عبارات مورد جستجو در ۳۲۷۸ گوهر پیدا شد:
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۰۹
نه خیال غنچه بندم نه به گل کنم نظاره
که مرا دلی فَگار و جگریست پاره پاره
من و آفتاب رویت که به خلوت سعادت
شرفیست عالمی را ز طلوع آن ستاره
به خدا که در دل من رقم دویی نگنجد
تو بیا که من ز غیرت کنم از میان کناره
به جراحت دل من که نمک زدی حذر کن
که مباد ز آتش آن به گلت رسد شراره
تو بگشت باغ و گلها به کرشمه ی تو حیران
چه رود به جان مردم که برون روی سواره
نکشم سر از جفایت اگرم به تیغ پرسی
ز تو هر چه بر من آید بکشم هزار باره
چکنم اگر نسازم به جفای خار هجران
چو ز آب دیده ی من ندمد گلی چه چاره
همه برگ نا امیدی ز بهار عمر چیدم
که به کام من نگردد فلک ستیزه کاره
ز فسانه ی فغانی دل کوه رخنه گردد
نفس نیازمندان گذرد ز سنگ خاره
بابافغانی : مقطعات
شمارهٔ ۲ - ای آنکه فلک طاق حریم حرمت را
ای آنکه فلک طاق حریم حرمت را
از قدر و شرف کعبه ی ارباب صفا گفت
عمری ز طواف در این خانه فغانی
جایی نشد و مقصد و مقصود ترا گفت
آخر چو ندید از تو امید نظر و لطف
قطع نظر از خاک درت کرد و دعا گفت
بابافغانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
هر چند که خرقه ام شراب آلودست
سیل مژه ی ترم بخون پالودست
با آنکه دلم ز خلق ناخشنودست
نومید نیم که عاقبت محمودست
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۲۶
زده ام ز عشق شمعی بخود آتشی بخامی
شده ام خراب و رسوا بامید نیکنامی
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۹۳
گه خسته دل و سوخته خرمن باشم
گه بسته دم و گشاده دامن باشم
یا رب همگان را تو به مقصود رسان
باشد که در آن میان یکی من باشم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۶۸ - الرّضا و التّسلیم
چون کار به جدّ و جهد ما برناید
دلتنگ مشو که آنچنان می باید
چون نور فرا رسد چنان بگشاید
کز دامن صبح روز روشن زاید
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۳۰ - الخوف
انعام تو هر گرسنه را می پرورد
هر تشنه زجوی فضلت آبی می خورد
دل در پی اومید تو شادی می کرد
هم بخت بد از امید نومیدم کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۳۷ - الخوف
گر کس دارد زنیک و بد خواه امید
شاید که من از تو دارم ای ماه امید
گفتی که تو را چرا امید از من نیست
خوی تو و بخت من و آنگاه امید؟
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۵۴ - الرجاء
با رنگ ز تیغ او دلم نزداید
می باشم از آن گونه که او فرماید
نومید نیم ز فضل او زیرا کاو
هرگه که دری ببست صد بگشاید
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۵۶ - الرجاء
آن کس که نبوّت به شبانی بخشد
سلطانی را به پاسبانی بخشد
چون هست امید تو بدو دل خوش دار
کاو هر نفسی بتازه جانی بخشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۴۱ - الطریقة
درمان غمت امید بی درمانی است
راه طلبت بی سر و بی سامانی است
سرمایهٔ جمله پای داران ارزد
آن سر که در او مایهٔ سرگردانی است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۸۸
روزی زقضای آسمانی ای دل
باشد که نکو شود چه دانی ای دل
تا در غم رنج بی کرانی ای دل
خوش باش که آن چنان نمانی ای دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۰
بگذار بدی که در من از وی صد نیست
چد بد که مرا امید نیکی خود نیست
افسوس که خلق را امید نیک است
اندر من و سرمایهٔ من جز بد نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۱
گر بر دل تو زعشق او خاکی نیست
خاکی و کم از تو در جهان ناکی نیست
دلمرده مشو که تا ابد زنده شوی
گر زنده شوی ز مردنت باکی نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۶۳
ای دل می وصل بی خمارت ندهند
بی زحمت دِی هیچ بهارت ندهند
گر با تو هوای سوزنی خواهد بود
گر عیسی مریمی که بارت ندهند
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۴
گفتم به گه کار به کار آید یار
وندر غم عشق غمگسار آید یار
کی دانستم که در وفاداری من
برحسب مزاجِ روزگار آید یار
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۰۵
از هر عاشق وصف دلالی شنوم
وز حالت او حدیث حالی شنوم
شبهای دراز می زنم سر بر سنگ
باشد که شبی بوی وصالی شنوم
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۲
یاری که نشد مرا به فرمان همه عمر
یک درد مرا نکرد درمان همه عمر
چون دیدم گفتمش که داری سرِما
گفتا که بلی ولی نکرد آن همه عمر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۶۰
افسوس که عمر رفت و هشیاری نیست
دردا که امید خویشتن داری نیست
گفتم که چو بیدار شوم روز شود
هیهات که روز گشت و بیداری نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۶۴
صد زخم چشید نفس و افگار نشد
صد تجربه کرد عقل و بر کار نشد
از گردش چرخ صد هزاران عبرت
این دیده بدید و هیچ بیدار نشد