عبارات مورد جستجو در ۳۲۸۷ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۱۹ - عبدالباری
ز عبدالباری ار علمت ادیب است
شنو و آن عبد خالق را قریب است
بری چون علم اوکان بخلافبست
بخلقان از تفاوت و اختلافست
پس از فعلی است او البته عاری
که بی‌نسبت بود با اسم باری
در افعال است گر داری تدبر
مبرا از تنافی وز تنافر
بر اینمعنی است شاهد نزد برهان
بقران «ماتری فی خلق رحمن»
چو باری شعبه‌یی ز اسماء یزدان
بود کوهست تحت اسم رحمن
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۲۳ - عبدالوهاب
دگر باشد ولیی عبد وهاب
ز حق بر موهبتها دارد القاب
ببخشد هر چه هر کس را سزاوار
بود، وان حق او باشد در آثار
چون رنگ و بو که باشد لایق گل
دگر فریاد و افغان بهر بلبل
بدینسان جمله موجودات عالم
برد زا و بخش خود هر شیئی هر دم
ببخشد حق هر کس بی زاغماض
بدون بغض وحب خالی ز اغراض
بود جودش چو ظل بر خلق ممدود
که هست او واسطه بر جودذیجود
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۲۴ - عبدالرزق
ولیی عبد رزاقش بود نام
که از حق یافت رزقش وسعتی تام
کند پس بر عبادالله ایثار
برزق خویش و دارد شکر ازینکار
اگر خواهد دهد از نیم نانی
بعمری رزق بر خلق جهانی
شوند ار خلق یکجا مهیمانش
نیاید هیچ کم از سفره نانش
از آن رزق مبارک کش خداداد
بایثار او بکل ماسوا داد
کسی کو یبسط الرزقش نصیب است
بفیض من یشاالله قریب است
حق از خیرش جهانرا کرد آباد
برزق خلق بسط از خیر او داد
دهد رزاق مطلق بر خلایق
هر آن رزقی که در حالیست لایق
بود رزق بدن ماکول و ملبوس
دگر هم رزق حس ادراک محسوس
بود رزق خیال ادراک عالی
بر اشباح و صورهای خیالی
خود آن از ماده باشد مجرد
بمعنی دون مقدار اینست در حد
بتحقیق محقق رزق و هم است
معانیی که جزئی نزد فهم است
دگر هم رزق عقل است ار که دانی
علوم حقه و آن کلی معانی
بود پس واسطه کل عبد رازق
رسد هر رزق از وی بر خلایق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۲۵ - عبدالفتاح
چو نور اسم الفتاح برتافت
گشایش عبد فتاح از خدا یافت
عطا فرمود حقش در لوایح
همانا علم اسرار مفاتح
بود زان اختلافات اندر اوضاع
که فتاحیتش باشد بانواع
گشود او را خصومات و مغالق
نمودش معضلات و هم مضایق
فرستاشد فتوحاتی ز رحمت
نکرد امساک از وی هیچ نعمت
کند هر گه تجلی اسم فتاح
بعبد از حق بدست آرد مفتاح
که هر بابی تواند زاو گشودن
بهر فتحی تواند هم فزودن
هر آن امری که فرض است افتتاحش
شود مفتوح زانگشت صلاحش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۴۸ - عبدالکریم
بود عبدالکریم آنکس که مشهود
شد این اسمش بجان زاکرم ذیجود
تجلی بروی از وصف کرم کرد
وزین وجهش عزیز و محترم کرد
تحقق یافت بر وصف عبودت
زاکرامی که بود او را به نیت
کرم را چون کسی بشناخت ناچار
شود عامل بوی هر جا بمقدار
شناسد قدر هر چیزی بجایش
تعدی هم نجوید زا اقتضایش
شناسد آنکه نبود ملک و مالی
ز بهر عید یا خلق و خصالی
نیابد هیچ شیئی را که نسبت
بسوی عبد باشد در اضافت
مگر چیزی که بر وی ذوالکرم داد
هم او بر خلق آن مال و نعم داد
چو مولا بر کرم باشد نهادش
دهد بر هر که خواهد از عبادش
کریم از هیچ عبدی هیچ عیبی
نبیند جز که پوشد بی‌زریبی
کریم النفس جرمی در عیانش
نیاید جز که بخشد در زمانش
ندارد پیش جودش وزن وابی
گناهی تا که آید در حسابی
نباشد هیچ جرمی را نمایش
چو آید بحر اکرامش به جنبش
شود چون آید این یم در تلاطم
بهر یک قطره‌اش کون و مکان گم
چه جای آنکه گیرد ز اقتضائی
کسیرا بر گناهی یا خطائی
صفی گوید حدیثی کز سروش است
یم اکرام حق دایم بجوش است
از آندم کو بجوش آمد زاکرام
نشد وقتی که یکدم باشد آرام
کسی کو مظهر است اکرام حق را
کجا بیند بجرمی ما خلق را
اگر بیند بچشم جود بیند
نه از چشم زیان و سود بیند
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۵۰ - عبدالمجیب
مگر عبدالمجیب اول اجابت
نماید دعوت حق را بطاعت
چو بشنید او که خوانندش بدرگاه
بدستور «اجیبوا داعی الله»
اجابت کردن چون حق را بدعوت
بدعوتها نمودش حق اجابت
بجان از معنی انی قریبش
تجلی کرد با اسم مجیبش
کند تا او اجابت هر دعائی
که باید مستجاب آید زجائی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۵۳ - عبدالودود
بود عبدالودود آن پاک زادی
بحق اولیا کامل ودادی
پس او را دوست دارد حق تعالی
بدلها حب او را سازد القا
پس او را خلق یکجا دوست دارند
عزیز آنسان که حق اوست دارند
بجز جهال کاتباع هوایند
محب نفس و مهجور از خدایند
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۵۴ - عبدالمجید
دگر از اولیا عبدالمجید است
که مجدش بین خلق از حق پدیداست
بخلق و وصف حق دارد تخلق
محاسن یافت اندر وی تحقق
کند تمجید او هر کس در اوصاف
دهد بر فضل و حسن خلقش انصاف
همه آثار مجد از وی عیانست
بزرگ و دلنواز و مهربانست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۵۶ - عبدالشهید
بود عبدالشهید آنکس که اشهاد
دهد حقش بهر شیئی در ایجاد
نماید آگه از سر وجودش
بود بر نفس خلق الله شهودش
مشاهد اوست بر نفس خلایق
که باشد کشف اعیانش موافق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۵۹ - عبدالقوی
بود عبدالقوی در قهر مشهور
زوی ابلیس و اتباعند مقهور
چو قوت یافت بر نفس هوا جو
که باشد جمله خشم و شهوتش خود
از آنرو دشمنی مخصوصه شیطان
بر او دستی نیابد گاه عدوان
هر آنکس بر عنادش گشت منصوب
ز قهر او شود ناچار مغلوب
نیابد ضعف و عجزی سوی او راه
چه خود باشد ظهور قدره‌الله
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۶۱ - عبدالولی
مگر عبدلولی دور از تکلف
ز استیلاست اولی بالتصرف
بگرداند ز کل ماسوا رو
ز هر سو رو نماید سوی بیسو
نگیرد جز خدا را بهر خود دوست
نگنجد از ولای دوست در پوست
نبیند غیر آن کو بروی اولی است
کند پس رو بهر سوسوی مولی است
حقش زان مظهر اسم ولی کرد
ولایت داد و بر کل معتلی کرد
خدا باشد ولی آنکه خارج
ز ظلمت شد بنور اندر معارج
چو ایمانش بحق شد عین واقع
خود ایمانها بر او گردید راجع
از آن حق در نبی او را ولی گفت
نبی «من کنت مولاه علی» گفت
تلای حقش شمع رسل کرد
بحکم انما مولای کل کرد
ولایت پس یقین خاص علی بود
که حق را به نص حق ولی بود
جز او کس در ولایت نیست منصوص
بر او این اولویت گشت مخصوص
پس آنها کاولیا و صالحینند
علی را در ولایت جا نشینند
یکی زان جمله را عبدالولی دان
ولیش با تو لای علی دان
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۶۷ - عبدالممیت
بود عبدالممیت آن کز ولایش
بمیراند حق از نفس و هوایش
چو مرد از نفس بر حق زنده گردد
باوصاف نکو پاینده گردد
ز شهوت و ز غضب چون مرد بازش
نماید زنده حق غیر از مجازش
بدینسان بر نفوسش بی‌توقف
دهد حق باز تأثیر و تصرف
که باشد بر اماته خلق قادر
ز نفس و حال و اخلاق مغایر
تواند پس بحقشان زنده سازد
بنور عقلشان پاینده سازد
چه باشد تا که قدر همت آن
که گیرد زین مؤثر روح و ریحان
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۶۹ - عبدالقیوم
کسی او عبد قیوم است مطلق
که بیند قائم این اشیاءست بر حق
کند پس در حقیقت حق تعالی
بقیومیتش بر جان تجلی
بگرداند هم او را در مفاتح
بخلقان قیم از بهر مصالح
بر احوال و حیات و عیش لازم
بود بر ماسوا قیوم و قایم
بود این از خواص اسم قیوم
که بهر مظهر او گشته مرسوم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۷۳ - عبدالاحد
بود عبدالاحد او صاحب العصر
که شد طبیت کبری باو حصر
وحید وقت و سلطان زمانست
قیامش بالاحد عین عیانست
کسی کاین اسم راشد جلوه‌گاه او
بهر عصری یقین قطب است و شاه او
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۷۷ - عبدالمقدم
بود عبدالمقدم را مسلم
تجلی حق از اسم مقدم
تمودش حق ز اهل صف اول
که امر حق مقدم داشت وافضل
تقدم زو رسد بر اهل تعظیم
که دارند از حق استحقاق تقدیم
هم افعالی که تقدیمش مسلم
بود واجب خود او دارد مقدم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۸۳ - عبدالوالی
تو عبدالوالی آنرا دان که مطلق
بود والی بکل ما سوی الحق
بخلق او را ولایت در ظهور است
ولی ناس در کل امور است
بنفس خویش مستولی چنان شد
که والی بر نفوس دیگران شد
بود زان هفت تن کاهل نیازند
بظل عرش با صد اعتزازند
تو گو هم باشد اول زان هیاکل
ظهورش در جهان سلطان عادل
بعالم شاه و ظل الله باشد
معین خلق بر دلخواه باشد
ز خوبیها بنزد با تمیزان
ورا سنگین‌تر از خلقست میزان
چو خیرات خلایق و آنچه نیکوست
سراسر وضع او را در ترازوست
ز حق در ارض و افلاکست مشهور
بحق محفوظ و از حق است منصور
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۸۹ - عبدالروف
دگر از اولیا عبدالروف است
که در رأفت چو شمس بی‌کسوفست
بخلقش رأفت است افزون که برخود
مساوی رأفتش بر نیک و بر بد
بدی هم با بدانش محض جوداست
که از رأفت یکی حفظ حدود است
نماید گر چه نقمت در نظرها
ولی دارد به نیکوئی اثرها
دهد بر کس اگر او گو شمالی
برد نقصی و افزاید کمالی
دو ابهر مریض آن حرز جانست
خورانی گر باو حلوازیان است
حدود شرع یکجا این چنین است
ز بهر پاس ملک و جان و دین است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۹۱ - عبدذی اجلال و الاکرام
بیان ما ز عبد ذوالجلال است
که اعلی و اجل در هر کمال است
اجل و اکرامش حق کرد و جا داشت
که بر جیا آنچه جز حق بود بگذاشت
باوصاف الهی متصف شد
بدل شمس جلالش منکشف شد
چنان کاسمای او باشد معلا
ز توصیف و تنزه نزد دانا
هم اینسانند ارباب سرائر
که اسماء را شدند آنها مظاهر
نه بیند دشمنی او را برؤیت
مگر کز وی بدل گیرد مهابت
گرامی دارد او هم متقین را
نماید خوار و پست اعدادی دین را
ز هر وصفی که پنداری اجل است
دو عالم نزد اجلالش اقل است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۰۶ - العله
بود علت بقای حظ سالک
در آن اعمال و حالی کوست مالک
بقا در رسم هم یا در صفت دان
بقای حظ او را زین جهت دان
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۰۷ - العما
عما در نزد ارباب تصوف
احدیت بود آن بی‌تخلف
کسی او را جز او نشناسد آنجا
نباشد هیچ ممکن را حد آنجا
باطلاق وجودش انتسابست
جال ذوالجلالی را حجابست
یکی هم واحدیت را عما گفت
نگویم من ادب را کو خطا گفت
مراد این بوده وین خود ناتمام است
که معنی عما بیشک غمام است
غمام آن بین ارض و آسمانست
خود این معنی بچشم حس عیانست
پس او بین سماء احدیت
بود خود با زمین خلق و کثرت
مساعد نیست این معنی خبر را
که پرسیدند آن فخر بشر را
ز قبل از خلق رب ما کجا بود
نبی فرمود در عین عما بود
پس آن حضرت که باشد واحدیت
عما نبود بود مبدای کثرت
خود آنحضرت که باشد واحدیت
عما نبود بود مبدای کثرت
خود آنحضرت تعین راست لایق
محل کثرت و وضع خلایق
بود مخلوق پس خود هر تعین
نخستین عقل باشد با تمکن
کما قول نبی سلطان ابرار
نباشد در عما از خلق آثار