عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۹
کردی تو پریر آب وصل از رخ پاک
تا دی شدم از آتش هجر تو هلاک
امروز شدی ز باد سردم بی‌باک
فردا کنم از دست تو بر تارک خاک
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۶
چون در غم آن نگار سرکش باشم
آب انگارم گر چه در آتش باشم
چون من به مراد آن پریوش باشم
گر قصد به کشتنم کند خوش باشم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۸
افسرده شد از دم دهانم دم چشم
بر ناخن من گیا دمید از نم چشم
چشمم ز پی دیدن روی تو بود
بی روی تو گر چشم نباشد کم چشم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۲
چون گل صنما جامه به صد جا چاکم
چون لاله به روز باد سر بر خاکم
چون شاخ بنفشه کوژ و اندوهناکم
در غم خوردن چو یاسمین چالاکم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۵
ای گشته فراق تو غم‌افزای دلم
امید وصال تو تماشای دلم
آگاه نه‌ای بتا که بندی محکم
دست ستمت نهاده بر پای دلم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۸
بی وصل تو زندگانی ای مه چه کنم؟
بی دیدارت عیش مرفه چه کنم؟
گفتی که به وصل هم دلت شاد کنم
گر این نکنی نعوذبالله چه کنم؟
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۰
دارد پشتم ز وعدهٔ خام تو خم
بارد چشمم ز بردن نام تو نم
تا کرد قضا حدیثم از کام تو کم
هرگز نروم به گام در دام تو دم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۵
در وصل شب و روز شمردیم بهم
در هجر بسی راه سپردیم بهم
تقدیر به یکساعت برداد به باد
رنجی که به روزگار بردیم بهم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۸
گفتم که مگر دل ز تو برداشته‌ایم
معلوم شد ای صنم که پنداشته‌ایم
امروز که بی روی تو بگذاشته‌ایم
دل را به بهانه‌ها فرو داشته‌ایم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۸
با خوی بد تو گر چه در پرخاشیم
باری به غمت به گرد عالم فاشیم
چون نزد تو ما ز جملهٔ اوباشیم
سودای تو می‌پزیم و خوش می‌باشیم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۲
گر شاد نخواهی این دلم شاد مکن
ور یاد نیایدت ز من یاد مکن
لیکن به وفا بر تو که این خسته دلم
از بند غم عشق خود آزاد مکن
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۶
اکنون که ستد هوای تو داد از من
گر جان بدهم نیایدت یاد از من
مسکین من مستمند کاندر غم تو
می‌سوزم و تو فارغ و آزاد از من
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۰
جز گرد دلم گشت نداند غم تو
در بلعجبی هم به تو ماند غم تو
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم گرم نماند غم تو
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۱
ای مفلس ما ز مجلس خرم تو
دل مرد رهی را که برآمد دم تو
شد بر دو کمان سنایی پر غم تو
یا ماتم دل دارد یا ماتم تو
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۵
ای رفته و دل برده چنین نپسندی
من می‌گریم ز درد و تو می‌خندی
نشگفت که ببریدی و دل برکندی
تو هندویی و برنده باشد هندی
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۶
ای دل منیوش از آن صنم دلداری
بیهوده مفرسای تن اندر خواری
کان ماه ستمگاره ز درد و غم تو
فارغ‌تر از آنست که می‌پنداری
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۰
از نکتهٔ فاضلان به اندام‌تری
وز سیرت زاهدان نکونام‌تری
از رود و سرود و می غم انجام‌تری
من سوختم و تو هر زمان خام‌تری
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۶
گشتم ز غم فراق دیبا دوزی
چون سوزن و در سینهٔ سوزن سوزی
باشد که مرا به قول نیک آموزی
چون سوزن خود به دست گیرد روزی
وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۱۶
بر سر نکشت در تب غم هیچکس مرا
جز دود دل که بست نفس بر نفس مرا
من سر زنم به سنگ و تو ساغر زنی به غیر
این سرزنش میانهٔ عشاق بس مرا
روزی که میرم از غم محمل نشین خود
بهر عزا بس است فغان جرس مرا
زین چاکهای سینه که کردند ره به هم
ترسم که مرغ روح پرد از قفس مرا
وحشی نمی‌زدم چو مگس دست غم به سر
بودی اگر به خوان طرب دسترس مرا
وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۱۸
ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا
پیدا شده فتیلهٔ زخم نهان مرا
تا زد به نام من غم او قرعهٔ جنون
شد پاره پاره قرعه صفت استخوان مرا
عمری به سر سبوی حریفان کشیده‌ام
هرگز ندیده است کسی سرگران مرا
از یک نفس برآر ز من دود شمعسان
نبود اگر به بزم تو ، بند زبان مرا
وحشی ببین که یار به عشرت سرا نشست
بیرون در گذاشت به حال سگان مرا