عبارات مورد جستجو در ۲۷۸ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۳۷
طغرای مشهدی : ساقینامه
بخش ۲ - در اصفهان والامقامی بر بساط گوهر فکر به قانون دلخواه گردیدن
چو مطرب کند ساز و برگ نوا
رسد مرغ را خرمی در هوا
ز باغ رخش کز طرب شد پدید
توان دسته دسته گل ذوق چید...
ز صافی در آواز آن خوش سرود
نمایان شده عکس آهنگ رود
به چنگ آرد آن زینت محفلم
ز تکرار نغمه مکرر دلم
چو گردد سراینده پیشرو
ز «تن تن» به مستان دهد جان نو
شب از نغمه گویی کرامات کرد
که نارفته سیر مقامات کرد
نوایی که در پرده غیب بود
ز سرخانه نقش سلمک نمود
اگر نغمه سنجی کند در عراق
شود صبر اهل نشابور، طاق
عرب می دود از مقام حشم
کزو بشنود نغمه ای در عجم
به یک گوشه گیری، قد چارگاه
شده از فراق سه گاهش دو تاه
ز غم گر دل راستان درهم است
به عزال معزول ساز غم است
به زابل چو صوتش کند ترکتاز
بیاتش دود در جلو ز اهتزاز
ز آواز او پنجگاه از گوشت
شش آوازه را هفتمین صوت گشت
چو کوچک ازو نی سواری کند
بزرگ فغان را حصاری کند
ز بس حسن صوتش بود دلربا
مقام فدایش گرفته صبا
ز نوروزخوانی درین کهنه دیر
بهار گل نغمه شد وقت سیر
چو خارا ز ابریشم ساز بافت
حسینی به وجه حسن پرده یافت
بت نغمه اش چون مبرقع شده
نواخوان ماه مقنع شده
نماید چو از پرده، بسته نگار
کند ساز تحسین حنابند یار
توان یافت از شعبه تازه اش
که تا اصفهان رفته آوازه اش
به تصنیف ساز ره بوسلیک
ز مغلوب خوانی ست غالب شریک
سخن تا ز نیریز وحدت نگفت
نشد آشکارا سرود نهفت
شهش چون به بزم خود آواز کرد
ز والامقامی به شه ناز کرد
نوا ریخت بر دوستان حجاز
چه سان خواندش کس مخالف نواز
شترغو زده پشت پا بر جرس
که زنگوله او بود دسترس
به سازش چو عشاق پرداختند
ز صندوق دل، ارغنون ساختند ...
نگارا ندانم چرا سرکشی
به گلدستگی شعله آتشی
اگر بی تو بینم صراحی به پیش
نهم چون سبو دست بر حلق خویش
ز تن چون مسافر شود هوش من
برآواز پایت بود گوش من
ز شوق تو پیچیده در نامه ام
صدای غزلخوانی خامه ام
رسد مرغ را خرمی در هوا
ز باغ رخش کز طرب شد پدید
توان دسته دسته گل ذوق چید...
ز صافی در آواز آن خوش سرود
نمایان شده عکس آهنگ رود
به چنگ آرد آن زینت محفلم
ز تکرار نغمه مکرر دلم
چو گردد سراینده پیشرو
ز «تن تن» به مستان دهد جان نو
شب از نغمه گویی کرامات کرد
که نارفته سیر مقامات کرد
نوایی که در پرده غیب بود
ز سرخانه نقش سلمک نمود
اگر نغمه سنجی کند در عراق
شود صبر اهل نشابور، طاق
عرب می دود از مقام حشم
کزو بشنود نغمه ای در عجم
به یک گوشه گیری، قد چارگاه
شده از فراق سه گاهش دو تاه
ز غم گر دل راستان درهم است
به عزال معزول ساز غم است
به زابل چو صوتش کند ترکتاز
بیاتش دود در جلو ز اهتزاز
ز آواز او پنجگاه از گوشت
شش آوازه را هفتمین صوت گشت
چو کوچک ازو نی سواری کند
بزرگ فغان را حصاری کند
ز بس حسن صوتش بود دلربا
مقام فدایش گرفته صبا
ز نوروزخوانی درین کهنه دیر
بهار گل نغمه شد وقت سیر
چو خارا ز ابریشم ساز بافت
حسینی به وجه حسن پرده یافت
بت نغمه اش چون مبرقع شده
نواخوان ماه مقنع شده
نماید چو از پرده، بسته نگار
کند ساز تحسین حنابند یار
توان یافت از شعبه تازه اش
که تا اصفهان رفته آوازه اش
به تصنیف ساز ره بوسلیک
ز مغلوب خوانی ست غالب شریک
سخن تا ز نیریز وحدت نگفت
نشد آشکارا سرود نهفت
شهش چون به بزم خود آواز کرد
ز والامقامی به شه ناز کرد
نوا ریخت بر دوستان حجاز
چه سان خواندش کس مخالف نواز
شترغو زده پشت پا بر جرس
که زنگوله او بود دسترس
به سازش چو عشاق پرداختند
ز صندوق دل، ارغنون ساختند ...
نگارا ندانم چرا سرکشی
به گلدستگی شعله آتشی
اگر بی تو بینم صراحی به پیش
نهم چون سبو دست بر حلق خویش
ز تن چون مسافر شود هوش من
برآواز پایت بود گوش من
ز شوق تو پیچیده در نامه ام
صدای غزلخوانی خامه ام
طغرای مشهدی : ساقینامه
بخش ۴ - به سیرآهنگی وصف آن عربستان قول
حکیمی که ساقی و سازنده ساخت
می و نغمه را کرد با هم، نواخت
ز صوت درا، در تن خرمی
مقامات جان شد تن آدمی
نخوردی گر این نغمه بر گوش روح
به قالب نرفتی ز بهر فتوح
بود نغمه گنجی ز سر اله
که آمد به چنگ نی طرف چاه
دل بسته، از نغمه وا می شود
حزین را ترنم دوا می شود
چو در بزم حق گشت مصحف گزین
رهاوی سرایید قوال دین
اگر نغمه ز آیات رحمت نبود
چه سان در کلام الهش نمود
اصولی که بی نغمه آید به دف
نیابد روانی چو خطهای کف
گلوی سبو تا نوا پرور است
قدح را چو تاج شرف بر سر است
لب آسیا چون ترنم گرفت
طرب دامن رقص گندم گرفت
چو بلبل به تسخیر گلها شتافت
فسونی به از نغمه سازی نیافت
درا چون دهد تن به جوش فغان
شود گرم، محمل کش کاروان
ز صوت حدی، ناقه کندرو
کند تیزگامی چو اسب بدو
چو ناقوس را دل به افغان کشید
نوازش ز ارباب بتخانه دید
کسی کو به آهنگ، قرآن سرود
فرستد ملک بر صدایش درود
چو مطرب به دروازه دل رسید
کلیدی بجز نغمه در کف ندید
نباشد اگر ساز با نغمه یار
چه فرق است از ساز تاچوب دار؟
ترنم اگر نیست ز اسرار حق
چرا منع مطرب کند یار حق؟
حسینی، مقام خدایی بود
نوا، پرده کبریایی بود
دو گاه و سه گه را نواسنج راز
نخواند کم از پنجگاه نماز
نهفتی عرب، راز دین از عجم
نبودی اگر پرده دار نغم
مخالف چو از شعبگی یافت نام
چو اهل حجازش کنند احترام
شد از ربط زنگوله، کام جرس
بر محمل آرا، همایون نفس
چو نوروز را نغمه آهنگ داد
غم کهنه شد از سرودش به باد
مقامی چو در نغمه دارد عراق
خراسان نباشد به آن طمطراق
به شه، نازها می کند زنده رود
که شد اصفهان یک مقام سرود
نشابور تا شعبه شد چون حصار
شمارد بیاتش به از سبزوار
نهاوند چون گوشه نغمه گشت
در آوازه دارد نشان از گوشت
به هر جا که شد نغمه با حسن راست
طرب، غیر عشاق، صوتی نخواست
بود نغمه حرفی ز تصنیف عشق
ترنم، حدیثی ز تالیف عشق
کند عشق چون ساز و برگ سخن
نخیزد بجز نغمه اش از دهن
به پای نوا، عشق هر سو دوید
زبان فهم نغمه، کسی را ندید
چو در بزم مستان وحدت شتافت
مقام زبان فهمی نغمه یافت
در آن بزم، چون نغمه گردد بلند
ثریا بر آتش گذارد سپند ...
می و نغمه را کرد با هم، نواخت
ز صوت درا، در تن خرمی
مقامات جان شد تن آدمی
نخوردی گر این نغمه بر گوش روح
به قالب نرفتی ز بهر فتوح
بود نغمه گنجی ز سر اله
که آمد به چنگ نی طرف چاه
دل بسته، از نغمه وا می شود
حزین را ترنم دوا می شود
چو در بزم حق گشت مصحف گزین
رهاوی سرایید قوال دین
اگر نغمه ز آیات رحمت نبود
چه سان در کلام الهش نمود
اصولی که بی نغمه آید به دف
نیابد روانی چو خطهای کف
گلوی سبو تا نوا پرور است
قدح را چو تاج شرف بر سر است
لب آسیا چون ترنم گرفت
طرب دامن رقص گندم گرفت
چو بلبل به تسخیر گلها شتافت
فسونی به از نغمه سازی نیافت
درا چون دهد تن به جوش فغان
شود گرم، محمل کش کاروان
ز صوت حدی، ناقه کندرو
کند تیزگامی چو اسب بدو
چو ناقوس را دل به افغان کشید
نوازش ز ارباب بتخانه دید
کسی کو به آهنگ، قرآن سرود
فرستد ملک بر صدایش درود
چو مطرب به دروازه دل رسید
کلیدی بجز نغمه در کف ندید
نباشد اگر ساز با نغمه یار
چه فرق است از ساز تاچوب دار؟
ترنم اگر نیست ز اسرار حق
چرا منع مطرب کند یار حق؟
حسینی، مقام خدایی بود
نوا، پرده کبریایی بود
دو گاه و سه گه را نواسنج راز
نخواند کم از پنجگاه نماز
نهفتی عرب، راز دین از عجم
نبودی اگر پرده دار نغم
مخالف چو از شعبگی یافت نام
چو اهل حجازش کنند احترام
شد از ربط زنگوله، کام جرس
بر محمل آرا، همایون نفس
چو نوروز را نغمه آهنگ داد
غم کهنه شد از سرودش به باد
مقامی چو در نغمه دارد عراق
خراسان نباشد به آن طمطراق
به شه، نازها می کند زنده رود
که شد اصفهان یک مقام سرود
نشابور تا شعبه شد چون حصار
شمارد بیاتش به از سبزوار
نهاوند چون گوشه نغمه گشت
در آوازه دارد نشان از گوشت
به هر جا که شد نغمه با حسن راست
طرب، غیر عشاق، صوتی نخواست
بود نغمه حرفی ز تصنیف عشق
ترنم، حدیثی ز تالیف عشق
کند عشق چون ساز و برگ سخن
نخیزد بجز نغمه اش از دهن
به پای نوا، عشق هر سو دوید
زبان فهم نغمه، کسی را ندید
چو در بزم مستان وحدت شتافت
مقام زبان فهمی نغمه یافت
در آن بزم، چون نغمه گردد بلند
ثریا بر آتش گذارد سپند ...
طغرای مشهدی : گزیدهٔ اشعار
مثنوی: آوازه شناس گشت خامه - از دولت این سرودنامه
به نام آنکه شد سازنده چرخ
به رقصش چرخ چون «معروف» در کرخ
ز روز و شب بود ساز دوتارش
که از یک زخمه دارد نغمه بارش
فلک خرم ز مضراب تر او
کدوی مهر و مه از جنتر او
زگردون تا به کف مردنگ دارد
زمانه، ساز راک و رنگ دارد
چو ساز دف نوازی شد سپهرش
جلاجل دار کرد از ماه و مهرش
دیار آسمان را نزد عاقل
نباشد غیر او حافظ جلاجل
ز دستش نغمه زان دل می خراشد
که ساز خویش را خود می تراشد
برای نغمه چون سازد نی انبان
ز صبحش نی بود، از چرخ انبان
به خورشید و هلالش چون رسد دست
کمانچه زین دو آلت در کفش هست
ز هاله بست چنبر بردف بدر
که گردد دف نواز مجلس قدر
چو شد خیط الشعاع مهر یکدست
ز بهر نغمه بر چنگ فلک بست
به ابریشم نوازیهای این چنگ
ز مضرابش برآید نغمه صدرنگ
چو مضرابش رهین پرده کاوی ست
بزرگ وکوچک سازش مساوی ست
به زخمه ریزد از قانون عالم
حوادث نغمه ها، گه زیر و گه بم
چو گردد نقش خوان اوج خانه
ز پروینش بود در کف چغانه
ز عود شب که دارد پرده راز
خموشی بسته مضرابش برآواز
به دستش در مقام نغمه سور
بود از کوکب دمدار، طنبور
مقام نغمه زان بسیار دارد
که از نه چرخ، موسیقار دارد
ز دریا هفت قانون کرده طیار
که بنوازد ز تردستی به یکبار
چو بر قانون دریا زخمه ریزد
ازو طوفان صوت تازه خیزد
رباب از چشمه جاری به دستش
ز تار موج، دایم پای بستش
ز رود نهر چون گردد نواسنج
به صوت تازه از دلها برد رنج
گرفته ارغنون از کوه در پیش
که بیند کبک صوت از زخمه خویش
بدین سازنده چون دوران ننازد؟
که چندین ساز را تنها نوازد
چو از ترکیب آدم ارغنون ساخت
دهانش را دم او کرد و بنواخت
معاد و مبداش باشد دوتاری
که هر تاری دهد صوت هزاری
چو صور حشر گردد پای بستش
دف گردون شود پاره ز دستش
بود تا از دف او رقص پیرای
سبک خیزی کند کوه گرانپای
ز سازش پشته در صحرای کانی
اصول و رقص خود سازد روانی
چو خواهد شعبه رقص زرینه
نهفته کی بماند یک دفینه
شترغو از صراطش چون بود پیش
توان ز آهنگ او دیدن ره خویش
ز میزان حساب ارتافت جنتر
به تار عدل مضرابش کشد سر
چو نای از نامه اعمال گیرد
صفیرش نغمه رحمت پذیرد
گر از کوثر بود در چنگ، رودش
صلای تشنگان باشد سرودش
چو با آهنگ عفوش کار باشد
صف عاصیش، موسیقار باشد
ز ساز صنع او، تصنیف اعراف
بلندآوازه شد از قاف تا قاف
ازین ره حور بر صوتش نثار است
که نقش جنتش بسته نگار است
حسینی جوی در نقش نعیمش
مخالف یاب در قعر حجیمش
چکان بحر اصول از زخمه او
زمانه غرق رقص از نغمه او
زند چون نوبهاران زخمه برتار
به رقص زلزله خیزد چمنزار
هوا چون ترنگردد از سرودش؟
که در کف، ابر بارانی ست رودش
به صوت و نقش اگر مضراب تازد
ز رعد و برق، صوت و نقش سازد
شترغو می نوازد گر ز سیلاب
کند دیوار، ساز رقص گرداب
گر از موج هوا گیرد کمانچه
ز صوت او شفق ریزد به خوانچه
نی چندین نیستان را به یکبار
نوازد با دم باد طربزار
بود از غیچک خوش صوت گردون
دیار چرخ را «استاد زیتون»
بنات النعش کاخ آبنوسی
زسازش دیده ماتم را عروسی
اگر چینی نوازد از مه عید
ز نوروزش لبالب می توان دید
کند چون ساز پیغمبرنوازی
مقام صوت او گردد حجازی
نوازش گرنماید مرتضی را
حسینی آورد بر لب صدا را
به جشن مسجد ار آهنگ آرد
ز منبر ارغنون در چنگ دارد
اگر باشد ز تسبیحش چغانه
نوازد پنجگاه مقریانه
نی انبانی بود انسان به دستش
ز روی نغمه سازی پای بستش
شکم: انبان، گلو: نای فغان دار
بم و زیرش بلند و پست گفتار
به فعل اید ز سعی نغمه پرداز
به قدر قابلیت، نغمه زین ساز
به تحسین، صوت این ساز است لایق
بود گر با اصول دین موافق
گرش لاله رباب جشن راغ است
درختش ارغنون بزم باغ است
ز بهر شادی سبزان گلشن
نوازد خنجری از شاخ سوسن
رسد چون فصل پاتربازی گل
شود مندل نواز جوش بلبل
پی رقص بتان پیرهن آل
نوازد در چمن نیلوفرین تال
چو از باد صبا مضراب سازد
ز هر شاخ کدو، جنتر نوازد
اگر عودش بود از شاخ سنبل
دو صد مرغوله هر سویش کند گل
ز موج سبزه، بر شاخ سمن، تار
کشد، تا سازدش طنبور پرکار
کند از کلک نرگس چون نی صوت
نگردد نغمه تر، یکقلم فوت
نوازد چنگ چون از شاخ ریحان
مقام عطر یابد گوش مرغان
اگر قانون بود از آبشارش
چو موسیقار باشد جویبارش
درین باغ سراپا ساز وحدت
به هر سازی، مقامی گشته قسمت
چو ساز پیکر بلبل نماید
به گوش گل، نوای تازه آید
ز نهر آب، چون رودش دهد دست
شود از اصفهانش نغمه پابست
ز قانون تن شیران بیشه
نماید بوسلیک آن صوت پیشه
چو بربط از وجود کبک سازد
عراق از بندبند او نوازد
دم آهنگرش چون شد نی انبان
بزرگ آید صدا بر گوش سندان
چغانه گر ز طفل شیرخوار است
مقام کوچکش اینجا به کار است
گر از دروازه ای قانون نوازد
به خانه از حجازش نقش سازد
چو گیرد ارغنونی از بقر پیش
مقام راست یابد نغمه اندیش
ز ترکیب خروسش چون شود ساز
بود عشاق در هر بندش آواز
چو هدهد در مقام سازش آید
صدای او حسینی می نماید
اگر از کاغذ باد است چنگش
رهاوی را نماید ساز رنگش
چو زنگ نای سر در دست گیرد
بجز زنگوله، صوتی کی پذیرد؟
نگردد تا نواسنجی مکرر
بود در هر مقامش ساز دیگر
چو در دستش ز مهر و ماه، تال است
فلک هنگامه رقص هلال است
به کار نقش سازی چون زند چنگ
ز نقش او بود نه پرده در رنگ
ز هر سازی که دارد از موالید
خورد بر گوش دل، آواز توحید
شده بعضی ازان دمساز شعبه
به ذکر حق، بلندآواز شعبه
صدای فاخته در ذکرخوانی
ز نوروز صبا آرد نشانی
کبوتر چون برآرد جوش یاهو
مبرقع می رود صوتش به هر سو
ز هم چون در شکستن شیشه ریزد
صدای پنجگاه ذکر خیزد
اگر یک جو شکست افتد به چینی
عشیران را ازو خرمن ببینی
ز مثقب، گاه چرخ صوفیانه
بود نیریز در فولادخانه
نهد پرگار چون در سیر پایی
حصار شوق را گردد بنایی
جرس گر می زند صد جا بر آهنگ
بجز رکبش نخیزد از دل تنگ
رسد چون بر لب طاسی سرانگشت
کند نوروز خارا جای در مشت
خورد برطشت اگر یک بار سنگی
محیرخیز گردد بی درنگی
مکرر چون فتد بر طشت، راهش
کند لبریز ازصوت دوگاهش
به وقت بیضه دادن، ماکیانها
نشابورک نمایند از فغانها
کند چون طفل، قطع گریه خویش
سه گاه آید مقام نغمه را پیش
ازان طایرنواز کوه و هامون
هما عودی بود صوتش همایون
چنین گوید نیستان گرد مرغوب
که صوت نعره شیر است مغلوب
صدای ببر چون آید به گوشت
بیاتی می کند تاراج هوشت
شتر قانون مستی گر بیابد
ز آهنگ مخالف رخ نتابد
حمار از چارگاه نغمه خویش
برد در بزم صحرا، کار خود پیش
بزی در گله چون آید به افغان
ز ماهورش طرب یابند گرگان
اگر میشی برآرد ناله زار
ز نوروز عجم، گردی خبردار
به افغان چون گشایده بره لب را
توان فهمید نوروز عرب را
کسی کو پرده آهنگ داند
صدای کلب را عزال خواند
مگس چون بال بگشاید به پرواز
پر او صوت زابل می کند ساز
تن پشه اگر فرد است اگر زوج
صدا را از حضیض پر دهد اوج
ز چرخ آسیا خیزد چو آهنگ
نهفت آید به گوش دانه و سنگ
به حرف شعبه، نای کلک طغرا
مقامی یافت بهر صوت انشا
مقام نغمه را ایزد شرف داد
بلند آوازگیهایش چو دف داد
نشابوری ست عطار سخنساز
که از حسن سخن دارد به شه ناز
به زابل یافت تا رستم مکانی
زطوس آمد به چنگش وصف خوانی
کمال از راه این بلبل زبان است
که از دوران نصیبش اصفهان است
تفنگی را که در نیریز سازند
به آهنگش مخالف را نوازند
چو مطرب گوید از اسب عراقی
رود گلگون می از چنگ ساقی
اگر جمازه گیری در نهاوند
بود زنگوله در پایش ز هر بند
ازان کعبه مقام بی نیاز است
که از راه طرب، مثل حجاز است
الهی، خانه خود کن مقامم
کزو ماند چو ابراهیم، نامم
به رقصش چرخ چون «معروف» در کرخ
ز روز و شب بود ساز دوتارش
که از یک زخمه دارد نغمه بارش
فلک خرم ز مضراب تر او
کدوی مهر و مه از جنتر او
زگردون تا به کف مردنگ دارد
زمانه، ساز راک و رنگ دارد
چو ساز دف نوازی شد سپهرش
جلاجل دار کرد از ماه و مهرش
دیار آسمان را نزد عاقل
نباشد غیر او حافظ جلاجل
ز دستش نغمه زان دل می خراشد
که ساز خویش را خود می تراشد
برای نغمه چون سازد نی انبان
ز صبحش نی بود، از چرخ انبان
به خورشید و هلالش چون رسد دست
کمانچه زین دو آلت در کفش هست
ز هاله بست چنبر بردف بدر
که گردد دف نواز مجلس قدر
چو شد خیط الشعاع مهر یکدست
ز بهر نغمه بر چنگ فلک بست
به ابریشم نوازیهای این چنگ
ز مضرابش برآید نغمه صدرنگ
چو مضرابش رهین پرده کاوی ست
بزرگ وکوچک سازش مساوی ست
به زخمه ریزد از قانون عالم
حوادث نغمه ها، گه زیر و گه بم
چو گردد نقش خوان اوج خانه
ز پروینش بود در کف چغانه
ز عود شب که دارد پرده راز
خموشی بسته مضرابش برآواز
به دستش در مقام نغمه سور
بود از کوکب دمدار، طنبور
مقام نغمه زان بسیار دارد
که از نه چرخ، موسیقار دارد
ز دریا هفت قانون کرده طیار
که بنوازد ز تردستی به یکبار
چو بر قانون دریا زخمه ریزد
ازو طوفان صوت تازه خیزد
رباب از چشمه جاری به دستش
ز تار موج، دایم پای بستش
ز رود نهر چون گردد نواسنج
به صوت تازه از دلها برد رنج
گرفته ارغنون از کوه در پیش
که بیند کبک صوت از زخمه خویش
بدین سازنده چون دوران ننازد؟
که چندین ساز را تنها نوازد
چو از ترکیب آدم ارغنون ساخت
دهانش را دم او کرد و بنواخت
معاد و مبداش باشد دوتاری
که هر تاری دهد صوت هزاری
چو صور حشر گردد پای بستش
دف گردون شود پاره ز دستش
بود تا از دف او رقص پیرای
سبک خیزی کند کوه گرانپای
ز سازش پشته در صحرای کانی
اصول و رقص خود سازد روانی
چو خواهد شعبه رقص زرینه
نهفته کی بماند یک دفینه
شترغو از صراطش چون بود پیش
توان ز آهنگ او دیدن ره خویش
ز میزان حساب ارتافت جنتر
به تار عدل مضرابش کشد سر
چو نای از نامه اعمال گیرد
صفیرش نغمه رحمت پذیرد
گر از کوثر بود در چنگ، رودش
صلای تشنگان باشد سرودش
چو با آهنگ عفوش کار باشد
صف عاصیش، موسیقار باشد
ز ساز صنع او، تصنیف اعراف
بلندآوازه شد از قاف تا قاف
ازین ره حور بر صوتش نثار است
که نقش جنتش بسته نگار است
حسینی جوی در نقش نعیمش
مخالف یاب در قعر حجیمش
چکان بحر اصول از زخمه او
زمانه غرق رقص از نغمه او
زند چون نوبهاران زخمه برتار
به رقص زلزله خیزد چمنزار
هوا چون ترنگردد از سرودش؟
که در کف، ابر بارانی ست رودش
به صوت و نقش اگر مضراب تازد
ز رعد و برق، صوت و نقش سازد
شترغو می نوازد گر ز سیلاب
کند دیوار، ساز رقص گرداب
گر از موج هوا گیرد کمانچه
ز صوت او شفق ریزد به خوانچه
نی چندین نیستان را به یکبار
نوازد با دم باد طربزار
بود از غیچک خوش صوت گردون
دیار چرخ را «استاد زیتون»
بنات النعش کاخ آبنوسی
زسازش دیده ماتم را عروسی
اگر چینی نوازد از مه عید
ز نوروزش لبالب می توان دید
کند چون ساز پیغمبرنوازی
مقام صوت او گردد حجازی
نوازش گرنماید مرتضی را
حسینی آورد بر لب صدا را
به جشن مسجد ار آهنگ آرد
ز منبر ارغنون در چنگ دارد
اگر باشد ز تسبیحش چغانه
نوازد پنجگاه مقریانه
نی انبانی بود انسان به دستش
ز روی نغمه سازی پای بستش
شکم: انبان، گلو: نای فغان دار
بم و زیرش بلند و پست گفتار
به فعل اید ز سعی نغمه پرداز
به قدر قابلیت، نغمه زین ساز
به تحسین، صوت این ساز است لایق
بود گر با اصول دین موافق
گرش لاله رباب جشن راغ است
درختش ارغنون بزم باغ است
ز بهر شادی سبزان گلشن
نوازد خنجری از شاخ سوسن
رسد چون فصل پاتربازی گل
شود مندل نواز جوش بلبل
پی رقص بتان پیرهن آل
نوازد در چمن نیلوفرین تال
چو از باد صبا مضراب سازد
ز هر شاخ کدو، جنتر نوازد
اگر عودش بود از شاخ سنبل
دو صد مرغوله هر سویش کند گل
ز موج سبزه، بر شاخ سمن، تار
کشد، تا سازدش طنبور پرکار
کند از کلک نرگس چون نی صوت
نگردد نغمه تر، یکقلم فوت
نوازد چنگ چون از شاخ ریحان
مقام عطر یابد گوش مرغان
اگر قانون بود از آبشارش
چو موسیقار باشد جویبارش
درین باغ سراپا ساز وحدت
به هر سازی، مقامی گشته قسمت
چو ساز پیکر بلبل نماید
به گوش گل، نوای تازه آید
ز نهر آب، چون رودش دهد دست
شود از اصفهانش نغمه پابست
ز قانون تن شیران بیشه
نماید بوسلیک آن صوت پیشه
چو بربط از وجود کبک سازد
عراق از بندبند او نوازد
دم آهنگرش چون شد نی انبان
بزرگ آید صدا بر گوش سندان
چغانه گر ز طفل شیرخوار است
مقام کوچکش اینجا به کار است
گر از دروازه ای قانون نوازد
به خانه از حجازش نقش سازد
چو گیرد ارغنونی از بقر پیش
مقام راست یابد نغمه اندیش
ز ترکیب خروسش چون شود ساز
بود عشاق در هر بندش آواز
چو هدهد در مقام سازش آید
صدای او حسینی می نماید
اگر از کاغذ باد است چنگش
رهاوی را نماید ساز رنگش
چو زنگ نای سر در دست گیرد
بجز زنگوله، صوتی کی پذیرد؟
نگردد تا نواسنجی مکرر
بود در هر مقامش ساز دیگر
چو در دستش ز مهر و ماه، تال است
فلک هنگامه رقص هلال است
به کار نقش سازی چون زند چنگ
ز نقش او بود نه پرده در رنگ
ز هر سازی که دارد از موالید
خورد بر گوش دل، آواز توحید
شده بعضی ازان دمساز شعبه
به ذکر حق، بلندآواز شعبه
صدای فاخته در ذکرخوانی
ز نوروز صبا آرد نشانی
کبوتر چون برآرد جوش یاهو
مبرقع می رود صوتش به هر سو
ز هم چون در شکستن شیشه ریزد
صدای پنجگاه ذکر خیزد
اگر یک جو شکست افتد به چینی
عشیران را ازو خرمن ببینی
ز مثقب، گاه چرخ صوفیانه
بود نیریز در فولادخانه
نهد پرگار چون در سیر پایی
حصار شوق را گردد بنایی
جرس گر می زند صد جا بر آهنگ
بجز رکبش نخیزد از دل تنگ
رسد چون بر لب طاسی سرانگشت
کند نوروز خارا جای در مشت
خورد برطشت اگر یک بار سنگی
محیرخیز گردد بی درنگی
مکرر چون فتد بر طشت، راهش
کند لبریز ازصوت دوگاهش
به وقت بیضه دادن، ماکیانها
نشابورک نمایند از فغانها
کند چون طفل، قطع گریه خویش
سه گاه آید مقام نغمه را پیش
ازان طایرنواز کوه و هامون
هما عودی بود صوتش همایون
چنین گوید نیستان گرد مرغوب
که صوت نعره شیر است مغلوب
صدای ببر چون آید به گوشت
بیاتی می کند تاراج هوشت
شتر قانون مستی گر بیابد
ز آهنگ مخالف رخ نتابد
حمار از چارگاه نغمه خویش
برد در بزم صحرا، کار خود پیش
بزی در گله چون آید به افغان
ز ماهورش طرب یابند گرگان
اگر میشی برآرد ناله زار
ز نوروز عجم، گردی خبردار
به افغان چون گشایده بره لب را
توان فهمید نوروز عرب را
کسی کو پرده آهنگ داند
صدای کلب را عزال خواند
مگس چون بال بگشاید به پرواز
پر او صوت زابل می کند ساز
تن پشه اگر فرد است اگر زوج
صدا را از حضیض پر دهد اوج
ز چرخ آسیا خیزد چو آهنگ
نهفت آید به گوش دانه و سنگ
به حرف شعبه، نای کلک طغرا
مقامی یافت بهر صوت انشا
مقام نغمه را ایزد شرف داد
بلند آوازگیهایش چو دف داد
نشابوری ست عطار سخنساز
که از حسن سخن دارد به شه ناز
به زابل یافت تا رستم مکانی
زطوس آمد به چنگش وصف خوانی
کمال از راه این بلبل زبان است
که از دوران نصیبش اصفهان است
تفنگی را که در نیریز سازند
به آهنگش مخالف را نوازند
چو مطرب گوید از اسب عراقی
رود گلگون می از چنگ ساقی
اگر جمازه گیری در نهاوند
بود زنگوله در پایش ز هر بند
ازان کعبه مقام بی نیاز است
که از راه طرب، مثل حجاز است
الهی، خانه خود کن مقامم
کزو ماند چو ابراهیم، نامم
فصیحی هروی : قصاید
شمارهٔ ۱۵ - مدح حسینخان شاملو
رمضانی گذراندیم به صد نعمت و ناز
رمضانی نه که سی عید همه عیش طراز
روز او کوته و کم عمر چو شبهای وصال
در درازی شب او مایهده عمر دراز
روز گویی که ز کوتاهی بودش پر و بال
ورنه این گونه محالست سفر بیپرواز
همچو گرگی که رباید برهای بردی مهر
جدی را جانب مغرب به هزاران تک و تاز
گاه چون شوخ عروسی که رخی بنماید
رخ نمودی و کشیدی سر ازین منظره باز
یا که پنهان به سوی حقه مغرب میبرد
مهره از حقه مشرق فلک شعبدهباز
لیک ما را همه شب روز طرب بود که بود
اختر طالع ما عکس فلک دوستنواز
گاه از پند حکیمان خردمند شدی
بزم چون جوهر اول صدف گوهر راز
نبض مجلس چو شدی منحرف از جنبش اصل
از حذاقت به همان مرتبه بردندی باز
گاه از فیض ندیمان که بهار طربند
دهن غنچه چو گل نامدی از خنده فراز
ذوق غالب به حدی بود که بی خود میکرد
مرغ روح همه بر گرد سر هم پرواز
گاه از سیر کتب دیده گلستان گشتی
چه کتب! غنچه هر نقطه در او گلشن راز
تازه گلدستهای از معنی رنگین هر سطر
کش مسیحای خرد بسته به دست اعجاز
بس که شاداب وفا بود عبارت گفتی
هر رقم غنچه اشکی است ز مژگان نیاز
گاه افسانه عالم ورقی میخواندیم
بهر دلجویی اطفال دبستان مجاز
گاه از میخانه عشقی قدحی میدادیم
بهر سرگرمی مستان حقیقتپرداز
گاه در محفل ما جوهر کل خنیاگر
گاه در مجلس ما روح قدس دستانساز
بر سر مطرب از انجم گل تحسین میریخت
آسمان چونکه ز مضراب شکفتی رگساز
لهجه عود حدیثی به رگ جان میگفت
که نبود آگه از آن سر نه حقیقت نه مجاز
روح محمود کمانچه چو نوا ساز شدی
ناله خویش شنیدی ز خم زلف ایاز
ناله در سینه مرغان بهشتی میسوخت
لب نایی چو شدی با لب نی همآواز
گاه از عطر شدی هندی شب مشکفروش
راست همچون شکن زلف عروسان طراز
دهر میخواست بخوری پی این بزم که ماند
خال مشکین به سر آتش رخسار ایاز
بود آماده ز الوان نعم بیمنت
هر چه گنجیدی در حوصله خواهش آز
سفر فردوس برین سفره چی ما رضوان
میزبان رحمت یزدان و چنو بی انباز
هر چه در مخزن خود داشت نهان خازن هلد
همه را کردی در گوشه خوانی ابراز
جنت نسیه به پاداش دهد صایم را
آنکه از رحمت او گشته در روزی باز
لیک ما را همه شب جلوه جنات نعیم
نقد بود از کرم خان فریدون اعزاز
خان جم جاه فلک رتبه حسین آنکه بود
سخطش خصمگداز و کرمش بندهنواز
بحر حفظت چو زند موج فرو شوید پاک
اثر قوت گیرایی از چنگل باز
کارفرمای قوا گردد اگر همت تو
مرغ هم از قفس بیضه نماید پرواز
چرخ را دامن اقبال تو میگفت به لطف
چند بیفایده برگرد جهان این تک و تاز
مطلب خویش اگر میطلبی اینک من
لامکان در ته پا نه پس از آن دست نیاز
چون کنم فکر مدیح تو خرد جبهه خویش
پیشم آرد که بر آن نقش کنم این اعجاز
عشق هم صفحه جان بر کف خواهش بنهد
برم آید همه تن شوق و سراپای نیاز
خامه بردارم و از ناطقه گیرم دستور
پس شوم گاه برین گاه بر آن نقش طراز
بس که در باب ثنای تو حریصم خواهم
که همی تا ابد انجام گریزد ز آغاز
داورا خامه گستاخ فصیحی امروز
باز گردیده پی مدح تو معنیپرداز
نغمهپردازی کلک من و مدحت هیهات
من گرفتم که چو داود نمایم اعجاز
شعر سازیست بر آن تار فراوان لیکن
تارها جمله یک آهنگ نباشد در ساز
تا آهنگ درین ساز ثناسنجی تست
لیک مضراب من آنجا نبود محرم راز
به مشامش بجز از نکهت خجلت نرسد
به سوی چینچو برد تحفه صبا بوی پیاز
لیک آنجا که شود خلق تو بیاع متاع
بر رخش گرد کسادیست چو گلگونه ناز
نظم من آن زر قلبست به بازار خرد
که ز شرم محک تجربه آید به گداز
لیک اگر سکه اقبال تو یابد گردد
در صفای گهر از مغربی خور ممتاز
تا در این دیر مجازی بود آیین دو عید
عید تو باد حقیقت ز جهان باد مجاز
باد بر چهره آمال تو از همت شاه
در اقبال دو عالم چو در دولت باز
رمضانی نه که سی عید همه عیش طراز
روز او کوته و کم عمر چو شبهای وصال
در درازی شب او مایهده عمر دراز
روز گویی که ز کوتاهی بودش پر و بال
ورنه این گونه محالست سفر بیپرواز
همچو گرگی که رباید برهای بردی مهر
جدی را جانب مغرب به هزاران تک و تاز
گاه چون شوخ عروسی که رخی بنماید
رخ نمودی و کشیدی سر ازین منظره باز
یا که پنهان به سوی حقه مغرب میبرد
مهره از حقه مشرق فلک شعبدهباز
لیک ما را همه شب روز طرب بود که بود
اختر طالع ما عکس فلک دوستنواز
گاه از پند حکیمان خردمند شدی
بزم چون جوهر اول صدف گوهر راز
نبض مجلس چو شدی منحرف از جنبش اصل
از حذاقت به همان مرتبه بردندی باز
گاه از فیض ندیمان که بهار طربند
دهن غنچه چو گل نامدی از خنده فراز
ذوق غالب به حدی بود که بی خود میکرد
مرغ روح همه بر گرد سر هم پرواز
گاه از سیر کتب دیده گلستان گشتی
چه کتب! غنچه هر نقطه در او گلشن راز
تازه گلدستهای از معنی رنگین هر سطر
کش مسیحای خرد بسته به دست اعجاز
بس که شاداب وفا بود عبارت گفتی
هر رقم غنچه اشکی است ز مژگان نیاز
گاه افسانه عالم ورقی میخواندیم
بهر دلجویی اطفال دبستان مجاز
گاه از میخانه عشقی قدحی میدادیم
بهر سرگرمی مستان حقیقتپرداز
گاه در محفل ما جوهر کل خنیاگر
گاه در مجلس ما روح قدس دستانساز
بر سر مطرب از انجم گل تحسین میریخت
آسمان چونکه ز مضراب شکفتی رگساز
لهجه عود حدیثی به رگ جان میگفت
که نبود آگه از آن سر نه حقیقت نه مجاز
روح محمود کمانچه چو نوا ساز شدی
ناله خویش شنیدی ز خم زلف ایاز
ناله در سینه مرغان بهشتی میسوخت
لب نایی چو شدی با لب نی همآواز
گاه از عطر شدی هندی شب مشکفروش
راست همچون شکن زلف عروسان طراز
دهر میخواست بخوری پی این بزم که ماند
خال مشکین به سر آتش رخسار ایاز
بود آماده ز الوان نعم بیمنت
هر چه گنجیدی در حوصله خواهش آز
سفر فردوس برین سفره چی ما رضوان
میزبان رحمت یزدان و چنو بی انباز
هر چه در مخزن خود داشت نهان خازن هلد
همه را کردی در گوشه خوانی ابراز
جنت نسیه به پاداش دهد صایم را
آنکه از رحمت او گشته در روزی باز
لیک ما را همه شب جلوه جنات نعیم
نقد بود از کرم خان فریدون اعزاز
خان جم جاه فلک رتبه حسین آنکه بود
سخطش خصمگداز و کرمش بندهنواز
بحر حفظت چو زند موج فرو شوید پاک
اثر قوت گیرایی از چنگل باز
کارفرمای قوا گردد اگر همت تو
مرغ هم از قفس بیضه نماید پرواز
چرخ را دامن اقبال تو میگفت به لطف
چند بیفایده برگرد جهان این تک و تاز
مطلب خویش اگر میطلبی اینک من
لامکان در ته پا نه پس از آن دست نیاز
چون کنم فکر مدیح تو خرد جبهه خویش
پیشم آرد که بر آن نقش کنم این اعجاز
عشق هم صفحه جان بر کف خواهش بنهد
برم آید همه تن شوق و سراپای نیاز
خامه بردارم و از ناطقه گیرم دستور
پس شوم گاه برین گاه بر آن نقش طراز
بس که در باب ثنای تو حریصم خواهم
که همی تا ابد انجام گریزد ز آغاز
داورا خامه گستاخ فصیحی امروز
باز گردیده پی مدح تو معنیپرداز
نغمهپردازی کلک من و مدحت هیهات
من گرفتم که چو داود نمایم اعجاز
شعر سازیست بر آن تار فراوان لیکن
تارها جمله یک آهنگ نباشد در ساز
تا آهنگ درین ساز ثناسنجی تست
لیک مضراب من آنجا نبود محرم راز
به مشامش بجز از نکهت خجلت نرسد
به سوی چینچو برد تحفه صبا بوی پیاز
لیک آنجا که شود خلق تو بیاع متاع
بر رخش گرد کسادیست چو گلگونه ناز
نظم من آن زر قلبست به بازار خرد
که ز شرم محک تجربه آید به گداز
لیک اگر سکه اقبال تو یابد گردد
در صفای گهر از مغربی خور ممتاز
تا در این دیر مجازی بود آیین دو عید
عید تو باد حقیقت ز جهان باد مجاز
باد بر چهره آمال تو از همت شاه
در اقبال دو عالم چو در دولت باز
صوفی محمد هروی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱
ساقیا عید صیام آمد و هنگام بهار
به علی رغم صراحی شکنان باده بیار
از سر کوی تو هرگز نروم سوی چمن
بی جمال تو بود در نظر من گل خار
عمر چون باد وزان است و فلک حادثه زای
چون دمی خوش گذرد با تو غنیمت می دار
حالیا این دو سه دم را تو بیا خوش گذران
چون نداری خبر از خاتمت و اول کار
آن که بودست دلا، پیر خرابات کجاست
دست در دامن آن اهل کرم زن زنهار
غم دنیا چه خوری باده خور و شاد بزی
یک نصیحت بشنو عمر نباشد چو دوبار
صوفی از صحبت ناجنس برو رنجه مباش
مثلی هست که از مار چه زاید جز مار
به علی رغم صراحی شکنان باده بیار
از سر کوی تو هرگز نروم سوی چمن
بی جمال تو بود در نظر من گل خار
عمر چون باد وزان است و فلک حادثه زای
چون دمی خوش گذرد با تو غنیمت می دار
حالیا این دو سه دم را تو بیا خوش گذران
چون نداری خبر از خاتمت و اول کار
آن که بودست دلا، پیر خرابات کجاست
دست در دامن آن اهل کرم زن زنهار
غم دنیا چه خوری باده خور و شاد بزی
یک نصیحت بشنو عمر نباشد چو دوبار
صوفی از صحبت ناجنس برو رنجه مباش
مثلی هست که از مار چه زاید جز مار
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۱۱ - بادهٔ ناب
امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۶۷
امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۵۸
امیر پازواری : چهاربیتیها
شمارهٔ ۱۴
چَمِنْ بِهْ چَمِنْ، گِلْ بِهْ گِلْ، خٰالْ بِهْ خٰالْ کِتْ
قَمِرْ بِهْ قَمِرْ، رُخْ بِهْ رُخْ، آلْ بِهْ آلْ کِتْ
خِتٰا بِهْ خِتٰا، چَمْ بِهْ چَمْ، دٰالْ بِهْ دٰالْ کِتْ
گِرِهْ بِهْ گِرِهْ، بَنْدْ بِهْ بَنْدْ، مٰالْ بِهْ مٰالْ کِتْ
گِرْدِنْ بِهْ گِرْدِنْ، کَشْ بِهْ کَشْ، بٰالْ بِهْ بٰالْ کِتْ
صَدِفْ بِهْ صَدِفْ، دُرْ بِهْ دُرْ، لٰالْ بِهْ لٰالْ کِتْ
فُزُونْ بِهْ فُزُونْ، مَهْ بِهْ مَهْ، سٰالْ بِهْ سٰالْ کِتْ
اَمیرْ بِهْ جَفٰا، دَمْبِدَمْ، حٰالْ بِهْ حٰالْ کِتْ
قَمِرْ بِهْ قَمِرْ، رُخْ بِهْ رُخْ، آلْ بِهْ آلْ کِتْ
خِتٰا بِهْ خِتٰا، چَمْ بِهْ چَمْ، دٰالْ بِهْ دٰالْ کِتْ
گِرِهْ بِهْ گِرِهْ، بَنْدْ بِهْ بَنْدْ، مٰالْ بِهْ مٰالْ کِتْ
گِرْدِنْ بِهْ گِرْدِنْ، کَشْ بِهْ کَشْ، بٰالْ بِهْ بٰالْ کِتْ
صَدِفْ بِهْ صَدِفْ، دُرْ بِهْ دُرْ، لٰالْ بِهْ لٰالْ کِتْ
فُزُونْ بِهْ فُزُونْ، مَهْ بِهْ مَهْ، سٰالْ بِهْ سٰالْ کِتْ
اَمیرْ بِهْ جَفٰا، دَمْبِدَمْ، حٰالْ بِهْ حٰالْ کِتْ
امیر پازواری : چهاربیتیها
شمارهٔ ۷۲
چَنگی که نه شه چنگ ره نَواوَرِهْ چنگْ
از شِرم زِهره، سَرْ بزنه هزار چنگْ
نوازِننْ هرگه که دَرْ اَیْرِهْ آهنگْ
پَروین فَلِکْ هَمْ به تو آرْنه آهنگْ
تا ماهُ و خُور و فلکْ روشنْ کِنِنْ چنگْ
رامشگر تنه چنگْرِهْ نَوابَرِهْ چنگْ
تا سُهیلْ به کویِ یمن آوره رنگْ
ته دولتْ اَندی بوکه کَیْهوُنْ کِنِهْ وَنْگْ
از شِرم زِهره، سَرْ بزنه هزار چنگْ
نوازِننْ هرگه که دَرْ اَیْرِهْ آهنگْ
پَروین فَلِکْ هَمْ به تو آرْنه آهنگْ
تا ماهُ و خُور و فلکْ روشنْ کِنِنْ چنگْ
رامشگر تنه چنگْرِهْ نَوابَرِهْ چنگْ
تا سُهیلْ به کویِ یمن آوره رنگْ
ته دولتْ اَندی بوکه کَیْهوُنْ کِنِهْ وَنْگْ
احمد شاملو : در آستانه
حکایت
مطرب درآمد
با چکاوکِ سرزندهیی بر دستهی سازش.
مهمانانِ سرخوشی
به پایکوبی برخاستند.
از چشمِ ینگهی مغموم
آنگاه
یادِ سوزانِ عشقی ممنوع را
قطرهیی
به زیر غلتید.
□
عروس را
بازوی آز با خود برد.
سرخوشانِ خسته پراکندند.
مطرب بازگشت
با ساز و
آخرین زخمهها در سرش
شاباشِ کلان در کلاهش.
تالارِ آشوب تهی ماند
با سفرهی چیل و
کرسی باژگون و
سکّوبِ خاموشِ نوازندگان
و چکاوکی مُرده
بر فرشِ سردِ آجُرش.
۶ فروردینِ ۱۳۶۴
با چکاوکِ سرزندهیی بر دستهی سازش.
مهمانانِ سرخوشی
به پایکوبی برخاستند.
از چشمِ ینگهی مغموم
آنگاه
یادِ سوزانِ عشقی ممنوع را
قطرهیی
به زیر غلتید.
□
عروس را
بازوی آز با خود برد.
سرخوشانِ خسته پراکندند.
مطرب بازگشت
با ساز و
آخرین زخمهها در سرش
شاباشِ کلان در کلاهش.
تالارِ آشوب تهی ماند
با سفرهی چیل و
کرسی باژگون و
سکّوبِ خاموشِ نوازندگان
و چکاوکی مُرده
بر فرشِ سردِ آجُرش.
۶ فروردینِ ۱۳۶۴
امام خمینی : غزلیات
پرتو خورشید
مژده ای مرغ چمن، فصل بهار آمد باز
موسم میزدن و بوس و کنار آمد باز
وقت پژمردگی و غمزدگی آخر شد
روز آویختن از دامن یار آمد باز
مردگیها و فرو ریختگیها بشدند
زندگیها به دو صد نقش و نگار، آمد باز
زردی از روی چمن بار فرابست و برفت
گلبن از پرتو خورشید به بار آمد باز
ساقی و میکده و مُطرب و دست افشانی
به هوای خَم گیسوی نگار آمد باز
گر گذشتی به درِ مدرسه، با شیخ بگو:
پی تعلیم تو، آن لاله عذار آمد باز
دکه زُهد ببندید در این فصل طَرب
که به گوش دلِ ما نغمه تار آمد باز
موسم میزدن و بوس و کنار آمد باز
وقت پژمردگی و غمزدگی آخر شد
روز آویختن از دامن یار آمد باز
مردگیها و فرو ریختگیها بشدند
زندگیها به دو صد نقش و نگار، آمد باز
زردی از روی چمن بار فرابست و برفت
گلبن از پرتو خورشید به بار آمد باز
ساقی و میکده و مُطرب و دست افشانی
به هوای خَم گیسوی نگار آمد باز
گر گذشتی به درِ مدرسه، با شیخ بگو:
پی تعلیم تو، آن لاله عذار آمد باز
دکه زُهد ببندید در این فصل طَرب
که به گوش دلِ ما نغمه تار آمد باز
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 12
از یک خروش یا رب شب زندهدارها
حاجت روا شدند هزاران هزارها
یک آه سرد سوخته جانی سحر زند
در خرمن وجود جهانی شرارها
آری دعای نیمهشب دلشکستگان
باشد کلید قفل مهمات کارها
مینای می ز بند غمت میدهد نجات
هان ای حکیم گفتمت این نکته بارها
آب و هوای میکده از بس که سالم است
بنشسته پای هر خم آن میگسارها
طاق و رواق میکده هرگز تهی مباد
از های و هوی عربده بادهخوارها
پیغام دوست میرسدم هر زمان به گوش
از نغمههای زیر و بم چنگ و تارها
ساقی به یک کرشمه مستانه در ازل
بربود عقل و دین و دل هوشیارها
وحدت به تیر غمزه و شمشیر ناز شد
بی جرم کشته بر سر کوی نگارها
حاجت روا شدند هزاران هزارها
یک آه سرد سوخته جانی سحر زند
در خرمن وجود جهانی شرارها
آری دعای نیمهشب دلشکستگان
باشد کلید قفل مهمات کارها
مینای می ز بند غمت میدهد نجات
هان ای حکیم گفتمت این نکته بارها
آب و هوای میکده از بس که سالم است
بنشسته پای هر خم آن میگسارها
طاق و رواق میکده هرگز تهی مباد
از های و هوی عربده بادهخوارها
پیغام دوست میرسدم هر زمان به گوش
از نغمههای زیر و بم چنگ و تارها
ساقی به یک کرشمه مستانه در ازل
بربود عقل و دین و دل هوشیارها
وحدت به تیر غمزه و شمشیر ناز شد
بی جرم کشته بر سر کوی نگارها
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 14
ز دست عقل به رنجم بیار جام شراب
بنای عقل مگر گردد از شراب خراب
برو به کوی خرابات و میپرستی کن
که این کلید نجات است و آن طریق صواب
لطیفههای نهانی رسد به گوش دلم
ز صوت بربط و آهنگ چنگ و بانگ رباب
به یک تجلی حسن ازل ز بحر وجود
شد آشکار هزاران هزار شکل حباب
جهان و هرچه در او هست پیش اهل نظر
نظیر خواب و خیال است عکس ظل تراب
عجب مدار که شب تا به صبح بیدارم
عجب بود که در آید به چشم عاشق خواب
قرار و صبر ز عاشق مجو که نتواند
به حکم عقل محال است جمع آتش و آب
بیا و این من و ما را تو از میان بردار
که غیر این من و ما نیست در میانه حجاب
نبوده بی می و معشوق سالها وحدت
به دور لاله و گل روزگار عهد شباب
بنای عقل مگر گردد از شراب خراب
برو به کوی خرابات و میپرستی کن
که این کلید نجات است و آن طریق صواب
لطیفههای نهانی رسد به گوش دلم
ز صوت بربط و آهنگ چنگ و بانگ رباب
به یک تجلی حسن ازل ز بحر وجود
شد آشکار هزاران هزار شکل حباب
جهان و هرچه در او هست پیش اهل نظر
نظیر خواب و خیال است عکس ظل تراب
عجب مدار که شب تا به صبح بیدارم
عجب بود که در آید به چشم عاشق خواب
قرار و صبر ز عاشق مجو که نتواند
به حکم عقل محال است جمع آتش و آب
بیا و این من و ما را تو از میان بردار
که غیر این من و ما نیست در میانه حجاب
نبوده بی می و معشوق سالها وحدت
به دور لاله و گل روزگار عهد شباب
ایرج میرزا : غزل ها
غزل شمارۀ ۱۰
به دست جام شراب و به گوش نغمۀ ساز
شبی خوشست خدایا دراز باد دراز !
چگونه کوته خواهم شبی که اندر وی
وصالِ دوست مهیّا و برگِ عشرت ساز
چگونه کوته خواهم شبی که سعدی گفت:
«که دوست را ننماید شبِ وِصال دراز»
شبی بُوَد که ازو گشت شامِ دولت روز
شبی بُوَد که ازو گشت صبحِ ملّت باز
شبی بُوَد که بتابید اندرو ماهی
که آفتاب نیارد شدن به او انباز
شبی است فرّخ و شهزاده نصرت الدّولهُ
نموده جشنی از عزّت و جلال جهاز
چگونه جشنی مانندِ جَنَّتِ موعود
ز چار جانب بگشوده بابِ نعمت و ناز
به وجد اندر هر سوی گلرخانِ چکل
به رقص اندر هرجای مهوشانِ طَراز
همه درخشد مانند نارِ ذاتِ وَقود
شرابِ گلگون اندر به سیمگون بِگماز
ز هر طرف شنوی نغمه های رود و سرود
به هر کجا نگری گونه های ساز و نواز
ز چرخ گوید ناهید از پی تبریک
خجسته بادا میلادِ شاهِ بنده نواز
شبی خوشست خدایا دراز باد دراز !
چگونه کوته خواهم شبی که اندر وی
وصالِ دوست مهیّا و برگِ عشرت ساز
چگونه کوته خواهم شبی که سعدی گفت:
«که دوست را ننماید شبِ وِصال دراز»
شبی بُوَد که ازو گشت شامِ دولت روز
شبی بُوَد که ازو گشت صبحِ ملّت باز
شبی بُوَد که بتابید اندرو ماهی
که آفتاب نیارد شدن به او انباز
شبی است فرّخ و شهزاده نصرت الدّولهُ
نموده جشنی از عزّت و جلال جهاز
چگونه جشنی مانندِ جَنَّتِ موعود
ز چار جانب بگشوده بابِ نعمت و ناز
به وجد اندر هر سوی گلرخانِ چکل
به رقص اندر هرجای مهوشانِ طَراز
همه درخشد مانند نارِ ذاتِ وَقود
شرابِ گلگون اندر به سیمگون بِگماز
ز هر طرف شنوی نغمه های رود و سرود
به هر کجا نگری گونه های ساز و نواز
ز چرخ گوید ناهید از پی تبریک
خجسته بادا میلادِ شاهِ بنده نواز
ساختار و قالبهای شعری : قالب های شعر کهن فارسی
تصنیف
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
این شعر منسوب به رودکی را که همراه با چنگ خوانده می شده شاید بتوان تصنیف دانست و از آن به بعد نیز عده ای از شاعران اشعار خویش را همراه با عود و چنگ می خوانده اند.
در قرن ششم و هفتم تصنیف سرائی معمول بوده چنانکه دولتشاه سمرقندی نوشته است عبدالقادر عودی برای ابن حسام هروی (متوفی به سال 737- هـ . ق) تصنیفی سرود.
در روزگار صفویه نیز سرودن تصنیف معمول و متداول بوده است از جمله تصنیف سازان می توان به شاهمراد خوانساری اشاره کرد که تصنیف های متعددی را سرود.
در عهد زندیه تصنیف های زیادی درباره رشادت لطفعلی خان زند سروده شد.
در زمان ناصرالدین شاه قاجار نیز ترانه های زیادی دهان به دهان گشت که میتوان به تصنیف هائی که درباره ظل السلطان در دوران حکومتش در اصفهان و یا تصنیف درباره ی ماشین دودی شهر ری اشاره شد اما مشهورترین تصنیف ساز دوره قاجاریه میرزا علی اکبر خان شیدا بود که همراه با تصنیف، سه تار می زد.
عارف قزوینی تصنیف ساز و شاعر معروف اولین کسی بود که تصنیف را برای مقاصد سیاسی و میهنی سرود
ملک الشعرای بهار و رهی معیری نیز از تصنیف سازان معروف بودند.
یاد یار مهربان آید همی
این شعر منسوب به رودکی را که همراه با چنگ خوانده می شده شاید بتوان تصنیف دانست و از آن به بعد نیز عده ای از شاعران اشعار خویش را همراه با عود و چنگ می خوانده اند.
در قرن ششم و هفتم تصنیف سرائی معمول بوده چنانکه دولتشاه سمرقندی نوشته است عبدالقادر عودی برای ابن حسام هروی (متوفی به سال 737- هـ . ق) تصنیفی سرود.
در روزگار صفویه نیز سرودن تصنیف معمول و متداول بوده است از جمله تصنیف سازان می توان به شاهمراد خوانساری اشاره کرد که تصنیف های متعددی را سرود.
در عهد زندیه تصنیف های زیادی درباره رشادت لطفعلی خان زند سروده شد.
در زمان ناصرالدین شاه قاجار نیز ترانه های زیادی دهان به دهان گشت که میتوان به تصنیف هائی که درباره ظل السلطان در دوران حکومتش در اصفهان و یا تصنیف درباره ی ماشین دودی شهر ری اشاره شد اما مشهورترین تصنیف ساز دوره قاجاریه میرزا علی اکبر خان شیدا بود که همراه با تصنیف، سه تار می زد.
عارف قزوینی تصنیف ساز و شاعر معروف اولین کسی بود که تصنیف را برای مقاصد سیاسی و میهنی سرود
ملک الشعرای بهار و رهی معیری نیز از تصنیف سازان معروف بودند.
لالایی ها : بخش اول
لالا لالا قشنگ مهربونم
لالا لالا قشنگ مهربونم
صفای خلوت این آشیونم
تو هستی مونس و همراه قلبم
دلم با تو خوشه شیرین زبونم
لالا لالا لالا لالایی
عزیز خوشگلم لالا لالایی
لالایی کن بگم شعر و ترانه
به رنگ غمزههای کودکانه
که رنگ شعر آهنگ دلامون
بمونه تا همیشه جاودانه
لالا لالا لالا لالایی
عزیز خوشگلم لالا لالایی
لالایی می گم از عشق گلامون
از آهنگ سپید کفترامون
خدایا غافل از مردم نباشیم
همیشه مهربون باشه دلامون
لالا لالا لالا لالایی
عزیز خوشگلم لالا لالایی
صفای خلوت این آشیونم
تو هستی مونس و همراه قلبم
دلم با تو خوشه شیرین زبونم
لالا لالا لالا لالایی
عزیز خوشگلم لالا لالایی
لالایی کن بگم شعر و ترانه
به رنگ غمزههای کودکانه
که رنگ شعر آهنگ دلامون
بمونه تا همیشه جاودانه
لالا لالا لالا لالایی
عزیز خوشگلم لالا لالایی
لالایی می گم از عشق گلامون
از آهنگ سپید کفترامون
خدایا غافل از مردم نباشیم
همیشه مهربون باشه دلامون
لالا لالا لالا لالایی
عزیز خوشگلم لالا لالایی