عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۵
در سینه دلم که گنج لعل کانیست
رویش ز ستمهای تو در ویرانیست
سرگردانم ز من چه گردانی سر
خود بهر من از تو همه سرگردانیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۷
چشمت که چنو زهره افسونگر نیست
از تیغ که مریخ زند کمتر نیست
تا مشتری رخ چو ماهت شده ام
روز زحلم به هیچ رو درخور نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۰
بی روی تو عیش و کامرانی خوش نیست
بی صحبت تو جان و جوانی خوش نیست
ای مایه زندگانیم دیر مپای
باز آی که بی تو زندگانی خوش نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۴
غم کشت مرا و غمگسار آگه نیست
دل خون شد و دلدار ز کار آگه نیست
این با که توان گفت که عمرم بگذشت
در حسرت روی یار و یار آگه نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۸
دلها ز جفاهای تو بی گردی نیست
لبها ز غم تو بیدم سردی نیست
دردی دگرم نمای جز درد فراق
کز درد فراق صعبتر دردی نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۰
بی کلک تو آب روی منشوری نیست
بی دست تو دستگاه دستوری نیست
تا زحمت سایه بردم از خاک درت
بی سایه تو کار مرا نوری نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۱
از وصل توام امید بهروزی نیست
وز قهر تو جز داغ جگرسوزی نیست
ور در عمری پیش رخت آیم باز
جز دیدن و حسرتی مرا روزی نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۲
روزی نبود که با منت جنگی نیست
شب نیست که از تو بر دلم سنگی نیست
با من که زخون دیدگان رنگینم
گر صلح نداری آشتی رنگی نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۶
دی بگذشتم چو بیهشان بردر و دشت
وز بوی گلاب و گل دماغم پر گشت
گفتم که چه حالت است گفتند این دم
آن گلرخ سروقامت آنجا بگذشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۸
در کوی تو آب چشمم از سر بگذشت
وز خاک در تو چشم من سیر نگشت
بر من مفشان تو دست تا نفشانم
از دست تو بر سر همه خاک در و دشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۰
دلبر به گه وداع چون رو برداشت
هر کس که مرا بدید بی جان پنداشت
بگذشت چو برق تیز و خندان و مرا
چون ابر دریده جیب و دامن بگذاشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۲
وصلت بگذشت و دیده با نم بگذاشت
هجرت برسید و بر دلم درد گذاشت
دل را ز تو ناامیدی امید نبود
چشمم ز تو این سنگدلی چشم نداشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۳
زان نقش که بر دلم خیال تو نگاشت
هجران تو سنگدل خیالی نگذاشت
من کز تو جفا و ناامیدی دیدم
یارب ز که امید وفا خواهم داشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۴
عمری به امید و آرزویت بگذشت
یکچند درآمد شد کویت بگذشت
با اینهمه در امید ناامیدی
عمرم همه در حسرت رویت بگذشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۵
عمری که در این هجر جگر سوز گذشت
بر جان و دلم چو تیر دلدوز گذشت
روزی گفتی به وصل ما دیررسی
شد دیر و از آن دیر بسی روز گذشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۶
ای عارض تو نخست بنیاد بهشت
روی تو مثال خلوت آباد بهشت
گر باشم در بهشت یاد تو کنم
ور روی تو بینم نکنم یاد بهشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۷
ای روی تو در جهان نمودار بهشت
با روی تو فارغم ز دیدار بهشت
گر خلق به چشم من ببینند رخت
زان پس نشود کسی خریدار بهشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۰
تا درد تو شد با دل حیرانم جفت
بس در که دو چشم گوهرافشانم سفت
گفتی که چگونه ای چه پرسی از من
من بی تو چنانم که بنتوانم گفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۴
سرویست قدش ولیک روی از من تافت
ماهیست رخش ولیک در گلخن تافت
در دوستی اش به کام دشمن گشتم
وین می کشدم که کام از او دشمن یافت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۶
جان گر ز غمت با دل پرتاب برفت
سر نیز بسان تیر پرتاب برفت
بنشست چو برف دیر و سردی ها کرد
بگداخت به انتظار و چون آب برفت