عبارات مورد جستجو در ۴۰۶۰ گوهر پیدا شد:
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۷۳
تو و حسن و کامرنی من و عشق و نامرادی
که بروی خویش بستم در خرمی و شادی
ره و رسم نامرادی ز دل شکسته یی جو
که قدم بهستی خود زده در هزار وادی
چه بود سیاهی شب چو تویی چراغ منزل
چه غم از درازی ره چو تویی دلیل و هادی
نگذاشت برق عشقت اثری ز هستی ما
چه حریف خانه سوزی که بوقت ما فتادی
چو نساخت هیچکاری بمراد دل فغانی
برهت نهاده مسکین سر عجز و نامرادی
بابافغانی : مقطعات
شمارهٔ ۵ - شرم دار از چشم مردم چند سازی ای فلک
شرم دار از چشم مردم چند سازی ای فلک
آبروی دردمندان را روان چون آب جوی
تا بکی سرگشته گردانی پی وجهی که آن
گر دهی یکرو سیه سازی وگرنه هر دوروی
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۱۸
بمیرم، چند بر مقصود بخت واژگون باشم
ز من معشوق سامان جوید و من در جنون باشم
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
ای رفته و برگزیده بر ما دگران
من مستحق وصل توام یاد گران
انصاف بده رواست در مذهب عشق
دل با تو و من بی تو و تو با دگران
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۳۵
در کتم عدم چو برگزیدی ما را
در ربقهٔ بندگی کشیدی ما را
آخر به کدام عیب رد خواهی کرد
اول که تو با عیب خریدی ما را
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۵۸ - الطریقة
لافی زدم ای دوست زراه پندار
کز پای درآیم زغمت دست بدار
راه غم تو به پای من یافته نیست
زنهار که من دروغ گفتم زنهار
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۲۵
با فاقه و فقر همنشینم کردی
بی مونس و بی یار [و] قرینم کردی
این مرتبهٔ مقرّبانِ در تُست
آیا به چه خدمت این چنینم کردی
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۷۱
سرگشته دلت از پی زرع است و حراث
تا چند شوی دشمن ذکران و اناث
تا چند ازین جهان گله چند غیاث
لو شئت فراقها لطلّقت ثلاث
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۶۳
اول ره عشق تو مرا سهل نمود
پنداشت رسد به منزل وصل تو زود
گامی دو سه رفت راه را دریا دید
چون پای درو نهاد موجش بربود
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۲
یاری که نشد مرا به فرمان همه عمر
یک درد مرا نکرد درمان همه عمر
چون دیدم گفتمش که داری سرِما
گفتا که بلی ولی نکرد آن همه عمر
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۹۳
با من بت من هیچ نکو عهد نشد
زو حاجت من روا به صد جهد نشد
از تلخ سخنهاش عجب می دارم
کان بر لب او گذشت چون شهد نشد
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۴۰
زین گونه که نعمت تو فرماید کرد
هر لحظه هزار شکر می باید کرد
بر هر مویی هزار نعمت دارم
آن شکر بدین زمان کجا شاید کرد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۹۷
در پختن سودای تو چون من خامم
توسن شد و بی ثبات طبع و گامم
انگشت نمای جمله خاص و عامم
ای دوست ببین کز تو چه دشمن کامم
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۱۰۳
یک حاجت بی دلی روا می نکنند
یک وعدهٔ عاشقی وفا می نکنند
این است غم ما که درین تنها[ی]ی
ما را به غم خویش رها می نکنند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۶۶
در دست زمانه سخت مظلومم من
ورنه چه سزای خطّهٔ رومم من
با صد هنرم هزار غم باید خورد
یا رب که چه محروم و چه محرومم من
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۱۳
دوش از سر پای یار با من بنشست
باز از سر دست عهدم امروز شکست
نه شاد شدم دوش و نه غمگین امروز
کان از سر پای بود این از سر دست
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۴
بیش از این مپسند در زاری منِ درویش را
پادشاهی رحمتی فرما گدای خویش را
چارهٔ درد دل ما را که داند جز غمت
غیر مرهم کس نمی داند دوای ریش را
چون سر زلف تو پیش چشم دزدی پیشه کرد
تا توانی بسته دار آن دزد بینا پیش را
ساقیا وقتی ز نزدیکان شوی کاندر رهش
یک طرف سازی به جامی عقل دوراندیش را
تا به دست آورده است از غمزه چشمت ناوکی
قصد قربانِ من است آن ترک کافر کیش را
سال ها لاف گدایی زد خیالی و هنوز
همچنان سودای سلطانی ست نادرویش را
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۳
بدین شوخی که تو بنیاد داری
عجب گر خاطری را شاد داری
فراموشت نخواهم کرد گفتی
فراموشت شد این هم یاد داری؟
هوای من نداری تا کی ای سرو
سر و کار مرا بی یاد داری
چه سعی است از نظر افتادن ای اشک
تو می دانی که پیش افتاد داری
خیالی آن پسر شوخ و تو سرکش
گله از بخت مادر زاد داری؟
خیالی بخارایی : مفردات
شمارهٔ ۲
دست فلک از پای درآورد مرا
ای پای نهاده بر فلک دستم گیر
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۷
ما که بردیم بسر مرحله مهر و وفا را
از چه ای عشق رعایت نکنی خدمت ما را
هر که سودای تو دارد سر خود گو نبخارد
سپر از دیده کنند اهل وفا تیر جفا را
ای گروهی که ندارید بدل درد محبت
در قیامت چه بگوئید چو خوانند شما را
بقمار غم عشق تو دهم نقد دل و دین
پاک بازان تو بازند چنین نرد وفا را
دلم از چشم تو دارد بجهان چشم عنایت
وه که بیمار طلب کرده زبیمار دوا را
دردمند شمرد راحت جان رنج محبت
تاج سر می شمرد عاشق تو تیغ بلا را
دل مجروح من از باد صبا داشت شکایت
زانکه در زلف تو ره نیست بجز باد صبا را
گر خلد خار بپایش بسر آید بتکاپو
طالب کعبه شناسد بطلب کی سر و پا را
جای در کعبه دل از چه دهی نقش بتان را
هان مکدر چکنی آینه صنع خدا را
نبری ره بطریقت نروی سوی حقیقت
اگر ایشیخ متابع شده ی نفس و هوا را
مهر آشفته فزون گشت چو سرزد خط سبزش
اندرین سبزه ببین خاصیت مهر و گیا را