عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : قطعات
شمارهٔ ۱۰۹
دوش با عقل دوربین گفتم
کای مبرا ز سهو و کژبینی
مایه جان ز راه ترتیبی
دایه تن ز روی تزئینی
حاکی غیب گویمت و آنی
ماحی عیب خوانمت واینی
کیست کاندر زمانه بدساز
نیک مردی و مردم آئینی
پیشه کرده ست و زان نگردد باز
به بدآموزی و بدآئینی
یادش ار در دیار کفر رود
محو گردد نشان بی دینی
شیر اگر نام او برد دهنش
ناف آهو شود به مشکینی
خلق و خلقش چو دین به دلخواهی
فعل و قولش چو جان به شیرینی
مرکب کبریاش را هر مه
پیکر ماه نو کند زینی
بر بساط فلک به طوع کند
شاه فرزانگانش فرزینی
عقل گفتا ملک نهادی هست
زبده نوع مائی و طینی
گفتم از نام او نشان ده گفت
افتخار افتخار قزوینی
کای مبرا ز سهو و کژبینی
مایه جان ز راه ترتیبی
دایه تن ز روی تزئینی
حاکی غیب گویمت و آنی
ماحی عیب خوانمت واینی
کیست کاندر زمانه بدساز
نیک مردی و مردم آئینی
پیشه کرده ست و زان نگردد باز
به بدآموزی و بدآئینی
یادش ار در دیار کفر رود
محو گردد نشان بی دینی
شیر اگر نام او برد دهنش
ناف آهو شود به مشکینی
خلق و خلقش چو دین به دلخواهی
فعل و قولش چو جان به شیرینی
مرکب کبریاش را هر مه
پیکر ماه نو کند زینی
بر بساط فلک به طوع کند
شاه فرزانگانش فرزینی
عقل گفتا ملک نهادی هست
زبده نوع مائی و طینی
گفتم از نام او نشان ده گفت
افتخار افتخار قزوینی
مجد همگر : قطعات
شمارهٔ ۱۱۷
جمعی زاهل خطه کاشان که برده اند
ز ارباب فضل و فطنت گوی هنروری
کردند بحث در سخن منشیان نظم
تا خود که سفت به درر دری دری
در انوری مناظره شان رفت و در ظهیر
تا مر کراست پایه برتر ز شاعری
از آب فاریاب یکی عرضه داد در
وز خاک خاوران دگری ماه خاوری
تفضیل می نهاد یکی مهر بر قمر
ترجیح می نمود یکی حور بر پری
انصاف چون نیافت گروه از دگر گروه
من بنده را گزید نظرشان به داوری
بر من به پنج بیت نهادند منتی
کآنرا به هفت عضو رهینم به چاکری
محضر نوشته شد چو به من داعی آمده ست
استفتی از دو سر ز سر نیک محضری
در کان بر آن چو بگشتم کران کران
در قعر بحر این چو نمودم شناوری
شعر یکی تر آمد چون در شاهوار
نظم یکی برآمد چون زر جعفری
شعر ظهیر اگر چه سرآمد ز جنس نظم
با طرز انوری نزند لاف همسری
بدری که طالع آمد از آن نظم کی فتد
با آفتاب گفته او در برابری
کی همچو آفتاب بود در فروغ، ماه
کی همچو حور باشد در نیکویی پری
بر اوج مشتری برسد تیر نظم او
خاصه گه ثناگری و مدح گستری
طعم رطب اگرچه لذیذ است و خوش مذاق
کی به بود به خاصیت از قند عسکری
بید ارچه سبز و نغز و لطیف است در بهار
کی در چمن به جلوه کند قد عرعری
هر چند لاله صحن چمن را دهد فروغ
پهلو کجا زند به بهی با گل طری
گرچه طباع مختلف و نوع بی مراست
و انواع را طباع پراکنده مشتری
این است اعتقاد رهی در دو عذب گو
گر تو مقلد نظر مجدهمگری
این خشک جان نثار سرخاک آن دوباد
کاشعارشان چو آب روان آمد از تری
زاد این نتیجه نیم شب از آخر رجب
درخی و عین و دال ز هجر پیمبری
ز ارباب فضل و فطنت گوی هنروری
کردند بحث در سخن منشیان نظم
تا خود که سفت به درر دری دری
در انوری مناظره شان رفت و در ظهیر
تا مر کراست پایه برتر ز شاعری
از آب فاریاب یکی عرضه داد در
وز خاک خاوران دگری ماه خاوری
تفضیل می نهاد یکی مهر بر قمر
ترجیح می نمود یکی حور بر پری
انصاف چون نیافت گروه از دگر گروه
من بنده را گزید نظرشان به داوری
بر من به پنج بیت نهادند منتی
کآنرا به هفت عضو رهینم به چاکری
محضر نوشته شد چو به من داعی آمده ست
استفتی از دو سر ز سر نیک محضری
در کان بر آن چو بگشتم کران کران
در قعر بحر این چو نمودم شناوری
شعر یکی تر آمد چون در شاهوار
نظم یکی برآمد چون زر جعفری
شعر ظهیر اگر چه سرآمد ز جنس نظم
با طرز انوری نزند لاف همسری
بدری که طالع آمد از آن نظم کی فتد
با آفتاب گفته او در برابری
کی همچو آفتاب بود در فروغ، ماه
کی همچو حور باشد در نیکویی پری
بر اوج مشتری برسد تیر نظم او
خاصه گه ثناگری و مدح گستری
طعم رطب اگرچه لذیذ است و خوش مذاق
کی به بود به خاصیت از قند عسکری
بید ارچه سبز و نغز و لطیف است در بهار
کی در چمن به جلوه کند قد عرعری
هر چند لاله صحن چمن را دهد فروغ
پهلو کجا زند به بهی با گل طری
گرچه طباع مختلف و نوع بی مراست
و انواع را طباع پراکنده مشتری
این است اعتقاد رهی در دو عذب گو
گر تو مقلد نظر مجدهمگری
این خشک جان نثار سرخاک آن دوباد
کاشعارشان چو آب روان آمد از تری
زاد این نتیجه نیم شب از آخر رجب
درخی و عین و دال ز هجر پیمبری
مجد همگر : معمیات
شمارهٔ ۵
چیست ای شاه گنبد زرین
که در او پنج چیز موجود است
بوی او روز بزم یاران را
خوشتر از بوی عنبر و عود است
اندرونش به طعم و شیرینی
بهتر از پاره های معقود است
دانه ها کاندروست با همه نفع
یکی از نقل های معهود است
فضله تخم او به کار آید
گر از و دست شوی مقصود است
پوستش گوسفند را علف است
نیست چیزی در او که مردود است
غیر از اینها خواص او درطب
از مداواتهای محمود است
با همه خاصیت که هست او را
بنده خاص آب عنقود است
که در او پنج چیز موجود است
بوی او روز بزم یاران را
خوشتر از بوی عنبر و عود است
اندرونش به طعم و شیرینی
بهتر از پاره های معقود است
دانه ها کاندروست با همه نفع
یکی از نقل های معهود است
فضله تخم او به کار آید
گر از و دست شوی مقصود است
پوستش گوسفند را علف است
نیست چیزی در او که مردود است
غیر از اینها خواص او درطب
از مداواتهای محمود است
با همه خاصیت که هست او را
بنده خاص آب عنقود است
مجد همگر : معمیات
شمارهٔ ۱۳
ایا بلند منش صاحبی که دست قدر
ز بهر قدر تو بر آسمان زند خرگاه
ترا سپهر نهم کاطلسش همی خوانند
به جای آستر آمد برای خیمه جاه
طناب عمر تو چندان گشاده خواهد چرخ
که دور دهر بود در جدار آن کوتاه
ستون خیمه قدرت چو برفرازد سر
فلک چو فلکه نماید گرش کنند نگاه
هر آنکه چاه کند در ره موافق تو
چو میخ خیمه به سر درفتد نخست به چاه
اگر ز رای تو یکذره سرکشد خورشید
شود ز عقده ادبار بخت روی سیاه
ضمیر تو که بدش اطلاع بر دل خصم
کند فروخته در تیره جانش نارالله
چنانکه بر دل دشمن وقوف می دارد
ز سر جان و دل دوست هم بود آگاه
ضمیر من ز فلک دوش آرزوئی خواست
چو شکل او به فضیلت چو هیاتش دلخواه
مرا به درگه تو خواجه رهنمونی کرد
که من غلامم و او خواجه هم زخواجه بخواه
ز لطف شامل توالتماس من چیزیست
که از دو نام دو چیز است رفته در افواه
نخست لفظش از اسماء دشمن تو یکیست
دوم مصحف آن کو خورد به جای گیاه
ز چند پاره بود لیک شخص او یک لخت
ز پنج حرف بود لیک وزن او پنجاه
نه صوفی است و چو صوفی همیشه صوف لباس
نه راکع است وچو راکع مدام پشت دو تاه
رود به راه سفر چهار سو چو پیکر نعش
گه نزول نماید بسان خرمن ماه
چو شد ز هیات نعشی به پیکر بدری
بنات چون ماه آنجا کنند خلوتگاه
عمود و زاویه بر پیکرش فراوان لیک
ز شکل خویش بگردد به جنبشی گه گاه
تنش عنای شکنجه برد نگفته دروغ
سرش مفارقت تن کشد نکرده گناه
سرش چو کاس چغانه تنش چو چنبر دف
ازان زنند چو سازش همیشه بر هر راه
مقیم را و مسافر گزیر نیست از او
چه در تموز و چه در دی چه زیر دست و چه شاه
ایا به مدح سزاوار مشمر این مدحم
برای جذب خسی همچو کهربا راکاه
غرض مدیح توام بود اندرین قطعه
وگرنه فارغم از برگ راه و ساز سپاه
همیشه خصم تو بادا چو التماس رهی
به ضرب و زخم و شکنجه اسیر و حال تباه
ز بهر قدر تو بر آسمان زند خرگاه
ترا سپهر نهم کاطلسش همی خوانند
به جای آستر آمد برای خیمه جاه
طناب عمر تو چندان گشاده خواهد چرخ
که دور دهر بود در جدار آن کوتاه
ستون خیمه قدرت چو برفرازد سر
فلک چو فلکه نماید گرش کنند نگاه
هر آنکه چاه کند در ره موافق تو
چو میخ خیمه به سر درفتد نخست به چاه
اگر ز رای تو یکذره سرکشد خورشید
شود ز عقده ادبار بخت روی سیاه
ضمیر تو که بدش اطلاع بر دل خصم
کند فروخته در تیره جانش نارالله
چنانکه بر دل دشمن وقوف می دارد
ز سر جان و دل دوست هم بود آگاه
ضمیر من ز فلک دوش آرزوئی خواست
چو شکل او به فضیلت چو هیاتش دلخواه
مرا به درگه تو خواجه رهنمونی کرد
که من غلامم و او خواجه هم زخواجه بخواه
ز لطف شامل توالتماس من چیزیست
که از دو نام دو چیز است رفته در افواه
نخست لفظش از اسماء دشمن تو یکیست
دوم مصحف آن کو خورد به جای گیاه
ز چند پاره بود لیک شخص او یک لخت
ز پنج حرف بود لیک وزن او پنجاه
نه صوفی است و چو صوفی همیشه صوف لباس
نه راکع است وچو راکع مدام پشت دو تاه
رود به راه سفر چهار سو چو پیکر نعش
گه نزول نماید بسان خرمن ماه
چو شد ز هیات نعشی به پیکر بدری
بنات چون ماه آنجا کنند خلوتگاه
عمود و زاویه بر پیکرش فراوان لیک
ز شکل خویش بگردد به جنبشی گه گاه
تنش عنای شکنجه برد نگفته دروغ
سرش مفارقت تن کشد نکرده گناه
سرش چو کاس چغانه تنش چو چنبر دف
ازان زنند چو سازش همیشه بر هر راه
مقیم را و مسافر گزیر نیست از او
چه در تموز و چه در دی چه زیر دست و چه شاه
ایا به مدح سزاوار مشمر این مدحم
برای جذب خسی همچو کهربا راکاه
غرض مدیح توام بود اندرین قطعه
وگرنه فارغم از برگ راه و ساز سپاه
همیشه خصم تو بادا چو التماس رهی
به ضرب و زخم و شکنجه اسیر و حال تباه
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۶
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۸
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۳
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۸
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۳
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۹
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۳
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۷
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۱