عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۴۷ - القشر
دگر قشرت بظاهر رهنمون است
که علم باطن اندر وی مصونست
شود محفوظ باطنها بظاهر
چو در صندقها لعل و جواهر
رسد تا میوه از قشریم ناچار
نشد بی‌قشر هرگز پخته اثمار
میان نی شود پرورده شکر
دگر هم در صدفها در و گوهر
شریعت قشر و مغز آمد طریقت
بنسبت همچنین باشد حقیقت
ز صورت رو بمعنی گر توانی
نما پس جمع صورت با معانی
ز قشرت قصد لب است این عیانست
ولی در پوست این مغزت نهانست
بهم این هر دو ملزومند و لازم
عمل بر هر دو دارد مرد حازم
یکی گر زین دو شد از عبد مفقود
عجب باشد که ره یابد بمقصود
شود در ترک صورت راه مشکل
بندرت می‌رسد باری بمنزل
بحفظ قشر باید سعی نغزت
مگر وقتی که شد پروده مغزت
رسیدت هم چه مغز از کف منه پوست
که گوهرهای لب محفوظ در اوست
هر آنکس را بود لعل و جواهر
بکار افزون بدش صندوق و ساتر
کسی کز زرو گوهر باشد آزاد
نخواهد حجره و صندوق فولاد
وگر هم باشدش صندوق وحجره
ز دزد ایمن بود کو کند حفره
چو دزد آمد نخواهد برد چیزی
نیرزد بیت مفلس بر پشیزی
فقیه خشک جز ریش و ورم نیست
گرش معنی نباشد هیچ غم نیست
بدست آورده او دنیا و مالی
حروف و نقش خالی از کمالی
بوقت مرگ بادش رفت و تن ماند
همان هیکل که بود اندر کفن ماند
تو گودنیا بد او را تا گه موت
نبودش معنیی کز وی شود فوت
نماند از وی بدلها غیر نیشی‌
چه باشد قیمت دستار و ریشی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۴۹ - القلب
دگر از قلب بشنو شرح و معنی
که بر فیض حیاتت اوست مبنی
مجرد جوهری نورانی و زین
بجمع روح و نفس او حد مابین
تحقق یافت انسانیت از وی
بود در نفس نورانیت از وی
بنفس ناطقه نامد حکیمش
بود هم روح باطن از قدیمش
دگر هم نفس حیوانیش مرکب
مثالش بر زجاجه گشت و کوکب
بقرآن روح را حق خوانده مصباح
زجاجه قلب و تن مشکوه وضاح
دگر هم ظاهر او کو طلسم است
میان نفسی حیوانی و جسم است
وسط بین وجود است و مراتب
که آن باشد تنزل را مناسب
بمثل لوح محفوظ منظم
در آن تفصیل موجودات عالم
پس آن بهتر که در این لوح محفوظ
نباشد غیر حقت هیچ ملحوظ
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۵۱ - باب‌الکاف الکتاب المبین
کتاب بس مبینت لوح محفوظ
بود کاشیاء در آن ضبط است و ملحوظ
نباشد خارج از وی خود وجودی
ز رطب و یابس و نابود و بودی
بود آن رطب و یابس اندر امثال
مراد از عالم تفصیل و اجمال
بنسبت آنهم ار باشی مشاهد
مفصل‌تر یکی از دیگر آمد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۵۲ - الکل
بود کل اسم حق بر اعتباری
که هست آن واحدیت باقراری
ز حیث اعتبار واحدیت
که جمع است اندر او اسمای حضرت
از آن گویند کو واحد بذاتست
ولیکن کل باسماء و صفات است
باسم کل تجلیهای حق شد
بکلیت عیان در ما خلق شد
باینمعنی که او کل وجود است
تعینهای کل ز او در نمود است
جهان یک شمه از کلیت اوست
ز اسم کل مفصل جلوه اوست
بود آنفرد کلی کل عالم
که فرد از کل و بر کل است اقدم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۵۳ - الکلمه
کلمه هست بر چشم مشاهد
کنایت در یقین از کل واحد
ز ماهیات و اعیان و حقیاق
ز موجودات خارج هم بلایق
دگر فی‌الجمله از هر ذی تعین
که او را هست در حدی تمکن
بود مخصوص معقولات لایق
ز ماهیات و اعیان وحقایق
معین بر کلمه معنویه
و یا غیبیه گردانی رویه
دگر هم خارجیات شهودی
کلمه شد اگر دانی وجودی
مجردها مفرقها کدام است
کلمه تامه وین خود تمام است
کلمه پس سه قسم آمد بتحقیق
بفهم هریک از حق جوی توفیق
یکی غیبه و هم معنویه
وجودیه دوم اند رویه
دگر هم تامه در ثالث آمد
جهان از این سه معنی حادث آمد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۵۴ - کلمه الحضره
کلمه حضرت این خود بیخلاف است
که از قولش دو حرف نون و کافست
کلمه حضرت از بحر ارادت
همانا جنبشی باشد بعادت
کلمه حضرت اینحرف از حق آمد
که از بحر الاراده مشتق آمد
ز حرف کن نه این لفظ است مقصود
که باشد معنی اوباش یا بود
بودآن معنیی کاندر بیانی
کنند ادراک اهل هر زبانی
مراد از آب این باء و الف نیست
بدان مفهوم کل راز آب کان چیست
کلمه پس نه حرف کاف و نونست
که فعل حضرت بی‌چند و چونست
بود معنی کن ایجاد کونش
اراده بر شئون لون لونش
باینمعنی که خود را خواست ظاهر
رخ اندر آینه آراست ظاهر
اراده پس خود آن آراستن بود
ظهور خویشتن را خواستن بود
اراده یافت صورت کاف و نون شد
کلمه حضرت اظهار از کمون شد
هر آن شیئی که بینی در مکانی
بشرح کاف و نون داد زبانی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۵۷ - کون الفطور غیر مشتت للشمل
کنون کون الفطور آمد به نیت
که للشمل است آن غیرمشتت
تکثر واحدالحق را بتجویز
بود اندر تعینها و تمییز
که در جمعیت اللهش تفرق
نیابد راه در حین تعلق
بود یعنی که در بحرالاحد غرق
ولی با امتیاز عالم فرق
بجمع خویش باقی بی‌تعسر
بود در عین تفریق و تکسر
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۱ - کیمیاء‌العوام
یکی هم کیمیا خاص عوام است
وی استبدال گوهر بر رخام است
ز کف هشتن متاع اخر ویرا
بدل بستن حطام دنیوی را
علو را دادن و دانی گرفتن
بقا را هشتن و فانی گرفتن
کند بر بوته زری کیمیاگر
مبدل برنحاس او را شود زر
هوای کیمیایش بر گزاف است
مرادش جمله برعکس و خلافست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۴ - اللب
بود لب عقل صافی از کدورت
منور او بنور قدس حضرت
بود صاف از قشور و هم و تخییل
مجرد وز قیود ظن و تسویل
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۵ - لب اللب
بود هم لب لبت در گواهی
همانا ماده نور الهی
مؤید باشد از تأیید او عقل
مصفا و ز قشور و هم و هم نقل
کند درک علوم عالیات او
ز درک قلب دور از نائبات او
بکونی کو مصون از فهم محجوب
بعلم رسمی است ار هست منسوب
بکونی هست آن دلرا تعلق
که محصونست از رسم تفرق
ز حسن سابقه این خود دلیل است
بخیر خاتمه هم بس دخیل است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۶ - اللبس
ز لبس آن عنصریت در اساس است
که او روح حقیاق را الباس است
عناصر مر حقایق را ثیابند
از آن گفت «اولیا تحت قبابند»
کسی نشناخت جز حقشان بلا ریب
که لبس عنصر آمد مانع از غیب
عناصر پرده غیب و معانیست
در این پرده حقایق در نهانیست
از آنند اولیا تحت قبایش
که کس نشناسد ایشانرا سوایش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۷ - اللسن
لسن واقع بوی گردد کماهی
باذن واعی افصاح الهی
شود واقع بحق افصاح و گفتار
بر آن گوشی که می‌باشد نگهدار
گهی باشد که اشعار است و الهام
بدون واسطه کاید به پیغام
شود خود عبد عارف بر فصاحت
که از حق است این لطف و ملاحت
دگر شد واسطه آن را بتحقیق
نبی خود یا ولی یا مرد صدیق
لسن این هر دو را گویند اصحاب
ولی در هر دو رمزی هست دریاب
بود چون مختلف فهم خلایق
مناسب نیست توضیح دقایق
گروهی کاهل این اسرار بودند
بفهم خلق برخوردار بودند
حجاب از روی معنی باز کردند
بیان راز با صد راز کردند
بما گفتند در صد پرده یک راز
صفی یک پرده هم افزون کند باز
لسن تعریف ذات از هر صفاتست
که ظاهر از نمود ممکناتست
یکی را چشم بازو اذن خیر است
یکی در وصف او محتاج غیر است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۸ - لسان الحق
لسان‌الحق بود انسان فایق
که باشد مظهر او بر اسم ناطق
کند بر اهل صورت وصف ظاهر
دهد بر مرد معنی سیر قاهر
بقدر فهم و استعداد مردم
کند هر جا بعنوانی تکلم
لسانش در شریعت گوید از حق
وجودش سازد از حق کشف مطلق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۹ - اللطیفه
لطیفه چیست تدقیق اشارت
که در فهم است و ناید در عبارت
بمعنی بس اشاراتی دقیق است
که لفظ از بهر ضبطش لایلیق است
عبارت باشد از جولان او تنک
سمند لفظ در میدان او لنگ
بخاطر آید اما در بیانی
نگنجد وین بداند نکته دانی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۰ - اللطیفه الانسانیه
لطیف کو بانسانست معروف
بنفس ناطقه گردید موصوف
بقلب است او مسمی در تعقل
حقیقت باشد از روح او تنزل
دو وجه او را بنفس رو و روح باشد
دهم تفصیل تا مشروح باشد
از آنوجهی که بر روح است منسوب
بصدرش اهل دل دارند محسوب
و زان وجهی که بر نفس است اقرب
فؤادش گر تو خوانی باشد انسب
بدین دستور می‌باشد لطائف
بدینسان بر مراتب باش واقف
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۱ - اللوح
دگر لوحت کتاب بس مبین است
که کشف از نفس کلی در یقین است
گهی گویند لوح و گه کتابش
گهی هم نفس کلی در خطابش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۲ - اللوایح
لوایح لایحه را لفظ جمع است
که در جمع مکاشف همچو شمع است
شود آن لایحه در حکم اشراق
بکشف معنوی و صوری اطلاق
خود آن صوری مگر کشف مثال است
که برحس لایح اندر انتقال است
دگر آن معنوی آمد هویدا
ز غیب حضرت اقدس اعلی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۵ - باب‌المیم الماسک و المموسک به والمموسک لاجله
زممسوک به و ماسک شنو باز
ز ممسوک لاجله باز جو راز
خود آنجمله عماد معنویه است
که انسانرا حقیقت در رویه است
لاجله باشد آن تفسیر لولاک
که شد از بهر او ایجاد افلاک
فلک را رهروان گفتند در طور
بر انفاس بنی آدم زند دور
کسی کو اهل اینحال و مقام است
خود او را علم اینمعنی تمام است
بداند اینکه موجدات لایق
صورها شد ز اعمال خلایق
عملها هم ز خلقان مختلف بد
ارادتها از آنرو مختلف شد
مراتب مختلف آمد بصورت
ز سر اختلافات ارادت
ارادت مختلف کآمد باقسام
حقیقت یک ارادت راست احکام
که آن اصل است و هم دارد تعلق
ابر ایجاد انسان بالتحقق
چو او مقصود بالعین است و علت
جز او مقصود ثانی بد ز خلقت
تو گو پس ظاهر کل ارادت
همه احکام یک اصل است و یک ذات
ز اصل و ذات قصدم یک اراده است
که او اصل ارادات زیاده است
ز انسانیت ارادانی مراتب
بود بر قدر موجودات واجب
تفاوت از ره شأن و کمال است
که ثابت در مراتب لامحال است
تفاوتها که بود اندر ارادت
تفاوت را در اشیاء گشت علت
ز سرم آدم و معنای عالم
اشارت موبمو کردیم فافهم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۶ - ماء‌القدس
زماء‌القدس بشنو کو بود علم
ز رجست نفس را طاهر کند علم
نشاند دورت از نفش اراذل
نماید پاکت از رجس و رذایل
بود رجست هواهای طبیعی
بود مائت شهودات حقیقی
شهودت بر تجلی قدیم است
که او خود رافع هر رجس و ریم است
بود پس ماءقدس اندر نمودت
بجائی علم و درجائی شهودت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۷ - المبدئیت
اضافه محض باشد مبدئیت
احد هم کاقدم است از واحدیت
احدیت مر او را خود تقدم
بود بر واحدیت بی‌تکلم
چو او خود منشأ کل صفاتست
تعینها زوی چون منشئات است
اضافه خود اشاراتیست عقلی
بمعنی اعتباراتیست عقلی