عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۹۹
هر مرغ که نامه ی من از تیهو و باز
آرد سوی تو، ناید از آن کوی تو باز
راه عجبی فتاده ما را بمیان
کز یک طرف است بسته، از یک سو باز
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
تا کی شب و روز و روز، شب از سر سوز
نالم ز فراقت ای مه مهر افروز؟!
گفتی: شب و روزی دهمت دل، چه شود
کان شب امشب باشد و آن روز امروز
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
شبها دارم از آن مه مهر فروز
در سینه همه آتش و در جان همه سوز
گفتی: شب و روزت، ز چه شد تیره و تار؟!
آن موی چو شب ببین و، آن روی چو روز!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۴
امشب ز مه رخت شبم مهر افروز
و امروز، ز طلعت تو روزم فیروز
القصه ز روزان و شبان در همه عمر
بگذشت بمن شب امشب و، روز امروز!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۷
خسرو، کآراست ملک چون روی عروس
نوشید می و، بلعل شیرین زد بوس
هم نغمه ی نی شنید و هم ناله ی کوس
هر کار که خواست کرد، لیکن افسوس
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۸
جانم ز تو شد تباه، افسوس افسوس!
روزم ز تو شد سیاه، افسوس افسوس!
اکنون بتو نیست راه، افسوس افسوس
افسوس افسوس و، آه افسوس افسوس!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۲
خوش آنکه ز وصل تو شبی بالم خوش
رو بر کف پای نازکت مالم خوش
چشم تو بمن باشد و من گریم زار
گوش تو بمن باشد و من نالم خوش
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۳
امشب مهم آمد، نه چنان فاش که دوش
گفتا: کشمت- گفتمش: ای کاش که دوش
میکشتی و از غصه نمی بایستم
هر شب گفتن: شبا چنان باش که دوش!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
بوی گل خود میشنوم از گل باغ
هم نکهت مشکین خطش از سنبل باغ
می نشنود از ناله ی کنج قفسم
گوش گل باغ، ناله ی بلبل باغ
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۸
گفتم: گویم درد غم اندوز فراق
جانت سوزم ز آتش سوز فراق
دردا که بصد روز قیامت نتوان
گفتن کاری، که کرد یک روز فراق
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۳
ای شوخ! فراق تو کشیدن مشکل
از من چو رمیدی، آرمین مشکل
گفتی که: بگوی حال خود، تا شنوم
گفتن آسان، ولی شنیدن مشکل!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
ز آن شب که رخت دیده، گلت چیدستم
ا زدیدن روز، دیده پوشیدستم
هر روز گرفته شمع خورشید بکف
گردم پی آن شب که، تو را دیدستم
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۶
بس شب بلب آه سینه سوز آوردم
تا رو بتو مهر دل فروز آوردم
تو می بینی چو صبح در خنده لبم
من میدانم چه شب بروز آوردم!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۹
گر در باغم، ز باغبان ناز کشم
ور در قفسم، حسرت پرواز کشم
مرغان همه هم نغمه، چرا من باید
سر زیر پر از هجر هم آواز کشم؟!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۱
خوش آنکه بگوش تو رسد یا رب من
وز لعل لبت دوا شود مطلب من
هم را گیریم و رو برو بگذاریم،
من لب بلب تو و تو لب بر لب من
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۳
ای سوخته از هزار فرسخ دل من!
و انداخته زین رشک بدوزخ دل من!
از هر طرفی گوش فرا میدارم
آواز همی رسد که آوخ دل من
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۶
دی دست نگارین بت سیمین تن من
بر گردن من فگند و شد رهزن من
هر جرم که بر گردن از آن دستش بود
از گردن خود فگند بر گردن من
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۹
در دل آهم شعله فروز است ببین!
در سینه ز داغ تو، چه سوز است ببین!
حال دل من، که دیده بودی شب وصل
امشب ز فراقت بچه روز است ببین!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۰
بشکافته دوست بر تنم پوست ببین!
جان خسته و دل شکسته ی اوست ببین!
از دشمنی دشمن اگر بیخبری؟!
با دوست بیا، دوستی دوست ببین!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۱
آن زلف، که صید مرغ دل کرده ز چین
بس خون جگر بمشک پرورده ز چین
خلقی بعجب ز طره ی مشکینش
کو خورده شکست و غارت آورده ز چین