عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۸
عهد تمکین با دل دیوانه بستن کار ما
خاطر خود را ز هر اندیشه خستن کار ما
هر نفس بست و گشادی هست در دست خیال
کار دل افتادن اندر دام و جستن کار ما
گل اگر در پیرهن باشد جنون را نشتر است
نیست خار حرف در خاطر شکستن کار ما
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۰
بهر پاس عشق خاموشی نشد دمساز ما
پر بلند افتاده بود این پرده آواز ما
آنقدر وسعت ندارد زود رسوا می شود
آسمان را نیست تاب شوخی پرواز ما
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۴
ویران ز چشمی شد خانه ما
محشر غبار است ویرانه ما
چون چشم عاشق بیدار سازد
خواب عدم را افسانه ما
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۶
کسی که در قدح دیگران بهار گداخت
مرا در آتش افسرده خمار گداخت
شدم غبار و نیامد دگر چه چاره کنم
نگشت وعده فراموش و انتظار گداخت
توبه کردم آسمان میخانه ساخت
از شکست شیشه ام پیمانه ساخت
شمع را همدرد بلبل کرد عشق
برگ گل چید و پر پروانه ساخت
می توان از صید وحشی ساقیان
دامگاه گریه مستانه ساخت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷۲
ز چشم پاکدلان معنی حیا پیداست
تپیدن دل عاشق ز نقش پا پیداست
به خون خویش گواهی دهد گرفتاری
سیاه دستی صیاد از حنا پیداست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷۷
دل داغ در آستین بهتر است
بهار گل آتشین بهتر است
صفا گشته مشاطه نوبهار
ز آیینه روی زمین بهتر است
شرر قطره ابر دیوانگی است
هوای جنون آتشین بهتر است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۸۱
سرنوشتم چون تمنا چین ابرویی بس است
بازگشتم چون تماشا با گل رویی بس است
در محبت دل به حرف آشنایی بسته ایم
حلقه زنجیر ما دیوانگان هویی بس است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۸۵
تا عارض نسرین تو رشک گل باغ است
بس بلبل دلسوخته کز دست تو داغ است
جان نیست دریغ از تو اگر بر سر لطفی
سربازی پروانه ز گرمی چراغ است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۹۹
یاد روی تو نور چشم من است
آب آیینه آتش چمن است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۴
درد دوا فروش طبیب دل من است
بیتابی سپند شکیب دل من است
هرکس به قدر حوصله خویش می برد
کیفیت نگاه نصیب دل من است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۵
ضعف بازوی من کمان من است
دل جان سخت من نشان من است
می خورد خون دل ولی شب و روز
قسم ته دلیش جان من است؟
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۹
ببالد دیده حیرانی پناه است
بنازد دل محبت دستگاه است
به این بیگانگی الفت شعار است
به این شیر افکنی آهونگاه است
چه قربانهای گلگون پوش دارد
سرکوی محبت عیدگاه است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۱۶
چون غبارم جلوه بیباکی از جا برده است
خاکساری بین که کارم را چه بالا برده است
نیست در دستم عنان اختیاری همچو موج
گریه ام گاهی به صحرا گه به دریا برده است
هرزه گردی کی غبار از خاطر ما می برد
عشق با رندان دل ما را به صحرا برده است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۱۹
گرد جولان تو چشمم را بهاری کرده است
اشک رنگینم جهان را لاله زاری کرده است
دانه خورشید پنهان می کند در دام ابر
باز صیاد هوا فکر شکاری کرده است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۵
هر کس از خیال نگاه تو دور نیست
گر حور آیدش به نظر بی قصور نیست
داد دل از نهفتن رازی توان گرفت
در کار عشق ناله و آهی ضرور نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۶
یک شب که اشک تشنه افشای راز نیست
بیدرد را گمان که دلم در گداز نیست
چون عشق گرم شد نشناسد جوان و پیر
گل را به بزم شعله زخار امتیاز نیست
گر چشم عاشق است کزو به شکاف گور
بر روی دل دری که ز زخم تو باز نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۸۶
دل ز سودای کسی بی غم مباد
بی خیالت خاطرم خرم مباد
هر کجا ماندم ز پا دستم گرفت
سایه عشق از سر من کم مباد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۷
حرفی است محبت که به گفتار نگنجد
این راز در آیینه اظهار نگنجد
چون ذره سپردیم سراپا به نگاهی
در دیده مشتاق تو دیدار نگنجد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۹
به دل زگرمی عشقم هوس نمی گنجد
در آتشی که منم خار و خس نمی گنجد
ز بس که گشته ام از ذوق بیخودی لبریز
درون سینه تنگم نفس نمی گنجد
دلیل راه اسیران عشق خاموشی است
به گوش شوق صدای جرس نمی گنجد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۳
دل اگر صیقلی اشک دمادم گردد
سینه آیینه یکرنگی عالم گردد
بس که نازک شده از تربیت خوی کسی
گل باغ دل ما زخمی شبنم گردد