عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۷۶
فتاد بقعه تقوی، شرابخانه سلامت
شکست توبه، سر باده مغانه سلامت
ز سنگ حادثه کزوی هزار ساز شکسته
اگر به چنگ زیانی رسد، چغانه سلامت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۹۱
بر گوش زد نسیمم، صوتی که نیشکر داشت
آواز پای آن گل، شیرینی دگر داشت
دیشب که آن سهی قد، آرایش چمن بود
گل را ز شرم رویش، بلبل به زیر پر داشت
نتوان شمردن از خود، فرزند ناخلف را
در عالم حقیقت، یعقوب یک پسر داشت
تاثیر باد نخوت، کر می کند غنی را
گوش صدف گران بود، تا دامنش گهر داشت
طغرا ز بس که گشتیم، رسوای عشقبازی
هر بیخبر که دیدیم، از راز ما خبر داشت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۰۷
آسوده دلی بر من بیتاب حرام است
بر روز سیاهم شب مهتاب حرام است
پروانه شب از بستر آرام گریزد
تا شمع نیاسوده، برو خواب حرام است
من همچو سبو، دست گرفتم به در گوش
آن روز که گفتند می ناب حرام است
کام طلب از چشمه و جو تر نتوان کرد
تا لب به محیطی نرسد، آب حرام است
ما تهمت آرام، به دشمن نپسندیم
در ملت ما، کشتن سیماب حرام است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۱۸
دوست چون از گل بیداد تو دشمن نشود؟
کس به دشمن نکند آنچه تو کردی با دوست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۴۴
چگونه حسن نباشد به بوالهوس محتاج
که هست آتش سوزان به خار و خس محتاج
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۴۷
اگر برون نرود گل ز بوستان، چه کند
نسیم بی ادب افتاده و صبا گستاخ
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۶۱
فکر آن زلف مکن تا خم و تابت نبرد
بگذر از یاد لبش تا می نابت نبرد
فوت فرصت به جهان نوحه گری می خواهد
آنقدر اشک روان ساز که آبت نبرد
می برد خواب، کسی را که ز خود غافل گشت
شب چو شد، واقف خود باش که خوابت نبرد
همچو طغرا سخن خضر درین ره مشنو
که جگر تشنه به دریای سرابت نبرد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۶۲
کس اگر بگذرد از گفتن شعر
شاید از دزد سخن، رسته شود
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۶۹
ز مردی گر به نامردان شوی غالب، مشو غره
چو طالع کرد سستی، مرد را نامرد می گیرد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۸۹
دیگران از فیض، مردم را به خود سازند رام
همچو باران هر که فیضی بیند از ما می رمد
گر به یاد بخت ما، ساقی کند ساز طرب
نقل می رنجد ز می، ساغر ز مینا می رمد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۰۴
مشو ملول که ساغر ز دست خواهد شد
نصیب و قسمت ما آنچه هست خواهد شد
به قصد صنع خدا چون به خود نظاره کند
خداپرست نشد، خودپرست خواهد شد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۲۹
زین گلستان همه سودم به زیان می ماند
چون گل زرد، بهارم به خزان می ماند
سر زلفش که مرا دشمن جان بود به دست
در کف شانه به سررشته جان می ماند
لب گل از گهرآمیزی دندان خالی ست
تا نخندیده، به آن غنچه دهان می ماند
می گریزد ز برم با قد چون تیر خدنگ
قامت خم شده ام تا به کمان می ماند
تازگی ریخته و نقش قدم پیدا نیست
راه آن گل، به ره آب روان می ماند
بس که در سینه ام آشوب غمش تعبیه است
آه اگر می کشم از دل، به فغان می ماند
خوردن بوسه گنه، چاشنی عیش حرام
شب وصل تو به روز رمضان می ماند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۳۰
تو تاب درد نداری، مپرس درد مرا
به درد من چو رسی، دردمند خواهی شد
نصیحتی بشنو غنچه، پیش گل منشین
که از مصاحبتش هرزه خند خواهی شد
به تخم اشک من از جوی دیده گوید آب
که چون ز خاک برآیی، سپند خواهی شد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۴۲
خواهد از شاخ مکافات به صدرنگ دمید
برگ سبزی که درین باغچه پامال تو شد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۰۴
از جای خود نخیزد، بهر تواضع خضر
آن کس که در ره او، چون نقش پا نشیند
خواهد قراردادن، حق را به مرکز خود
روزی که همچو مژگان، بر چشم ما نشیند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۱۶
ساقی به ته شیشه می ناب نگه دار
خواهیم دگر تشنه شدن، آب نگه دار
مطرب من کم حوصله را سوختی آخر
گفتم به تو در پرده که مضراب نگه دار
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۳۲
مایه آزار بود، صحبت ما با هوس
ما ز هوس واشدیم، وانشد از ما هوس
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۳۳
قلزم تردامنی را ما کهن سوداگریم
کشتی پرمایه ما، ساغر سرشار بس
اعتراف معصیت، از صد عقوبت بدتر است
انتقام ما گنهکاران، همین اقرار بس
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۳۶
این که می ترسی ز مستی، عقل نیست
عقل اگر داری، ز هشیاری بترس
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۳۸
در سرابستان گیتی چون شراب زرد باش
غیر را درمان و خود همرنگ اهل درد باش
چند باشی موج گرداب علایق پروری؟
از حبابی کم نه ای، در بحر هستی فرد باش
خود مجو نفعی، اگر نقشت به کام دل نشست
فیض بخش دیگران چون کعبتین نرد باش
سیر عالم گر هوس داری، مزن بیهوده گام
در پس زانوی دل بنشین و عالمگرد باش