عبارات مورد جستجو در ۳۰۱۶ گوهر پیدا شد:
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۴۲ - احمد و محمود
دخترکی سن دهش ناتمام
ناشده در خانهٔ شویش مقام
بود یکی روز به طی طریق
کش گذر افتاد به چاهی عمیق
کرد در آن چاه نگاه و نشست
موی کنان زد به سر و روی دست
اشگ همی ریخت چو ابر بهار
ناله همی زد ز درون رعدوار
زمزمه سر کرد به صوت حزین
گفت در آن زمزمه هر دم چنین
آه دو نو باوهٔ مفقود من
وا اسفا احمد و محمود من
گفت کسی دخترک اینحال چیست
گو که بود احمد و محمود کیست
گفت مرا درنظر آید که شوی
چونکه مرا گیرد و آرد به کوی
نخل وجودم بشود بارور
زایم از آن شوی دو زیبا پسر
بوسه زنم بر رخ گلفامشان
احمد و محمود نهم نامشان
افتدشان روزی از این سوی راه
هر دو در افتند ز غفلت به چاه
من شوم آگاه و در این سرزمین
آیم و اینگونه برآرم حنین
جان من آن دختر شوریده حال
نفس من و توست به گاه مثال
احمد و محمود هم آمال ماست
کان غم و اندوه مه و سال ماست
ما شده را خون ندم می‌خوریم
ناشده را بیهده غم می‌خوریم
حال ندانیم و ز خود غافلیم
غمزدهٔ ماضی و مستقبلیم
مردم دانا نه چو ما غافلند
فارغ از اندیشهٔ بی‌حاصلند
بی‌خبر از گردش ماهند و سال
ماضی و مستقبلشان هست حال
هم تو صغیر از پی آن حال باش
فارغ از اندوه مه و سال باش
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۴۵ - حکایت
عارفی از ضعف به بستر فتاد
مرگ برویش در محنت گشاد
موسم آن شد که از این خاکدان
روی کند در وطن جاودان
خویش و اقارب همه غمگین او
نوحه سرا جمله ببالین او
اشگ فشان شعله‌زنان همچو شمع
بر سر او گشته چو پروانه جمع
ساعتی آن غمزده مدهوش بود
غنچه لب بسته و خاموش بود
نرگس بیمار ز هم باز کرد
باز چو بلبل سخن آغاز کرد
گفت بیاران ز چه گریان شدید
بهر که در ناله و افغان شدید
گفت پدر کی گل گلزار من
عارض تو شمع شب تار من
حاصل عمری و درخت‌امید
پای تو شد موی سیاهم سفید
مادر او گفت توئی جان من
میوهٔ دل نور دو چشمان من
چو تو روی هجر تو سوزد دلم
داغ تو بر باد دهد حاصلم
گفت برادر تو مرا یاوری
پشت و پناه من غم‌پروری
چون تو روی پشت مرا بشکنی
ریشه‌ام از تیشه غم بر کنی
خواهر او گفت تو دلجوی من
از تو بود قوت زانوی من
جان برادر چو روی از جهان
بعد تو‌ام دل نشود شادمان
گفت زن او را توئی اقبال من
شخص تو نان آور اطفال من
چون توروی بخت رود از سرم
مردن تو تیره کند معجرم
آمدش اولاد بشور و نوا
کی تو به هرحال پرستار ما
بعد تو ما را ز الم دل دو نیم
مرگ تو ما را بنماید یتیم
صحبت ایشان چو سراسر شنید
عارف محزون ز دل آهی کشید
گفت که ای وای بر احوال من
نیست شما را غمی از حال من
گریه نمایید بر احوال خویش
در غم نومیدی‌ آمال خویش
هیچ نگفتید من خون جگر
در سفر مرگ چه دارم بسر
حال که مرگم گسلد تار و پود
با ملک‌الموت چه خواهم نمود
یا چو شود روز قیامت پدید
بر من غمدیده چه خواهد رسید
جان برادر تو اگر عارفی
بی‌سخن از صحبت من واقفی
خود بنما گریه بر احوال خویش
کار پس آن به که بیفتد بپیش
تجربه کردیم در این روزگار
هرکه از این دار فنا بست بار
گر نبدش مال کسی را نداشت
هیچ‌کسش تخم عزائی نکاشت
وانکه غنی بود هزاران هزار
گریه نمودند بر او زار زار
نیک چو دیدیم نه بر حال اوست
بلکه پی بردن‌ اموال اوست
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۶۰ - حکایت
به رستم چه خوش گفت فرزانه زال
که ای پور نام آور بی‌همال
مترس از دوصد مرد شمشیرزن
بپرهیز از آه یک پیرزن
که تیغ یلان را سپر حایل است
وزان تیر پنهان شدن مشکل است
ز قد کمان وار بس تیر آه
که در یک نفس رفته صد میل راه
هدف جسته و بر نشان‌ آمده
ز دل گشته پران به جان‌ آمده
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۷۵ - تاریخ فوت مرحوم حاج محمدکاظم المتخلص بغمگین
اوستاد سخن سرا غمگین
آنکه داد سخن سرائی داد
نور الله مضجعه عمری
زیست چون سرو در جهان آزاد
پای بند عجوز دهر نشد
گرچه سنش فزود از هفتاد
بی فریب عروس شب تا صبح
انزوا حجله بود و او داماد
جای زلف بتان به ناخن فکر
گره از طرهٔ سخن بگشاد
الغرض چون به جنت المأوی
کرد مأوی از این خراب آباد
رحلتش را صغیر جست از ذوق
تا که هر لحظه زان نماید یاد
عارفی سر ز جمع کرد برون
بهر تاریخ گفت (غمگین شاد)
۱۳۵۵
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۷۷ - تاریخ رحلت پیر روشن ضمیر شمس فلک آگاهی هادی
آه کز رحلت ناصر علی آن لمعهٔ نور
روز اخوان صفا گشت چو شام دیجور
زیست عمری همه با یاد خدا ذکر علی
رفت و شد با علی و‌ آل‌گرامی محشور
بخدا غیر علی هیچ نبودش مقصود
بعلی غیر خدا هیچ نبودش منظور
دوستان را همه بنواختی از خوی نکو
فقرا را همه خوش داشتی از فیض حضور
نام نامیش حسین و لقبش شه ناصر
هم بدرویشی معروف و برندی مشهور
الغرض خرقه تهی کرد و بعشق مولا
رفت از این منزل پرغم بسوی دار سرور
بهر تاریخ وفاتش بأسف گفت صغیر
از حسین‌ آمد ناصر بدوگیتی منصور
۱۳۶۰
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۸۴ - تاریخ
دوش در خانقه ز درویشی
بگرفتم سراغ انشائی
گفت ای یادهٔ تجلی پیر
دوش پر شد ایاغ انشائی
گشت تا صبح حشر زیر لحد
دل روشن چراغ انشائی
کوی پیر بزرگوار‌ آمد
جنت و باغ و راغ انشائی
بری از ماسوی بجلوهٔ دوست
شد چو حاصل فراغ انشائی
جست تاریخ او صغیر از دل
دل نشان داد داغ انشائی
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۱۰۱ - در طلب صلح حقیقی
کی شود در نغمه آید بلبل بستان صلح
خستگان جنک را شادان کند ز اعلان صلح
عمر ما بگذشت چون مریخ در دوران جنک
خرم آنکو مشتر یوش زیست در دوران صلح
زانزمان کز دامن ما در کشیدستیم پای
دست ما را کرده کوته چرخ از دامان صلح
تاکنون دیده است بس فاتح بخود میدان جنگ
پهلوانی کو که گردد فاتح میدان صلح
جنگ روز عالمی را چونشب دیجور کرد
ای خدا کی میدرخشد اختر تابان صلح
قحط آرامش بشر را قالب بیجان نمود
کو کریمی تا بگیتی گستراند خوان صلح
خضر راهی کو در این ظلمتسرا کز همتش
تشنگان یابند ره بر چشمهٔ حیوان صلح
شد مشام عالمی آشفته از بوی نفاق
از کدامین سو و زد تا باد مشگ افشان صلح
تا که را گردد وصال صلح بعد از ما نصیب
روزگار ما که طی گردید در هجران صلح
گر شمارا اوفتاد آن شاهد زیبا بدست
باری ای نوع بشر جان شما و جان صلح
لاف انسانیت و آنگاه پشتیبان جنگ
جان من آنسان کامل هست پشتیبان صلح
جنگ تا دوزخ کشاند صلح تا جنت برد
آن بود پایان جنگ و این بود پایان صلح
مادران و خواهران را مسئلت باید ز حق
تا مقدر گردد از بهر بشر‌ام کان صلح
راستی جنگ جهانی نیست غیر از قهر حق
گردد از سیل معاصی منهدم ارکان صلح
بندگانرا باید اول صلح کردن با خدای
آری آری ترک عصیان خود بود بنیان صلح
گرچه از جنگست عالم بی‌سروسامان صغیر
هست‌ امید اینکه یزدانش دهد سامان صلح
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱ - قطعه
شنیدم پشّه‌ای بر پشت پیلی
نشست و خواست برخیزد دگر بار
بگفت ای پیل چون خیزم من از جای
ملرز و خویش را محکم نگهدار
بگفت از‌ آمدن دادی چه رنجم
که تا از رفتنت باشم در آزار
نفهمیدم چو گشتی بار دوشم
ز بس ناچیز و خردی و سبکبار
ز جا جست و به مغز وی درون شد
برآوردش دمار از جان افکار
ز پا افکند وی را و چنین گفت:
بزرگا دشمنت را خرد مشمار
مبین بر خصم خود از چشم تحقیر
که گاهی موربینی و بود مار
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۵ - قطعه
شنیده‌ام که شبانی به گوسفندان گفت
که از حراست من بر شما چه منتهاست
جواب داد یک از جمله گوسفندانش
که راست گوئی و منت نهادن تو بجاست
ولی ز جاده انصاف پا برون مگذار
ببین ریاست خود را همین حراست ماست
و گر نه با عدم ما وجود حضرت تو
امیر بر چه گروه و ریاستش بکجاست
تو با زمانی و یک چوبدست و یک کفنک
همان حکایت بهلول و آن عصا و رداست
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱ - قطعه
شنیدم که هارون به بهلول گفت
ز دنیا گذشتی و این نادر است
بگفتا گذشت تو از من فزود
که دادی نعیم ابد را ز دست
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۰ - قطعه
دهان بسته قفس و اندر آن سخن مرغیست
که پرگشوده و دارد همی سر پرواز
پرد ز بام تو ناگه ببام خاطر خلق
کنی چو بهر ضرورت در قفس را باز
سخن چو بوم و چه بلبل شوند هر دو قبول
بذوق اهل حقیقت بطبع اهل مجاز
رود بجانب ویران اگر که باشد بوم
چمد بگلشن اگر بلبلی است دستانساز
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۴۲ - قطعه
خون که افسرد چه نفعش ز عناب رسد
تشنه چون مرد چه حاصل که بدو آب رسد
موقعیت مده از دست که سودی ندهد
نوش دارو که پس از مرگ به سهراب رسد
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲
ای لطف تو بگشوده به من باب عطا
ناگفته و گفته حاجتم کرده روا
حاجات دگر کنون مرا در نظر است
بنمای روا به حرمت آل عبا
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷
با شانه شبی بگفتم ای عقده گشا
چون شد که شدی ز قید آن طره رها
گفتا که به کار غیر همت کردم
یعنی که گره گشودم از کار صبا
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
از مطلع هستی و ظهور ذرات
تا مقطع عالم و قیام عرصات
یک یک ز لسان جمله ی موجودات
بر عارض پر نور محمد صلوات
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
ای نام تو جان بخش‌تر از آب حیات
محتاج تو خلقی به حیات و به ممات
از بعثت انبیا و ارسال رسل
مقصود تو بودی به محمد (ص) صلوات
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱ - این رباعی اثر طبع رضا صغیر متخلص به سعید میباشد
پرسید کسی ز من بگو عرش کجاست
گفتم که فراز این سپهر میناست
گفتا که ز عرش اعظمت هست خبر
گفتم دل با صفای مردان خداست
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
هرکس ز محبان شهنشاه ولی است
ز اصحاب یمین به حکم برهان جلیست
باشد علی و یمین مطابق به عدد
اصحاب یمین محقق اصحاب علیست
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴
دانی ز چه عید باستان می‌خندد
بر روی جهانیان جهان می‌خندد
بنشسته علی جای نبی در نوروز
زین مژده زمین و آسمان می‌خندد
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷
از روز ازل هماره تا یوم نشور
از آنچه که دور میزند چرخ یدور
یکدور غرض ز آن همه دور است آنهم
دوری که در آن دور علی کرد ظهور