عبارات مورد جستجو در ۴۲۷ گوهر پیدا شد:
ابوالفرج رونی : رباعیات
شمارهٔ ۶
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۷
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۲۵
بچشم من ز دگر روزها فزون شده یی
نظر در آینه افگن ببین که چون شده یی
دگر بدیده چنانی که دل گمان دارد
که حالی از چمن ای تازه گل برون شده یی
شدم بیک نظر از هوش، وه که چون شد حال
بمجلسی که بدین تازگی درون شده یی
چه رنگ و بوست که دیگر ز دیدنش داغم
بخون کیست کزینگونه لاله گون شده یی
چنان بگریه ی من خنده می زنی که مگر
نه ارغوانی ازین قطره های خون شده یی
رهم زدی بسخن الله این چه شیرینیست
که دلفریب تر از شکر و فسون شده یی
ز غیرت که فغانی بخود زدی آتش
بگو چه شد که همه آفت و جنون شده یی
نظر در آینه افگن ببین که چون شده یی
دگر بدیده چنانی که دل گمان دارد
که حالی از چمن ای تازه گل برون شده یی
شدم بیک نظر از هوش، وه که چون شد حال
بمجلسی که بدین تازگی درون شده یی
چه رنگ و بوست که دیگر ز دیدنش داغم
بخون کیست کزینگونه لاله گون شده یی
چنان بگریه ی من خنده می زنی که مگر
نه ارغوانی ازین قطره های خون شده یی
رهم زدی بسخن الله این چه شیرینیست
که دلفریب تر از شکر و فسون شده یی
ز غیرت که فغانی بخود زدی آتش
بگو چه شد که همه آفت و جنون شده یی
بابافغانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۹۲
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۴
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۴
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵۱
دوستان زود از این شهر کناری گیرید
غیر شیراز ره شهر و دیاری گیرید
جز زیان سود که دیده است زکار دوران
گر توانید از این به سر و کاری گیرید
وقت آنست که در کشف حقیقت در شهر
همچو منصور مکان بر سر داری گیرید
بر در میکده گیرید مکان شب همه شب
باده هر صبح پی دفع خماری گیرید
زین شب و روز بجز فتنه نزاید خیزید
غیر از این روز و شبان لیل و نهاری گیرید
نیست در مرکز آفاق بجز رنج و ملال
از ولای علی و آل حصاری گیرید
نغمه زیر و بم مطرب دوران بنهید
چون نی از سوز درون ناله زاری گیرید
ای بسا پرده عصیان که بود حاجب جان
از پی سوختن پرده شراری گیرید
گلشنی را که خزان هست گذارند بخاک
بی خزان طرف گلستان و بهاری گیرید
چهره شاهد غیبی ننماید در خاک
تا توانید از آئینه غباری گیرید
پشت آشفته دو تا آمده از بار گناه
رحمی از دوش وی ای قافله باری گیرید
شهر شیراز شد از زلزله بی صبر و سکون
تا که در خاک نجف بلکه قراری گیرید
غیر شیراز ره شهر و دیاری گیرید
جز زیان سود که دیده است زکار دوران
گر توانید از این به سر و کاری گیرید
وقت آنست که در کشف حقیقت در شهر
همچو منصور مکان بر سر داری گیرید
بر در میکده گیرید مکان شب همه شب
باده هر صبح پی دفع خماری گیرید
زین شب و روز بجز فتنه نزاید خیزید
غیر از این روز و شبان لیل و نهاری گیرید
نیست در مرکز آفاق بجز رنج و ملال
از ولای علی و آل حصاری گیرید
نغمه زیر و بم مطرب دوران بنهید
چون نی از سوز درون ناله زاری گیرید
ای بسا پرده عصیان که بود حاجب جان
از پی سوختن پرده شراری گیرید
گلشنی را که خزان هست گذارند بخاک
بی خزان طرف گلستان و بهاری گیرید
چهره شاهد غیبی ننماید در خاک
تا توانید از آئینه غباری گیرید
پشت آشفته دو تا آمده از بار گناه
رحمی از دوش وی ای قافله باری گیرید
شهر شیراز شد از زلزله بی صبر و سکون
تا که در خاک نجف بلکه قراری گیرید
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۶۱
امشب گل شکفتگی ما دو رنگ بود
نقل شراب، پسته ی خندان تنگ بود
ساقی ز چهره آینه بر روی بزم داشت
مطرب ز پنجه، شانه کش زلف چنگ بود
گل از حجاب لاله رخان حال غنچه داشت
شکر ز خنده ی لب خوبان به تنگ بود
می کرد مدعی به من اظهار دوستی
امشب ستاره پنبه ی داغ پلنگ بود
هر موج کز محیط پرآشوب روزگار
برخاست، چون ملاحظه کردم نهنگ بود
ننمود مرگ هیچ کس از بیم جان مرا
اوقات عمر من همه چون روز جنگ بود
گردد دلم شکسته ز تندی بوی گل
آن روزگار رفت که این شیشه سنگ بود
چون صورت فرنگ، نگاه تو عام شد
رفت آن زمان که عرصه بر احباب تنگ بود
موج شراب، صیقل آن تا نشد سلیم
چون برگ تاک، آینه ام زیر زنگ بود
نقل شراب، پسته ی خندان تنگ بود
ساقی ز چهره آینه بر روی بزم داشت
مطرب ز پنجه، شانه کش زلف چنگ بود
گل از حجاب لاله رخان حال غنچه داشت
شکر ز خنده ی لب خوبان به تنگ بود
می کرد مدعی به من اظهار دوستی
امشب ستاره پنبه ی داغ پلنگ بود
هر موج کز محیط پرآشوب روزگار
برخاست، چون ملاحظه کردم نهنگ بود
ننمود مرگ هیچ کس از بیم جان مرا
اوقات عمر من همه چون روز جنگ بود
گردد دلم شکسته ز تندی بوی گل
آن روزگار رفت که این شیشه سنگ بود
چون صورت فرنگ، نگاه تو عام شد
رفت آن زمان که عرصه بر احباب تنگ بود
موج شراب، صیقل آن تا نشد سلیم
چون برگ تاک، آینه ام زیر زنگ بود
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳۳
دیگر بهار شد که هوا گلفشان شود
دامن ز خون دیده پر از ارغوان شود
صد برگ شد ز فیض هوا هر گل زمین
سیر چمن نصیب همه دوستان شود!
چون سبزه، پاشکسته ی این باغ دلکشیم
چندان نشسته ایم که فصل خزان شود
در هر مقام، خضر ره ما به صورتی ست
گه می فروش گردد و گه باغبان شود
حاسد فسرده است ز پیری خود سلیم
شاید ز فیض این غزل ما جوان شود
دامن ز خون دیده پر از ارغوان شود
صد برگ شد ز فیض هوا هر گل زمین
سیر چمن نصیب همه دوستان شود!
چون سبزه، پاشکسته ی این باغ دلکشیم
چندان نشسته ایم که فصل خزان شود
در هر مقام، خضر ره ما به صورتی ست
گه می فروش گردد و گه باغبان شود
حاسد فسرده است ز پیری خود سلیم
شاید ز فیض این غزل ما جوان شود
سلیم تهرانی : قطعات
شمارهٔ ۵ - در مذمت پوستین خود و حسن طلب برای پوستینی دیگر
صاحبا! سرورا! خداوندا!
ای که خلقت چو روی تو نیکوست
طبع تو گلشنی ست کاندر وی
همچو خورشید، صد گل خودروست
مگر از خلق تو صبا به چمن
برده بویی، که گل چنین خوشبوست
مجلسی کش ضمیر توست چراغ
شب درو همچو دود تنباکوست
فصل دی می رسد که از شدت
همچو شمشیر با جهان یکروست
به چمن داد ازو نسیم خبر
آب را اضطراب ازان در جوست
سرو لرزد ز بیم همچون بید
غنچه برخود ز فکر رفته فروست
حسن چون پوستین شانه زده
تنگ بر خود گرفته طره ی دوست
ید بیضا چه کار می آید
که درین فصل، دست دست سبوست
پوستینی به هم رسید مرا
به صد اندوه و محنت از دو سه پوست
من به دوشش گرفته ام از مهر
لیک او در میان دشمن و دوست،
هیچ گرمی نمی کند با من
چه کنم، پوستین من بی روست
از خزان گلشن تو ایمن باد
تا چمن را گل است و گل را بوست
ای که خلقت چو روی تو نیکوست
طبع تو گلشنی ست کاندر وی
همچو خورشید، صد گل خودروست
مگر از خلق تو صبا به چمن
برده بویی، که گل چنین خوشبوست
مجلسی کش ضمیر توست چراغ
شب درو همچو دود تنباکوست
فصل دی می رسد که از شدت
همچو شمشیر با جهان یکروست
به چمن داد ازو نسیم خبر
آب را اضطراب ازان در جوست
سرو لرزد ز بیم همچون بید
غنچه برخود ز فکر رفته فروست
حسن چون پوستین شانه زده
تنگ بر خود گرفته طره ی دوست
ید بیضا چه کار می آید
که درین فصل، دست دست سبوست
پوستینی به هم رسید مرا
به صد اندوه و محنت از دو سه پوست
من به دوشش گرفته ام از مهر
لیک او در میان دشمن و دوست،
هیچ گرمی نمی کند با من
چه کنم، پوستین من بی روست
از خزان گلشن تو ایمن باد
تا چمن را گل است و گل را بوست
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۵۴۶
نونهال من ز طفلی آشنا بیگانه بود
کوچه گرد شهره و بدمست و دشمن خانه بود
کرد پیدا این زمان نام خدا تمکینکی
ورنه وضعش پیش ازین بسیار بیباکانه بود
همچو نرگس بال شوق از شش جهت چشمم گشاد
تا تواند شمع رخسار ترا پروانه بود
خاطر ما با محبت توام آمد از نخست
عشق هر جا دام گستر شد دل ما دانه بود
ما عبث در دامن فرزانگی آویختیم
معنیی گر بود جویا با دل دیوانه بود
کوچه گرد شهره و بدمست و دشمن خانه بود
کرد پیدا این زمان نام خدا تمکینکی
ورنه وضعش پیش ازین بسیار بیباکانه بود
همچو نرگس بال شوق از شش جهت چشمم گشاد
تا تواند شمع رخسار ترا پروانه بود
خاطر ما با محبت توام آمد از نخست
عشق هر جا دام گستر شد دل ما دانه بود
ما عبث در دامن فرزانگی آویختیم
معنیی گر بود جویا با دل دیوانه بود
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۲۶
عید من باشد گرفتاری به یار تازه ای
بشکفد گل گل دلم از خار خار تازه ای
در دم پیری به عشق نوجوانان شاد باش
با شراب کهنه می باید نگار تازه ای
دل به تنگ آمد چه خوش بودی اگر می ریختند
طرح دنیای نوی و روزگار تازه ای
گر رهم این بار از دست غمت بار دگر
پیش گیرم پیشهٔ دیگر، شعار تازه ای
حسن صورت دیگر و حسن جوانی دیگر است
خوشتر است از صد گل پژمرده خار تازه ای
بی تکلف می رود زنگ کدورت از دلم
با خط نو خیز یاری با بهار تازه ای
بار خاطر گشته کار شاعری جویا مرا
بعد ازین در پیش گیرم کار و بار تازه ای
منظور دیده ها نه ای و نور دیده ای
در عالمی و پای ز عالم کشیده ای
در هر طرف که می نگرم جلوه گر تویی
بر روی گل به کسوت رنگ آرمیده ای
ای نفس قطع راه فنا یک نفس شود
هنگامه ای به هستی مرهوم چیده ای
از شوخی تو برق شرروار می رمد
ای شعله خوی من تو هنوز آرمیده ای
بشکفد گل گل دلم از خار خار تازه ای
در دم پیری به عشق نوجوانان شاد باش
با شراب کهنه می باید نگار تازه ای
دل به تنگ آمد چه خوش بودی اگر می ریختند
طرح دنیای نوی و روزگار تازه ای
گر رهم این بار از دست غمت بار دگر
پیش گیرم پیشهٔ دیگر، شعار تازه ای
حسن صورت دیگر و حسن جوانی دیگر است
خوشتر است از صد گل پژمرده خار تازه ای
بی تکلف می رود زنگ کدورت از دلم
با خط نو خیز یاری با بهار تازه ای
بار خاطر گشته کار شاعری جویا مرا
بعد ازین در پیش گیرم کار و بار تازه ای
منظور دیده ها نه ای و نور دیده ای
در عالمی و پای ز عالم کشیده ای
در هر طرف که می نگرم جلوه گر تویی
بر روی گل به کسوت رنگ آرمیده ای
ای نفس قطع راه فنا یک نفس شود
هنگامه ای به هستی مرهوم چیده ای
از شوخی تو برق شرروار می رمد
ای شعله خوی من تو هنوز آرمیده ای
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۸۲۵
هزار شکر که عالم بکام ماست دگر
می مراد حریفان بجام ماست دگر
مه امید چو نوشد بر آسمان مراد
فلک چو حلقه بگوشان غلام ماست دگر
شهان بسایه دیوار ما پناه آرند
بلی همای سعادت بدام ماست دگر
کسیکه می نشنیدی سلام ما از کبر
در انتظار جواب سلام ماست دگر
فروغ بم و فراغ صبوحی ات اهلی
بیمن فاتحه صبح و شام ماست دگر
می مراد حریفان بجام ماست دگر
مه امید چو نوشد بر آسمان مراد
فلک چو حلقه بگوشان غلام ماست دگر
شهان بسایه دیوار ما پناه آرند
بلی همای سعادت بدام ماست دگر
کسیکه می نشنیدی سلام ما از کبر
در انتظار جواب سلام ماست دگر
فروغ بم و فراغ صبوحی ات اهلی
بیمن فاتحه صبح و شام ماست دگر
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۴۹
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۵
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۱
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۹
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۵ - اسعد