عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۷ - الجسد
جسد گر هست سیرت در مظاهر
بود آنکو شود ز ارواح ظاهر
خود از ارواح یابد در تنزل
بجسم ناری و نوری تمثل
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۸ - الجلاء
جلا باشد ظهور ذات بر ذات
شهود این مقام از روی اثبات
که چون شد در تعینها ظهورش
بعارف باشد استجلا نورش
ز ذات خود شد او بر خویش ظاهر
نمود آنگه تجلی در مظاهر
ظهور ذات او مر ذات او را
شهود آن جلا دان جستجو را
شهود آن ظهوری کاول از ذات
بود بر ذات وانگه اندر آیات
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۹ - الجلال
جلال است احتجاب ذات حضرت
زما اندر حجاب قدس و عزت
که او را هیچ از حیث هویت
بنشناسیم و ز وجه حقیقت
بد انسان کوشناسد ذات خود را
بذات خود کند اثبات خود را
پس این نوع از شناسایی محالست
که او در پرده عز و جلال است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۶۲ - الجمع
ندانی گر چه باشد جمع مطلق
شهود حق بدون ماسوی الحق
چو شد در جمع سالک بیعلایق
نه بیند با حق آثار خلایق
بجا حق است و خلقی نیست با او
حقیقتها همه فانیست با او
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۶۳ - جمع‌الجمع
ز جمع‌الجمع گر پرسی علامت
شهود خلق بر حق است اقامت
سب کسیران که راه جمع پویند
خود این را فرق بعد از جمع گویند
ز جمع آید چو سالک باز در فرق
بود در فرق اندر جمع خود غرق
خلایق را همی بیند حبابند
که در هستی خود قائم بآبند
بود ذات حق آن کور است بودی
خلایق نیست جز نقش و نمودی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۶۷ - جنه‌‌الذات
دری از جنه‌‌الذاتست مفتوح
که صوفی خواند آنرا جنه‌‌الروح
خود آنرا جلوه وجه‌الاحددان
یک از لذات روح آنجا تو صددان
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۶۹ - جهتا‌الضیق والسعه
جهت باشد یکی ضیق وسعت باز
بود تنزیه ذات اول جهت باز
که دور از عقل و فهم و اشتهار است
خود آن از وحدت ذات اعتبارست
بسوی غیر با او اتساعی
نباشد نزد عقل و اطلاعی
در این وحدت تعقل لایلیق است
حقیقیه است و از هر فرض ضیق است
از آن گویند او را غیر ذاتش
بنشناسد کسی از ممکناتش
دوم کو را سعت باشد مناسب
ظهور اوست در کل مراتب
ز اسماء و صفات او اعتبار است
ظهورش در مظاهر آشکار است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۷۰ - جهتاالطلب
طلب را دو جهت باشد هم اینسان
وجوبیت پس امکانیت است آن
که اسماء ربوبی بر مناسب
ظهور خویش را باشند طالب
ظهور خود طلب دارند بالتام
با عیانی که باشد ثابتش نام
هم اعیان را طلب باشد مسلم
ظهور خود با سماء مکرم
ظهورش در شئوم اوست بالعین
دو حضرت را اجابت بر سوالین
مگر اول تعین کان بعین است
تو را فرموده صوفی حضرتین است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۷۱ - جواهر العلوم و الانباء و المعارف
جواهرها کز آن کس نیست واقف
در انبا و علوم و هم معارف
بود در نزد صوفی گاه تاویل
جقایقهای بی تغییر و تبدیل
نگردد مختلف زان اختلافات
که باشد در شرایع بی‌منافات
نگردد مختلف چون آنکه شایع
بود اندر امم و اندر شرایع
تفرق نیست در وی قدر موئی
کنی گر بی‌تخالف جستجویی
نماز ار مختلف گردید وضعش
تفاوت نیست یا فرقی بجمعش
چه مقصود از نماز آداب خدمت
بود در حضرت سلطان عزت
شد این خدمت در اوقات مناسب
ز مولا بر عباد از قلب واجب
بهر عصر آنکه از حق شاه دین شد
رساند احکام خدمت کاین چنین شد
نماز از اصل پس گر باشی آگاه
بود حاضر شدن در خدمت شاه
تفاوت نیست اندر اصل اول
مگر گردد فروعاتش مبدل
چنین دان روزه و حج و زکوتت
نشد اصلش مبدل چون صلوتت
تبدل یافت گر وضعش بتفصیل
نیابد اصل آن تغییر و تبدیل
جواهر آن حقایق دان که تغییر
نیابد در زمانی هم نه تکسیر
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۷۵ - الحروف
حروف آمد ز اعیان محیطه
حقایق‌های معلوم بسیطه
حروف عالیاتست آن شئونات
که بد در ذات کامن کامن‌الذات
مثال تخم کان اصل شجر بود
شجر در روی نهان بی‌برگ و بر بود
در آن غیب الغیوب محض مطلق
که ما بودیم آنجا او و او حق
نبود او غیر او عالم هم او بود
صفات و اسم او هم عین هو بود
مثل اینجا اگر چه نیک ناید
ولی چون محض مفهوم است شاید
نبود آنجا حروف الا مدادی
ز نقش ماسوا غیر از سوادی
بذات آن کنز مخفی مکتتم بود
نهان در حسن خود وجه قدم بود
بچشم ذات آنجا ذات خود دید
جمال خویش در مرآت خود دید
ظهوراتی که بینی زان نظر شد
صفات و اسم اول جلوه گر شد
ظهور اول اظهار دگر کرد
بر او اهل تماشا را خبر کرد
ظهوراتی کزان وجه نکوشد
نبد غیری‌، تجلی‌های او بد
شدند اسماء مرایای ظهورش
و زان اسماء تجلی کرد نورش
ز اسماء هر یک آثاری عیان شد
در اعیان عین هر شیئی نشان شد
هر آن عین از قدم گردید حادث
وجود خارجی را گشت باعث
خود اشیاء هر یکی مربوب اسمیست
که آن گنج حقیقت را طلسمی است
پس اینعالم کتاب حق تعالی است
بمعنی وصف آن حسن دل آراست
حروفاتی که اندر این کتابند
ز حسن او بوصفی در خطابند
پس آنعارف که بینا و بصیر است
ز اوصاف جمال او خبیر است
بشیئی جز ز چشم او نه بیند
جهانرا جمله جز نیکو نه بیند
حروف اینجا ظهورات صفاتند
ولی در غیب ذاتی عالیانند
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۷۶ - الحریه
بود حیرت آزادی ز اغیار
اگر چه نیست غیر اندرین دار
ولی غیریت این باشد که از دوست
دهی خاطر بآثاری که از اوست
جمال شاه نشناسی تو در سیر
بصورتها اسیری این بود غیر
ازین نقش و صور بگریز و حزباش
شبه‌ها را بیکسو ریز و در باش
بود حریت عام آنکه آزاد
شوی از قید شهوت شاد و ناشاد
بود حریت خاص آنکه بالذات
تو مطلق گردی ازرق مرادات
شوی خود از اراده خود کماهی
فنا اندر ارادات الهی
کند حریت خاص الخواصت
زهر آثار و هر رسمی خلاصت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۸۰ - حقیقه‌الحقایق
تو را گر فهم اسرار و دقایق
بود بشنو حقیقت از حقایق
بود ذات الاحد کو بیمو‌انع
خود آنحضرت حقایقراست جامع
از آن خوانند ارباب شهودش
بمعنی حضرت جمع و خودش
در آنحضرت حقایق جمله جمعست
چواضوائی که اندر ذات شمعست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۸۲ - حقایق‌الاسماء
خود اسماء را حقایق آن صفاتست
که در معنی تعینهای ذات است
بآن اوصاف و اسماء یافت تمییز
زیکدیگر چنین کردند تجویز
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۸۳ - حق‌الیقین
تو را حق الیقین گر سمع باشد
شهود حق بعین الجمع باشد
بود جمع‌الاحد یعنی بتحقیق
خود آن حق‌الیقین بی‌شوب تفریق
یقین عارف آنجا جز بحق نیست
که نامی از وجود ما خلق نیست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۸۴ - الحکمه
بود خود حکمت معلوم لایق
همان علمت باشیاء و حقایق
باشیاء و خواص و وصف و احکام
خود این را گفت عارف حکمت نام
بر آن باشد نظام کون مضبوط
سببها بر مسببهاست مربوط
بود حکمت ازین آگاه بودن
عمل بر مقتضای آن نمودن
بنطق حکمتی دادند رخصت
که اندر علم شرعست و طریقت
ز نقط حکمتی گشتند ساکت
که اسرار حقیقت زوست ثابت
عوام از فهم آن باشند معذور
ز فهم عالم رسمیست هم دور
بنزد جاهل از حکمت مزن دم
ز حکمتها خود این باشد یکی هم
بود آن حکمت مجهوله کاصلا
بخاص و عام وجهش نیست پیدا
ز جزئیات ایجاد است و احوال
چو قتل انبیا و موت اطفال
بود هم حکمت جامع که یکدم
بیارد عارف از تحصیل او کم
بود آنمعرفت بر حق و باطل
پس آنگه باشد ار توفیق شامل
عمل کردن بحق بی‌اضطرابی
ز باطل هم نمودن اجتنابی
نه هر کس مطلبی خواند حکیم است
حکیم اندر طریقت مستقیم است
حکیم بیعمل همچو حمار است
که اسفار کتب را زیر بار است
چو درویشی که بی‌کردار و خدمت
کفایت کرده بر اسم طریقیت
نباشد هیچ در فقرش فروغی
مگر بندد بدرویشان دروغی
نکو علمیست حکمت گر حجابت
نگردد از ارادت و ز ایابت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۸۸ - الخضر
مراد از خضر بسط رهروانست
چنانک الیاس هم قبض عیانست
چنین گویند کو از عهد موسی
بود تا این زمان باقی بدنیا
توان روحی بود هم لاتبدل
بآن شکل و صفت گردد مشکل
بمعنائی که در او بوده غالب
شود ظاهر در انجاح مطالب
مگر جز نقل نزد اهل ایقان
نباشد بر بقایش هیچ برهان
وجودش ثابت است اما خداوند
بود آگه که اینچونست و آن چند
مکن انکار امریرا که مکتوم
بود از فهم و وجهش نیست معلوم
قبول از اعتبار عقل و فهم است
هم انکار از جهالتهای و هم است
بود انکار از حالات اطفال
بخوی طفل نارد مرد اقبال
نه هر چیزی که از فهم تو دور است
عدیم الاصل و معدوم الظهور است
چو «المر عدو ماجهل» گفت
چرا باید خلاف محتمل گفت
چرا بایست خود را کور و کر کرد
بتیه و هم و حیرت در بدر کرد
بسا چیزی که دانستی و رنج است
بسا کانرا نمی‌دانی و گنج است
تو مغروری بعقل ناتمامت
دگر فهم عقیم و فکر خامت
از آنرو هر چه در علمت عیان نیست
چنان دانی که اصلا در جهان نیست
چرا یکره نپنداری که شاید
بود چیزی و در فهم تو ناید
چرا گشتی از این غافل که عالم
یکی بحریست نامحدود و مبهم
تو‌ئی بر روی این یم یک پر کاه
کجا گردی ز قعر بحر آگاه
در این یم از وجود خود خجل باش
ز عقل و دانش خود منفعل باش
تو سر پر کاهی را ندانی
خواص یک گیاهی را ندانی
کجا دانی و رموز نه فلک را
همه اسرار اشیاء یک بیک را
شود گر منحرف ناگه مزاجت
ندانی چیست علت هم علاجت
چه جای آنکه هر درد و دوائی
تو را معلوم گردد بی ‌خطائی
خصوص آنها که اسرار وجود است
مگر موقوف علمش بر شهود است
بسا دیدی که معلومت خطا شد
چه شد کانکار مجهولت بجا شد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۹۳ - خلق جدید
تو از خلق جدید این را سنددان
ز موجود اتصالات مدد دان
دم رحمن بممکن هست ممتد
که هر دم زو رسد فیض مجدد
بذات خویش ممکن جز عدم نیست
عدم را در تفهم بیش و کم نیست
عدم دان خلق را در عین امکان
کنی قطع نظر چه از موجود آن
پس او را هست آنی ز آنات
فیوض مستمر از حضرت ذات
هر آن فیض که هر آنش امیدست
توالی را همان خلق جدیدست
بر او گر اتصال فیض کم شد
خود آن موجود در آنی عدم شد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۹۵ - دره‌البیضاء
مرا شد رده‌البیضا مسجل
که عارف خواند آنرا عقل اول
که نورانیش در هیچ کونی
نشد آلوده بر ترکیب و لونی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۹۷ - الذوق
شنو از ذوق کان اصل شهود است
ز حق بر حق که ثابت در صعود است
در اثنای بوارق بالتوالی
کند گر آن درنگی در مجالی
شهود حق بحق پیدا شد آنجا
در اول رتبه ذوق انشا شد آنجا
چو زاید شد در اواسط از شهود است
که مشرب نام اواندر عهود است
رسد چون بر نهایت ری شدش نام
که سیراب است و کارش روبانجام
شود این از صفات سر و سیرت
که هیچ آنجا نشد ملحوظ غیرت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۹۸ - ذوالعقل
بظاهر خلق و باطن هر که حق دید
ذوی‌العقل است و سرما خلق دید
در اینحال است حق بر خلق مرآت
که محجوب است مطلق در شئونات