عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۰
زین شعله که دل چو جانش در بر گیرد
بهر شرفش چو تاج بر سر گیرد
در مجلس دهر اگر کسی نام برد
در جان فلک آتش دل درگیرد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۴
عقل از خبر وصل تو از هوش رود
جان رقص کنان ز لب سوی گوش رود
از بوی بهار وصل هشیاری من
با مستی باده دوش بر دوش رود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۵
عشاق به تیغ عشق جز سر ندهند
خاک قدمش به هیچ افسر ندهند
گر سنگ بلا ببارد ابر غم دوست
آن سنگ به صد هزار گوهر ندهند
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۶
کو عشق که باده سکونم ریزد
در ساغر جان می جنونم ریزد
من جان کنمش نثار و او بیگنهی
هر لحظه ز راه دیده خونم ریزد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۷
گفتی که فلان ز هجر ما چون باشد
وان خسته ناتوان که محزون باشد
ای جان جهان فدایت این پرسش چیست
خاشاک در آتش افکنی چون باشد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۹
گر بیخبری کز تو بدین دل چه رسید
ور نیز نه آگهی که جانم چه کشید
از چهره من قیاس دل بتوان کرد
و زدیده من درون جان بتوان دید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۴
نتوان ز غم تودل به تدبیر برید
کودک نتوان به مهد از شیر برید
بامن نتوان بست به زنجیر دلت
وز تو نتوان دلم به شمشیر برید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۹
یکچند به کنج خلوتم جا دادند
جانی فارغ دل شکیبا دادند
آهو چشمان ز یک نگاهم آخر
مجنون کردند و سر به صحرا دادند
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۲
آنکس که به یادت دل شیدا دارد
از جمله جهان دل به تو تنها دارد
ویرانه تو در همه صحرای وجود
کی جز به سر کوی تو مأوا دارد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۳
آن باده که آفتاب جام است بیار
وان می که جز آن جمله حرام است بیار
این آتش عقل سوز یعنی می عشق
کار من از آن اگر چه خام است بیار
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۴
از سور غم عشق توای ماه اگر
کس قصه برد به سوی عمان و خزر
از آب بحار اثر نماند الا
همچون دل سوخته کفی خاکستر
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۷
افتاد دلم درتک و پوئی دیگر
زد دست به زلف خوبروئی دیگر
خود کامه دلم به موئی آویخته بود
آویخت دگر باره به موئی دیگر
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۹
ای درد تو جان عاشقان را افسر
دست غم تو فراز چراغ اخضر
دی بر سر کوی تو وجود آوردیم
امروز نمانده جز کفی حاستر
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۵
آن جوهری جان که مرا عمر دراز
شد صرف رهش چو عمر زاهد به نماز
نشناخت چو جوهری نادان فلک
از مهره غیر گوهر ماراباز
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۷
دل سیر نگردد از غم دوست چو آز
وز درگه درد رو نتابد چو نیاز
بر کوه بلا کبک غمی گر باشد
پرواز کند بسوی مرغم چون باز
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۸
یاد شب وصل آن مه مهر افروز
روشن کندم خانه اندیشه چو روز
یک جرعه می وصل بعمری زین پیش
نوشیدم و یادش کندم مست هنوز
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۰
ای سینه به آتش غم عشق بساز
ای دل خود را جز به ره دوست مباز
ای دیده مریز اشک جز بر خاکش
ای دست بجز دامنش از عجز میاز
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۶
سوز غم عشق تو به دل ما را بس
دیدار تو ای ماه چگل مارا بس
گر پاره کنی هزار ره رشته مهر
بوئی ز تو ای مهر گسل ما را بس
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۸
ای از تو سرای دل پر افغان و خروش
از آتش تو دیگ وجودم پر جوش
هر کس که برد نام تو همچون مطلوب
جانم ز بدن برون برد از ره گوش
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۱
خورشید همی هراسد از روزن عشق
چاک جگری ندوزد این سوزن عشق
این خانه ز آتش بلا سوخته ام
کم خانه ز آتش است در برزن عشق