عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۲۱
کلام تلخ جبینان حلاوت آمیزست
زمین هند به آن تیرگی شکرخیزست
خدا غنی است ز عصیان ما سیه کاران
طبیب را چه زیان از شکست پرهیزست؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۵۸
نرمی حصار عافیت جان روشن است
از موم پشت آینه بر کوه آهن است
قانع به دستبوس شدن زان جهان حسن
از بحر تشنه را به قلم آب خوردن است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۶۳
در جوش خلق کعبه حاجات گم شده است
در توبه شکسته خرابات گم شده است
آن طفل مشربیم که در مشت خاک ما
بس گوهر گرامی اوقات گم شده است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۷۰
عشق ترا به رونق ما احتیاج نیست
این برق را به مشت گیا احتیاج نیست
در زیر بار منت عریان تنی مرو
ملک تجردست، قبا احتیاج نیست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۸۰
از وصل، ملال دل خرم نمکین است
در دامن گل گریه شبنم نمکین است
بی چاشنیی نیست شکرخنده شادی
اما روش گریه ماتم نمکین است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۹۶
دل فتاد از چشم مست یار تا فرزانه شد
تا ز جوش افتاد می آواره از میخانه شد
دل ز ترک آرزو بر آرزوها دست یافت
میهمان ترک فضولی کرد صاحبخانه شد
هیچ کافر را مبادا آرزو در دل گره!
عاقبت مشت گل ما سبحه صد دانه شد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۰۲
هیچ کس بی گوشمال روزگار آدم نشد
غوطه تا در خون نزد شمشیر صاحب دم نشد
نیست گوهر را به از گرد یتیمی کسوتی
از غبار خط صفای چهره او کم نشد
از شکست خویش بالاتر نباشد هیچ فتح
نیست استاد آن که از شاگرد خود ملزم نشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۰
میان نور و ظلمت عالمی دارم، نمی دانم
که شامم صبح یا صبح امیدم شام می گردد
به گمنامی قناعت کن دل روشن اگر خواهی
که در چشم نگین عالم سیاه از نام می گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵۹
خوش بهاری می رسد فکر می و ساغر کنید
کاسه را فربه کنید و کیسه را لاغر کنید
چند چون شمشیر بتوان بود در بند نیام؟
چند روزی هم لباس خویش از جوهر کنید
در رکاب برق دارد پای، ابر نوبهار
صاف و درد خاک را چون لاله یک ساغر کنید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۸
ز می هرگاه روی یار عالمسوز می گردد
خجل خورشید از خود چون چراغ روز می گردد
گسستن رشته مهر و محبت را بود مشکل
رهایی نیست مرغی را که دست آموز می گردد
کند افتادگی چون خاک ره هر کس شعار خود
اگر با آسمان گردد طرف، فیروز می گردد
بشو از عیش شیرین دست تا گردد دلت روشن
که موم از شهد چون شد دور، بزم افروز می گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۰
نفس را صافی از کلفت خراش سینه می سازد
که سوهان تیغ ناهموار را آیینه می سازد
ز مرگ عاشقان پروا ندارد حسن بی پروا
که صد طوطی ز موم سبز این آیینه می سازد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۶
ز دندان ریختن حرص کهنسالان فزونتر شد
لب پرشکوه گردد چون صدف خالی ز گوهر شد
کند اقبال دنیا سخت، دلهای ملایم را
نمی گیرد به خود نقش نگین چون موم عنبر شد
سبکسیرست دولت، پایداری برنمی تابد
ازان ظلمت ز آب زندگی رزق سکندر شد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۸
جهان را تار و پود هستی از موج خطر باشد
کف این بحر خون آشام از مغز گهر باشد
منه دل بر وفای چرخ کجرو هوش اگر داری
که دستش هر زمان چون تاک بر دوش دگر باشد
برآی از خود، جهان را زیر دست خویش اگر خواهی
که در پرواز، عالم مرغ را در زیر پر باشد
توان سیر پر طاوس کرد از هر پر زاغی
اگر آیینه انصاف در پیش نظر باشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۹۵
اگر ملک دو عالم را کند یک کاسه اقبالش
همان از حرص، چین بر جبهه فغفور می ماند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۹۸
گرفتار محبت دوست از دشمن نمی داند
ز راحت دشمنی ها گلخن از گلشن نمی داند
به ریزش می توان تسخیر خوبان کرد، چشم من!
کسی این چشمه را بهتر ز چشم من نمی داند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۰۱
طبیب پست فطرت خلق را رنجور می خواهد
گدای دوربین فرزند خود را کور می خواهد
کمال حسن رسوایی تقاضا می کند، ورنه
گل این بوستان را باغبان مستور می خواهد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۰۲
شود رد خلایق هر که را الله می خواهد
نگردد گرد گوهر هیچ کس تا شاه می خواهد
به عیاری توان جان بردن از دست فلک بیرون
ز دام شیر جستن حیله روباه می خواهد
به درد نامرادی صبر کن تا کامران گردی
که عیسی خسته می جوید، خضر گمراه می خواهد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۲۴
خنک آن دل که ز وسواس تمنا گذرد
دامن افشان چو نسیم از سر دنیا گذرد
در دل سنگ توان رخنه به همواری کرد
رشته را عقد گهر کوچه دهد تا گذرد
به شتابی که گذشتم من ازین وحشتگاه
رفرف موج مگر از سر دریا گذرد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۲۶
داغم از خنده بیهوده خود، می ترسم
که چو گل مدت عمرم به شکفتن گذرد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۳۸
گلی از عیش نچیدم که ملالی نرسید
خاری از پا نکشیدم که به چشمم نخلید
عالم افروزی حسن از نظر پاکان است
گل خورشید ز فیض نفس صبح دمید