عبارات مورد جستجو در ۴۲۱ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۰۳
در آتشم فکند که بی دود و دم نشین
غم بر دلم گماشت که رو بی الم نشین
حکم قضا رسید که با وسعت سپهر
در تنگنا همیشه چو نال قلم نشین
فریاد می کند جرس کاروان چرخ
کز شهر عیش بگذر و در دشت غم نشین
مهمان روزگار چو گشتم، نصیب گفت
در آستان خانه چو نقش قدم نشین
قسمت اشاره کرد که در چارسوی دهر
بسیار کش جفا و ستم، لیک کم نشین
دوران زبان گشود که از نقد عافیت
دست تهی چو مردم صاحب کرم نشین
گفتم که جای نیست برای نشستنم
ایام گفت در ته تیغ ستم نشین
طغرا، چو نقش زندگی ات بد نشسته است
بهر نجات، بر سر راه عدم نشین
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۱۰
طالع برگشته کز وی می رسد ما را شکست
می زند شمشیر، اما در سپاه دیگران
گل به روی کار ما گرد کسادی می خورد
برزمین هرگز نمی ماند گیاه دیگران
بر نمی تابد دلم، می بایدش واریختن
می خورم چون دلو اگر آبی ز چاه دیگران
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۵۹
کسی که دیده ور افتاده در سرای وجود
به نیم حجره، قناعت چو مردمک کرده
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۹۷
در راه کوی جانان، منت کش بلد نیست
در قاصدی ندیدیم، چون اشک، سر به راهی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۳۸
گشودم لب که با مطرب برآرم یک نفس چون نی
هجوم ناله ام نگذاشت از بهر نفس جایی
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۸
اشک آمد و حسرت ز دل ریش نبرد
از وادی بی طاقتی ام پیش نبرد
چون سیل که آید به سر ریگ روان
برداشت ز جا و همره خویش نبرد
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۱۵
لب از حدیث توبه دلم را کباب کرد
چون ساغر شکسته وداع شراب کرد
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۶
عشق هر جا دست با غیرت پی پیمان دهد
وصل آنجا جان ستاند هجر آنجا جان دهد
ما و آسایش معاذالله که صید عشق را
آب حیوان در جگر خاصیت پیکان دهد
عشق با هر کس بنا سازی بر‌آید نام وصل
در مذاقش لذت خونابه هجران دهد
خواب را بر چشم مستان اجل سازم حرام
بعد قتلم خوی او گر رخصت افغان دهد
نشئه شوق فصیحی هر دم افزونتر شود
عشق هر چندش شراب از ساغر حرمان دهد
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۳
ناله دردم و خوش بر سر کار آمده‌ام
از دل چنگ کنون بر لب تار آمده‌ام
آهم از شعله من باغ دلی آب دهید
که ز دریوزه جانهای فگار آمده‌ام
گریه‌ام کز جگر سوخته در دیده ابر
بهر آرایش رخسار بهار آمده‌ام
نخل نومیدیم و میوه من سوختن‌ست
اینک اندر جگر شعله به بار آمده‌ام
نی دل بلبلم و نی لب گل حیرانم
که درین باغ فصیحی به چه کار‌ آ‌‌‌‌مده‌ام
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۹
نوبهارست و در انجام طرب می‌کوشم
لب گل می‌مکم و خون جگر می‌نوشم
جلوه نخل مرادم نفریبد هرگز
گر همه شعله شود در هوس آغوشم
خسم و فرقت بی‌برگی وی سوخت مرا
خرقه شعله در آتشکده تا کی پوشم
زخم ناسورم و از دولت حیرانی دوست
سالها شد که پرستار لب خاموشم
از پیامش نیم آگاه ولی دوش نگاه
می‌شد از دیده سراسیمه به طوف گوشم
چون برم نام تو در ناله بغلطد نفسم
چون کنم یاد تو در گریه درآید هوشم
برق این رمز فصیحی خردم سوخت که من
ناله بلبلم و از لب گل می‌جوشم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۴
ما ز مادر داغ بر دل خاک بر سر زاده‌ایم
همچو طفل غنچه در دامان نشتر زاده‌ایم
نام ما مردود عالم روزی ما خون دل
ما وغم گویا به یک طالع ز مادر زاده‌ایم
شسته‌ایم از دل به خون عافیت نقش مراد
ما همان دم کاندرین نه طاق ششدر زاده‌ایم
اشک یعقوبیم و از خون جگر جوشیده‌ایم
آه مجنونیم و از دریای آذر زاده‌ایم
از سراب تلخکامی تشنه لب خواهیم مرد
ما که همچون موج در دامان کوثر زاده‌ایم
در گلستان که هر خارش پیمبر زاده‌ست
میوه هیچیم ما وز نخل بی‌بر زاده‌ایم
شعله شوقیم و از دلهای خونین سر زده
غیر پندارد فصیحی ما ز اخگر زاده‌ایم
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۲۱ - در ستایش طبع شانی تکلو
صبا به کوی دل آشفتگان عشق گذر
زمین ببوس اگر آسمان دهد دستور
بگو به مردمک دیده هنر شانی
که ای ضمیر تو چون چشم عقل چشمه نور
تو آن مسیح مقالی که ملک معنی راست
بیاض جبهه کلک تو صبحگاه نشور
صریر خامه‌ات ار نفخ صور نیست چرا
کند جهان معانی ز نقطه‌ای محشور
کدام قطره ترا ریخت از سحاب قلم
که روی صفحه نشد پر ترانه منصور
ولی چو این گهر از بحر عقل گشته پدید
نمی‌کند صدف گوش جهل را معمور
چو صبح کلک تو از آفتاب حامله است
اگرچه نطفه ستانید از شب دیجور
که هر نقط که از آن خال روی صفحه شود
زمانه را کند از روشنی چو عارض حور
چو نای خامه معجزفشان بگیری تنگ
که سر غیب بماند ز ناکسان مستور
رسد ز هر سر انگشت تو به گوش خرد
همان نوا که ز داود در ادای زبور
به باغ طبع تو لفظی که جلوه گر گردد
ز رنگ و بوی شود تو به تو گل معمور
رسید درج دری کامغان فرستادی
زهی محیط کز آن آمد این درر به ظهور
همه ز قدر سزای ثنای قلزم و کان
همه ز لطف سزاوار گوش و گردن حور
ز جلوه‌های معانی در آن خرد مدهوش
چنان که واله ایمن گه تجلی طور
نظر به جودت هر لفظ او فروماند
چو آن مگس که کند بر عسل هوای مرور
ز بس فروغ معانی به روی الفاظش
پی نگاه توان دید در شب دیجور
محیط طبع تو زین‌سان گر از تموج فیض
در سماع بر‌آرد ز لولو منثور
خرد به درک یکی لفظ برنیاید اگر
هزار گوش ستاند ز قدسیان مزدور
حسود سحر نسب معجز ترا دیدم
ز ته پیاله بوجهل گشته مست غرور
شفای عالم جهل و وبای کشور عقل
بود درین دو جهان راست بر مثال دو صور
به مشرب جهلا صافتر ز آب زلال
به مذهب عقلا تیره‌تر ز لای قصور
به گوش نغمه مطرب هزار پای شود
ز روی مرتبه گردد اگر خرد طنبور
بود چو دخمه کفار جنگ اشعارش
چو مردگانش معانی و لفظها چو قبور
نگشته آیت رحمت در آن جهان نازل
نکرده فیض ازل اندر آن دیار عبور
ولی نظام ترا از خصومتش چه ضرر
اساس طبع ترا از عداوتش چه فتور
که غیر روسیهی هیچ صرفه‌ای نبرد
بر آفتاب شود تیره گر شب دیجور
خرد پناها ای لال در ثنات خرد
زهی لالی تو گنج فیض را گنجور
رسید مژده که چون ابر رحمت ازلی
بر آن سری که کنی سوی این بهشت عبور
بلی ز غایت زهد تو هنم درین دنیا
اگر بهشت نصیبت شود نباشد دور
ولی ز بخت بدخار و خس بسی دورست
که نور محض کندشان وصال آتش طور
وگر ز مغرب بخت سیاهشان خورشید
کند طلوع و شوند از وصال تو مسرور
ثنا طراز شود مو به مو فصیحی را
به دولت تو شوم خواجه عباد شکور
همیشه تا بود از نور و ظلمت شب و روز
گهی منور و گاهی کدر سنین و شهور
شکفته طبع تو بادا چو نور در ظلمت
نژند خصم تو بادا چو ظلمت اندر نور
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۳۵ - ماده تاریخ شهادت عرب
گل باغ وفاداری عرب آن
کزین گلشن بجز خاری نچیدی
ز بس کو بود مست جان‌فشانی
ز مژگان جای خونش جان چکیدی
شهید تیغ دشمن گشت و نوشید
طهور کوثر از دست پلیدی
اگر نه سحر عشقش دست بستی
گل عمر از نهال تیغ چیدی
نیاز از ناز تاریخ دیت جست
بگفتا عاشق زار شهیدی
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
دلاکی دوش خونم از هر مژه ریخت
وز هر مویم ز دار دردی آویخت
هر موی که آوازه تیغش بشنید
همچو مژه در حظیره دیده گریخت
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
هر چند دلم ز درد خونریزتر است
بر من دل تیغ آسمان تیزتر است
در کین دلم دلیر باشید که زنگ
زآیینه‌ام از عکس سبک خیزتر است
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
دوشت گویا دل به خروش آمده بود
وز ساغر درد جرعه‌نوش آمده بود
کز غصه سپهر خاک بر سر مَی‌کرد
خون در تن قدرسیان به جوش آمده بود
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
رندی که شکسته پنجه شور و شرش
بدهند نواله دیگران چون شترش
چون دست ندارد همه دستش شده‌اند
ای کاش سرش برند و گردند سرش
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۷
ای غم ز دلم چه شد زمانی بدر آی
گو از بن هر مویم جانی بدر آی
ای نیم نفس که در تنم محبوسی
آخر به بهانه فغانی بدر آی
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۶
شعله ها در جان زدی این سینه غمناک را
خرمنی ز آتش چه حاجت بود یک خاشاک را
تا بکی در سینه تنگم نهان دارم چو راز
آتشی کز شعله خاکستر کند افلاک را
در ره عشق تو عمری شد که حیران مانده ام
من که اندر کوی دانش رهبرم ادراک را
هیچ صیادی به صید خسته در صحرا نتاخت
تیر مژگان تا به کی این سینه صد چاک را
هر دو عالم خار شد در چشم اشراق از غمت
هرکه آب خضر دارد خوار دارد خاک را
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
ای ختم رسل فضل و شرف مایه تست
تو اصلی و هر دو کون پیرایه تست
کی سایه بود ترا که خود نور توئی
وین نیر اعظم فلک سایه تست