عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
آن بی حاصل که وصل بگذاشته بود
دوری از یار سهل پنداشته بود
میرفت و دل شکسته با خود میبرد
مسکین آتش به توشه برداشته بود
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۵
ای چشمم از انتظار روی تو سفید
وی از تو دل امیدوارم نومید
کی شمع مرادم از تو روشن گردد
روشن نتوان نمود شمع از خورشید
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
عمریست که دل حدیث وصلت گوید
سرگشته تر از باد بهر سو گوید
هردم به مزاری برد از بهر تو شمع
خورشیدی و مسکین به چراغت جوید
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
ای راحت دیده و دل ای نور بصر
تا کی به غم و هجر برم عمر به سر
انداختی از نظر چو بشکست دلم
آری چو شکست آینه افتد ز نظر
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
دور از رخ دلگشایت ای مایه ناز
معذورم اگر نموده ام دیده فراز
تاریک شد است بی تو بر من عالم
در تاریکی دیده چه پوشیده چه باز
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
هند وی سر زلف تو ای کافر کیش
گر میل ندارد که بدزد و دل خویش
از بهر چه بینمش بر اطراف رخت
چون دزد به ماهتاب پیچان بر خویش
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۸
چون دور کنم رقیب رازان ناپاک
از الفت دیگریم سازد غمناک
ماننده گل که گر نسیم سحرش
از خار جدا کند نشیند با خاک
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
دل وصل تو خواهد ز من ای مهر گسل
من وصل تو جویم ز دل بی حاصل
القصه که مردم به تمنای وصال
دل دامن من گیرد و من دامن دل
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۸
هر چند که سعی در رضایت کردم
حاصل نشد و فزود داغ و دردم
زین بس گیرم سنگ و زنم بر سینه
گیرم که دل تو را بدست آوردم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
چون مهر سفر به هفت کشور کردم
رو زان تا شب ز خاک بستر کردم
شب ها تا روز خاک بر سر کردم
تا سجده آستان دلبر کردم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۰
ای آن که روی به کوی بیداد گرم
چون باز آیی مپرس اینجا خبرم
جایی دگرم بجو که تا آمدنت
خواهد برون اشک به جای دگرم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
روزی که ز روح بند تن بردارم
دانی ز چه باز دیده تر دارم
تا بهر نثار تو ز نو جان یابم
من چشم براه روز محشر دارم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۳
گر بینم یار وگر نبینم میرم
هر شیوه که در عشق گزینم میرم
یار آتش و من شعله اگر از بر او
خیزم سوزم وگر نشینم میرم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
حال دل از آن بهانه جو می پرسم
بد حالی دل از آن نکو می پرسم
آشفتگیم به بین که دارم دل را
در دامن خویش و حال او میپرسم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۶
بر خاک کف پای تو چون رخ نالم
ور پیرهنم نگنجم از بس بالم
وصل تو به بخت نیک هم نتوان یافت
بیهوده ز بخت بدخود می نالم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
ای درد و غم تو راحت جان و تنم
دانی ز چه شکوه از فراقت نکنم
از بس که به لب آمد و برگشت ز بیم
پای به لب آمدن ندارد سخنم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۹
گویم که دری زوصل اگر باز کنم
در پای تو جان فشانی آغاز کنم
لیکن ترسم که بعد مردن گستاخ
بر روی تو چشم بسته را باز کنم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۱
ای کوی تو درد و غم فراوان بردیم
القصه که هرچه خواستیم آن بردیم
سودای سر زلف تو سود است همه
یک دل دادیم و دل به دامان بردیم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۲
تا از سر کوی آن صنم دور شدیم
ناخن زن زخم های ناسور شدیم
شب های من و شمع در فراق رخ او
با هم بگریستیم که تا کور شدیم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۰
ای اشک بود بر رخت ای رشک ختن
یا قطره شبنمی یست بر برگ سمن
با چشمان سیاه کار تو به سحر
در روز ستاره می نمایند به من