عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ایرج میرزا : قطعه ها
حق استاد
گفت استاد مبر درس از یاد
یاد باد آنچه به من گفت استاد
یاد باد آن که مرا یاد آموخت
آدمی نان خورَد از دولت یاد
هیچ یادم نرود این معنی
که مرا مادر من نادان زاد
پدرم نیز چو استادم دید
گشت از تربیت من آزاد
پس مرا منت از استاد بُوَد
که به تعلیم من اُستاد اِستاد
هر چه می دانست آموخت مرا
غیر یک اصل که ناگفته نهاد
قدر استاد نکو دانستن
حیف! اُستاد به من یاد نداد
گر بمردست، روانش پر نور!
ور بُوَد زنده خدا یارش باد!
یاد باد آنچه به من گفت استاد
یاد باد آن که مرا یاد آموخت
آدمی نان خورَد از دولت یاد
هیچ یادم نرود این معنی
که مرا مادر من نادان زاد
پدرم نیز چو استادم دید
گشت از تربیت من آزاد
پس مرا منت از استاد بُوَد
که به تعلیم من اُستاد اِستاد
هر چه می دانست آموخت مرا
غیر یک اصل که ناگفته نهاد
قدر استاد نکو دانستن
حیف! اُستاد به من یاد نداد
گر بمردست، روانش پر نور!
ور بُوَد زنده خدا یارش باد!
ایرج میرزا : قطعه ها
ماکیان و شیر
ایرج میرزا : قطعه ها
بقای انسب
قصّه شنیدم که بوالعَلا به همه عمر
لَحم نخورد و ذَوات لَحم نیازرد
در مرض موت با اجازه دستور
خادم او جوجه با به محضر او برد
خواجه چو آن طیر کشته دید برابر
اشک تَحَسُر ز هر دو دیده بیفشرد
گفت چرا ماکیان شدی نشدی شیر
تا نتواند کَسَت به خون کشد و خورد
مرگ برای ضعیف امر طبیعی است
هر قوی اوّل ضعیف گشت و سپس مُرد
لَحم نخورد و ذَوات لَحم نیازرد
در مرض موت با اجازه دستور
خادم او جوجه با به محضر او برد
خواجه چو آن طیر کشته دید برابر
اشک تَحَسُر ز هر دو دیده بیفشرد
گفت چرا ماکیان شدی نشدی شیر
تا نتواند کَسَت به خون کشد و خورد
مرگ برای ضعیف امر طبیعی است
هر قوی اوّل ضعیف گشت و سپس مُرد
ایرج میرزا : قطعه ها
جواب به حامی عارف
میم سپاسی کجاست تا که نگوید
عارف بیچاره دادخواه ندارد
میم سپاسی اگر قدم نهد پیش
جیم اساسی دگر پناه ندارد
هر که نگوید که عارف آدم خوبی است
عامی محض است و اشتباه ندارد
روز قیامت شود به صورت خرچنگ
هر که ز عارف ادب نگاه ندارد
آینه باشد وجود حضرت عارف
غصّه چرا می خوری که آه ندارد
کیست در ایران که هرچه دارد از او نیست
یاوه چه گویی که مال و جاه ندارد
او مَلِکی باشد از ملایک عَرشی
هیچ ملک مرتع و سپاه ندارد
مولَوی او رَسَد ز عالم لاهوت
جامه مَدَر گر به سر کلاه ندارد
رو تو شبی در تاتر او که ببینی
هیچ شهی این قدر سپاه ندارد
آن همه کز بهر او زنند کِسان دست
آن همه مس زن خُسوف ماه ندارد
مجلس حالش ندیده یی که ببینی
هیچ کس این مایه دستگاه ندارد
آن قدر او را بود علاقه به ایران
هیچ حشیشی به خانقاه ندارد
تا که روان دیده اشک مام وطن را
خندۀ شیرین و قاه قاه ندارد
تهمت محض است بچّه بازیِ عارف
بنده قسم می خورم که باه ندارد
بهر تماشای خلقت است که گاهی
بچّه به گیر آورد که شاه ندارد
گاه به گاه او کند به روی نکو میل
کیست که این میل گاه گاه ندارد
عارف ما هر چه هست و نیست همین است
هیچ در او مکر وسوسه راه ندارد
با همه تندی و زود رنجی عارف
ربط به آن آب زیرِ کاه ندارد
آدم بی عیب کو؟ تو هیچ شنیدی
باغ که گُل دارد و گیاه ندارد
در دل من هیچ جز محبت او نیست
حیف که این مدعا گُواه ندارد
آه که من ره نیافتم به دل او
من چه کنم این خرابه راه ندارد
هر که سعایت کند میان من و او
هر که ببینم چو من رفاه ندارد
ساعی و نَمام روز خوب نبیند
چاه کن آسودگی ز چاه ندارد
بنده اگر چند شعر هرزه سرودم
این همه اَلغوث و یاإله ندارد
در دو سه جا نامِ عارف آمده در شعر
وا اسفا وا مصیبتاه ندارد
مَردم اگر شعر خواه و شعر شناسند
ربط به این عبدِ روسیاه ندارد
من چه کنم شعرم از شفاه بیفتد
بنده تسلط که بر شِفاه ندارد
سیل روان عاقبت ز سیر بمانَد
شعر روان هیچ ایستگاه ندارد
میم سپاسی قسم به حضرت عباس
بنده در این ماجَرا گُناه ندارد
عارف بیچاره دادخواه ندارد
میم سپاسی اگر قدم نهد پیش
جیم اساسی دگر پناه ندارد
هر که نگوید که عارف آدم خوبی است
عامی محض است و اشتباه ندارد
روز قیامت شود به صورت خرچنگ
هر که ز عارف ادب نگاه ندارد
آینه باشد وجود حضرت عارف
غصّه چرا می خوری که آه ندارد
کیست در ایران که هرچه دارد از او نیست
یاوه چه گویی که مال و جاه ندارد
او مَلِکی باشد از ملایک عَرشی
هیچ ملک مرتع و سپاه ندارد
مولَوی او رَسَد ز عالم لاهوت
جامه مَدَر گر به سر کلاه ندارد
رو تو شبی در تاتر او که ببینی
هیچ شهی این قدر سپاه ندارد
آن همه کز بهر او زنند کِسان دست
آن همه مس زن خُسوف ماه ندارد
مجلس حالش ندیده یی که ببینی
هیچ کس این مایه دستگاه ندارد
آن قدر او را بود علاقه به ایران
هیچ حشیشی به خانقاه ندارد
تا که روان دیده اشک مام وطن را
خندۀ شیرین و قاه قاه ندارد
تهمت محض است بچّه بازیِ عارف
بنده قسم می خورم که باه ندارد
بهر تماشای خلقت است که گاهی
بچّه به گیر آورد که شاه ندارد
گاه به گاه او کند به روی نکو میل
کیست که این میل گاه گاه ندارد
عارف ما هر چه هست و نیست همین است
هیچ در او مکر وسوسه راه ندارد
با همه تندی و زود رنجی عارف
ربط به آن آب زیرِ کاه ندارد
آدم بی عیب کو؟ تو هیچ شنیدی
باغ که گُل دارد و گیاه ندارد
در دل من هیچ جز محبت او نیست
حیف که این مدعا گُواه ندارد
آه که من ره نیافتم به دل او
من چه کنم این خرابه راه ندارد
هر که سعایت کند میان من و او
هر که ببینم چو من رفاه ندارد
ساعی و نَمام روز خوب نبیند
چاه کن آسودگی ز چاه ندارد
بنده اگر چند شعر هرزه سرودم
این همه اَلغوث و یاإله ندارد
در دو سه جا نامِ عارف آمده در شعر
وا اسفا وا مصیبتاه ندارد
مَردم اگر شعر خواه و شعر شناسند
ربط به این عبدِ روسیاه ندارد
من چه کنم شعرم از شفاه بیفتد
بنده تسلط که بر شِفاه ندارد
سیل روان عاقبت ز سیر بمانَد
شعر روان هیچ ایستگاه ندارد
میم سپاسی قسم به حضرت عباس
بنده در این ماجَرا گُناه ندارد
ایرج میرزا : قطعه ها
جنده بازی
ایرج میرزا : قطعه ها
بهشت و دوزخ
رسول دید که جمعی گسسته افسارند
به چاره خواست کِشان رِبقَه در رِقاب کند
بهشت و دوزخی آراست بهر بیم و اُمید
که دعوتِ همه بر مِنهَج صواب کند
من از جحیم نترسم از آن که بار خدای
نه مطبخی است که در آتشم کباب کند
ز مار و عقرب و آتش گزنده تر دارد
خدای خواهد اگر بنده را عذاب کند
جحیم قهر الهی است کاندر این عالم
ترا به خوی بد و فعل بد عقاب کند
به قدر وسعت فکر تو آن یگانه حکیم
سخن ز دوزخ و فردوس در کتاب کند
برای ذوق تو شهوت پرست عبدالبطن
حدیث میوه و حوریّه و شراب کند
از آن نماز که خود هیچ از آن نمی فهمی
خدا چه فایده و بهره اکتساب کند
تفاخُری نبود مر خدایِ عالَم را
که چون تو ابلهی او را خدا حساب کند
به چاره خواست کِشان رِبقَه در رِقاب کند
بهشت و دوزخی آراست بهر بیم و اُمید
که دعوتِ همه بر مِنهَج صواب کند
من از جحیم نترسم از آن که بار خدای
نه مطبخی است که در آتشم کباب کند
ز مار و عقرب و آتش گزنده تر دارد
خدای خواهد اگر بنده را عذاب کند
جحیم قهر الهی است کاندر این عالم
ترا به خوی بد و فعل بد عقاب کند
به قدر وسعت فکر تو آن یگانه حکیم
سخن ز دوزخ و فردوس در کتاب کند
برای ذوق تو شهوت پرست عبدالبطن
حدیث میوه و حوریّه و شراب کند
از آن نماز که خود هیچ از آن نمی فهمی
خدا چه فایده و بهره اکتساب کند
تفاخُری نبود مر خدایِ عالَم را
که چون تو ابلهی او را خدا حساب کند
ایرج میرزا : قطعه ها
اشک شیخ
نَعوذُ بالله از آن قطره های دیده شیخ
چه خانه ها که از این آب کم خراب کند
شنیده ام که به دریای هند جانوری است
که کسب روزی با چشم اشک یاب کند
به ساحل آید و بی حس به روی خاک افتد
دو دیده خیره به رخسار آفتاب کند
شود ز تابش خور چشم او پر از قی و اشک
برای جلب مگس دیده پر لعاب کند
چو گشت کاسۀ چشمش پر از ذُباب و هَوام
به هم نهد مژه و سر به زیر آب کند
به آب دیدۀ سوزنده تر ز آتش تیز
تن ذُباب و دل پشّه را کباب کند
چو اشک این حیوان است اشک دیدۀ شیخ
مرو که صید تو چون پشه وذُباب کند
چه خانه ها که از این آب کم خراب کند
شنیده ام که به دریای هند جانوری است
که کسب روزی با چشم اشک یاب کند
به ساحل آید و بی حس به روی خاک افتد
دو دیده خیره به رخسار آفتاب کند
شود ز تابش خور چشم او پر از قی و اشک
برای جلب مگس دیده پر لعاب کند
چو گشت کاسۀ چشمش پر از ذُباب و هَوام
به هم نهد مژه و سر به زیر آب کند
به آب دیدۀ سوزنده تر ز آتش تیز
تن ذُباب و دل پشّه را کباب کند
چو اشک این حیوان است اشک دیدۀ شیخ
مرو که صید تو چون پشه وذُباب کند
ایرج میرزا : قطعه ها
انتقاد از سازندگان آرامگاه فردوسی
یک وجب ساخته آخر نشود قبر حکیم
شاید از خود دو سه پارک دگر آباد کنند
روح فرودسی از این زن جلبان در تعبست
کاش این روح گرامی را آزاد کنند
زنده در قبر کنند اهل ادب را لیکن
قبر فردوسی طوسی را آباد کنند
مبلغی پول بگیرند به این اسم از خلق
بعد خرج پسر و دختر و داماد کنند
بس که مال همه خوردند به این عنوانات
ف که گفتند همه فکر فرح زاد کنند
باید از دولت متبوعه کنند استمداد
خلق بیچاره چه دارند که امداد کنند
یادشان رفته که این کره خر از آن پدرست
کاش مرحوم علایی را هم یاد کنند
این قُرُمساق ز مشروطه چنین آدم شد
جای آنست که رحمت به ستبداد کنند
زنده بودم من و یک تن ز من امداد نکرد
جاکشان بعد که مُردم به من امداد کنند
دل احیا که از این زن جَلَبان شاد نشد
روح اموات مگر از خودشان شاد کنند
دل اهل هنر از دست شماها خون شد
بی جهت نیست اگر ناله و فریاد کنند
دال با ذال دگر فرق ندارد امروز
جای آن نیست گر ایراد به اُستاد کنند
حبس اولاد نمود آن همه بی هوشی ها
که مبادا ستمی خلق بر اولاد کنند
همه در باطن شمرند و به ظاهر در زهد
دعوی همسری سیّد سجاد کنند
آن که پیش دگران از غم خود یاد کند
قصدش آنست که قلبش دگران شاد کنند
شاید از خود دو سه پارک دگر آباد کنند
روح فرودسی از این زن جلبان در تعبست
کاش این روح گرامی را آزاد کنند
زنده در قبر کنند اهل ادب را لیکن
قبر فردوسی طوسی را آباد کنند
مبلغی پول بگیرند به این اسم از خلق
بعد خرج پسر و دختر و داماد کنند
بس که مال همه خوردند به این عنوانات
ف که گفتند همه فکر فرح زاد کنند
باید از دولت متبوعه کنند استمداد
خلق بیچاره چه دارند که امداد کنند
یادشان رفته که این کره خر از آن پدرست
کاش مرحوم علایی را هم یاد کنند
این قُرُمساق ز مشروطه چنین آدم شد
جای آنست که رحمت به ستبداد کنند
زنده بودم من و یک تن ز من امداد نکرد
جاکشان بعد که مُردم به من امداد کنند
دل احیا که از این زن جَلَبان شاد نشد
روح اموات مگر از خودشان شاد کنند
دل اهل هنر از دست شماها خون شد
بی جهت نیست اگر ناله و فریاد کنند
دال با ذال دگر فرق ندارد امروز
جای آن نیست گر ایراد به اُستاد کنند
حبس اولاد نمود آن همه بی هوشی ها
که مبادا ستمی خلق بر اولاد کنند
همه در باطن شمرند و به ظاهر در زهد
دعوی همسری سیّد سجاد کنند
آن که پیش دگران از غم خود یاد کند
قصدش آنست که قلبش دگران شاد کنند
ایرج میرزا : قطعه ها
کار و بار
ندانم از چه به هر جا که لفظ کار آید
ردیف آن را فی الفور لفظ بار کنند
برای آن که چو گاری به دستشان افتاد
بر آن سرند که تا بار خویش بار کنند
پیاده های سپاهی به شهر ما هر یک
به یک کرشمه همی کار صد سوار کنند
برای بردن اسب و درشکۀ مردم
بیا ببین که چه جفت و کلک سوار کنند
به جای آن که نشینند و حرف شعر زنند
چه خوش بُوَد که نشینند و فکر کار کنند
در آن محیط که باقیست نام خواجه و شیخ
چگونه اهل ادب بر من افتخار کنند
سخن سرایی را در دولت ذکاءالملک
همه به ایرج بی کاره واگذار کنند
ردیف آن را فی الفور لفظ بار کنند
برای آن که چو گاری به دستشان افتاد
بر آن سرند که تا بار خویش بار کنند
پیاده های سپاهی به شهر ما هر یک
به یک کرشمه همی کار صد سوار کنند
برای بردن اسب و درشکۀ مردم
بیا ببین که چه جفت و کلک سوار کنند
به جای آن که نشینند و حرف شعر زنند
چه خوش بُوَد که نشینند و فکر کار کنند
در آن محیط که باقیست نام خواجه و شیخ
چگونه اهل ادب بر من افتخار کنند
سخن سرایی را در دولت ذکاءالملک
همه به ایرج بی کاره واگذار کنند
ایرج میرزا : قطعه ها
فقیه
ایرج میرزا : قطعه ها
مادر
پسر را قدر مادر دان که دایم
کشد رنج پسر بیچاره مادر
برو بیش از پدر خواهش که خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادر
ز جان محبوب تر دارش که داردت
ز جان محبوب تر بیچاره مادر
نگهداری کند نُه ماه و نُه روز
تو را چون جان به بر بیچاره مادر
از این پهلو به آن پهلو نغلتد
شب از بیم خطر بیچاره مادر
به وقت زادن تو مرگ خود را
بگیرد در نظر بیچاره مادر
بشوید کهنه و آراید او را
چو کمتر کارگر بیچاره مادر
تموز و دی تو را ساعت به ساعت
نماید خشک و تر بیچاره مادر
اگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوشش ز سر بیچاره مادر
اگر یک سرفه بی جا نمایی
خورد خون جگر بیچاره مادر
برای این که شب راحت بخوابی
نخوابد تا سحر بیچاره مادر
دو سال از گریۀ روز و شب تو
نداند خواب و خور بیچاره مادر
چو دندان آوری رنجور گردی
کشد رنج دگر بیچاره مادر
سپس چون پا گرفتی، تا نیفتی
خورد غم بیشتر بیچاره مادر
تو تا یک مختصر جانی بگیری
کند جان، مختصر بیچاره مادر
به مکتب چون روی تا بازگردی
بُوَد چشمش به در بیچاره مادر
و گر یک ربع ساعت دیر آیی
شود از خود بدر بیچاره مادر
نبیند هیچ کس زحمت به دنیا
ز مادر بیشتر، بیچاره مادر
تمام حاصلش از زخمت اینست
که دارد یک پسر بیچاره مادر
کشد رنج پسر بیچاره مادر
برو بیش از پدر خواهش که خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادر
ز جان محبوب تر دارش که داردت
ز جان محبوب تر بیچاره مادر
نگهداری کند نُه ماه و نُه روز
تو را چون جان به بر بیچاره مادر
از این پهلو به آن پهلو نغلتد
شب از بیم خطر بیچاره مادر
به وقت زادن تو مرگ خود را
بگیرد در نظر بیچاره مادر
بشوید کهنه و آراید او را
چو کمتر کارگر بیچاره مادر
تموز و دی تو را ساعت به ساعت
نماید خشک و تر بیچاره مادر
اگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوشش ز سر بیچاره مادر
اگر یک سرفه بی جا نمایی
خورد خون جگر بیچاره مادر
برای این که شب راحت بخوابی
نخوابد تا سحر بیچاره مادر
دو سال از گریۀ روز و شب تو
نداند خواب و خور بیچاره مادر
چو دندان آوری رنجور گردی
کشد رنج دگر بیچاره مادر
سپس چون پا گرفتی، تا نیفتی
خورد غم بیشتر بیچاره مادر
تو تا یک مختصر جانی بگیری
کند جان، مختصر بیچاره مادر
به مکتب چون روی تا بازگردی
بُوَد چشمش به در بیچاره مادر
و گر یک ربع ساعت دیر آیی
شود از خود بدر بیچاره مادر
نبیند هیچ کس زحمت به دنیا
ز مادر بیشتر، بیچاره مادر
تمام حاصلش از زخمت اینست
که دارد یک پسر بیچاره مادر
ایرج میرزا : قطعه ها
انتقاد از قمه زنی
ایرج میرزا : قطعه ها
یادآوری
خسروا! گرچه فراموشی در طبع تو نیست
این سخن های دلاویز فراموش مکن
نصب یک حاکم عادل را با سرعت تام
به نگه داری تبریز فراموش مکن
حالت فارس که گردیده ز تأسیس پلیس
آتش فتنه در آن تیز فراموش مکن
امر قزاق که چون امر پلیس است و بود
عاقبت مفسدت آمیز فراموش مکن
اسم این هر دو برافکن ز جنوب و ز شمال
زاخر کار بپرهیز و فراموش مکن
کار نان را که بود فرض و سزد لازم تر
از همه کار و همه چیز فراموش مکن
ناله بیوه زنان را ز پی نان یاد آر
آه پیران سحرخیز فراموش مکن
دفع این جمع که بر رشوه خوری مشغولند
هر یکی در سر یک میز فراموش مکن
گر رئیس الوزرا خواهی و آسایش ملک
مخبرالسلطنه را نیز فراموش مکن
این سخن های دلاویز فراموش مکن
نصب یک حاکم عادل را با سرعت تام
به نگه داری تبریز فراموش مکن
حالت فارس که گردیده ز تأسیس پلیس
آتش فتنه در آن تیز فراموش مکن
امر قزاق که چون امر پلیس است و بود
عاقبت مفسدت آمیز فراموش مکن
اسم این هر دو برافکن ز جنوب و ز شمال
زاخر کار بپرهیز و فراموش مکن
کار نان را که بود فرض و سزد لازم تر
از همه کار و همه چیز فراموش مکن
ناله بیوه زنان را ز پی نان یاد آر
آه پیران سحرخیز فراموش مکن
دفع این جمع که بر رشوه خوری مشغولند
هر یکی در سر یک میز فراموش مکن
گر رئیس الوزرا خواهی و آسایش ملک
مخبرالسلطنه را نیز فراموش مکن
ایرج میرزا : قطعه ها
حیله
دیشب دو نفر از رفقا آمده بودند
در محضر من ساخته بر ماحضر از من
همراه یکیشان پسری بود که گفتی
چشمانش طلب میکند ارث پدر از من
از در نرسیده به همان نظر اول
دین و دل و دانش بربود آن پسر از من
گفتم که خدایا ز من این قوم چه خواهند
ثابت طلبی دارند اینان مگر از من
ناخوانده و خوانده چو بلا بر سرم آیند
دارند تمنا همه بی حد و مر از من
نرد آمد و مشغول شدند آن دو ولی من
در حیله که خوش دل شود این یک نفر از من
گفتم تو هم ای م ُغ بچه بی مشغله منشین
کابینه قلبت نپذیرد کدر ازمن
پیش آی و بزن با من دلباخته پاسور
شاید که یکی سور بری معتبر از من
گفتا که سر سور زدن کار جفنگیست
ضایع چه کنی وقت خوشی بی ثمر از من
گفتم سر هرچ آنکه تو گویی و تو خواهی
پیش آی و ورق ده که کلاه از تو سر از من
گر من ببرم از تو دو جوراب ستانم
بستان تو یکی قوطی سیگار زر از من
زیبا پسر این شرط چو بشنید پسندید
زیرا که همه سود از او ب ُد ضرر از من
خادم شد و یک دسته ورق داد و کشیدیم
شد چار ورق از وی و چارِ دگر از من
پشت سر هر یک ورقی یک عرقش داد
خادم که در این فن بود استاد تر از من
پیمود بدانسان که زمانی نشده بیش
من بدتر از او مست شدم او بتر از من
او جر زد و من جر زدم آنقدر که آخر
شام آمد و کوتاه شد این جور و جر از من
خوردند همه جز من و جز من همه خفتند
کو برده بد از اول شب خواب و خور از من
پاسی چو ز شب رفت ز جا جستم و دیدم
خوابند حریفان همگی بی خبر از من
آهسته به سر پنجه شدم زیر لحافش
افتاده از این حال نفس در ش ُمَر از من
وا کردم از او تکمه شلوار و عیان شد
کونی که نهان بود چو قرص قمر از من
تر کردمش آن موضع مخصوص بخوبی
آری که فراوان زده سر این هنر از من
هشتم سر گرم ذکرم بر در نرمش
آهسته در او رفت دو ثلث ذکر از من
دیدم که بر افتاد نفیرش ز تکاپو
گویی که رسیدست دلش را خبر از من
وقتست که در غلتد و باطل شودم کار
کاری که نخواهد شد حاصل دگر از من
چسبیدمش آنگونه که هرگز نتوانست
گردنش تبردار جدا با تبر از من
تا خایه فرو بردم و گفت آخ که مردم
گویی به دلش رفت فرو نیشتر از من
چون َ صعوة افتاده به سر پنجه شاهین
درمانده به زیر اندر بی بال و پر از من
گفت این چه بساطست ولم کن پدرم سوخت
برخیز و برو پرده عصمت مدر از من
من اهل چنین کار نبودم که تو کردی
خود را بکشم گر نکشی زودتر از من
در خواب نمی دید کسی ترکندم در
غیر از تو که تر کردی در خواب در از من
با همچو منی همچو فنی؟ گفتمش آرام
حق داری اگر پاره نمایی جگر از من
یک لحظه مکن داد که رسوا مکنیمان
بشنو که چه شد تا که زد این کار سر از من
شیطان لعین وسوسه ام کرد و الا
کس هیچ ندیدست خطا اینقدر از من
تا رفت بگوید چه، دهانش بگرفتم
گفتم صنما محض خدا در گذر از من
قربان تو ای درد و بلای تو به جانم
عفوم کن و آزرده مشو این سفر از من
گر بار دگر همچو خلافی به تو کردم
برخیز و بزن مشت و بسوزان پدر از من
کاریست گذشتست و سبوییست شکستست
بیخود مبر این آب رخ مختصر از من
حالاست که یاران دگر سر بدر آرند
ناچار تو شرمنده شوی بیشتر از من
مستیم و خرابیم و کسی شاهد ما نیست
بگذار بجنبد کفل از تو کمر از من
یک لحظه تو این جوش مزن حوصله پیش آر
هم دفع شر از خود کن و هم دفع شر از من
دانی که تو گر بیش کنی همهمه و قال
بدنام کنی خود را قطع نظر از من
زیبا پسر از خشم در اندیشه فرو رفت
وامانده از این حال به بوک و مگر از من
گفتا بخدا نیست بد اخلاق تر از تو
گفتم بخدا نیست خوش اخلاق تر از من
گفتا ده بده قوطی سیگار طلا را
گفتم تو نرو تا نستانی سحر از من
بگذار که بی همهمه فارغ شوم از کار
چون صبح شود هرچه بخواهی ببر از من
شد صبح و ب ر آورد سر آن سیمبر از خواب
در بستر من دید که نب و د اثر از من
با خادم من گفت که مخدوم تو پس کو
او داد جوابش که ندارد خبر از من
پژمرد و در اندیشه فرو رفت و بخود گفت
دیدی که چه تر کرد در این بد گهر از من ؟
در محضر من ساخته بر ماحضر از من
همراه یکیشان پسری بود که گفتی
چشمانش طلب میکند ارث پدر از من
از در نرسیده به همان نظر اول
دین و دل و دانش بربود آن پسر از من
گفتم که خدایا ز من این قوم چه خواهند
ثابت طلبی دارند اینان مگر از من
ناخوانده و خوانده چو بلا بر سرم آیند
دارند تمنا همه بی حد و مر از من
نرد آمد و مشغول شدند آن دو ولی من
در حیله که خوش دل شود این یک نفر از من
گفتم تو هم ای م ُغ بچه بی مشغله منشین
کابینه قلبت نپذیرد کدر ازمن
پیش آی و بزن با من دلباخته پاسور
شاید که یکی سور بری معتبر از من
گفتا که سر سور زدن کار جفنگیست
ضایع چه کنی وقت خوشی بی ثمر از من
گفتم سر هرچ آنکه تو گویی و تو خواهی
پیش آی و ورق ده که کلاه از تو سر از من
گر من ببرم از تو دو جوراب ستانم
بستان تو یکی قوطی سیگار زر از من
زیبا پسر این شرط چو بشنید پسندید
زیرا که همه سود از او ب ُد ضرر از من
خادم شد و یک دسته ورق داد و کشیدیم
شد چار ورق از وی و چارِ دگر از من
پشت سر هر یک ورقی یک عرقش داد
خادم که در این فن بود استاد تر از من
پیمود بدانسان که زمانی نشده بیش
من بدتر از او مست شدم او بتر از من
او جر زد و من جر زدم آنقدر که آخر
شام آمد و کوتاه شد این جور و جر از من
خوردند همه جز من و جز من همه خفتند
کو برده بد از اول شب خواب و خور از من
پاسی چو ز شب رفت ز جا جستم و دیدم
خوابند حریفان همگی بی خبر از من
آهسته به سر پنجه شدم زیر لحافش
افتاده از این حال نفس در ش ُمَر از من
وا کردم از او تکمه شلوار و عیان شد
کونی که نهان بود چو قرص قمر از من
تر کردمش آن موضع مخصوص بخوبی
آری که فراوان زده سر این هنر از من
هشتم سر گرم ذکرم بر در نرمش
آهسته در او رفت دو ثلث ذکر از من
دیدم که بر افتاد نفیرش ز تکاپو
گویی که رسیدست دلش را خبر از من
وقتست که در غلتد و باطل شودم کار
کاری که نخواهد شد حاصل دگر از من
چسبیدمش آنگونه که هرگز نتوانست
گردنش تبردار جدا با تبر از من
تا خایه فرو بردم و گفت آخ که مردم
گویی به دلش رفت فرو نیشتر از من
چون َ صعوة افتاده به سر پنجه شاهین
درمانده به زیر اندر بی بال و پر از من
گفت این چه بساطست ولم کن پدرم سوخت
برخیز و برو پرده عصمت مدر از من
من اهل چنین کار نبودم که تو کردی
خود را بکشم گر نکشی زودتر از من
در خواب نمی دید کسی ترکندم در
غیر از تو که تر کردی در خواب در از من
با همچو منی همچو فنی؟ گفتمش آرام
حق داری اگر پاره نمایی جگر از من
یک لحظه مکن داد که رسوا مکنیمان
بشنو که چه شد تا که زد این کار سر از من
شیطان لعین وسوسه ام کرد و الا
کس هیچ ندیدست خطا اینقدر از من
تا رفت بگوید چه، دهانش بگرفتم
گفتم صنما محض خدا در گذر از من
قربان تو ای درد و بلای تو به جانم
عفوم کن و آزرده مشو این سفر از من
گر بار دگر همچو خلافی به تو کردم
برخیز و بزن مشت و بسوزان پدر از من
کاریست گذشتست و سبوییست شکستست
بیخود مبر این آب رخ مختصر از من
حالاست که یاران دگر سر بدر آرند
ناچار تو شرمنده شوی بیشتر از من
مستیم و خرابیم و کسی شاهد ما نیست
بگذار بجنبد کفل از تو کمر از من
یک لحظه تو این جوش مزن حوصله پیش آر
هم دفع شر از خود کن و هم دفع شر از من
دانی که تو گر بیش کنی همهمه و قال
بدنام کنی خود را قطع نظر از من
زیبا پسر از خشم در اندیشه فرو رفت
وامانده از این حال به بوک و مگر از من
گفتا بخدا نیست بد اخلاق تر از تو
گفتم بخدا نیست خوش اخلاق تر از من
گفتا ده بده قوطی سیگار طلا را
گفتم تو نرو تا نستانی سحر از من
بگذار که بی همهمه فارغ شوم از کار
چون صبح شود هرچه بخواهی ببر از من
شد صبح و ب ر آورد سر آن سیمبر از خواب
در بستر من دید که نب و د اثر از من
با خادم من گفت که مخدوم تو پس کو
او داد جوابش که ندارد خبر از من
پژمرد و در اندیشه فرو رفت و بخود گفت
دیدی که چه تر کرد در این بد گهر از من ؟
ایرج میرزا : رباعی ها
شمارۀ ۴
ایرج میرزا : رباعی ها
شمارۀ ۶
ایرج میرزا : اشعار دیگر
عاقبت ضعیفی
ایرج میرزا : اشعار دیگر
خنده
باغ خندان ز گل خندان است
خنده آئین خرمندان است
خنده هر چند که از جد دور است
جد پیوسته نه از مقدور است
دل شود رنجه زجد شام و صباح
میکند اصلاح مزاجش به مزاح
جد بود پا به سفر فرسودن
هزل یک لحظه به راه آسودن
لیک نه که از دود دروغ
برد از چهره ی قدر تو فروغ
تخم کین در دل دانا کارد
خیو خجلت به جبین ها آرد
شو ز فیاض خرد تلقین جوی
راست گو لیک خوش و شیرین گو
خنده آئین خرمندان است
خنده هر چند که از جد دور است
جد پیوسته نه از مقدور است
دل شود رنجه زجد شام و صباح
میکند اصلاح مزاجش به مزاح
جد بود پا به سفر فرسودن
هزل یک لحظه به راه آسودن
لیک نه که از دود دروغ
برد از چهره ی قدر تو فروغ
تخم کین در دل دانا کارد
خیو خجلت به جبین ها آرد
شو ز فیاض خرد تلقین جوی
راست گو لیک خوش و شیرین گو
زرتشت : جلد اول کتاب اوستا - کهن ترین سرودهای ایرانیان
سرود یکم اهونودگاه
یسته، هات 28
1
ای مزدا! ای سپند مینو!
اینک در آغاز با دستهای برآورده، ترا نماز می¬گزارم و خواستار بهروزی و رامشم.
[بشود که] با کردارهایِ «اَشَه» و با همۀ خِرَد و «مَنش نیک»، «گوشورونَ» را خشنود کنم.
2
ای مزدا اهوره!
با«منش نیک» به تو روی می¬آورم.
پاداش هر دو جهان اَستومَند و مینوی را که «اشه» [است] ودین آگاهان را گشایش و رامش می¬بخشد، به من ارزانی دار.
3
ای مزدا اهوره!
تو و«اشه» و « منش یک» را سرودی نوآیین می¬گویم تا«شهریاری مینوی» پایدار و «آرمیتی» در من افزونی گیرد.
هر آنگاه که ترا به یار خوانم، به سوی من آی و مرا بهروزی و رامش بخش.
4
من روانم را با «منش نیک» به فراترین سرای خواهم برد؛ چه از پاداشی که «مزدا اهوره» برای کردارها برنهاده است، آگاهم.
تا بدان هنگام که توش و توان دارم، [مردمان را] می¬آموزم که خواستار «اشه» باشند.
5
ای اشه!
کی ترا خواهم دید و «منش نیک»را به فرزانگی درخواهم یافت؟
کی به [سرای] «اهوره»ی تواناتر از همگان، راه خواهم برد و نیوشای [سخن] «مزدا» خواهم شد؟
بدین «منثره» ی مهمتر، با زبان خویش، گمراهان را به برترین راه، رهنمونی خواهم کرد.
6
ای مزدا اهوره!
با«منش نیک» و «اشه» [به سوی ما] آی و به گفتار راست خویش، «زرتشت» را وهمۀ ما را دهش زندگی دیرپای ارزانی دار.
مارا نیرو[ی مینوی] و شادمانی بخش تا بر ستیزه و آزار دشمنان چیره شویم.
7
ای اشه!
آن بخششی را که پاداش «منش نیک» است، به ما ارزانی دار.
ای آرمینی!
آرزوی «گشتاسپ» و پیروان مرا برآور.
ای مزدا!
ستایشگران خویش را نیرو خش تا «منثره»ی ترا [به مردمان] بیاموزند.
8
ای اهوره¬ی با بهترین اشه همکام ! ای بهتر از همه! آرزومندانه خواستارم که «فرشوشتر» دلیر و دیگر یارانم را و آنان را که بی گمان بدیشان «منیک» جاودانه خواهی بخشید، زندگی بهتر ارزانی داری.
9
ای مزدا اهوره!
با این بخشش، هرگز ترا و «اشه» و «منش نیک» را نمی¬آزارم و خشمگین نمی¬کنم.
می¬کوشم تا ترا ستایش نیاز آورم؛ زیرا شما و «شهریاری مینوی» نیرومن، سزاوار ستایش درخورنیایشید.
10
ای مزدا اهوه!
آن فرزانگان روشن بینی را که در پیروی از «اشه» و «منش نیک» سزاوار می¬شناسی، به خوبی کامروا کن؛ چه، براستی می¬دانم که ستایشهای از دل برآمده و نیک خواهانه، از سوی شما بی پاسخ نمی ماند.
11
با این نیایش¬ها، همواره «اشه» و «منش نیک» را نگاهبان خواهم بود.
ای مزاد اهورا!
تو با «مینو»ی خود مرا بیاموز و به زبان خویش بازگوی که آفرینش در آغاز چگونه پدید آمد.
یسنه، هات 29
1
«گوشورون» نزدشما گله گزارد:
-«را برای چه آفریدی؟ که مرا ساخت؟ خشم و چپاول و تند خوی و گستاخی و دست یازی، مرا یکسره در میان گرفته است.
مرا جز تو پشت و پناه دیگری نیست. اینک رهاننده¬ای شایسته به ن بنمای.»
2
آنگاه آفریدگرا جهان از «اشه» پرشید:
-«کدامین کس را سزاوار ردی جهان می¬شناسی تا بتوانم یاوری خویش و تخشایی به آبادانی جهان را بدو ببخشم؟
چه کسی را به سالاری جهان خواستاری که هواخواهان«دروج » و «خشم» را درهم بشکند و از کار باز دارد؟»
3
«اشه» بدو پاسخ داد:
«[چنین سرداری] به جهان [و مردمان] بیداد نمی¬ورزد. [او] مهربان و بی آزار است.
از آنان [کسی را] نمی شناسم که بتواند نیکوکاران را در برابر تباهکاران گاهبانی کند.
او [باید] درمیان مردمان، نیرومندتر از همه باشد تا هرگاه مرا فرا خواند، به یاریش بشتابم...
4
... بی گمان «مزدا» بهتراز همه به یاد دارد که در گذشته، دیوان ومردمان [دروند, چه کردند و آگاه است که در آینده چه خواهند کرد.
«اهوره» تنها دادگستر [درهان] است. پس آنچه خواست او باشد، همان خواهد شد.
5
... پس براستی [ما] هر دو- من و روان جهان بارور - «اهوره» را با دستهای برآورده می¬ستاییم و از «مزدا» خواستار می¬شویم [که] آرزویما را چنین برآورد:
هرگز پارسایان و راهبرشان را از دروندان، آسیبی[مرساد].»
6
آنگاه «مزدا اهوری»ی آگاه که هنجار زندگی از فرزانگی اوست، گفت:
-«آیا [تو] سردار یا ردی را که سرشار از «اشه» باشد ، نمی شناسی؟ آیا براستی آفریدگار، ترا به راهبری ونگاهبانی [آفرینش] برنگزیده است؟»
7
«اهوره»ی با «اشه» همکان ، این «منثره» فزایندۀ بهروزی را بیافرید و«مزدا»ی و رجاوند ، خود آن را بهبود جهان و [کامروایی] درست کرداران، بیاموخت:
«ای منش نیک!
کیست آن که توانست و مردمان را براستی یاری خواهد بخشید؟»
8
-«یگانه کسی که من دراین جا می¬شناسم که به آموزش ما گوش فرا داده،«زرتشت سپیتمان» است.
تنها او خواهان آن است که سرودهای ستایش «مزاد» و «اشه» را به گوش [مردمان] برساند. هم از این روست که او را گفتاری شیوا و دلپذیر دادیم.»
9
آنگاه »گوشورون» بر خروشید:
«آیا [من] باید به پشتیبانی نارسای مردی ناتوان خرسند باشم و به سخنان او [گوش فرادهم]؟براستی مرا آرزوی فرمانروایی توانا بود.
کی فرا خواهد رسید آن زمان که چنین کسی با دستانی نیرومند، مرا یاری دهد؟
10
ای اهوره! ای اشه!
اینان را از نیرو و «شهریاری مینوی» برخوردار کن.
این منش نیک!
[بدینان] آن [ دهشی] را ارزانی دار که خانمان خوب و رامش بخشد.
ای مزاد!
من نیز او را برترین آفریدۀ تو می شناسم.»
11
کی «اشه» و «منش نیک» و «شهریاری مینوی» به سوی ما خواهد شتافت؟
من شما [مردمان] را به ذیرش آموزش «مگه» ی بزرگ فرا می ¬خوانم.
ای مزدا اهوره!
اکنون که ما را یاوری [رسیده است]، ما نیز آمادۀ یاری رساندن [به کسانی] چون شماییم.
یسنه، هات 30
1
اینک با ستایش «اهوره» و جشن «منش نیک»، خواستاران و نویدیافتگان را از آن دو پدیدار بزرگ سخن می¬گویم.
این نیک منشان!
این [سخن] را در پرتو «اشه» وبا روشنی و ارمش دریابید.
2
ای هوشمندان!
بشنوید با گوشها [ی خویش] بهترین [سخنان] را و ببینید بامنش روشن و هریک از شما – چه مرد، چه زن – پیش از آن که رویداد بزرگ به کام ما پایان گیرد، از میان دو راه؛ [یکی را] برای خویشتن برگزینید و این [پیام] را [به دیگران] بیاموزید.
3
در آغاز؛ آن دو«مینو»ی همزاد و در اندیشه وگفتار و کردار [یکی] نیک و [دیگری] بد، با یکدیگر سخن گفتند.
از آن دو، نیک آگاهان راست برگزیدند، نه در آگاهان.
4
آنگاه که آن دو «مینو» به هم رسیدند، نخست «زندگی» و «تازندگی» را [بنیاد] نهادندن و چنین
باشد به پایان هستی:
«بهترین منش»، پیروان «اشه» را و «بدترین زندگی»، هواداران «دروج» را خواهد بود.
5
از آن دو «مینو»، هواخواه «دروج» به بدترین رفتار گروید و «سپندترین مینو»
-که آسمان جاودانه را پوشانده است- و آنان که به آزاد کامی و درستکاری، «مزاد اهوره» را خشنود می¬کنند، «اشه» را برگزیدند.
6
دیوگزینان[نیز] از آن دو [«مینو»]، راست را برنگزیدند؛ چه، بدان هنگام که پرسان بودند، فریب بد انسان در ایشان را، یافت که به «بدترین منش» گرویدند.
آنگاه با هم به سوی «خشم» شتافتند تا زندگی مردمان را تباه کنند.
7
«شهریاری مینوی» و «منش نیک» و «اشه» بدو فراز آمد و«آرمیتی»، پیکر [او] را تخشایی ونستوهی بخشید.
براستی آنان که از آن تواند، از آزمون آهن، پیروز بر می¬آیند.
8
ای مزدا اهوره!
چون کین گناهاران فرارسد، «شهریاری مینو» تو در پرتو «منش نیک» آشکار خواهد شد و آنان
خواهند آموخت که «دروج» را به دستهای «اشه» بسپارند.
9
ای مزاد!
ما[خواستاریم که] که از آن تو و [درشمار] «اهوراییان» باشیم که هستی را نو می¬کنند.
تو نیز ما را در پرتو «اشه» یاری کن تا هنگامی که خرد ما دستخوش دو دلی استف اندیشه های ما به هم نزدیک باشد.
10
آنگاه شکست و تباهی بر «دروج» فرو خواهد آمد و آنان که به نیکنامی شناخته شده¬اند، به آرزوهای خویش خواهند رسید و به سرای خوش «منش نیک» و «مزدا» و «اشه» راه خواهند یافت.
11
ای مردم!
این است آن دو فرمان آموختۀ «مزا»: خوشی و ناخوشی.
رنج و زیان دیرپای، فریفتگان «دروج» را و رستگاری، رهروان راه «اشه» راست.
بی گمان در پرتو این[آموزش] به رستگاری و بهروزی خواهید رسید.
یسنه، هات 31
1
ای هوشمندان!
شما را از آموزشهایی ناشنوده می¬آهانم.
بی گمن، این سخنان، پیروان آموزشهای «دروج» - تباه کنندگان جهان «اشه» - را [ناگوار] و دلدادگان «مزدا» را بسیار خوشایند است.
2
چون با این [آموزش]ها [ی «دروج»]، راه بهتری برای گزینش پدیار نیست، من چونان ردی که «مزدا اهوره» [اورا] برای هر دو گروه برگزیده است، به سوی همۀ شما می¬آیم تا زندگی را به پیروزی از «اشه» بسر آوریم.
3
ای مزدا!
تو با گفتار [خود و به] زبان خویش، ما را بیا گاهان از آنچه به هر دو گروه خواهی بخشید و از آن بهروزی که به دستیاری «اشه» و «آذر» مینوی خود نوید دادی و از آن فرمانی که فرزانگان راست، تا من همۀ مردمان را به گرویدن [به دین تو] فرا خوانم.
4
ای مزدا! ای اهوراییان!
آنگاه که خواست ما را پاسخ گو باشید، آرزو خواهم کرد که در ÷رتو «اشه» و «آرمیتی» و «اشی» و «بهترین منش»، «شهریاری مینوی» نیرومند از آن ما شود تا با افزایش آن بر «دروج» چیرگی یابیم.
5
ای مزاد اهوره!
مرا از آنچه خواهد شد و آنچه نخواهد شد، بیا گاهان تا در پرتو داد «اشه» و «منش نیک»، آنچه را برای من بهترین است برگیزینم و از آن پاداشی که به من [خواهی داد]، به شادکامی برسم.
6
بهترین [پاداش] ارزانی فرزانه ای خواهد بو که پیام راستین و «منثره»ی مرا [بر مردمان] آشکار کند و [آنان را] در پرتو «اشه» به «رسایی» و «جاودانگی» [رهنمون شود].
«مزدا» به دستیاری «منش نیک»، «شهریاری مینوی» چنین کسی را خواهد افزود.
7
اوست نخستین اندیشه وری که روشنان سپهر، از فر و فروغش درخشیدند. [اوست که] با خرد خویش، «اشه» را بیافرید تا «بهترین منش» را پشتیبان و نگاهیان باشد.
ای مزاد اهوره!
تو اکنون نیز همانی [که در آغاز بودی؛ پس] به «مینوی»ی، آن [فروغ] را بیفزای.
8
ای مزدا!
هنگامی که ترا با منش خویش، سرآغاز و سرانجام هستی و پدر «منش نیک» شناختم و آنگاه که ترا باچشم [دل دیدم]، دریافتم که تویی آفریدگار راستین «اشه» و داور کردارهای جانیان.
9
ای مزدا اهوره!
از آن تو بود «آرمیتی»، نیز از آن تو بود «خرد مینوی» جهان ساز؛ آنگاه که تو او را آزادی گزینش راه دادی دادی تا به رهبر راستین بگرود یا به رهبر دروغین.
10
پس او از میان آن [دو] سرور آشون و فزایندۀ «منش نیک» را به رهبری و نگاهبانی خویش برگزید.
ای مزدا!
رهبر فریفتار، هر چند که خود راپاک وانمود کند، نمی تواند پیام آور تو باشد.
11
ای مزدا!
آنگاه که تو در آ؛از، تن و «دین» ما را بیافریدی و ازمنش خویش، [ما را] خرد بخشید، آنگاه که جان ما را تن پدید آوردی، آنگاه که ما را نیروی کارورزی و گفتار راهنما ارزانی داشتی، [از ما
خواستی که ] هرکس باور خویش را به آزاد کامی بپذیرد.
12
پس هرکس – خواه دروغ گفتار، خواه راست گفتار، خواه نادان، خواه دانا از دل و منش خویش ، بانگ بر آورد.
«آرمیتی» هرجا که اندیشه در پرسش و دودلی باشد، رهنمونی می¬کند.
13
ای مزدا!
هنگامی که آشکارا یا نهان پرسشی می شود و یا [کسی[ برای رهایی از گناهی خرد، سزایی کلان را بر می تابد، تو آن را با چشمان تیزبین خودمی پایی و همه را در پرتو «اشه» بدرستی می بینی.
14
ای اهوره!
این [همه] را از تو می پرسم: بدرستی [بازگوی که] چگونه گذشته است و چگونه خواهد گذشت؟ اشونان و پیروان «دروج» را چه پاداش [و پادافره ا] ی دردفتر زندگانی نوشته خواهد شد؟
ای مزدا!
این [همه] درشمار پسین چگونه خواهد بود؟
15
ای اهوره!
این را [از تو] می پرسم: چیست سزای کسی که نیروی دروند بدکنش را بیفزاید [وکسی] که در زندگی [خویش]هنری [جز] جدایی افگندن میان رهبر درست کردار و گروه مردم ندارد؟
16
ای مزدا اهوره!
این را [از تو] می رسم: آیا کسی که به نیک آگاهی، برای [افزایش] توانایی خانمان یا روستا یا سرزمین و پیشرفت«اشه» بکوشد، به تو خواهد پیوست؟
کی او] چنین خواهد شد وبا کدامین کردار؟
17
کدام یک از دو – اشون یا دروند – بهترین [راه] را برگزیده است؟
دانای روشن بین باید دانشجو را بیاگاهاند.
مبادا نادان [کسی را]بفریبد و گمراه کند.
ای مزدا اهوره!
تو [ما را] آموزگار «منش نیک» باش.
18
پس هیچ یک از شما به گفتار و اموزش دروند که خانمان و روستا و سرزمین را به ویرانی وتباهی می کشاند، گوش فرا مدهید و با رزم افزار در برابر آنان بایستید.
19
به [گفتار] کسی گوش فرا دهید که به «اشه» می اندیشد، بدان فرانه ای که در مان بخش زندگی است؛ [بدان کسی که] در گفتار راستین ، توانا و گشاده زبان است.
ای مزدا اهوره!
با«آذر» فروزان خویش، واپسین جایگاه هر دو گروه را آشکار کن.
20
آن کسی که به سوی اشون آید، در آینده جایگاه او روشنایی خواهد بود.
[اما] تیرگی ماندگار دیر پای و کورسویی و بانگ «دریغا»یی، براستی چنین خواهد بود [سرانجام] زندگی دروندان که «دینـ و کردارشان، آنان را بدان جا خواهد کشاند.
21
«مزدا اهوره» با خداوندی و روری خویش و پیوستگی پایدار با«اشه» و «رسایی» و «جاودانگی»، شهریاری مینوی» و « منش نیک» را به کسی خواهد بخشید، ک در اندیشه و کردار، دوست اوست.
22
این [سخن] برای آن کسی که نیک آگاه است و با «مش نیک» آن را در می¬یابد ، آشکار است.
اوست که با «شهریاری مینوی» و با گفتار و کردار [خویش] «اشه» را نگاهداری می¬کند.
ای مزدا اهوره!
اوست که کارگزارترین یاور تو به شمار می¬آید.
یسنه، هات 32
1
ای مزدا اهوره!
خویشاوندان وهمکاران و یاوران [من] برای دست یابی به شادمانی و بهروزی، از خواستاران تواند.
ای دیو [یسنـ] ـان!
شما نیز با همان منش، او را خواستار باشید.
[بشود که] پیام رسان تو باشیم [و] آنان را که با تو می ستیزند، [از کارا] باز داریم.
2
«مزاد اهوره»ی با «منس نیک» یگانه، در پرتو «شهریاری مینوی» [خویش ] بدانان پاسخ گفت:
-«اشه»ی تابناک را که دوست نیک «سپدارمنذ» است، برای شما برگزیده ام . باشد که او را از آن شما شود.
3
ای دیوان !
شما همه از تبار «منش زشتـ»»ـید و آن کس که دیرزمانی شما را می پرستید، از دروغ و خودستایی است. [هم] از این روست که بدین کردار فریبکارانه [تان] در هفت بوم[جهان[ به بدی نامبردار شده¬اید.
4
بدین سان، شما [اندیشۀ] مردمان را [چنن] آشفته اید که بدترین کارها را می ورزند و از دوستان دیوان شناخته می شوند.
[آنان] از «منش نیک» دوری می گزینند واز خرد «مزدا اهوره» و «اشه» روی بر می تابند.
5
اینچنین شما با اندیشه و گفتا روکردار بد که «منش زشت» برای تباهی [جهان] به شما و ردوندان آموخت، مردمان را فریفتید واز زندگی خوب و جاودان بی بهره کردید.
6
ای اهوره!
او از گناهکاری بسیار، کامیاب شد و با چنین [رفتری] تا بدین پایه به نامبرداری رسید؛ اما تو همه چیز را به یاد داری و با«بهترین منش» [از سزای او] آگاهی.
ای مزدا!
فرمان تو آموزش «اشه» با«شهریاری مینوی» تو روا خواهد شد.
7
هیچ کدام از این گناهکاران در نمی یابند که کامیابی – همان گونه که زندگی به ما آموخته و بدانسان که با [آزمون] آهن گذاران گفته شده- به کار وکوشش [بازبسته است].
ای مزدا اهوره!
تو از سرانجام آنان آگاه تری.
8
«جم و یونگهان» نیز- که برای خشنودی مردمان خویشتن، خداوند جهان را خوار شمرد- از این گناهکاران نامبردار است .
ای مزدا؟
من به واپسین داوری تو دربارۀ همۀ آنان بی گمانم.
9
آموزگار بد با آموزش خویش، سخن [ایزدی] را بر می گرداند و خردزندگی را تباه می¬کند.
او براستی [مردمان را] از سرمایۀ گرانبهای راستی و «منش نیک» بی بهره می¬کند.
ای مزدا! ای اشه!
بدین سخنان که از «مینو»ی من [بر می¬آید]، نزد شما گله می¬گزارم.
10
براستی او ، هنگامی که دیدن زمین و خورشید با دو چشم را بدترین [گناه] می¬خواند ، [همان] کسی است که سخن [ایزدی] را بر می¬گرداند.
او[ست که] دانا را [به جرگۀ] دروند [ان] درمی¬آورد. او[ست که] کشتزارها را ویران می¬کند. او [ست که] رزم افزار به روی اشونان می کشد.
11
براستی آنانند که زندگی را تباه می کنند. آنانند که دروندان رابزرگ می¬شمارند و زنان و مدان بزرگوار را از رسیدن به دهش [ایزدی] باز می¬دارند.
ای مزدا!
آنان اشونان را از «بهترین منش» روی گردان می کنند.
12
آنان با آموزشهای خود، مردمان را از بهترین کردار باز می¬دارند.
آنان زندگی جهانیان را با گفتار فریبنده پریشان می¬کنند.
آنان «گرهم» و یاران وی «کرپان» و شهریاری خواستاران «دروج» را بر «اشه» برتری می¬دهند.
«مزدا» [آنان را ] پادافره بر نهاده است.
13
ای مزدا!
«گرهم» هر اندازه هم که آرزومند بدست آوردن شهریاری در پناه «بدترین منش» باشد، سرانجام تباه کنندۀ زندگی [خود] خواهد بود
آنگاه آنان آرزومندانه خواستار پیام پیام آور خواهندشد که «اشه» را در برابر هراس انگیزی وی نگاهبانی می¬کند.
14
«گرهم» و «کوی» ها از دیرباز برای به ستوه آوردن وی خرد و نیروی خویش را بکارگرفته اند.
آنان بر آن شدند که از دروندان یاری خواهند و گفتند که زندگی باید به تباهی کشانده شود تا «دوردارندۀ مرگ» به یاری[شان] برانگیخته شود.
15
بدین سان «گرپان» و «کوی»ها براستی به دست همانان که هیچ گاه زندگی و فرمانروایی آزاد را برایشان روا نمی داشتند، تباه خواهند شد.
آنان را این دو به سرای «منش نیک» خواهند برد.
16
براستی بهرتین چیزها آموزش راستین و هوشمندانۀ مردی دین آگاه است.
ای مزدا اهوره!
تو بر همۀ آنان که سر آزار مرا دارند و هراسانم می کنند، فرمان می رانی. هم از این روست که دشمنی دروندان را از دوستان تو باز خواهم داشت.
یسنه، هات 34
1
ای مزدا اهوره!
گفتار و کردار و پرستشی که با آنها به مردمان «جاودانگی» و «اشه» و «شهریاری مینوی» و«رسایی» می¬بخشی، همه را نخست نزد تو نیاز می¬آورم.
2
ای مزدا!
ورجاوند مرد نیک منشی که روانش به «اشه» پیوسته است، همۀ اندیشه و کردار [خویش] را تنها [به تو] نیاز می¬کند.
[بشود که] ستایش سرایان و نیازیش کنان به تو نزدیک شویم.
3
ای اهوره؟
آنچه را شایستۀ تو و «اشه» است ، با نماز بجای می¬آوریم [تا] همۀ جهانیان با «منش نیک» در «شهریاری مینوی» [تو] به «رسایی» رسند.
ای مزدا!
براستی نیک آگاه هماره از دهش تو برخوردار می¬شود.
4
ای مزدا اهوره؟
در پرتو «اشه»، «آذر» نیرومند ترا خواهانیم که جاودانه و تواناست و دوستان را پیوسته آشکارا یاری می¬رساند وآزار و گناه دشمنان را در چشم برهم زدنی نمایان می¬کند.
5
ای مزدا!
چه بزرگ است «شهریاری مینوی» تو!
چه اندازه آرزومندمکه به تو بپیوندم و در پرتو «اشه» و «منش نیک»، درویشان ترا پناه بخشم!
شما را برتر از همه می¬خوانم و از دیوان ومردمان آزار دهنده، دوری می¬گزینم.
6
ای مزدا! ای اشه! ای منش نیک!
چون شما براستی چنین هستید ، پس را در همۀ دگرگونیهای زندگی این جهانی، چنان رهنمونی کنید که با ستایش و نیایشی از ژرفای دل، به سوی شما آیم.
7
ای مزدا!
کجایند آن رادمردانی که آموزشهای ارجمند ترا با «مش نیک» دریافته اند و با همۀ سختی و آزار [ی که می¬کشند]، هوشیارانه آنها را بکار می¬برند؟
من جز تو کسی را نمی شناسم. پس در پرتو «اشه»، ما را پناه بخش.
8
ای مزدا!
براستی آنان با این کردارها، ما را می هراسانند؛ چرا که نیرومندانشان برای ناتوانان، تباهی و ویرانی می¬آورند و با فرمان تو دشمنی ¬می ورزند.
آنان هیچ گاه به «اشه» نمی اندیشند و از «منش نکی» روی می¬گردانند.
9
ای مزدا!
آنان با بدکرداری و نا آگاهی از «منش نیک»، «سپندارمذ» ترا – که نزد دانایان بزرگور است- کوچک می¬شمارند.
آنان از «اشه» چنان دور خواهند ماند که تباهکاران نا فرهیخته از ما.
10
خردمند آنان را اندرز داد که با «منش نیک» کارکنند و آگاه باشند که «سپندارمذ»، سرچشمۀ راستین «اشه» است.
ای مزدا اهوره!
آنان اگر این [آموزش تو] را دریابند، همه به «شهریاری مینوی» تو [راه خواهند یافت].
11
اینک «رسایی» و «جاودانگی» - دهشهای دو گانۀ تو – به روشنایی راه می¬نمایند و «اشه»
و«منش نیک» و «آرمیتی»، زندگانی دیرپای [ارزانی می¬دارند] و «شهریاری مینوی» را می-افزایند.
ای مزدا!
تو ا اینها ، ستیهندگان با دشمنانت را پیروزی می¬بخشی.
12
ای مزدا!
داد تو چیست؟ خواستار چیستی؟ کدامین ستایش و کدامین نیایش را [سزاوار می شناسی]؟
فراگوی تا[مردمان] بشنوند و پاداش [پیروی از] آموزشهای ترا دریابند.
در پرتو «اشه» به ما بیاموز که راه هموار «منش نیک» چگونه است....
13
ای مزدا اهوره!
.... آن راه «منش نیک» که به من نمودی، همان راه آموزش رهانندگان است که [تنها] کردار نیک د پرتو «اشه» مایۀ شادمانی خواهد شد؛ [راهی که] نیک آگاهان را برنهادی.
14
ای مزدا اهوره!
بی گمان این [پاداش آرمانی] را به تن وجان کسانی ارزانی می¬داری که با «منش نیک» کار
می¬کنند و در پرتو «اشه»، آموزش خرد نیک ترا بدرستی به پیش می برند و خواست ترا بر می¬
آورند وبرای پیشرفت جهان می¬کوشند.
15
ای مزدا!
مرا از بهترین گفتارها و کردارها بیاگاهان تا براستی در پرتو «اشه» با «منش نیک» و به آزاد کامی ترا بستایم.
ای اهوره!
با «شهریاری مینوی» خویش و به خواست خود، زندگانی نو سرشار از «اشه» را به ما ارزانی دار.
1
ای مزدا! ای سپند مینو!
اینک در آغاز با دستهای برآورده، ترا نماز می¬گزارم و خواستار بهروزی و رامشم.
[بشود که] با کردارهایِ «اَشَه» و با همۀ خِرَد و «مَنش نیک»، «گوشورونَ» را خشنود کنم.
2
ای مزدا اهوره!
با«منش نیک» به تو روی می¬آورم.
پاداش هر دو جهان اَستومَند و مینوی را که «اشه» [است] ودین آگاهان را گشایش و رامش می¬بخشد، به من ارزانی دار.
3
ای مزدا اهوره!
تو و«اشه» و « منش یک» را سرودی نوآیین می¬گویم تا«شهریاری مینوی» پایدار و «آرمیتی» در من افزونی گیرد.
هر آنگاه که ترا به یار خوانم، به سوی من آی و مرا بهروزی و رامش بخش.
4
من روانم را با «منش نیک» به فراترین سرای خواهم برد؛ چه از پاداشی که «مزدا اهوره» برای کردارها برنهاده است، آگاهم.
تا بدان هنگام که توش و توان دارم، [مردمان را] می¬آموزم که خواستار «اشه» باشند.
5
ای اشه!
کی ترا خواهم دید و «منش نیک»را به فرزانگی درخواهم یافت؟
کی به [سرای] «اهوره»ی تواناتر از همگان، راه خواهم برد و نیوشای [سخن] «مزدا» خواهم شد؟
بدین «منثره» ی مهمتر، با زبان خویش، گمراهان را به برترین راه، رهنمونی خواهم کرد.
6
ای مزدا اهوره!
با«منش نیک» و «اشه» [به سوی ما] آی و به گفتار راست خویش، «زرتشت» را وهمۀ ما را دهش زندگی دیرپای ارزانی دار.
مارا نیرو[ی مینوی] و شادمانی بخش تا بر ستیزه و آزار دشمنان چیره شویم.
7
ای اشه!
آن بخششی را که پاداش «منش نیک» است، به ما ارزانی دار.
ای آرمینی!
آرزوی «گشتاسپ» و پیروان مرا برآور.
ای مزدا!
ستایشگران خویش را نیرو خش تا «منثره»ی ترا [به مردمان] بیاموزند.
8
ای اهوره¬ی با بهترین اشه همکام ! ای بهتر از همه! آرزومندانه خواستارم که «فرشوشتر» دلیر و دیگر یارانم را و آنان را که بی گمان بدیشان «منیک» جاودانه خواهی بخشید، زندگی بهتر ارزانی داری.
9
ای مزدا اهوره!
با این بخشش، هرگز ترا و «اشه» و «منش نیک» را نمی¬آزارم و خشمگین نمی¬کنم.
می¬کوشم تا ترا ستایش نیاز آورم؛ زیرا شما و «شهریاری مینوی» نیرومن، سزاوار ستایش درخورنیایشید.
10
ای مزدا اهوه!
آن فرزانگان روشن بینی را که در پیروی از «اشه» و «منش نیک» سزاوار می¬شناسی، به خوبی کامروا کن؛ چه، براستی می¬دانم که ستایشهای از دل برآمده و نیک خواهانه، از سوی شما بی پاسخ نمی ماند.
11
با این نیایش¬ها، همواره «اشه» و «منش نیک» را نگاهبان خواهم بود.
ای مزاد اهورا!
تو با «مینو»ی خود مرا بیاموز و به زبان خویش بازگوی که آفرینش در آغاز چگونه پدید آمد.
یسنه، هات 29
1
«گوشورون» نزدشما گله گزارد:
-«را برای چه آفریدی؟ که مرا ساخت؟ خشم و چپاول و تند خوی و گستاخی و دست یازی، مرا یکسره در میان گرفته است.
مرا جز تو پشت و پناه دیگری نیست. اینک رهاننده¬ای شایسته به ن بنمای.»
2
آنگاه آفریدگرا جهان از «اشه» پرشید:
-«کدامین کس را سزاوار ردی جهان می¬شناسی تا بتوانم یاوری خویش و تخشایی به آبادانی جهان را بدو ببخشم؟
چه کسی را به سالاری جهان خواستاری که هواخواهان«دروج » و «خشم» را درهم بشکند و از کار باز دارد؟»
3
«اشه» بدو پاسخ داد:
«[چنین سرداری] به جهان [و مردمان] بیداد نمی¬ورزد. [او] مهربان و بی آزار است.
از آنان [کسی را] نمی شناسم که بتواند نیکوکاران را در برابر تباهکاران گاهبانی کند.
او [باید] درمیان مردمان، نیرومندتر از همه باشد تا هرگاه مرا فرا خواند، به یاریش بشتابم...
4
... بی گمان «مزدا» بهتراز همه به یاد دارد که در گذشته، دیوان ومردمان [دروند, چه کردند و آگاه است که در آینده چه خواهند کرد.
«اهوره» تنها دادگستر [درهان] است. پس آنچه خواست او باشد، همان خواهد شد.
5
... پس براستی [ما] هر دو- من و روان جهان بارور - «اهوره» را با دستهای برآورده می¬ستاییم و از «مزدا» خواستار می¬شویم [که] آرزویما را چنین برآورد:
هرگز پارسایان و راهبرشان را از دروندان، آسیبی[مرساد].»
6
آنگاه «مزدا اهوری»ی آگاه که هنجار زندگی از فرزانگی اوست، گفت:
-«آیا [تو] سردار یا ردی را که سرشار از «اشه» باشد ، نمی شناسی؟ آیا براستی آفریدگار، ترا به راهبری ونگاهبانی [آفرینش] برنگزیده است؟»
7
«اهوره»ی با «اشه» همکان ، این «منثره» فزایندۀ بهروزی را بیافرید و«مزدا»ی و رجاوند ، خود آن را بهبود جهان و [کامروایی] درست کرداران، بیاموخت:
«ای منش نیک!
کیست آن که توانست و مردمان را براستی یاری خواهد بخشید؟»
8
-«یگانه کسی که من دراین جا می¬شناسم که به آموزش ما گوش فرا داده،«زرتشت سپیتمان» است.
تنها او خواهان آن است که سرودهای ستایش «مزاد» و «اشه» را به گوش [مردمان] برساند. هم از این روست که او را گفتاری شیوا و دلپذیر دادیم.»
9
آنگاه »گوشورون» بر خروشید:
«آیا [من] باید به پشتیبانی نارسای مردی ناتوان خرسند باشم و به سخنان او [گوش فرادهم]؟براستی مرا آرزوی فرمانروایی توانا بود.
کی فرا خواهد رسید آن زمان که چنین کسی با دستانی نیرومند، مرا یاری دهد؟
10
ای اهوره! ای اشه!
اینان را از نیرو و «شهریاری مینوی» برخوردار کن.
این منش نیک!
[بدینان] آن [ دهشی] را ارزانی دار که خانمان خوب و رامش بخشد.
ای مزاد!
من نیز او را برترین آفریدۀ تو می شناسم.»
11
کی «اشه» و «منش نیک» و «شهریاری مینوی» به سوی ما خواهد شتافت؟
من شما [مردمان] را به ذیرش آموزش «مگه» ی بزرگ فرا می ¬خوانم.
ای مزدا اهوره!
اکنون که ما را یاوری [رسیده است]، ما نیز آمادۀ یاری رساندن [به کسانی] چون شماییم.
یسنه، هات 30
1
اینک با ستایش «اهوره» و جشن «منش نیک»، خواستاران و نویدیافتگان را از آن دو پدیدار بزرگ سخن می¬گویم.
این نیک منشان!
این [سخن] را در پرتو «اشه» وبا روشنی و ارمش دریابید.
2
ای هوشمندان!
بشنوید با گوشها [ی خویش] بهترین [سخنان] را و ببینید بامنش روشن و هریک از شما – چه مرد، چه زن – پیش از آن که رویداد بزرگ به کام ما پایان گیرد، از میان دو راه؛ [یکی را] برای خویشتن برگزینید و این [پیام] را [به دیگران] بیاموزید.
3
در آغاز؛ آن دو«مینو»ی همزاد و در اندیشه وگفتار و کردار [یکی] نیک و [دیگری] بد، با یکدیگر سخن گفتند.
از آن دو، نیک آگاهان راست برگزیدند، نه در آگاهان.
4
آنگاه که آن دو «مینو» به هم رسیدند، نخست «زندگی» و «تازندگی» را [بنیاد] نهادندن و چنین
باشد به پایان هستی:
«بهترین منش»، پیروان «اشه» را و «بدترین زندگی»، هواداران «دروج» را خواهد بود.
5
از آن دو «مینو»، هواخواه «دروج» به بدترین رفتار گروید و «سپندترین مینو»
-که آسمان جاودانه را پوشانده است- و آنان که به آزاد کامی و درستکاری، «مزاد اهوره» را خشنود می¬کنند، «اشه» را برگزیدند.
6
دیوگزینان[نیز] از آن دو [«مینو»]، راست را برنگزیدند؛ چه، بدان هنگام که پرسان بودند، فریب بد انسان در ایشان را، یافت که به «بدترین منش» گرویدند.
آنگاه با هم به سوی «خشم» شتافتند تا زندگی مردمان را تباه کنند.
7
«شهریاری مینوی» و «منش نیک» و «اشه» بدو فراز آمد و«آرمیتی»، پیکر [او] را تخشایی ونستوهی بخشید.
براستی آنان که از آن تواند، از آزمون آهن، پیروز بر می¬آیند.
8
ای مزدا اهوره!
چون کین گناهاران فرارسد، «شهریاری مینو» تو در پرتو «منش نیک» آشکار خواهد شد و آنان
خواهند آموخت که «دروج» را به دستهای «اشه» بسپارند.
9
ای مزاد!
ما[خواستاریم که] که از آن تو و [درشمار] «اهوراییان» باشیم که هستی را نو می¬کنند.
تو نیز ما را در پرتو «اشه» یاری کن تا هنگامی که خرد ما دستخوش دو دلی استف اندیشه های ما به هم نزدیک باشد.
10
آنگاه شکست و تباهی بر «دروج» فرو خواهد آمد و آنان که به نیکنامی شناخته شده¬اند، به آرزوهای خویش خواهند رسید و به سرای خوش «منش نیک» و «مزدا» و «اشه» راه خواهند یافت.
11
ای مردم!
این است آن دو فرمان آموختۀ «مزا»: خوشی و ناخوشی.
رنج و زیان دیرپای، فریفتگان «دروج» را و رستگاری، رهروان راه «اشه» راست.
بی گمان در پرتو این[آموزش] به رستگاری و بهروزی خواهید رسید.
یسنه، هات 31
1
ای هوشمندان!
شما را از آموزشهایی ناشنوده می¬آهانم.
بی گمن، این سخنان، پیروان آموزشهای «دروج» - تباه کنندگان جهان «اشه» - را [ناگوار] و دلدادگان «مزدا» را بسیار خوشایند است.
2
چون با این [آموزش]ها [ی «دروج»]، راه بهتری برای گزینش پدیار نیست، من چونان ردی که «مزدا اهوره» [اورا] برای هر دو گروه برگزیده است، به سوی همۀ شما می¬آیم تا زندگی را به پیروزی از «اشه» بسر آوریم.
3
ای مزدا!
تو با گفتار [خود و به] زبان خویش، ما را بیا گاهان از آنچه به هر دو گروه خواهی بخشید و از آن بهروزی که به دستیاری «اشه» و «آذر» مینوی خود نوید دادی و از آن فرمانی که فرزانگان راست، تا من همۀ مردمان را به گرویدن [به دین تو] فرا خوانم.
4
ای مزدا! ای اهوراییان!
آنگاه که خواست ما را پاسخ گو باشید، آرزو خواهم کرد که در ÷رتو «اشه» و «آرمیتی» و «اشی» و «بهترین منش»، «شهریاری مینوی» نیرومند از آن ما شود تا با افزایش آن بر «دروج» چیرگی یابیم.
5
ای مزاد اهوره!
مرا از آنچه خواهد شد و آنچه نخواهد شد، بیا گاهان تا در پرتو داد «اشه» و «منش نیک»، آنچه را برای من بهترین است برگیزینم و از آن پاداشی که به من [خواهی داد]، به شادکامی برسم.
6
بهترین [پاداش] ارزانی فرزانه ای خواهد بو که پیام راستین و «منثره»ی مرا [بر مردمان] آشکار کند و [آنان را] در پرتو «اشه» به «رسایی» و «جاودانگی» [رهنمون شود].
«مزدا» به دستیاری «منش نیک»، «شهریاری مینوی» چنین کسی را خواهد افزود.
7
اوست نخستین اندیشه وری که روشنان سپهر، از فر و فروغش درخشیدند. [اوست که] با خرد خویش، «اشه» را بیافرید تا «بهترین منش» را پشتیبان و نگاهیان باشد.
ای مزاد اهوره!
تو اکنون نیز همانی [که در آغاز بودی؛ پس] به «مینوی»ی، آن [فروغ] را بیفزای.
8
ای مزدا!
هنگامی که ترا با منش خویش، سرآغاز و سرانجام هستی و پدر «منش نیک» شناختم و آنگاه که ترا باچشم [دل دیدم]، دریافتم که تویی آفریدگار راستین «اشه» و داور کردارهای جانیان.
9
ای مزدا اهوره!
از آن تو بود «آرمیتی»، نیز از آن تو بود «خرد مینوی» جهان ساز؛ آنگاه که تو او را آزادی گزینش راه دادی دادی تا به رهبر راستین بگرود یا به رهبر دروغین.
10
پس او از میان آن [دو] سرور آشون و فزایندۀ «منش نیک» را به رهبری و نگاهبانی خویش برگزید.
ای مزدا!
رهبر فریفتار، هر چند که خود راپاک وانمود کند، نمی تواند پیام آور تو باشد.
11
ای مزدا!
آنگاه که تو در آ؛از، تن و «دین» ما را بیافریدی و ازمنش خویش، [ما را] خرد بخشید، آنگاه که جان ما را تن پدید آوردی، آنگاه که ما را نیروی کارورزی و گفتار راهنما ارزانی داشتی، [از ما
خواستی که ] هرکس باور خویش را به آزاد کامی بپذیرد.
12
پس هرکس – خواه دروغ گفتار، خواه راست گفتار، خواه نادان، خواه دانا از دل و منش خویش ، بانگ بر آورد.
«آرمیتی» هرجا که اندیشه در پرسش و دودلی باشد، رهنمونی می¬کند.
13
ای مزدا!
هنگامی که آشکارا یا نهان پرسشی می شود و یا [کسی[ برای رهایی از گناهی خرد، سزایی کلان را بر می تابد، تو آن را با چشمان تیزبین خودمی پایی و همه را در پرتو «اشه» بدرستی می بینی.
14
ای اهوره!
این [همه] را از تو می پرسم: بدرستی [بازگوی که] چگونه گذشته است و چگونه خواهد گذشت؟ اشونان و پیروان «دروج» را چه پاداش [و پادافره ا] ی دردفتر زندگانی نوشته خواهد شد؟
ای مزدا!
این [همه] درشمار پسین چگونه خواهد بود؟
15
ای اهوره!
این را [از تو] می پرسم: چیست سزای کسی که نیروی دروند بدکنش را بیفزاید [وکسی] که در زندگی [خویش]هنری [جز] جدایی افگندن میان رهبر درست کردار و گروه مردم ندارد؟
16
ای مزدا اهوره!
این را [از تو] می رسم: آیا کسی که به نیک آگاهی، برای [افزایش] توانایی خانمان یا روستا یا سرزمین و پیشرفت«اشه» بکوشد، به تو خواهد پیوست؟
کی او] چنین خواهد شد وبا کدامین کردار؟
17
کدام یک از دو – اشون یا دروند – بهترین [راه] را برگزیده است؟
دانای روشن بین باید دانشجو را بیاگاهاند.
مبادا نادان [کسی را]بفریبد و گمراه کند.
ای مزدا اهوره!
تو [ما را] آموزگار «منش نیک» باش.
18
پس هیچ یک از شما به گفتار و اموزش دروند که خانمان و روستا و سرزمین را به ویرانی وتباهی می کشاند، گوش فرا مدهید و با رزم افزار در برابر آنان بایستید.
19
به [گفتار] کسی گوش فرا دهید که به «اشه» می اندیشد، بدان فرانه ای که در مان بخش زندگی است؛ [بدان کسی که] در گفتار راستین ، توانا و گشاده زبان است.
ای مزدا اهوره!
با«آذر» فروزان خویش، واپسین جایگاه هر دو گروه را آشکار کن.
20
آن کسی که به سوی اشون آید، در آینده جایگاه او روشنایی خواهد بود.
[اما] تیرگی ماندگار دیر پای و کورسویی و بانگ «دریغا»یی، براستی چنین خواهد بود [سرانجام] زندگی دروندان که «دینـ و کردارشان، آنان را بدان جا خواهد کشاند.
21
«مزدا اهوره» با خداوندی و روری خویش و پیوستگی پایدار با«اشه» و «رسایی» و «جاودانگی»، شهریاری مینوی» و « منش نیک» را به کسی خواهد بخشید، ک در اندیشه و کردار، دوست اوست.
22
این [سخن] برای آن کسی که نیک آگاه است و با «مش نیک» آن را در می¬یابد ، آشکار است.
اوست که با «شهریاری مینوی» و با گفتار و کردار [خویش] «اشه» را نگاهداری می¬کند.
ای مزدا اهوره!
اوست که کارگزارترین یاور تو به شمار می¬آید.
یسنه، هات 32
1
ای مزدا اهوره!
خویشاوندان وهمکاران و یاوران [من] برای دست یابی به شادمانی و بهروزی، از خواستاران تواند.
ای دیو [یسنـ] ـان!
شما نیز با همان منش، او را خواستار باشید.
[بشود که] پیام رسان تو باشیم [و] آنان را که با تو می ستیزند، [از کارا] باز داریم.
2
«مزاد اهوره»ی با «منس نیک» یگانه، در پرتو «شهریاری مینوی» [خویش ] بدانان پاسخ گفت:
-«اشه»ی تابناک را که دوست نیک «سپدارمنذ» است، برای شما برگزیده ام . باشد که او را از آن شما شود.
3
ای دیوان !
شما همه از تبار «منش زشتـ»»ـید و آن کس که دیرزمانی شما را می پرستید، از دروغ و خودستایی است. [هم] از این روست که بدین کردار فریبکارانه [تان] در هفت بوم[جهان[ به بدی نامبردار شده¬اید.
4
بدین سان، شما [اندیشۀ] مردمان را [چنن] آشفته اید که بدترین کارها را می ورزند و از دوستان دیوان شناخته می شوند.
[آنان] از «منش نیک» دوری می گزینند واز خرد «مزدا اهوره» و «اشه» روی بر می تابند.
5
اینچنین شما با اندیشه و گفتا روکردار بد که «منش زشت» برای تباهی [جهان] به شما و ردوندان آموخت، مردمان را فریفتید واز زندگی خوب و جاودان بی بهره کردید.
6
ای اهوره!
او از گناهکاری بسیار، کامیاب شد و با چنین [رفتری] تا بدین پایه به نامبرداری رسید؛ اما تو همه چیز را به یاد داری و با«بهترین منش» [از سزای او] آگاهی.
ای مزدا!
فرمان تو آموزش «اشه» با«شهریاری مینوی» تو روا خواهد شد.
7
هیچ کدام از این گناهکاران در نمی یابند که کامیابی – همان گونه که زندگی به ما آموخته و بدانسان که با [آزمون] آهن گذاران گفته شده- به کار وکوشش [بازبسته است].
ای مزدا اهوره!
تو از سرانجام آنان آگاه تری.
8
«جم و یونگهان» نیز- که برای خشنودی مردمان خویشتن، خداوند جهان را خوار شمرد- از این گناهکاران نامبردار است .
ای مزدا؟
من به واپسین داوری تو دربارۀ همۀ آنان بی گمانم.
9
آموزگار بد با آموزش خویش، سخن [ایزدی] را بر می گرداند و خردزندگی را تباه می¬کند.
او براستی [مردمان را] از سرمایۀ گرانبهای راستی و «منش نیک» بی بهره می¬کند.
ای مزدا! ای اشه!
بدین سخنان که از «مینو»ی من [بر می¬آید]، نزد شما گله می¬گزارم.
10
براستی او ، هنگامی که دیدن زمین و خورشید با دو چشم را بدترین [گناه] می¬خواند ، [همان] کسی است که سخن [ایزدی] را بر می¬گرداند.
او[ست که] دانا را [به جرگۀ] دروند [ان] درمی¬آورد. او[ست که] کشتزارها را ویران می¬کند. او [ست که] رزم افزار به روی اشونان می کشد.
11
براستی آنانند که زندگی را تباه می کنند. آنانند که دروندان رابزرگ می¬شمارند و زنان و مدان بزرگوار را از رسیدن به دهش [ایزدی] باز می¬دارند.
ای مزدا!
آنان اشونان را از «بهترین منش» روی گردان می کنند.
12
آنان با آموزشهای خود، مردمان را از بهترین کردار باز می¬دارند.
آنان زندگی جهانیان را با گفتار فریبنده پریشان می¬کنند.
آنان «گرهم» و یاران وی «کرپان» و شهریاری خواستاران «دروج» را بر «اشه» برتری می¬دهند.
«مزدا» [آنان را ] پادافره بر نهاده است.
13
ای مزدا!
«گرهم» هر اندازه هم که آرزومند بدست آوردن شهریاری در پناه «بدترین منش» باشد، سرانجام تباه کنندۀ زندگی [خود] خواهد بود
آنگاه آنان آرزومندانه خواستار پیام پیام آور خواهندشد که «اشه» را در برابر هراس انگیزی وی نگاهبانی می¬کند.
14
«گرهم» و «کوی» ها از دیرباز برای به ستوه آوردن وی خرد و نیروی خویش را بکارگرفته اند.
آنان بر آن شدند که از دروندان یاری خواهند و گفتند که زندگی باید به تباهی کشانده شود تا «دوردارندۀ مرگ» به یاری[شان] برانگیخته شود.
15
بدین سان «گرپان» و «کوی»ها براستی به دست همانان که هیچ گاه زندگی و فرمانروایی آزاد را برایشان روا نمی داشتند، تباه خواهند شد.
آنان را این دو به سرای «منش نیک» خواهند برد.
16
براستی بهرتین چیزها آموزش راستین و هوشمندانۀ مردی دین آگاه است.
ای مزدا اهوره!
تو بر همۀ آنان که سر آزار مرا دارند و هراسانم می کنند، فرمان می رانی. هم از این روست که دشمنی دروندان را از دوستان تو باز خواهم داشت.
یسنه، هات 34
1
ای مزدا اهوره!
گفتار و کردار و پرستشی که با آنها به مردمان «جاودانگی» و «اشه» و «شهریاری مینوی» و«رسایی» می¬بخشی، همه را نخست نزد تو نیاز می¬آورم.
2
ای مزدا!
ورجاوند مرد نیک منشی که روانش به «اشه» پیوسته است، همۀ اندیشه و کردار [خویش] را تنها [به تو] نیاز می¬کند.
[بشود که] ستایش سرایان و نیازیش کنان به تو نزدیک شویم.
3
ای اهوره؟
آنچه را شایستۀ تو و «اشه» است ، با نماز بجای می¬آوریم [تا] همۀ جهانیان با «منش نیک» در «شهریاری مینوی» [تو] به «رسایی» رسند.
ای مزدا!
براستی نیک آگاه هماره از دهش تو برخوردار می¬شود.
4
ای مزدا اهوره؟
در پرتو «اشه»، «آذر» نیرومند ترا خواهانیم که جاودانه و تواناست و دوستان را پیوسته آشکارا یاری می¬رساند وآزار و گناه دشمنان را در چشم برهم زدنی نمایان می¬کند.
5
ای مزدا!
چه بزرگ است «شهریاری مینوی» تو!
چه اندازه آرزومندمکه به تو بپیوندم و در پرتو «اشه» و «منش نیک»، درویشان ترا پناه بخشم!
شما را برتر از همه می¬خوانم و از دیوان ومردمان آزار دهنده، دوری می¬گزینم.
6
ای مزدا! ای اشه! ای منش نیک!
چون شما براستی چنین هستید ، پس را در همۀ دگرگونیهای زندگی این جهانی، چنان رهنمونی کنید که با ستایش و نیایشی از ژرفای دل، به سوی شما آیم.
7
ای مزدا!
کجایند آن رادمردانی که آموزشهای ارجمند ترا با «مش نیک» دریافته اند و با همۀ سختی و آزار [ی که می¬کشند]، هوشیارانه آنها را بکار می¬برند؟
من جز تو کسی را نمی شناسم. پس در پرتو «اشه»، ما را پناه بخش.
8
ای مزدا!
براستی آنان با این کردارها، ما را می هراسانند؛ چرا که نیرومندانشان برای ناتوانان، تباهی و ویرانی می¬آورند و با فرمان تو دشمنی ¬می ورزند.
آنان هیچ گاه به «اشه» نمی اندیشند و از «منش نکی» روی می¬گردانند.
9
ای مزدا!
آنان با بدکرداری و نا آگاهی از «منش نیک»، «سپندارمذ» ترا – که نزد دانایان بزرگور است- کوچک می¬شمارند.
آنان از «اشه» چنان دور خواهند ماند که تباهکاران نا فرهیخته از ما.
10
خردمند آنان را اندرز داد که با «منش نیک» کارکنند و آگاه باشند که «سپندارمذ»، سرچشمۀ راستین «اشه» است.
ای مزدا اهوره!
آنان اگر این [آموزش تو] را دریابند، همه به «شهریاری مینوی» تو [راه خواهند یافت].
11
اینک «رسایی» و «جاودانگی» - دهشهای دو گانۀ تو – به روشنایی راه می¬نمایند و «اشه»
و«منش نیک» و «آرمیتی»، زندگانی دیرپای [ارزانی می¬دارند] و «شهریاری مینوی» را می-افزایند.
ای مزدا!
تو ا اینها ، ستیهندگان با دشمنانت را پیروزی می¬بخشی.
12
ای مزدا!
داد تو چیست؟ خواستار چیستی؟ کدامین ستایش و کدامین نیایش را [سزاوار می شناسی]؟
فراگوی تا[مردمان] بشنوند و پاداش [پیروی از] آموزشهای ترا دریابند.
در پرتو «اشه» به ما بیاموز که راه هموار «منش نیک» چگونه است....
13
ای مزدا اهوره!
.... آن راه «منش نیک» که به من نمودی، همان راه آموزش رهانندگان است که [تنها] کردار نیک د پرتو «اشه» مایۀ شادمانی خواهد شد؛ [راهی که] نیک آگاهان را برنهادی.
14
ای مزدا اهوره!
بی گمان این [پاداش آرمانی] را به تن وجان کسانی ارزانی می¬داری که با «منش نیک» کار
می¬کنند و در پرتو «اشه»، آموزش خرد نیک ترا بدرستی به پیش می برند و خواست ترا بر می¬
آورند وبرای پیشرفت جهان می¬کوشند.
15
ای مزدا!
مرا از بهترین گفتارها و کردارها بیاگاهان تا براستی در پرتو «اشه» با «منش نیک» و به آزاد کامی ترا بستایم.
ای اهوره!
با «شهریاری مینوی» خویش و به خواست خود، زندگانی نو سرشار از «اشه» را به ما ارزانی دار.
زرتشت : جلد اول کتاب اوستا - کهن ترین سرودهای ایرانیان
سرود دوم اشتودگاه
یسته، هات 43
1
«مزدا اهوره» به همه کار توانا چنین برنهاده است:
بهروزی از آن کسی است که دیگران را به بهروزی برساند.
نیرو و پایداری را براستی از تو خواستارم.
ای آرمیتی!
برای نگاهبانی از «اشه»، فرّ و شکوهی را که پاداش زندگی در پرتو «منش نیک» است ، به من ارزانی دار.
2
همچنین بهترین [پاداش] از آن او باد.
ای مزدا!
کسی که [برای دیگران] خواستار روشنی است، روشنایی [بدو] ارزانی خواهدشد.
از «سپندترین مینو»ی خویش و در پرتو «اشه»، دانش برآمده از «منش نیک» را به ما بخش تا در زندگانی دیرپا [ی خویش] همه روزه از شادمانی بهره مند شویم.
3
پس براستی، بهترین نیکی¬ها بهرۀ آن کسی خواهدشد که در زندگی استومند و مینوی، ما را به راه راست بهروزی – [راه] جهان اشه که جایگاه «اهوره» است – رهنمونی کنند.
ای مزدا!
دلدادگان تو در پرتو نیک آگاهی و پاکی به تو خواهند پیوست.
4
ای مزدا!
ترا توانا و پاک شناختم؛ آنگاه که [دانستم] در پرتو توانایی ات، آرزوهای ما برآورده خواد شد؛ آنگاه که [دریافتم] اشونان و دروندان را پاداش [وپادافره] خواهی بخشید؛ آنگاه که [پی بردم]درپرتو گرمای «آذر» تو – که نیرومندی اش از «اشه» است – نیروی «منش نیک» به من روی خواهد نمود.
5
ای مزدا اهوره!
ترا پاک شناختم، آنگاه که در سرآغاز آفرینش زندگی دیدمت [و دریافتم] که چگونه تا پایان گردش آفرینش، کردارها، گفتارها را با هنر خویش، مزد بر نهاده ای : پاداش نیک برای نیکان و [سزای] بد برای بدان.
6
ای مزدا!
بدان هنگام که «سپند مینو»ی تو فراز آید، «شهریاری مینوی» و«منش نیک» با کنش خویش، جهان را به سوی «اشه» پیش می برندو «آرمیتی» راد مردان را به سوی خرد نافریفتنی تو رهنمونی خواهد کرد.
7
ای مزدا اهوره!
براستی ترا پاک شناختم؛ آنگاه که «منش نیک»نزد من آمد و پرسید:
-«کیستی و ازکدامین خاندانی ودر برابر پرسشها ودو دلیهای روزانۀ زندگی خویش وجهان پیرامون خود، کدامین راه را می نمایی و می شناسانی؟»
8
آنگاه نخست بدو [پاسخ] گفتم:
«منم زرتشت که با همۀ توش و توان خویش، دشمن سر سخت دروندان و پناه نیرومند آشونانم.»
ای مزدا!
خواستارم تا بدان هنگام که ستایشگر و سرودخوان توام، همواره از «شهریاری مینوی» بی کران [تو] برخوردار باشم.
9
ای مزدا اهوره!
براستی ترا پاک شناختم؛ آنگاه که «منش نیک» نزد من آمد و پرسید:
-«چگونه خود را باز می شناسانی؟»
[و من بدو پاسخ دادم:]
-«با دهش آن نماز که نزد آذر تو می گزارم.
تا بدان هنگام که مرا توش و توان هست، به«اشه» خواهم اندیشید.
10
پس تو مرا به سوی «اشه» - که [همواره] آن را فرا خوانده ام- رهنمونی کن تا با پیروی از «آرمیتی» بدان دست یابم.
اینک بپرس از ما و بدان سان که می¬خواهی،ما را بیازمای؛ چرا که پرسش و آزمون تو، رهبران را نیرومندی و برتری می بخشد.»
11
ای مزدا اهوره!
ترا پاک شناختم؛ آنگاه که «منش نیک» نزد من آمد و من نخستین بار از گفتار تو آموختم و دریافتم که بردن پیام تو به میان مردمان دشوار است؛ اما من آنچه را که به من گفتمی بهترین است، به سرانجام خواهم رساند.
12
بدان هنگام که مرا فرمان دادی: «به سوی اشه روی آور و آن را فراشناس!»، سخنی هرگز نا شنیده به من گفتی:
-«بکوش تا سروش در اندرون تو راه یابد و پرتو دهش ایزدی را دریابی که به هر دو گروه پاداش [و پاد افره] می بخشد.»
13
ای مزدا اهوره!
ترا پاک شناختم، آنگاه که «منش نیک» نزد من آمد تا آماج و آرزوی مرا دریابد:
-«مرا زندگانی دیرپای ارزانی دار که هیچ کس جز تو نتواند بخشید؛ آن زندگانی آرمانی که در شهریاری مینوی تو، نوید آن داده شده است.»
14
ای مزدا!
آنچنان که فرزانه مرد توانایی، دوستی را به مهربانی پناه می بخشد، تو نیز با «شهریاری مینوی» خویش و در پرتو «اشه» پیروان مرا پناه بخش تا من و همۀ آنان که «منثره»ی ترا می سرایند، بپا خیزیم و از آموزشها [ی تو]پشتیبانی کنیم.
15
ای مزاد!
ترا پاک شناختم؛ آنگاه که «منش نیک» نزد من آمد و مرا آموخت که اندیشیدن در آرامش، بهترین راه دانش اندوزی است [و هشدار داد که] رهبر هرگز نباید مایۀ خشنودی دروندان شود، چه، آنان همواره با اشونان دشمنی می¬ورزند.
16
ای مزدا اهوره!
پس زرتشت، «شپندترین مینو» ترا برای خویشتن برگزید.
[بشود که] «اشه» زندگی استومند مارا نیرو بخشید.
[بشود که ] «آرمیتی» و«شهریاری مینوی» [تو] زندگی ما را درخشان کنند.
[بشود که ] «منش نیک» کردارهای ما را پاداش دهد.
یسنه، هات 44
1
ای اهوره!
این را از تو می¬پرسم، مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چگونه [باید باشد] نیایش فروتنانۀ دلدادگان تو؟
ای مزدا!
[بگذار] کسی همچون تو، [آن را] به دوستی چون من بیاموزد.
پس در پرتو «اشه»ی گرامی، ما را یاری بخش تا «منش نیک» به سوی ما آید.
2
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چگونه است سرآغاز «بهترین زندگی» و آن کسی که براستی [در پی آن] کوشاست، چه پاداشی [می¬یابد]؟
ای مزدا!
براستی او –[آن] پاک، [آن] مرده ریگ و برگزید] همگان – در پرتو«اشعه»، نگاهبان مینوی [مردمان] ودوست [و] درمان بخش زندگی است.
3
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرابدرستی [پاسخ ] گوی:
چه کسی در آغاز، آفریدگار و پرد «اشه» بوده است؟
کیست که راه[گردش] خورشید و ستارگان را برنهاده است؟
ازکیست که ماه می فزاید و دیگر باره می کاهد؟
ای مزدا!
خواستارم که این همه ودیگر [چیزها] را بدانم.
4
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
کدامین کس زمین را در یز نگاهداشت و سپهر را [برفراز] جای داد که فرو نیفتد؟
کیست که آب و گیاه را [بیافراید]؟
کیست که بادوابر تیره را شتاب بخشید؟
ای مزدا!
کیست آفرید گار «منش نیک»؟
5
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
کدامین استاد کاری، روشنایی و تاریکی رابیافرید؟
کدامین استاد کاری، خواب و بیداری را بیافرید؟
کیست [که] بامدادو نیمروز و شب را [بیافرید] تا فزانگان را پیمان [ایزدی] فرایاد آورد؟
6
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
آیا براستی همۀ آنچه من نوید می¬دهم، درست است؟
[آیا] «آرمیتی» با کنش خویش، «اشه» را خواهد افزود و اینان را مژدۀ [پدیدار شدن] «شهریاری مینوی» در پرتو «منش نیک» [خواهد داد]؟
این جهان بارور و خرمی بخش را برای که آفریدی؟
7
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چه کسی «شهریار مینوی» و «آرمیتی» ارجمند را بیافرید؟
چه کسی به فرزانگی، پسر را دوستدار پدر کرد؟
ای مزدا!
همانا می کوشم تا تو و «سپند مینو» را آفریدگار همه چیز بشناسم.
8
ای مزدا اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
[من که] به آموزشهای تو می اندیشم و گفتار ترا در پرتو «منش نیک» می جویم تا بدرستی بیاموزم، چگونه به یاری «اشه» از هنجار زندگی آگاهی خواهم یافت و روانم به شادی روز افزون خواهد رسید؟
9
ای مزدا اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چگونه «دین» خود را بپالایم و از سر شیفتگی، یکباره نیاز [تو] کنم تا با آنچه از تو خداوند نیک آگاه و در پرتو شهریاری تو می آموزم، با «شهریاری مینوی» ارجمند و «اشه» و «منش نیک» به رای یگانۀ تو – که [به من] نویدداده شده است – راه یابم؟
10
از اهوره!
این را از تو می پرسم، مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
کدام است دین تو که جهانیان را بهترین [دین] است و همگام با«اشه»،جهان هستی را افزونی
می بخشد و درپرتو «آرمیتی»، گفتار و کردار [ما] را به سوی راستی رهنمون خواهد شد؟
ای مزدا!
من با دانش و گرایش خویش، به [دین] تو روی می¬آورم.
11
ای اهوره!
این را از تو می¬پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چگونه «آرمیتی» به[نهاد] دین آموختگان تو اه خواهد یافت؟
منم نخستین [کسی] که بدین کار برگزیده شده ام. همۀ دیگران را دشمن مینوی می شناسم.
12
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
کدام یک از اینان که با ایشان سخن می¬گویم، اشون و کدام یک در وند است؟
به کدام یک [روی آورم] ؟ [آن که] بدی دیده یا [آن که] خودبدکار است؟
آن دروندی که در برابر دهشهای تو [با من] می ستیزد، کیست؟ [ایا] نباید او را از بدکاران شمرد؟
13
ای اهوره!
این را از تو می¬پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ[ گوی:
چگونه «دروج» را از خود دور برانیم؟
[چگونه] از آنان که سراپا نافرمانی¬اند؛ [آنان که] نه به پیوند با «اشه» می کوشند و نه همپرسگی با «منش نیک» را آرزو می کنند، دوری گزینیم؟
14
ای مزدا اهوره
این را از تو می پرسم، مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چگونه «دروج» را به دست «اشه» بسپارم تا با گفتار و اموزش ایزدی تو، پاک شود و ازاین راه، دروندان شکستی سترگ خورند و فریب و ستیزۀ آنان از میان برود؟
15
ای مزدا اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چون تو آن توانایی را داری که مرا در پرتو «اشه» از [گزند] اینان پناه بخشی، آن گاه که دو سپاه ناسازگار به هم رسند، برابر پیمانی که تو خود برنهاده¬ای، به کدام یک از آن دو و در کجا پیروزی خواهی بخشید؟
16
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
کیست آن پیروزمندی که در پرتو آموزشهای تو، هستان را پناه می بخشد؟
ایمزدا!
مرا آشکارا از برگماشتن آن رد درمان بخش زندگی بیاگاهان و [بگذار] «سروش» و «منش نیک» بدو و به هرکس که تو خود اورا خواستاری، روی آورند.
17
ای مزدا اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چگونه [بارهنمودتو] کامۀ من بر خواهد آمد؟
[چگونه] به تو خواهم پیوست و کی سخنانم کارگر خواهدشد، تا با «منثره» - که در پرتو «اشه» بهترین راهنماست- [مردمان را ] به «رسایی» و«جاودانگی» رهنمونی کنم؟
18
ای مزدا اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چگونه در پرتو «اشه»، آن پاداش را بدست آورم؟
[چگونه] نیرویی، نیروهای دهگانۀ مرا راهبر و روشنگر خواهد شد تا با آنها «رسایی» و «جاودانگی»
را دریابم و آنگاه هر دو را بدانان بخشم؟
19
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
هنگامی که نیازمندی راست گفتار، نزد کسی می رود و آن کس، مزد بایسته بدو نمی دهد، سزای کنونی او چیست؟
من از آنچه در پایان بدو خواهدر سید، آگاهم؟
20
ای مزدا!
این را نیز می پرسم:
آیا دیوان هرگز خداوند گاران خوبی بوده¬اند؟
[آنانند] که می¬بینند چگونه «کرپان»، «کوی»ها و «اوسیخش» جهان را برای ایشان، گرفتار خشم و آزار کرده و جهانیان راهمواره به ناله و زاری در آورده و هیچ گاه در پرتو «اشه» برای پیشرفت وآبادانی چهان نکوشیده اند.
یسنه، هات 45
1
اینک سخن می گویم؛ ای کسانی که از دور و نزدیک آمده و خواستار [آموزشـ]ـید.
اکنون همۀ شما گوش فرادهید و سخن روشن مرا بشنوید و خوب به یاد بسپارید:
«مباد که آموزگار بد، دیگر باره زندگی «شما» را تباه کند «او» دروند با زیان خود و با دژ باوری-اش ، شما را به گمراهی بکشاند.»
2
اینک سخن می¬گویم از دو«مینو».
در آغاز آفرینش، «سپند [مینو]» آن دیگری - «[مینوی] نا پاک» - را چنین گفت:
-«منش، نه آموزش، نه خرد، نه باور، نه گفتار ، نه کردار،نه «دین» و نه روان ما دو [«مینو»] با هم سازگارند.»
3
اینک سخن می¬گویم از آنچه «مزدا اهوره»ی دانا در [بارۀ]بنیاد هستی به من گفت:
-[کسانی] از میان شما که «منثره» را – بدان سان که من بدان می اندیشم و از آن سخن می-گویم – بکار نبندند، [در] پایان زندگی، [بهره] شان دریغ و درد خواهد بود.»
4
اینک سخن می¬گویم از آنچه در زندگی از همه چیز بهتر است.
از «اشه» دریافتم که «مزدا» آفریدگار او و پدر «منش نیک» کوشاست و «آرمیتی» دختر نیک کنش هموست.
«اهوره»ی از همه چیز آگاه را نتوان فریفت.
5
اینک سخن می¬گویم از آنچه [آن] «سپندترین» مرا گفت؛ سخنی که شنیدنش مردمان را بهترین [کار] است.
«آنان که آموزشهای مرا ارج بگزارند و پیروی کنند، به رسایی و جاودانگی خواهند رسید و با کردارهای «منش نیک»، «مزدا اهوره» [خواهند پیوست].
6
اینک سخن می¬گویم [از آن که ] بزرگترین است.
در پرتو «اشه» می ستایم [اورا] که نیک آگاه است [او] آنان را که [با او] هستند.
[بشود که] «مزدا اهوره» با«سپند مینو»ی خویش [ستایش مرا] بشنود.
در پرتو «منش نیک» خواهم کوشید که مهرورزانه بدو برسم.
[بشود که او] با خرد خویش، مرا از آنچه بهترین [چیز] است، بیاگاهاند.
7
اوست که همۀ رادان – همۀ آنان که بودند و خواهند بود – رستگاری خویش را از وی خواستار می¬شوند.
روان اشون به جاودانگی و کامروایی خواهد پیوست و روان دروند، براستی هماره در رنج خواهد بود.
این [فرمان] را «مزدا اهوره» با«شهریاری مینوی» [خویش] برنهاده است.
8
با ستایشها و نیایشهای خویش بدو روی می¬آورم و با چشم دل او را می¬بینم.
«مزدا اهوره» را در پرتو «اشه» و با اندیشه وگفتار و کردار نیک می¬شناسم و نیایشهای خود را در «گرزمان» او فرو می نهم.
9
او را با «منش نیک» خشنود می¬کنم؛ او را که به خواست خویش، بهروزی و تیره روزی – هر دو – را برای ما آفریده است.
[بشود که] «مزدا اهوره» با«شهریاری مینوی» خویش، ما را [نیروی] کار کردن بخشد تا در پرتو «منش نیک» و «اشه» و با نیک آگاهی به پیشرفت [کار] مردمان بکوشیم.
10
اورا با [یاری] «آرمیتی» می ستاییم و گرامی می داریم؛ او را که هماره «مزدا اهوره» خوانده می¬شود؛ [اورا] که در پرتو «اشه» و «منش نیک» خود، ما را نوید داد که در «شهریاری مینوی» وی به «رسایی» و «جاودانگی» خواهیم پیوست و به ما تندرستی و توانایی خواهد بخشید.
11
پس کسی که با دیوان و مردمان [پیرو] آنان دشمنی می¬ورزد، [راهش] از [راه] آن کس که «مزدا اهوره» را خوار می¬شمارد و زشت می¬انگارد، جداست.
[چنین کسی] دربارۀ او و رهانندگان دانا و یاوران دین پاک، نیک می¬اندیشد و [«مزدا»] او را دوست و بردار و بلکه پدر خواهد بود.
یسنه، هات 46
1
به کدام مزر و بوم روی آورم؟ به کجا روم [و از که] پناه جویم؟
مرا از خویشاوندان و یاورانم دور می¬دارند. همکاران و فرمانروایان درونند سرزمین نیز خشنودم نمی کنند.
ای مزدا اهوره!
چگونه ترا خشنود توانم کرد؟
2
ای مزدا!
من می¬¬دانم که چرا ناتوانم. از آن روی که خواسته¬ام نا چیز است و کسانم اندک شمارند.
ای اهوره!
از این [ناکامی] نزد تو گله می گزارم.تو خود، نیک [درکارمن ] بنگر.
من [از تو] خواهان آن یاری و رامشم که دلداری به دلداده¬ای می بخشد.
در پرتو «اشه» مرا از نیروی «منش نیک» بیاگاهان.
3
ای مزدا!
کی سپیده دم آن روز فرا خواهد رسید که با آموزشهای فزایش بخش خردمندانۀ رهانندگان«اشه» به نگاهداری جهان بدرخشد؟
کیانند آنان که «منش نیک» به یاری شان خواهد آمد؟
ای اهوره!
من [تنها] آموزش ترا بر می¬گزنیم.
4
دروندبد نام بد کردار تباهکار، یاوران«اشه» را از پیشبرد زندگانی [مردمان] در روستا یا سرزمین باز می¬دارد.
ای مزدا!
آن کس که از دل وجان و با [همۀ] توانایی [خویش] با او می ستیزد، جهانیان را به راه نیک آگاهی رهنمون می شود.
5
ای مزدا اهوره!
هرگاه اشون ینک آگاه توانایی که خود بدرستی زندگی می¬کند، دروندی خواستار یاری را – خواه به فرمان ایزدی، خواه از سر خویشکاری دینی – به گرمی بپذیرد، می تواند با خردمندی خویش، او را بیاگاند و از گزند و تباهی برهاند.
6
اما اگر آن مرد توانا اورا نپذیرد، خود آشکارا به دروندان خواهد پیوست ؛ زیرا از همان آغاز که «اهوره»، «دین» را آفرید، نیک خواه دروند، خود دروند است و آشون کسی است که دوست اشونان باشد.
7
ای مزدا!
بدان هنگام که در وند آزردن مرا کمر می بندد، جز «آذر» و «منش [نیک]» تو – که «اشه» از کردارشان کار آمد می شود- چه کس مرا پناه خواهد بخشید؟
ای اهوره!
«دین» مرا از این آموزش بیاگاهان.
8
ای مزدا!
از کردار آن کس که سر آزار جهانیان را دارد، مرا رنجی نخواهد رسید.
[گزند] آن [کردارهای] دشمنانه، به خود او باز خواهد گشت؛ آنچنان که او خود را از نیک زیستی بی بهره خواهد کرد و بدان دشمنانگی، هیچ راهی [به رهایی] از در زیستی نـ[ـخواهد یافت].
9
کیست آن رادی که نخستین بار مرا بیاموزد که چگونه تو سرور پاک اشون کردارها را بیش از همه شایستۀ ستایش بشناسم!
ماهماره خواستاریم که با «منش نیک» و در پرتو «اشه» آنچه را که تو آفریدگار جهان هستی دربارۀ «اشه» گفته ای ، [دریابیم].
10
ای مزدا اهوره!
بدرستی می گویم: هرکس – چه مرد، چه زن – که انچه را تو در زندگی بهترین [کار] شناخته ای بورزد، در پرتو «منش نیک» از پاداش «اشه [و] «شهریاری مینوی» [برخوردار خواهد شد].
من چنین کسانی را به نیایش تو رهنمون خواهم شد و همۀ آنان را از «گذرگاه داوری» خواهم گذراند.
11
«کر پان» و «کوی» ها با توانایی خویش و با وادار کردن مردمان به کردارهای بد، زندگانی [آنان] را به تباهی می¬کشانند، [اما] روان و «دین» شان هنگام نزدیک شدن به «گذرگاه داوری» در هراس خواهد افتاد وآنان همواره باشندگان «کنام دروج» [خواهندبود].
12
هنگامی که «اشه» به نوادگان و خویشان نامور «فریان» تورانی روی آورد، جهان با تخشایی «آرمیتی» پیشرفت خواهد کرد. پس آنگاه «منش نیک»، آنان را بهم خواهد پیوست و «مزدا اهوره» سرانجام بدیشان رامش و رستگاری خواهد بخشید.
13
کیست در میان مردمان که «سپیتمان زرتشت» را در به سرانجام رساندن کار [خویش] خشنود کند؟
براستی چنین کسی برازندۀ بلند آوازگی است.
«مزدا اهوره» او را زندگی [جاوید] می¬بخشد و «منش نیک»، هستی او را می¬افزاید و ما بدرستی او را دوست خوب «اشه» می¬شناسم.
14
ای زرتشت!
کیست دوست اشون تو؟
کیست آن که بدرستی خوارستار بلند آوازگی «مکه»ی بزرگ است؟
براستی چنین کسی «کی گشتاسپ» دلیر است.
ای مزدا اهوره!
من کسانی را که تو در سرای یگانۀ خویش جای خواهی داد، با گفتار «منش نیک» فرا می-خوانم.
15
ای هچتسپیان !ای سپیتمانیان!
به شما خواهم گفت[همۀ آنچه راکه شنیدنش برای شما بهترین است] تا دانا و نادان را از هم باز شناسید.
از این کردارهاست که شما«اشه» را – آنچنان که در نخستین داد «اهوره» آمده است- به خویشتن ارزانی می¬دارید.
16
ای فرشوشتر هوگو!
با این رادان – که ما هر دو خواستا بهروزی آنانیم – بدان جا روی آور؛ بدان جا که «اشه» با «آرمیتی» پیوسته است؛ بدان جا که «منش نیک» و «شهریاری مینوی» فرمانروایند؛ بدان جا که
سرای شکوهمند «مزدا اهوره» است.
17
ای جاماسپ هو گوی فرزانه!
اینک سخنانی «پیوسته» به تو می¬آموزم، نه «ناپیوست» تا تو آنها را به دل نیوشا و پریستار باشی.
«مزدا اهوره» در پرتو «اشه» نگاهبان نیرومند کسی شود ه دانا را از نادان باز شناسد.
18
آن کس که به[دین] من بپیوندد، من خود، او را بهترین [یاور]م و در پرتو «منش نیک»، بهترین چیزها را بدو نوید می¬دهد.
اما آن کس که با [آموزش] ما سر ستیز دارد، ستیز با او رواست.
ای مزدا!
در پرتو «اشه» خواست ترا [بر می¬آورم و ترا] خشنود می کنم. چنین است گزینش خرد و منش من.
19
آن کس که در پرتو «اشه»، بهترین خواست «زرتشت» - ساختن جهانی نو- را براستی برآورد، پاداشتا زندگی جاودانه سزاوار اوست و در این جهان زایای بار آور نیز هر آنچه را دلخواه اوست، بدست خواهد آورد.
ای مزدا! ای آگاه ترین!
این هم را تو بر من آشکار کرده¬ای.
1
«مزدا اهوره» به همه کار توانا چنین برنهاده است:
بهروزی از آن کسی است که دیگران را به بهروزی برساند.
نیرو و پایداری را براستی از تو خواستارم.
ای آرمیتی!
برای نگاهبانی از «اشه»، فرّ و شکوهی را که پاداش زندگی در پرتو «منش نیک» است ، به من ارزانی دار.
2
همچنین بهترین [پاداش] از آن او باد.
ای مزدا!
کسی که [برای دیگران] خواستار روشنی است، روشنایی [بدو] ارزانی خواهدشد.
از «سپندترین مینو»ی خویش و در پرتو «اشه»، دانش برآمده از «منش نیک» را به ما بخش تا در زندگانی دیرپا [ی خویش] همه روزه از شادمانی بهره مند شویم.
3
پس براستی، بهترین نیکی¬ها بهرۀ آن کسی خواهدشد که در زندگی استومند و مینوی، ما را به راه راست بهروزی – [راه] جهان اشه که جایگاه «اهوره» است – رهنمونی کنند.
ای مزدا!
دلدادگان تو در پرتو نیک آگاهی و پاکی به تو خواهند پیوست.
4
ای مزدا!
ترا توانا و پاک شناختم؛ آنگاه که [دانستم] در پرتو توانایی ات، آرزوهای ما برآورده خواد شد؛ آنگاه که [دریافتم] اشونان و دروندان را پاداش [وپادافره] خواهی بخشید؛ آنگاه که [پی بردم]درپرتو گرمای «آذر» تو – که نیرومندی اش از «اشه» است – نیروی «منش نیک» به من روی خواهد نمود.
5
ای مزدا اهوره!
ترا پاک شناختم، آنگاه که در سرآغاز آفرینش زندگی دیدمت [و دریافتم] که چگونه تا پایان گردش آفرینش، کردارها، گفتارها را با هنر خویش، مزد بر نهاده ای : پاداش نیک برای نیکان و [سزای] بد برای بدان.
6
ای مزدا!
بدان هنگام که «سپند مینو»ی تو فراز آید، «شهریاری مینوی» و«منش نیک» با کنش خویش، جهان را به سوی «اشه» پیش می برندو «آرمیتی» راد مردان را به سوی خرد نافریفتنی تو رهنمونی خواهد کرد.
7
ای مزدا اهوره!
براستی ترا پاک شناختم؛ آنگاه که «منش نیک»نزد من آمد و پرسید:
-«کیستی و ازکدامین خاندانی ودر برابر پرسشها ودو دلیهای روزانۀ زندگی خویش وجهان پیرامون خود، کدامین راه را می نمایی و می شناسانی؟»
8
آنگاه نخست بدو [پاسخ] گفتم:
«منم زرتشت که با همۀ توش و توان خویش، دشمن سر سخت دروندان و پناه نیرومند آشونانم.»
ای مزدا!
خواستارم تا بدان هنگام که ستایشگر و سرودخوان توام، همواره از «شهریاری مینوی» بی کران [تو] برخوردار باشم.
9
ای مزدا اهوره!
براستی ترا پاک شناختم؛ آنگاه که «منش نیک» نزد من آمد و پرسید:
-«چگونه خود را باز می شناسانی؟»
[و من بدو پاسخ دادم:]
-«با دهش آن نماز که نزد آذر تو می گزارم.
تا بدان هنگام که مرا توش و توان هست، به«اشه» خواهم اندیشید.
10
پس تو مرا به سوی «اشه» - که [همواره] آن را فرا خوانده ام- رهنمونی کن تا با پیروی از «آرمیتی» بدان دست یابم.
اینک بپرس از ما و بدان سان که می¬خواهی،ما را بیازمای؛ چرا که پرسش و آزمون تو، رهبران را نیرومندی و برتری می بخشد.»
11
ای مزدا اهوره!
ترا پاک شناختم؛ آنگاه که «منش نیک» نزد من آمد و من نخستین بار از گفتار تو آموختم و دریافتم که بردن پیام تو به میان مردمان دشوار است؛ اما من آنچه را که به من گفتمی بهترین است، به سرانجام خواهم رساند.
12
بدان هنگام که مرا فرمان دادی: «به سوی اشه روی آور و آن را فراشناس!»، سخنی هرگز نا شنیده به من گفتی:
-«بکوش تا سروش در اندرون تو راه یابد و پرتو دهش ایزدی را دریابی که به هر دو گروه پاداش [و پاد افره] می بخشد.»
13
ای مزدا اهوره!
ترا پاک شناختم، آنگاه که «منش نیک» نزد من آمد تا آماج و آرزوی مرا دریابد:
-«مرا زندگانی دیرپای ارزانی دار که هیچ کس جز تو نتواند بخشید؛ آن زندگانی آرمانی که در شهریاری مینوی تو، نوید آن داده شده است.»
14
ای مزدا!
آنچنان که فرزانه مرد توانایی، دوستی را به مهربانی پناه می بخشد، تو نیز با «شهریاری مینوی» خویش و در پرتو «اشه» پیروان مرا پناه بخش تا من و همۀ آنان که «منثره»ی ترا می سرایند، بپا خیزیم و از آموزشها [ی تو]پشتیبانی کنیم.
15
ای مزاد!
ترا پاک شناختم؛ آنگاه که «منش نیک» نزد من آمد و مرا آموخت که اندیشیدن در آرامش، بهترین راه دانش اندوزی است [و هشدار داد که] رهبر هرگز نباید مایۀ خشنودی دروندان شود، چه، آنان همواره با اشونان دشمنی می¬ورزند.
16
ای مزدا اهوره!
پس زرتشت، «شپندترین مینو» ترا برای خویشتن برگزید.
[بشود که] «اشه» زندگی استومند مارا نیرو بخشید.
[بشود که ] «آرمیتی» و«شهریاری مینوی» [تو] زندگی ما را درخشان کنند.
[بشود که ] «منش نیک» کردارهای ما را پاداش دهد.
یسنه، هات 44
1
ای اهوره!
این را از تو می¬پرسم، مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چگونه [باید باشد] نیایش فروتنانۀ دلدادگان تو؟
ای مزدا!
[بگذار] کسی همچون تو، [آن را] به دوستی چون من بیاموزد.
پس در پرتو «اشه»ی گرامی، ما را یاری بخش تا «منش نیک» به سوی ما آید.
2
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چگونه است سرآغاز «بهترین زندگی» و آن کسی که براستی [در پی آن] کوشاست، چه پاداشی [می¬یابد]؟
ای مزدا!
براستی او –[آن] پاک، [آن] مرده ریگ و برگزید] همگان – در پرتو«اشعه»، نگاهبان مینوی [مردمان] ودوست [و] درمان بخش زندگی است.
3
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرابدرستی [پاسخ ] گوی:
چه کسی در آغاز، آفریدگار و پرد «اشه» بوده است؟
کیست که راه[گردش] خورشید و ستارگان را برنهاده است؟
ازکیست که ماه می فزاید و دیگر باره می کاهد؟
ای مزدا!
خواستارم که این همه ودیگر [چیزها] را بدانم.
4
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
کدامین کس زمین را در یز نگاهداشت و سپهر را [برفراز] جای داد که فرو نیفتد؟
کیست که آب و گیاه را [بیافراید]؟
کیست که بادوابر تیره را شتاب بخشید؟
ای مزدا!
کیست آفرید گار «منش نیک»؟
5
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
کدامین استاد کاری، روشنایی و تاریکی رابیافرید؟
کدامین استاد کاری، خواب و بیداری را بیافرید؟
کیست [که] بامدادو نیمروز و شب را [بیافرید] تا فزانگان را پیمان [ایزدی] فرایاد آورد؟
6
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
آیا براستی همۀ آنچه من نوید می¬دهم، درست است؟
[آیا] «آرمیتی» با کنش خویش، «اشه» را خواهد افزود و اینان را مژدۀ [پدیدار شدن] «شهریاری مینوی» در پرتو «منش نیک» [خواهد داد]؟
این جهان بارور و خرمی بخش را برای که آفریدی؟
7
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چه کسی «شهریار مینوی» و «آرمیتی» ارجمند را بیافرید؟
چه کسی به فرزانگی، پسر را دوستدار پدر کرد؟
ای مزدا!
همانا می کوشم تا تو و «سپند مینو» را آفریدگار همه چیز بشناسم.
8
ای مزدا اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
[من که] به آموزشهای تو می اندیشم و گفتار ترا در پرتو «منش نیک» می جویم تا بدرستی بیاموزم، چگونه به یاری «اشه» از هنجار زندگی آگاهی خواهم یافت و روانم به شادی روز افزون خواهد رسید؟
9
ای مزدا اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چگونه «دین» خود را بپالایم و از سر شیفتگی، یکباره نیاز [تو] کنم تا با آنچه از تو خداوند نیک آگاه و در پرتو شهریاری تو می آموزم، با «شهریاری مینوی» ارجمند و «اشه» و «منش نیک» به رای یگانۀ تو – که [به من] نویدداده شده است – راه یابم؟
10
از اهوره!
این را از تو می پرسم، مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
کدام است دین تو که جهانیان را بهترین [دین] است و همگام با«اشه»،جهان هستی را افزونی
می بخشد و درپرتو «آرمیتی»، گفتار و کردار [ما] را به سوی راستی رهنمون خواهد شد؟
ای مزدا!
من با دانش و گرایش خویش، به [دین] تو روی می¬آورم.
11
ای اهوره!
این را از تو می¬پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چگونه «آرمیتی» به[نهاد] دین آموختگان تو اه خواهد یافت؟
منم نخستین [کسی] که بدین کار برگزیده شده ام. همۀ دیگران را دشمن مینوی می شناسم.
12
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
کدام یک از اینان که با ایشان سخن می¬گویم، اشون و کدام یک در وند است؟
به کدام یک [روی آورم] ؟ [آن که] بدی دیده یا [آن که] خودبدکار است؟
آن دروندی که در برابر دهشهای تو [با من] می ستیزد، کیست؟ [ایا] نباید او را از بدکاران شمرد؟
13
ای اهوره!
این را از تو می¬پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ[ گوی:
چگونه «دروج» را از خود دور برانیم؟
[چگونه] از آنان که سراپا نافرمانی¬اند؛ [آنان که] نه به پیوند با «اشه» می کوشند و نه همپرسگی با «منش نیک» را آرزو می کنند، دوری گزینیم؟
14
ای مزدا اهوره
این را از تو می پرسم، مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چگونه «دروج» را به دست «اشه» بسپارم تا با گفتار و اموزش ایزدی تو، پاک شود و ازاین راه، دروندان شکستی سترگ خورند و فریب و ستیزۀ آنان از میان برود؟
15
ای مزدا اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چون تو آن توانایی را داری که مرا در پرتو «اشه» از [گزند] اینان پناه بخشی، آن گاه که دو سپاه ناسازگار به هم رسند، برابر پیمانی که تو خود برنهاده¬ای، به کدام یک از آن دو و در کجا پیروزی خواهی بخشید؟
16
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
کیست آن پیروزمندی که در پرتو آموزشهای تو، هستان را پناه می بخشد؟
ایمزدا!
مرا آشکارا از برگماشتن آن رد درمان بخش زندگی بیاگاهان و [بگذار] «سروش» و «منش نیک» بدو و به هرکس که تو خود اورا خواستاری، روی آورند.
17
ای مزدا اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چگونه [بارهنمودتو] کامۀ من بر خواهد آمد؟
[چگونه] به تو خواهم پیوست و کی سخنانم کارگر خواهدشد، تا با «منثره» - که در پرتو «اشه» بهترین راهنماست- [مردمان را ] به «رسایی» و«جاودانگی» رهنمونی کنم؟
18
ای مزدا اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
چگونه در پرتو «اشه»، آن پاداش را بدست آورم؟
[چگونه] نیرویی، نیروهای دهگانۀ مرا راهبر و روشنگر خواهد شد تا با آنها «رسایی» و «جاودانگی»
را دریابم و آنگاه هر دو را بدانان بخشم؟
19
ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
هنگامی که نیازمندی راست گفتار، نزد کسی می رود و آن کس، مزد بایسته بدو نمی دهد، سزای کنونی او چیست؟
من از آنچه در پایان بدو خواهدر سید، آگاهم؟
20
ای مزدا!
این را نیز می پرسم:
آیا دیوان هرگز خداوند گاران خوبی بوده¬اند؟
[آنانند] که می¬بینند چگونه «کرپان»، «کوی»ها و «اوسیخش» جهان را برای ایشان، گرفتار خشم و آزار کرده و جهانیان راهمواره به ناله و زاری در آورده و هیچ گاه در پرتو «اشه» برای پیشرفت وآبادانی چهان نکوشیده اند.
یسنه، هات 45
1
اینک سخن می گویم؛ ای کسانی که از دور و نزدیک آمده و خواستار [آموزشـ]ـید.
اکنون همۀ شما گوش فرادهید و سخن روشن مرا بشنوید و خوب به یاد بسپارید:
«مباد که آموزگار بد، دیگر باره زندگی «شما» را تباه کند «او» دروند با زیان خود و با دژ باوری-اش ، شما را به گمراهی بکشاند.»
2
اینک سخن می¬گویم از دو«مینو».
در آغاز آفرینش، «سپند [مینو]» آن دیگری - «[مینوی] نا پاک» - را چنین گفت:
-«منش، نه آموزش، نه خرد، نه باور، نه گفتار ، نه کردار،نه «دین» و نه روان ما دو [«مینو»] با هم سازگارند.»
3
اینک سخن می¬گویم از آنچه «مزدا اهوره»ی دانا در [بارۀ]بنیاد هستی به من گفت:
-[کسانی] از میان شما که «منثره» را – بدان سان که من بدان می اندیشم و از آن سخن می-گویم – بکار نبندند، [در] پایان زندگی، [بهره] شان دریغ و درد خواهد بود.»
4
اینک سخن می¬گویم از آنچه در زندگی از همه چیز بهتر است.
از «اشه» دریافتم که «مزدا» آفریدگار او و پدر «منش نیک» کوشاست و «آرمیتی» دختر نیک کنش هموست.
«اهوره»ی از همه چیز آگاه را نتوان فریفت.
5
اینک سخن می¬گویم از آنچه [آن] «سپندترین» مرا گفت؛ سخنی که شنیدنش مردمان را بهترین [کار] است.
«آنان که آموزشهای مرا ارج بگزارند و پیروی کنند، به رسایی و جاودانگی خواهند رسید و با کردارهای «منش نیک»، «مزدا اهوره» [خواهند پیوست].
6
اینک سخن می¬گویم [از آن که ] بزرگترین است.
در پرتو «اشه» می ستایم [اورا] که نیک آگاه است [او] آنان را که [با او] هستند.
[بشود که] «مزدا اهوره» با«سپند مینو»ی خویش [ستایش مرا] بشنود.
در پرتو «منش نیک» خواهم کوشید که مهرورزانه بدو برسم.
[بشود که او] با خرد خویش، مرا از آنچه بهترین [چیز] است، بیاگاهاند.
7
اوست که همۀ رادان – همۀ آنان که بودند و خواهند بود – رستگاری خویش را از وی خواستار می¬شوند.
روان اشون به جاودانگی و کامروایی خواهد پیوست و روان دروند، براستی هماره در رنج خواهد بود.
این [فرمان] را «مزدا اهوره» با«شهریاری مینوی» [خویش] برنهاده است.
8
با ستایشها و نیایشهای خویش بدو روی می¬آورم و با چشم دل او را می¬بینم.
«مزدا اهوره» را در پرتو «اشه» و با اندیشه وگفتار و کردار نیک می¬شناسم و نیایشهای خود را در «گرزمان» او فرو می نهم.
9
او را با «منش نیک» خشنود می¬کنم؛ او را که به خواست خویش، بهروزی و تیره روزی – هر دو – را برای ما آفریده است.
[بشود که] «مزدا اهوره» با«شهریاری مینوی» خویش، ما را [نیروی] کار کردن بخشد تا در پرتو «منش نیک» و «اشه» و با نیک آگاهی به پیشرفت [کار] مردمان بکوشیم.
10
اورا با [یاری] «آرمیتی» می ستاییم و گرامی می داریم؛ او را که هماره «مزدا اهوره» خوانده می¬شود؛ [اورا] که در پرتو «اشه» و «منش نیک» خود، ما را نوید داد که در «شهریاری مینوی» وی به «رسایی» و «جاودانگی» خواهیم پیوست و به ما تندرستی و توانایی خواهد بخشید.
11
پس کسی که با دیوان و مردمان [پیرو] آنان دشمنی می¬ورزد، [راهش] از [راه] آن کس که «مزدا اهوره» را خوار می¬شمارد و زشت می¬انگارد، جداست.
[چنین کسی] دربارۀ او و رهانندگان دانا و یاوران دین پاک، نیک می¬اندیشد و [«مزدا»] او را دوست و بردار و بلکه پدر خواهد بود.
یسنه، هات 46
1
به کدام مزر و بوم روی آورم؟ به کجا روم [و از که] پناه جویم؟
مرا از خویشاوندان و یاورانم دور می¬دارند. همکاران و فرمانروایان درونند سرزمین نیز خشنودم نمی کنند.
ای مزدا اهوره!
چگونه ترا خشنود توانم کرد؟
2
ای مزدا!
من می¬¬دانم که چرا ناتوانم. از آن روی که خواسته¬ام نا چیز است و کسانم اندک شمارند.
ای اهوره!
از این [ناکامی] نزد تو گله می گزارم.تو خود، نیک [درکارمن ] بنگر.
من [از تو] خواهان آن یاری و رامشم که دلداری به دلداده¬ای می بخشد.
در پرتو «اشه» مرا از نیروی «منش نیک» بیاگاهان.
3
ای مزدا!
کی سپیده دم آن روز فرا خواهد رسید که با آموزشهای فزایش بخش خردمندانۀ رهانندگان«اشه» به نگاهداری جهان بدرخشد؟
کیانند آنان که «منش نیک» به یاری شان خواهد آمد؟
ای اهوره!
من [تنها] آموزش ترا بر می¬گزنیم.
4
دروندبد نام بد کردار تباهکار، یاوران«اشه» را از پیشبرد زندگانی [مردمان] در روستا یا سرزمین باز می¬دارد.
ای مزدا!
آن کس که از دل وجان و با [همۀ] توانایی [خویش] با او می ستیزد، جهانیان را به راه نیک آگاهی رهنمون می شود.
5
ای مزدا اهوره!
هرگاه اشون ینک آگاه توانایی که خود بدرستی زندگی می¬کند، دروندی خواستار یاری را – خواه به فرمان ایزدی، خواه از سر خویشکاری دینی – به گرمی بپذیرد، می تواند با خردمندی خویش، او را بیاگاند و از گزند و تباهی برهاند.
6
اما اگر آن مرد توانا اورا نپذیرد، خود آشکارا به دروندان خواهد پیوست ؛ زیرا از همان آغاز که «اهوره»، «دین» را آفرید، نیک خواه دروند، خود دروند است و آشون کسی است که دوست اشونان باشد.
7
ای مزدا!
بدان هنگام که در وند آزردن مرا کمر می بندد، جز «آذر» و «منش [نیک]» تو – که «اشه» از کردارشان کار آمد می شود- چه کس مرا پناه خواهد بخشید؟
ای اهوره!
«دین» مرا از این آموزش بیاگاهان.
8
ای مزدا!
از کردار آن کس که سر آزار جهانیان را دارد، مرا رنجی نخواهد رسید.
[گزند] آن [کردارهای] دشمنانه، به خود او باز خواهد گشت؛ آنچنان که او خود را از نیک زیستی بی بهره خواهد کرد و بدان دشمنانگی، هیچ راهی [به رهایی] از در زیستی نـ[ـخواهد یافت].
9
کیست آن رادی که نخستین بار مرا بیاموزد که چگونه تو سرور پاک اشون کردارها را بیش از همه شایستۀ ستایش بشناسم!
ماهماره خواستاریم که با «منش نیک» و در پرتو «اشه» آنچه را که تو آفریدگار جهان هستی دربارۀ «اشه» گفته ای ، [دریابیم].
10
ای مزدا اهوره!
بدرستی می گویم: هرکس – چه مرد، چه زن – که انچه را تو در زندگی بهترین [کار] شناخته ای بورزد، در پرتو «منش نیک» از پاداش «اشه [و] «شهریاری مینوی» [برخوردار خواهد شد].
من چنین کسانی را به نیایش تو رهنمون خواهم شد و همۀ آنان را از «گذرگاه داوری» خواهم گذراند.
11
«کر پان» و «کوی» ها با توانایی خویش و با وادار کردن مردمان به کردارهای بد، زندگانی [آنان] را به تباهی می¬کشانند، [اما] روان و «دین» شان هنگام نزدیک شدن به «گذرگاه داوری» در هراس خواهد افتاد وآنان همواره باشندگان «کنام دروج» [خواهندبود].
12
هنگامی که «اشه» به نوادگان و خویشان نامور «فریان» تورانی روی آورد، جهان با تخشایی «آرمیتی» پیشرفت خواهد کرد. پس آنگاه «منش نیک»، آنان را بهم خواهد پیوست و «مزدا اهوره» سرانجام بدیشان رامش و رستگاری خواهد بخشید.
13
کیست در میان مردمان که «سپیتمان زرتشت» را در به سرانجام رساندن کار [خویش] خشنود کند؟
براستی چنین کسی برازندۀ بلند آوازگی است.
«مزدا اهوره» او را زندگی [جاوید] می¬بخشد و «منش نیک»، هستی او را می¬افزاید و ما بدرستی او را دوست خوب «اشه» می¬شناسم.
14
ای زرتشت!
کیست دوست اشون تو؟
کیست آن که بدرستی خوارستار بلند آوازگی «مکه»ی بزرگ است؟
براستی چنین کسی «کی گشتاسپ» دلیر است.
ای مزدا اهوره!
من کسانی را که تو در سرای یگانۀ خویش جای خواهی داد، با گفتار «منش نیک» فرا می-خوانم.
15
ای هچتسپیان !ای سپیتمانیان!
به شما خواهم گفت[همۀ آنچه راکه شنیدنش برای شما بهترین است] تا دانا و نادان را از هم باز شناسید.
از این کردارهاست که شما«اشه» را – آنچنان که در نخستین داد «اهوره» آمده است- به خویشتن ارزانی می¬دارید.
16
ای فرشوشتر هوگو!
با این رادان – که ما هر دو خواستا بهروزی آنانیم – بدان جا روی آور؛ بدان جا که «اشه» با «آرمیتی» پیوسته است؛ بدان جا که «منش نیک» و «شهریاری مینوی» فرمانروایند؛ بدان جا که
سرای شکوهمند «مزدا اهوره» است.
17
ای جاماسپ هو گوی فرزانه!
اینک سخنانی «پیوسته» به تو می¬آموزم، نه «ناپیوست» تا تو آنها را به دل نیوشا و پریستار باشی.
«مزدا اهوره» در پرتو «اشه» نگاهبان نیرومند کسی شود ه دانا را از نادان باز شناسد.
18
آن کس که به[دین] من بپیوندد، من خود، او را بهترین [یاور]م و در پرتو «منش نیک»، بهترین چیزها را بدو نوید می¬دهد.
اما آن کس که با [آموزش] ما سر ستیز دارد، ستیز با او رواست.
ای مزدا!
در پرتو «اشه» خواست ترا [بر می¬آورم و ترا] خشنود می کنم. چنین است گزینش خرد و منش من.
19
آن کس که در پرتو «اشه»، بهترین خواست «زرتشت» - ساختن جهانی نو- را براستی برآورد، پاداشتا زندگی جاودانه سزاوار اوست و در این جهان زایای بار آور نیز هر آنچه را دلخواه اوست، بدست خواهد آورد.
ای مزدا! ای آگاه ترین!
این هم را تو بر من آشکار کرده¬ای.