عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۳۳
صنما چبود اگر بوسگکی وام دهی
نه برآشوبی هر ساعت و دشنام دهی
بستهٔ دام تو گشتست دل من چه شود
که مرا قوت از آن پسته و بادام دهی
پختهٔ عشق شود گر چه بود خام ای جان
هر کرا روزی یک جام می خام دهی
نکنی ور بکنی ناز به هنجار کنی
ندهی ور بدهی بوسه به هنگام دهی
گر دل و جان به تو بخشیم روا باشد از آنک
جان فزون گردد ز آنگه که مرا جام دهی
جامهٔ غم بدرم من ز طرب چون تو مرا
حب در بسته میان جام غم انجام دهی
بی‌قرارست سنایی ز غم عشق تو جان
چه بود گرش به یک بوسه تو آرام دهی
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸
در منزل وصل توشه‌ای نیست مرا
وز خرمن عشق خوشه‌ای نیست مرا
گر بگریزم ز صحبت نااهلان
کمتر باشد که گوشه‌ای نیست مرا
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵
تا در چشمم نشسته بودی در تاب
پیوسته همی بریختی در خوشاب
و اکنون که برون شدن به رستم ز عذاب
چون دیده ز خس برست کم ریزد آب
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷
گفتی که کیت بینم ای در خوشاب
دریاب مرا و خویشتن را دریاب
کایام چنان بود که شبها گذرد
کز دور خیال هم نبینیم به خواب
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵
در دام تو هر کس که گرفتارترست
در چشم تو ای جان جهان خوارترست
وان دل که ترا به جان خریدار ترست
ای دوست به اتفاق غمخوار ترست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳
تا این دل من همیشه عشق اندیش‌ست
هر روز مرا تازه بلایی پیش ست
عیبم مکنید اگر دل من ریش‌ست
کز عشق مراد خانه ویران بیشست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱
شبها ز فراق تو دلم پر خونست
وز بی‌خوابی دو دیده بر گردونست
چون روز آید زبان حالم گوید
کای بر در بامداد حالست چونست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸
در دام تو هر کس که گرفتارترست
در چشم تو ای جهان جان خوارترست
آن دل که ترا به جان خریدارترست
ای دوست به اتفاق غمخوارترست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹
چندان چشمم که در غم هجر گریست
هرگز گفتی گریستنت از پی چیست
من خود ز ستم هیچ نمی‌دانم گفت
کو با تو و خوی تو چو من خواهد زیست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۹
بویی که مرا ز وصل یار آمد رفت
و آن شاخ جوانی که به بار آمد رفت
گیرم که ازین پس بودم عمر دراز
چه سود ازو کانچه به کار آمد رفت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۴
تا کی باشم با غم هجران تو جفت
زرقیست حدیثان تو پیدا و نهفت
چون از تو نخواهدم گل و مل بشکفت
دست از تو بشستم و به ترک تو گفت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۷
از ظلمت چون گرفته ما هم ز غمت
چون آتش و خون شد اشک و آهم ز غمت
از بس که شب و روز بکاهم ز غمت
از زردی رخ چو برگ کاهم ز غمت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۰
سرو چمنی یاد نیاید ز منت
شد پست چو من سرو بسی در چمنت
خورشید همه ز کوه آید بر اوج
وان من مسکین ز ره پیرهنت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰
تن در غم تو در آب منزل دارد
دل آتش سودای تو در دل دارد
جان در طلب تو باد حاصل دارد
پس کیست که او نیل ترا گل دارد
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴
مرغان که خروش بی‌نهایت کردند
از فرقت گل همی شکایت کردند
چون کار فراقشان روایت کردند
با گل گله‌های خود حکایت کردند
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸
دیده ز فراق تو زیان می‌بیند
بر چهره ز خون دل نشان می‌بیند
با این همه من ز دیده ناخشنودم
تا بی رخ تو چرا جهان می‌بیند
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳
بخت و دل من ز من برآورد دمار
چون یار چنان دید ز من شد بیزار
زین نادره‌تر چه ماند در عالم کار
زانسان بختی، چنین دلی، چونان یار
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۵
شب گشت ز هجران دل فروزم روز
شب تیز شد از آه جهانسوزم روز
شد روشنی و تیرگی از روز و شبم
اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۳
معشوقه دلم به آتش انباشت چو شمع
بر رویم زرد گل بسی کاشت چو شمع
تا روز به یک سوختنم داشت چو شمع
پس خیره مرا ز دور بگذاشت چو شمع
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۷
ای بیماری سرو ترا کرده کناغ
پس دست اجل نهاده بر جان تو داغ
خورشید و چراغ من بدی و پس از این
ناییم بهم پیش چو خورشید و چراغ