عبارات مورد جستجو در ۵۴۳۰ گوهر پیدا شد:
امامی هروی : قصاید
شمارهٔ ۳۵ - در مدح فخرالملک
صبح است در ده ای پسر ماه چهره می
برخیز و آفتاب ببین در صفای وی
بنمای رخ که طیره ی مهر است ای غلام
پیش آر، می که وقت صبوحست ای صبی
دل در پیاله بند که از حضرت صبوح
آورد خط بخون صراحی ز شوق می
برخیز با نسیم صبا، ناز تا بچند
می نوش؛ در حریم قضا زار تا بکی
ای در نهاد مهر ز شوق لب تو شور
وی برجبین حسن ز شرم رخ تو خوی
تا کعبه ی جمال ترا بر سپهر صیت
خاک رخ تو شد ز فروغ رخت جدی
گر لاف نیکوئی نزدی با رخ تو بدر
طومار حسن او نشدی ز آفتاب طی
ور مهر در کمان ز رخت تیر یافتی
فصل بهار روی نمودی ز ماه دی
وصف تو شاهنامه ی خوبیست چون فکند
بر وی همای مدح پناه زمانه حی
اکفی الکفاة کافی دین کز بنان اوست
دیندار و ملک پرور و گوهر نگار، نی
صدری که جز سعادت باران کلک او
ننشاند از هوای هدایت غبار غی
مقصود کون اگر نه کف و کلک اوستی
برداشتی وجود ز کونین اسم شی
ای مسرع ضمیر ترا ملک هر دو کون
در حل و عقد ملک گذشته بزیر پی
بر داغگاه توسن دولت بنام تو
دست کفایت تو نهاد از دوام کی!
اقبال را بجاه تو چندان تفاخر است
که اسلام را به کعبه و اعراب را بحی
گفتم روان حاتم طی در بنان تست
پیر سپهر گفت چه حاتم؟ کدام طی؟
کاندر جهان همت صاحب خزانه ایست
در ملک صیت روی زمین صیت ملک ری
گر قبله ی قبول نه خاک جناب تست
در بارگاه شرع چه یغما برد چه فی
ور نیستی ز حکم تو کوتاه دست جسم
آتش بجای آب برون آمدی ز فی
دور از تحمل تو شب از روز بگسلد
گر بانگ بر زمانه زنی کای زمانه هی
تا متفق شدند اطبا که در مذاق
زهر هلاهل است لعاب دهان حی
می در مذاق دشمن جاه تو زهر باد
زهری چنانکه باز نگردد بنام وی
هر روز در جوار تو دولت هزار بار
هر روز در پناه تو ملت هزار پی
امامی هروی : قصاید
شمارهٔ ۳۷ - قصیده در ملک فخرالملک
چون کبک شسته لب بشراب مروقی
کبکی از آن بطوق معنبر مطوقی
در بزم خوبتر ز تذر و ملوّنی
و اندر مصاف چیره تر از بازار ازرقی
بر آفتاب، طنز کنی و مسلّمی
بر مشتری و ماه بخندی و بر حقی
گر ماه در لباس کبود منقط است
تو شاه در لباس بسیج مفرقی
ماند همی بروشنی ماهتاب از آن
سیمین برت بزیر بغلطاق فستقی
بر آب دیده پیش تو زورق روان کنم
گر ز آنکه بینمت که تو مایل بزروقی
گر حور عین بیند، عنّاب شکرت
آیا که چون گزند سر انگشت فندقی
گر شاه ملک حسنی اندر بساط دهر
در صدر خواجه به بودت جای بیدقی
تاج امم، خدیو جهان، فخر ملک و دین
کز آدم اوست گوهر و سنگند، ما بقی
چون نزد سروران بکرم نام او برند
تن در دمد زمانه باسم مطابقی
فرزین ملک شاه که بر عرصه خرد
با او رخ کمال در آید به بیدقی
دعوی همی کنم بزمان کرم که من
بی مثلم از کرام و جهان مصدقی
ای آنکه عز و جاه بزرگان کشوری
وی آنکه صدر و بدر وزیران مطلقی
محضول کارگاه نجوم مزینی
مقصود گرد گشتن چرخ مطبقی
اندر بهار فضل نسیم معطری
وندر نسیم خلق بهار خور نقی
پیش حصار خرم تو حصن دولتست
بحر محیط پای ندارد بخندقی
بی مجلس تو طبع ندارد معاشرت
بی ساغر تو می بگذارد مروقی
موضوع کردی از کف بخشنده اسم جود
تو صدر کز مصادر اقبال مشتقی
فضل تو بخردان حقیقت بدیده اند
زان در هنر بنزد بزرگان محققی
آن دل که شد معلق مهر و هوای تو
چون زلف دوست رنج ندید از معلقی
این شعر داشت قافیتی مغلق آنچنانک
بر بستمش که کس نتواند ز مغلقی
من پارسی زبانم از آن کردم احتراز
ز آن تازئی که خنده زند از مربقی
گردم همی بگرد سخنهای دلفریب
در آرزوی شعر شعر معزی و ازرقی
ناید بدین قوافی زین خوبتر سخن
گرچه سخن تر از نماید فرزدقی
احمق بود که عرضه کند فضل پیش تو
خرما ببصره بردن باشد ز احمقی
تا زین چرخ اشهب و کره ی زمین بود
از مرکب زمانه نیاید جز ابلقی
بر هر مراد و کام که داری مظفری
وز هر سپهر هر چه بخواهی موفقی
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۱۷
زهی نوک کلک تو بحر معانی
زهی لفظ عذب تو عقد لالی
ز عفد لآلیت جان را مفرح
ز بحر معانیت دین را معالی
سپهر جلال تو ز اندیشه بر تر
حدود کمال تو زندیشه خالی
کمال تو از ذروه ی لا مکانی
جلال تو از عالم لایزالی
و گر بگذرد در ضمیر تو ملکی
حوادث شود منقطع زان حوالی
روان خرد عاجز آمد ز مدحت
که بس بی نظیری و بس بی همالی
ترا عمر بادا که خورشید گردون
کند پیش خورشید رویت هلالی
ترا حکم بادا که عقد تو زیبد
که در صحن دولت کند کو توالی
دگر تا شود پیش اهل تناسخ
جهان از دواوین اشعار خالی
بر اوراق دیوان گیتی مبادا
بجز مدحت عز دین بوالمعالی
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲
ای شده جان در سر سودای تو
برده دلم مشک سمای تو
در چمن حسن خرامان ندید
چشم جهان سرو به بالای تو
بر فلک حسن فروزان نگشت
چهره چو خورشید خور آسای تو
ماه زمینی و نیابد به عمر
ماه فلک چون رخ زیبای تو
نور دل و دیده ای از بهر آن
در دل و در دیده کنم جای تو
خواستنت اصل تمنای من
تا کنم از دیده تمنای تو
من کیم آخر که جهان می نهد
سر چو، سر زلف تو بر پای تو
نرگس رعنای تو خونم بریخت
در هوس لعل شکرخای تو
وعده فردا مده، از آنکه رفت
عمر من اندر سر فردای تو
باز نخواهد مگر انصاف شاه
خون من از نرگس شهلای تو
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۷۷
چون معترفم بدانچ سرمستی هست
در حضرتت افلاس و تهیدستی هست
من آنِ توَم، تو را چه باشد؟ هیچی
تو آن منی مرا همه هستی هست
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۸۲
بر من در رحمت که گشاید جز تو
شادیّ دل من که فزاید جز تو
از گرد ره تو سرمه ای ساخته ام
زان در چشمم کسی نیاید جز تو
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۹۷
در راه توَم گر زیم و گر میرم
دل بر که نهم چون زتو دل برگیرم
پیری برِ رحمت تو قدری دارد
چون بر در تو پیر شدم بپذیرم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۰۶
چون من به تو دادم دل و دین بس باشد
نفرین توم از آفرین بس باشد
من می گویم جمله تویی من هیچم
تسبیح بزرگ من همین بس باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۳۱ - نعت النبوة
من خود به چه دل زنم دم سودایش
یا من چه سگم که دیده سازم جایش
گر دست رسد جملهٔ معصومان را
در دیده کشند جمله خاک پایش
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۳۸ - التّوکّل
عشّاق به فضل آشنایان تواند
سرگردانان شکسته پایان تواند
جز از تو گدایی نکنم من زیرا
سلطان جهان جمله گدایان تواند
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۹۰ - الاسرار
مردان چو حدیث وصل جانان شنوند
ار زنده بمانند زنقصان شنوند
درد ره عاشقان کمالی دارد
سرّ دو جهان درون جانان شنوند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۴۶ - الصّبر
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
یعنی که دگر به دل مدار اندیشه
کو صبر و کدام دل، چه می گویی تو
یک قطرهٔ خون است و هزار اندیشه
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۳
هستم به وصالِ دوست دلشاد امشب
وز غصّهٔ هجر گشته آزاد امشب
با یار نشسته و به دل می گویم
یا رب که کلید صبح گم باد امشب
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴
ای شب منم [و] وصال جانان امشب
بگریخته از زمانه پنهان امشب
ما را به تو حاجت است می دان امشب
تعجیل مکن به صبح خندان امشب
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۰۸
چندانک دلم جان کند اندر سر و کار
هرگز نشود به وصل کس برخوردار
جوهر دارد دل من وزآن خوانند
عشّاق جهان دل مرا جوهر دار
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۲۰
در درد دل خویش زبی درمانی
هر لحظه به دردی دگر اندرمانی
چون سینهٔ بوالفضول را دل خوانی
زان می نرهد دلت زسرگردانی
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۵
عشق تو مقیم دل شوریدهٔ ماست
شکل خوش تو مجاور دیدهٔ ماست
سودات به هر بهای ارزندهٔ ماست
هرچ از تو به ما رسد پسندیدهٔ ماست
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۹۵
شمع است رخ خوب تو پروانه طِراز
سودات مفرح است دیوانه فراز
در عشق تو زآن نای مرا نیست که هست
شب کوته و تو ملول و افسانه دراز
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۰۷
بی روی تو رای استقامت نکنم
در جستن وصل تو اقامت نکنم
کس را به هوای تو ملامت نکنم
وز عشق تو توبه تا قیامت نکنم
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۴۵
کردم نظری به سوی او دزدیده
نادیده ستد جان و دلم را دیده
مسکین باشد کسی که بیند رویش
وانگه نشود زعشق او شوریده