عبارات مورد جستجو در ۴۲۷ گوهر پیدا شد:
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
سد بار خراب و باز آباد شدیم
ای بس که غمین شدیم و بس شاد شدیم
تا در کنف قید تو بردیم پناه
ازکش مکش زمانه آزاد شدیم
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
از عشق بسینه شعله ای افروزیم
از اشک بدیده موجه ای اندوزیم
شاید که ازین گرد بطالت شوییم
باشد که از آن پرده ی غفلت سوزیم
مجد همگر : قطعات
شمارهٔ ۱۰۸
دوات بودی عمری به پیش هر قلمی
به گاه شاهدی و کودکی و نیکوئی
شدی بزرگ به کار قلم شدی مشغول
سرت برند یکی کودک از هنرجوئی
دوات نیستی اکنون قلم شدی زیراک
نزار و زرد و بریده سر سخنگوئی
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
آن روز که با من به عنایت بد بخت
بر تاج که مشتریم می زد تخت
وامروز که زد لگد به کارم در سخت
در پایگه ستور بنهادم رخت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۳
هر روز زمانه را ز نو بازاریست
هر لحظه ز نو حادثه در پیکاریست
ای یار کهن ز رنج نو دل مشکن
کاین چرخ کهن نو به نو اندر کاریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۹
عشق تو به شوریده سری فاشم کرد
در میکده ها حریف اوباشم کرد
کوتاه زبان و خوش سخن بودم لیک
خوی تو زبان دراز و قلاشم کرد
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸
در چمن جوری که از باد خزان بر گل گذشت
انتقام آن ستم باشد که بر بلبل گذشت
کرده مرغان چمن را غیرتش آشفته حال
بازپنداری صبا بر طره سنبل گذشت
زیر آب از گریه‌ام نبود کنون طاق سپهر
بارها سیل سرشگم از سر این پل گذشت
در چمن آن بلبل افسرده‌ام کز دل مرا
برنیامد ناله زاری و فصل گل گذشت
از جفای خار مرغان قفس آسوده‌اند
آه از آن محنت که در گلزار بر بلبل گذشت
ترک عالم آید از مشتاق چون آید بهار
از سر پیمانه نتواند بفصل گل گذشت
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۹۷
بپایت دوش می‌افتاد گاهی راست گاهی کج
مگر زلف تو بود از باد گاهی راست گاهی کج
چمداز آهم آن سروسهی بالا که میگیرد
بتحریک صبا شمشاد گاهی راست گاهی کج
نباشد ز آتش آهش عجب در کندن خارا
که گردد تیشه فرهاد گاهی راست گاهی کج
اگر باشد وقوف از نیک و بد معمار گردون را
گذارد پس چرا بنیاد گاهی راست و گاهی کج
چمد مشتاق آن شاخ گل و از شوق او هر دم
برآید از لبم فریاد گاهی راست گاهی کج
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۱۶ - تاریخ جلوس علی شاه
بما دوش این مژده روح‌پرور
ز فیض نسیم سحرگاه آمد
که از کعبتین مه و مهر ما را
همه نقش امید دلخواه آمد
ز دور فلک کوکب ما ز پستی
چو یوسف برون از ته چاه آمد
سرش بود آخر همه سربلندی
بما آنچه از بخت کوتاه آمد
نخواهیم چون شمع ما تیره‌روزان
بجان بعد ازین ز آتش و آه آمد
که از روشنی کوکب طالع ما
شب‌افروز چون مشغل ماه آمد
جهان شد تهی از غم و پر ز عشرت
که بدخواه رفت و نکوخواه آمد
برای چه در پرده سنجم نوائی
که عشرت فزا و الم کاه آمد
ز اقلیم شاهنشهی رفت نادر
برون و خدیو ملک جاه آمد
برازنده تخت و دیهیم یعنی
علی آن شه عرش در گاه آمد
پس از رفتن آن جفا پیشه خسرو
چو این عدل پرور شهنشاه آمد
بگوشم ز مرغان گلزار غیبی
بتاریخش این نغمه دلخواه آمد
که چون نادر از کشور پادشاهی
برون رفت سلطان علی شاه آمد
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۶
دلم به وقت جوانی امیر ظالم بود
به حق حق که اسیری ازآن امیری به
امیر ظالم را پادشاه عادل کرد
جمال پیری و آخر جمال پیری به
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۷
با موی سیه دلم قوی بود
اندیشه نکردم از ضعیفی
تا موی سپید دید چشمم
چون موی شدم ز بس نحیفی
ادیب صابر : قطعات
شمارهٔ ۳۱
پیری ز وجود من برون برد
آن لطف و صفا و آن ظریفی
پیری و جوانی این دو در من
این کرد بهاری آن خریفی
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۳۶۳
دهم دو ملک به یک نغمه رباب عوض
کنم به سایه ابری صد آفتاب عوض
ز قید خانقهم دل گرفته دیر کجاست؟
که زهد ناب کنم با شراب ناب عوض
سبویم از چه زمزم شکسته می آید
به گردن خم می افکنم طناب عوض
دلی ز بادیه کعبه تشنه تر دارم
روم به دیر به طوفان کنم شراب عوض
طمع که سر به زمین داد آبرویم را
به جوی حاصلم آرد به جرعه آب عوض
فلک که پرده ز چشم حسود دور انداخت
ز تاب می فکند بر رخم نقاب عوض
عمارت دل من دور چرخ برهم زد
که نیست مایه صد گنج این خراب عوض
به مدعای دل خود کجا رسم؟ هیهات
که صد سؤال مرا نیست یک جواب عوض
کنون دل و خرد از خواب چشم بگشایند
که رفت دیده سوداییم به خواب عوض
نماند مایه «نظیری » قناعت اکسیر است
مجو جز از در همت به هیچ باب عوض
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۴۳۴
نه مقامی که در آن زاد سفر تازه کنیم
نه غباری که از آن سرمه نظر تازه کنیم
سوی این بادیه هرگز نوزیدست نسیم
سینه بر برق گشاییم و جگر تازه کنیم
همه از شعله چو پروانه پر انداخته ایم
وز طپیدن نتوانیم که پر تازه کنیم
تشنه دارند به بحر و دم آبی ندهند
خود لب خشک به خوناب مگر تازه کنیم
کی بود یار سفر کرده ما بازآید
جان مشتاق از آن سینه و بر تازه کنیم
خلق را فتنه این شهر فراموش شده
زخم پنهان بنماییم و خبر تازه کنیم
وقت آن شد که می از ساغر خورشید زنیم
لبی از خنده شادی چو سحر تازه کنیم
شمس دین اختر اعظم به سعادت خواهیم
نوبت سلطنت شمس و قمر تازه کنیم
بنده باشیم و ملوکانه حکومت رانیم
روش دیگر و آیین دگر تازه کنیم
به تضرع کله فقر ز سر برداریم
پادشاهانه همه تاج و کمر تازه کنیم
نقش امید «نظیری » به جهان نتوان یافت
به که این تخته بشوییم و ز سر تازه کنیم
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۴۸۲
عمر اگر باقیست رنجش ها کهن خواهد شدن
آن لبان تلخ گو شیرین سخن خواهد شدن
باز خواهد آمدن از نقش بازی ها خیال
این دو چشم بتگر من بت شکن خواهد شدن
پاسخ گفتار زشت ما هم استغفار ماست
کی صنم گویا به کفر برهمن خواهد شدن
باز عشق حیله گر شاهدفریبی می کند
یوسفی هر گوشه در چه بی رسن خواهد شدن
من که از گم کرده یار خود نمی یابم نشان
گر به بیت الله روم بیت الحزن خواهد شدن
من کجا و عیش و مستی، باده بر من زهر باد
بی تو گر شکر خورم تلخم دهن خواهد شدن
اسم اعظم ثبت لعل تست پاکش وارهان
این نگین روزی نصیب اهرمن خواهد شدن
جیب ماتم دیگدان چاکست تا دامان حشر
شاهد حال «نظیری » پیرهن خواهد شدن
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۲
افگند ز پای، ضعف پیری ما را
از دست ستد، پای جهان پیما را
می برد مرا براه، پا تا امروز
من بعد، براه می برم من پا را
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۲
آمد پیری و، زشت شد صورت تو
از دست تو بگرفت ترا نکبت تو
از بس بتن تو چشم چون پنبه شده است
ماند به کمان پنبه زن قامت تو
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲۷
آه گرمم چشمه خورشید را بی آب کرد
ناله خارا گدازم، کوه را سیلاب کرد
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۶۳
چو از گردش چرخ زینت عرش برین
از عرشه زین فتاد بر فرش زمین
از فرش غبار خاکیان خاست به عرش
عرش از در غم به فرش شد خاک نشین
یغمای جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
در عهد تو قند را عتابی دگر است
اندیشه داد و احتسابی دگر است
از جامه کاغذینش پیداست که باز
با آن لب شیرین شکرآبی دگر است