عبارات مورد جستجو در ۴۳۳۷ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۹ - سرالقدر
بود سرالقدر علمش بهر عین
کز و شد منطبع احوال کونین
ز عین شئی در علم آنچه می‌بود
بظاهر سر بسر گردید موجود
پس او را حکم بر مقدار آنست
بهر شیئی که در علمش عیانست
بود سرالقدر حکمی که مربوط
بعین شیئی و در علم است مضبوط
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۰ - سرالربوبیه
یک از سر ربوبیت بتحقیق
ز من بنیوش و از دل دار تصدیق
بود موقوف تعیینش بمربوب
که لابد برد و نسبت اوست منسوب
یکی مربوب باشد زان دو نسبت
که در اعیان ثابت داشت غیبت
خود از وی غیر نامی در قلم نیست
بجز اعیان ثابت در عدم نیست
بود موقوف بر معدوم معدوم
خود این بر اهل تحقیق است معلوم
ز قول سهل گویند اهل عرفان
ربوبیت ورا سریست پنهان
که گر ظاهر شود آنسر قابل
ربوبیت شود البته باطل
ز محیی ‌الدین بود این نکته تعبیر
که ظاهر را بزایل کرده تفسیر
شود یعین اگر زایل خود آن سر
ربوبیت شود باطل بظاهر
ببطالان حکم از آنره کرد کامل
که موقوف علیه اوست زایل
دگر گوید صفی بر وجه تحقیق
چو حقش در معانی داده توفیق
بود سر شرط آن مستور بودن
ز اظهار و نمایش دور بودن
اگر ظاهر شود از اصل سر نیست
بود سر مستتر، وان مستتر نیست
پس او از معنی خود گشته موضوع
بر او اطلاق سر نهی است و ممنوع
چو اینعالم بترتیب است موجود
وجود جمله هم در علم مشهود
بود سر ربوبیت همان علم
نخواهد گشت ظاهر در عیان علم
اگر ظاهر شود فرض محال است
بحال خویش ثابت در کمال است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۱ - سرسرالربوبیه
ربوبیت بسر سر بود آن
ظهور رب بصورتهای اعیان
پس آن باشد زحیث مظهریت
ز بهر رب قائم بر هویت
که ظاهر بر تعینهای خود بود
بود هم بروجود خویش موجود
پس آن ارباب اعیانی محقق
ازین حیثند مربوبون و رب حق
ربوبیت نشد پس در حقیقت
یکی حاصل مگر بر ذات حضرت
بود اندر ازل بروجه معلوم
بحال خویش اعیان جمله معدوم
ربوبیت وراسریست درسر
بآن ثابت بود در عین و حاضر
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۲ - سرائر الاثار
ز آثارت سرائر گر یقین است
ترا در باطن اکوان دفین است
سرائر چیست باطنهای اکوان
که شد تعبیر بر اسماء یزدان
خود این اکوان بظاهر چون مرا یاست
در آن اسماء بچشم عقل پیداست
بود اسماء حقیقت روح اکوان
چنان کاندر بدن روحیست پنهان
نبینی روح را با چشم لیکن
کنی ادراک آن از جنبش تن
گرت چشمی بود چون روح از جسم
شناسی کاین اثر هست از فلان اسم
در این هیکل چه اسمی کرده تأثیر
در این خلقت چه وصفی بوده تقدیر
وگر باشی ادق در سیر اشیاء
ز اسماء و صور بینی مسما
مسمی کیست عین ذات بیچون
که از هر اسم و رسمی اوست بیرون
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۵ - السفر
سفر آمد به پیش ایمرد سیار
رفیقی بایدت چالاک و هشیار
سفر باشد زدار تن شدن سلب
بسوی حق نمودن وجهه قلب
بنزد سالکی کو رهسپار است
سفرها شد معین آنکه جار است
بود اول سفر سیر الی الله
نمودن طی منزلها در این راه
رسیدن بر کمال عالم قلب
شدن در آن تجلی محرم قلب
افق باشد مبین در رتبه آنجا
تجلیهای اسماء راست مبدا
بود دوم سفر در سیر فی الله
که آن اعلی افق شد نزد آگاه
بود این واحدیت را نهایت
شدن موصوف بر اوصاف حضرت
دگر سیم سفر آنرا که سمع است
ترقی بر مقام عین جمع است
بود آنجا مقام قاب قوسین
احد نگذاشت باقی نام اثنین
دوئی چون مرتفع شد بر نهایت
بود در عین اوادنی ولایت
ولایت یعنی آنجا جا وحدنیست
دوئیت رفت و باقی جز احد نیست
دگر باشد سفر در سیر بالله
که فرق بعد جمع آمد بدلخواه
بود چارم سفر را نیک لایق
که باز آید بتکمیل خلایق
در اینجا فرق و جمع او مساویست
بود در خلق اما غیر حق نیست
بود دارای کل این مراتب
ولی زونیست پیدا غیر قالب
چو دریایی که بیقعر و کرانست
و لیکن زیر کف یکجا نهان است
هر آن کف دید خوار و بی‌ادب ماند
لب دریای رحمت تشنه لب ماند
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۶ - سقوط الاعتبارات
گرت ذوقیست در فهم عبارات
احد بین در سقوط الاعتبارات
احد یعنی که باشد مطلق الذات
ز وصف و اسم و ایما و اشارات
از آنرو بر احد دادند نسبت
سقوط اعتبارات از حقیقت
در آنحضرت بکلی گشت ساقط
شئونات و نسبها و روابط
چو سالک رست از هر اعتباری
در آن جمع الاحد یابد قراری
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۸ - سوال الحضرتین
گرت علمی بحال نشاتین است
کلام اندر سوال الحضرتین است
سوالی صادر آن یک در غیوبست
از آن حضرت که نام او وجوبست
سوالی صادر از وی بر کماهی
بنطق جمله اسماء الهی
بود طالب وی از انفاس رحمن
ظهور خود بصورتهای اعیان
دگر از حضرت امکان سوالیست
که آن بر نقط اعیان در مقالیست
ظهور اوست بر اسماء عالی
هم امداد نفس خود بالتوالی
خود این دو مسئلت را در انابت
بود پیوسته از حضرت اجابت
از آن بود اینکه اشیاء بر نسق شد
قبول هر یک از حق بود و حق شد
قبول هر چه شئی از نیک و بد کرد
باستعداد و استحقاق خود کرد
بخاری کان باستعداد خیزد
شود آب و بدریا باز ریزد
غرض از آن سوالین آنچه شد شد
در استعداد هر کس هر چه بد شد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۰ - باب الشین الشاهد
ز شاهد گر بپرسی بس صریح است
حضورت گر محیط آید صحیح است
با ینمعنی که دل را در احاطت
فرو گیرد بتأثیر بساطت
گهی باشد که از علم لدنیست
که محتاج محلی یا مکان نیست
بود هم کز تجلی یا شهود است
بقلب از وجد و حالی در نمود است
غرض شیئی که حاضر در دل آید
ز تأثیر شهود ار کامل آید
بود آنشاهد از بهر مشاهد
باقسامی که گفتم با شواهد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۲ - الشفع
اگر گاهت سراغ از شفع باشد
ز استحضار خلقت نفع باشد
محقق شد که اسماء معظم
تحقق یافت بر خلق منظم
نبود ار آنکه شفع واحدیت
سوی و ترالاحد جستی معیت
نبود اسماء حضرت را ظهوری
بخلق این انضمام افکند شوری
نمایشها هم اندر خلق مشهود
شد از تأثیر شفع و وتر موجود
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۴ - شهود المفصل فی‌المجمل
شهودی هم که در مجمل مفصل
مشاهد را بود بروجه اکمل
بود آن در احد کثرات دیدن
شئون ذات را در ذات دیدن
چنان کاضوا جمع اندر سراجست
بر آن چشمی که دور از اعوجاجست
باین معنی که بینی این ظهورات
از آن ذات‌الاحد باشد در آیات
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۵ - شهود المجمل ‌ فی المفصل
و گر بینی احد در کثرت اول
شهود مجمل است آن در مفصل
که در هر ذره بینی آفتابی
نهان دریای وحدت در حبابی
در این رؤیت خدا بین در اموری
دو عالم بینی اندر بال موری
در اینجا جای حرف و گفتگو نیست
مقام اعراض از ما باو نیست
در اینجا بسته شد بی‌مدعائی
دهان اولیا از هر دعائی
خود این گردد در آن رؤیت مدلل
که بینی مجملی را در مفصل
کلام اهل معنی را نکو فهم
هر آن تحقیق اندر جای او فهم
بجای خود بیانها جمله خوش شد
تو بیجا دیدی ار رؤیت ترش شد
اگر فهمی، نباشد انقباضت
نماند جای حرف و اعتراضت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۷ - شواهدالتوحید
بود دیگر شواهدهای توحید
تعینهای اشیاء خود بتاکید
چه اشیاء هر یکی یکتا بذاتند
ز هم ممتاز و مخصوص از جهاتند
ز حق باشند هر یک آیتی خاص
بیک هستی تشخص یافت اشخاص
ازین حیثیت اشیاء را عدد نیست
عیان از این عددها جز احد نیست
چنان یکتاست در خود هر نمودی
که پنداری جز او نبود وجودی
تعینهای اشیاء پس بتاکید
بود هر یک شواهدهای توحید
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۸ - شواهد الاسماء
شواهدهای اسماء بی‌منافات
در اکوان شد ظهور اختلافات
باحوال و باوصاف و بافعال
شود ظاهر بتفصیل و با جمال
چو حی و میت و مر زوق لایق
بمحیی و ممیت و هم برازق
چو اسماء در حقیقت مختلف بد
ظهورش هم در اکوان مختلف شد
تخالفها در اکوان بیخلاف است
که از اسماست کانجا اختلافست
زوجه اختلاف آن ز تاویل
ترا جای دگیر گویم بتفصیل
چو در بحرالحقایق از مراتب
بهر جائیست تحقیقی مناسب
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۹ - الشئون
شئون ذاتی و افعالی است آن
بتعبیر از نفوس و عین اعیان
خود اعیان و حقایق ز اعتبارش
در آن ذات‌الاحد دان برقرارش
چو اثمار شجر و اغصان و اوراق
که در تخم است مدغم بی‌زاغلاق
خود اندر واحدیت رخ نماید
ز هم پس منفصل در علم آید
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶۱ - علامات الشیخ الکامل
بود بهر چنین شیخی علامات
که بشناسند او را در مقامات
نخست آگه ز علم شرع باشد
دگر عامل به اصل و فرع باشد
اسیر حلق و بند دلق نبود
کلامش جز بخیر خلق نبود
ز بی برگیش غم در سینه ناید
ز طعن خلق اندر کینه ناید
نرنجد از جفا و جور مردم
نگردد تنگدل از طور مردم
ز میل خود بکس دشمن نگردد
به تقدیرات حق ضامن نگردد:
که حسن دین و دنیای تو با من
منم بر دفع مکروه تو ضامن
خود این از جهل و بعلمی بکار است
فضولی در قضای کردگار است
فضولی اندر سرائی ره ندارد
چنین شیخی دل آگه ندارد
ز اشیاء جهان چیزی بخیره
نسازد بهر خود هرگز ذخیره
بهر چیزی که باشد بیش یا کم
بخود سلاک را دارد مقدم
بود از مدح و ذم خلق آزاد
نه غمگین از رهی نه از علتی شاد
بداند واردات عالم از حق
بشیئی نیست غافل یکدم از حق
نیاید بر ستوه از نا روائی
نیارد چین بر ابرویش بلائی
نیابد راه بر نفسش تزلزل
فزاید در شداید بر توکل
مقام آمد ترا گویم بیانی
که باشد در مقاماتت نشانی
شوی واقف ز احوال مشایخ
که چون کوهند در آلام راسخ
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶۲ - حکایت ابوحمزه
ابوحمزه خراسانی که مردیست
ز سلاک طریقت رهنوردیست
براه کعبه اندر چاهی افتاد
نه چاهست آنکه در وی ماهی افتاد
بغافل قصر و ایوان جمله چاهست
بکامل چاه و زندان بارگاهست
بگفتا نفس او فریاد سر کن
ز حال خود خلایق را خبر کن
که آرندت مگر زین چاه بیرون
رسی بر ساحلی زین بحر پر خون
بگفتا حاضر آنشاه مجید است
که بر ما اقرب ازحبل وریدست
توکل جز بحق زیبنده نبود
که جز او کار ساز بنده نبود
رسیدند امتحانرا ناگه از راه
دو تن از رهسپاران بر سر چاه
در آمد نفس بوحمزه بفریاد
که باید خواست اینک زین دو امداد
وگرنه مرد باید با فلاکت
تو را باشد ز دست خود هلاکت
دگر گفت او توکل باشد انسب
که هست از بنده او بر بنده اقرب
تصور کن هست این وقت آخر
در آندم از که جوئی چاره دیگر
پس از عمری مرا عار آید از این
که خواهم چاره از مخلوق مسکین
بحق باشد چهل سالم توکل
کنون جویم بناداری توسل
مرا صدبار بهتر مرگ ازین مزد
که باشم شاه و جویم یاری از دزد
نشست و داد دل بر مرگ وتن زد
فسون گفت آنچه نفسش بر دهن زد
از این بگذشت یکساعت بناگاه
صدائی دیدکاید از سر چاه
سر چه را پلنگی بود و بگشاد
معلق گشت و زودش کرد آزاد
بگفتش هاتفی بهر تو اینسان
توکل کرد آتش را گلستان
سبوعی را که عنوان غضب بود
تو را شد فوز و رحمت وین عجب بود
کسی کو را توکل در نهاد است
هلاک اقرب اسباب مراد است
مرا نزدیک خواندی چون چنین نیک
ترا دادم نجات از مرگ نزدیک
فقیرانرا چنین بود است اوصاف
تو بر نفس خود از مردی ده انصاف
اگر باشی چنین، صاحب لوائی
امام و پیر و شیخ و رهنمائی
وگر نه بگذر از خوان مناعت
بنان بینوائی کن قناعت
چو در میدان موشی نیست صبرت
هوس چبود بنزد شیر و ببرت
بآن وصف و کمال و خلق و سیرت
نبود آنقوم را دعوی و دعوت
مقال و حالشان فقر و فنا بود
من و ما در تصوف کی بنا بود
صد از ظرف خالی هست در خور
نه از بحری که از گوهر بود پر
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷۳ - صورالاله
صورهای اله انسان کامل
بود گر هست ادراکت معادل
شد آدم خلق هم بر صورت او
بود دارای علم و قدرت او
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷۵ - صورالاراده
صورهای اراده گر بری پی
بود قطع اراده غیر از شی‌ء
اراده غیر حق یعنی که واقع
نه بیند هیچ در شبی از مواقع
وقوع جمله اشیاء را محقق
به بیند بر اراده حق مطلق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷۶ - باب الضاد الضنائن
ضنائن را اگر خواهی خصایص
ز اهل الله مخصوصند و خالص
جدا از خلق و هم با حق انیسند
کند ضنت بایشان بس نفسیند
خدا را نیست ضنت بر خلایق
کند بخل او بجای غیر لایق
حقیقت بخل او هم عین جوداست
نداد از گنجت از بهر تو سود است
دهد طفلی چه گوهر بر مویزی
ندارد زانکه بر گوهر تمیزی
پدر ضنت کند بر وی جواهر
که وقت حاجتش باشد ذخایر
تو آن بهتر که نشناسی ولی را
نه بینی با رمد شمس جلی را
ضنائن‌الغرض حق را خواصند
که از اعراض خلقیت خلاصند
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷۸ - باب‌الطاء الطویل
طویل آمد ز اسماء الهی
همان اول تجلی با گواهی
بسوی باطن عبد آورد رو
کند خلق و صفاتش جمله نیکو
خصال او ز نور باطن اوست
صفا در سیرت مستحسن اوست