عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۴
عاقل کجا و بر سر دنیا گریستن
امروز باید از غم فردا گریستن
گوشد دلم بصرفه خون و فغان کزو
باید گرفت قطره و دریا گریستن
باشد نتیجه دل پرخون عاشقان
در محفل نشاط چو مینا گریستن
یکقطره آب و بره تشنه خارها
باید مرا بآبله پا گریستن
ابریست دیده تر مجنون او که هست
کارش همین بدامن صحرا گریستن
چون شیشه شکسته مرا از هجوم شوق
باید ببزمت از همه اعضا گریستن
مشتاق غیر خار چه روید ز شوره بوم
تا کی بدشت خار تمنا گریستن
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۴
آمدی وصلت بجامم ریخت آب زندگی
رفتی و در ساغرم خون شد شراب زندگی
خالی از معنی بود این دفتر از هم گو بپاش
همچو اوراق خزان ما را کتاب زندگی
بود عافل از شهادت خضر در ظلمت شتافت
ورنه در سرچشمه تیغ است آب زندگی
اینقدرها چیست در رفتن شتاب زندگی
گر در آتش نیست لعل آفتاب زندگی
جز کدورت ناورد نوشیدن آب زندگی
کلفت درد است در جام سراب زندگی
گردم ایمن روزی از موج خطر کاید برون
کشتیم از قلزم پر انقلاب زندگی
ای اجل رحمی کزین بار گران یابم نجات
نیستم خضر آورم تا چند تا زندگی
چون شرارم نقطه‌ای مشتاق می‌آید بچشم
بسکه باشد نارسا مد شهاب زندگی
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۳
رهبر باوست هر نقش از کارگاه هستی
آغاز حق پرستیست انجام بت‌پرستی
قانع بقطره‌ای چند از بهر بی‌نیازی
همچون صدف نداریم پروای تنگدستی
هر مشت خاک از این دیر گاهی سبوست گه خم
هست اختلاف صورت این نیستی و هستی
صد نامه‌ات نوشتم بهر جوابی و تو
خطی نمی‌نویسی پیکی نمی‌فرستی
حاصل چه غیر افسوس زین عمر ما که بگذشت
نیمی بخواب غفلت نیمی دگر بمستی
ای سست عهد با ما پیمان دوستداری
بستن چه بود اول آخر چو می‌شکستی
جایت کنون نباشد جز در کنار اغیار
یاد آنزمان که بی‌ما جائی نمی‌نشستی
پا بست باش مشتاق در آن چه ز نخدان
از کف کمند زلفش بهر چه می‌گسستی
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۳۱ - تاریخ فوت مریم
آه از چرخ جفاپیشه که دست
نکشد یکنفس از جور و ستم
هرکه از گردش ایام گذاشت
پا درین مرحله چون نقش قدم
ساختش ره سیر از دشت وجود
راست چون جاده بصحرای عدم
هرکه را در چمن دهر چو سرو
ساخت سر سبز ز بخت خرم
همچو اوراق خوان آخر کار
ریختش دفتر هستی از هم
چند بر لوح سخن از شیمش
راه پیموده کنم طی چو قلم
رفت از جور فلک در ته خاک
بانوی حجله عصمت مریم
باشد اولی که کنم مختصرش
این سخن کاورد اندوه و الم
قد آن گلبن نو خیز که بود
غیرت سرو گلستان ارم
سرنگون ساختش از صرصر کین
فلک حادثه زا همچو علم
غرض از جور فلک چون گردید
کام نادیده برون از عالم
گفت تاریخ وفاتش مشتاق
رفت ناکام ز دنیا مریم
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۴۳
حیف از اسماعیل آن روشن دل صافی ضمیر
کامد او را سنگ بر مینای هستی ناگهان
با دلی چون شیشه ساعت پر از گرد ملال
بست بازرگانی عاقبت زین خاکدان
مرهم لطفی ندید از گیتی و با خویش برد
لاله‌سان داغی که بردش بر جگر زین گلستان
بود از این گلزار فانی تنگدل ناگه رسید
بر دماغ او شمیمی از بهشت جاودان
طایر روحش بهم زد بالی و پرواز کرد
رو بسوی گلشن فردوس از این تنگ آشیان
از دم سرد نسیم مرگ چون پاشیده شد
دفتر عمرش ز یکدیگر چو اوراق خزان
کلک مشتاق از پی تاریخ فوت او نوشت
باد الهی جای اسمعیل گلگشت چنان
مشتاق اصفهانی : مستزاد
شمارهٔ ۳
گیرم که کسی به مال و زر قارون شد
مرگست ز پی
یا آنکه بعلم و دانش افلاطون شد
کو حاصل وی
اندوخته‌ام همه ز کف بیرون نشد
کو ناله نی
زاندیشه کونین دلم پر خون شد
کو ساغر می
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
آگه نتوانی چو شد از فطرت پست
زانگونه تو از حقیقت کار که هست
مگذار زمانی قدح باده ز دست
در بیخبری مرا چه هشیار و چه مست
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
هر ذره ز خاک تاجداری بوده است
هر نقش قدم بزرگواری بوده است
هر گرد که بر باد سوار است امروز
پیداست که وی شاهسواری بوده است
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
مینای تهی حریف خامی بوده است
پیمانه پر رند تمامی بوده است
جامی که نهاده‌ایم ما لب بلبش
می‌خاره لب بر لب جامی بودهاست
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
طاقت ثمر ما و جفا حاصل تست
آن درگل ما باشد و این در گل تست
آن شیشه که از سنگ ننالد دل ماست
و آن سنگ که بر شیشه نبخشد دل تست
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
با ناله نای غلغل می چه خوشست
با غلغل باده نالی نی چه خوشست
کردن مستی بهانه و شکوه زیاد
پس گریه بهای های هی‌هی چه خوشست
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
عمرم همه در کشیدن جور گذشت
ایام حیات من به این طور گذشت
رفتم که کنم به ساغر از شیشه شراب
پیمانه عمر پر شد و دور گذشت
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
از سوز غم جگرفروزی که گذشت
غم نیست بلی چه غم ز سوزی که گذشت
امروز که آمد به نشاطش گذران
بیهوده مخور غصه ز روزی که گذشت
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
عالم همه هیچ و کار عالم همه هیچ
نفع و نقصان و شادی و غم همه هیچ
با مهروشی دمی زنی گر چون صبح
باشد همه آن دم و جز آن دم همه هیچ
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
دوران سپهر بیگنه کش گذرد
ایام بگوینده و خامش گذرد
گر عمر هزار سال در یکنفس است
چون میگذرد کو همه ناخوش گذرد
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
دانم بنشانه ناوک‌ها نخورد
تا حق نشود اشاره فرما نخورد
از ماست که تیری بنشان اندازیم
از ما نبود برو خورد یا نخورد
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
افغان که نه عمر جاودان خواهد ماند
فریاد که نه جسم و نه جان خواهد ماند
در کنج لحد از تن فرسوده ما
فرداست که مشتی استخوان خواهد ماند
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
نه تاج و نه تخت و نه نگین خواهد ماند
نه سلطنت روی زمین خواهد ماند
ساقی تو ز لطف شیشه و ساغر را
خالی کن و پرکن که همین خواهد ماند
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
چون موج گروهی که عنان تاب شدند
زین بحر و تن آسوده ز هر باب شدند
تا کشتی خویش را بساحل بردند
سرگشته صدهزار گرداب شدند
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
شاهان جهان که از صدای کوسند
مست و گه رحلت همه تن افسوسند
با دست تهی روند آخر هرچند
کیخسرو و کیقباد و کیکاووسند