عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مولانا خالد نقشبندی : قصاید
هنگام دیدن کوه های مدینه منوره
عجایب نشاه ای زین دامن کهسار می آید
تو گوئی با نسیم صبح بوی یار می آید
ز خاکش یافت تسکین زخمهای سینه ریشم
تعالی الله چسان از مشک این کردار می آید
نشانی از هلال عید وصل دوست می بخشد
هر آن نقشی ز سم توسن رهوار می آید
ندانم از کجا می آید اما این قدر دانم
دمادم نفحه هایی طلبه عطار می آید
علامتهای روز و شب بکلی از میان برخاست
ز بس نگسسته از هم پرتو انوار می آید
اگر نه جای آن سر حلقه مشکین غزالان است
چرا زین خاک بوی نافه تاتار می آید
بلی این جلوه گاه دلربای عالم آشوبی است
که تصویر نظیرش بر خرد دشوار می آید
بر هر ساحت دمی کان مایه جان جلوه گر گردد
ز خاکش تا به محشر نکهت گلزار می آید
نشانی از کف پایش به هر منزل که شد پیدا
از آن جا سرمه چشم اولوالابصار می آید
همه آزاده سروان بنده بالای او گردند
خرامان چون به عزم جلوه در رفتار می آید
ته این خاک چندان از شهیدان غمش پر شد
به رنگ لاله ها بیرون دل افگار می آید
نگین خاتم جم شد مرا هر دانه سرخی
ز شوق لعل او کز دیده خونبار می آید
دلا هشیار باش از پرتو حسن ازل کانجا
تجلیها دمادم بر دل هشیار می آید
به بیداریم دادند آنچه در خوابش نمی دیدم
سعادت بین مرا کز دولت بیدار می آید
سخن سر بسته تا کی با نسیم صبحدم خالد
شمیم خاک کوی احمد مختار می آید
امین لی مع الله محرم اسرار ما اوحی
زهی وصفش که گویی برتر از پندار می آید
شه تخت لعمرک شهسوار عرصه لولاک
مجلدها ثنایش ز ایزد دادار می آید
زیمن پای بوسش فرش را بر عرش تفضیل است
سعود نحس را انکار در این کار می آید
ز ایوان جلالش بر صفوف زائران قدس
صدای دور شو دور از در و دیوار می آید
زهی ایوان که کمتر بندگان آستان او
ز شاهنشاهی روی زمینش عار می آید
ز زیرین پایه اش شهباز فکرت تا فراز عرش
به مقصد نا رسیده خونش از منقار می آید
جنون دوره دارد چرخ از سودای پابوسش
ازین معنی چنین در گردش دوار می آید
اگر ز اهل عنادم در رهش خاری خلد بر دل
کجا گلچین زخار گلشنش آزار می آید
مرا تا تاری از گیسوی طرارش به چنگ افتد
کجا هرگز سخن از نافه تاتار می آید
زهی شاهی که ناید غیر اندر رشته وصفش
ز گنج عرش اعظم هر دری شهوار می آید
برد یکتائیش سر رشته تشبیه را از کف
به نعتش چون کمال حسن در اشعار می آید
ثنایش از خرد در تنگنای امتناع افتاد
معاذ الله چسان از عقل این مقدار می آید
بود از آفرینش ، آفرینش باد پیمائی
همین جان آفرین از عهده این کار می آید
جهان را می توان در دانه خشخاش جا کردن
ولی مدحش کجا در حیز گفتار می آید
کسی کاو هر دو عالم زو به سلک انتظام آمد
چه سود ار گویمش بر سروران سردار می آید
از اسرار درونش جبرئیل آگه نخواهد شد
ز بهر شق صدرش گر دمی صد بار می آید
درین موسم بیابان طی مکن بیهوده ای حاجی
که بیت الله به طوف روضه دلدار می آید
به نام ایزد کریمی کز وجود فائض الجودش
در از دریا، گهر از خاره، گل از خار می آید
نیابی غنچه ای لب از تبسم باز ناکرده
اگر از حسن خلقش بحث در گلزار می آید
به حسن التفاتش می توان رستن در آن روزی
که ازگردن فرازان ناله های زار می آید
گهی مه نیمه می گردد از اعجار سر انگشتش
گهی بر تشنگان از پنج او انهار می آید
سخن با مشک چین از چین گیسویش خطا باشد
که این هر خسته را مرهم وزان آزار می آید
نه تنها آهوی وحشی به تصدیقش زبان بگشاد
ز سنگ خاره بر اعجاز او اقرار می آید
به اندک مدتی رفت و بیامد باز راهی را
که بر پیک خرد پیمودنش دشوار می آید
ملائک تا به سدره صف کشیده بر سر راهش
بشارت گوی کاینک سید مختار می آید
اگر بر مشتری خورشید رویش جلوه گر گردد
مه کنعان به نقد جان سوی بازار می آید
ز هجرش چوب می نالید زار و تو نمی میری
اگر مردی، ترا زین زندگانی عار می آید
گهی داده است نسبت قد و رخسارش به سرو و گل
خرد شرمنده این فکر ناهموار می آید
اگر از مهر گویی پرتوی از نور او باشد
وگر گل قطره ای خوی زان گل رخسار می آید
بود یک جذبه از عشق وی و یک پرتو از رویش
نیاز از بیدلان و ناز از دلدار می آید
ازو خیزد تجلی از درخت وادی ایمن
وزو بر طور موسی طالب دیدار می آید
ازو هل من مزید از بایزید تشنه لب برخواست
وزو بانگ اناالحق بر فراز دار می آید
بود حرف مفید و مختصر در بحث نیرویش
برون از آستینش پنجه قهار می آید
ز جودش ابر اگر بر خویش گرید جای آن دارد
کفش را صد هزاران خنده بر ابحار می آید
اگر برچکد یک قطره از دریای احسانش
به خشکی هر طرف صد قلزم زخار می آید
درین معنی حکیم کور دل اندر غلط افتاد
وساطت زوست گفت از گنبد دوار می آید
ز سر سینه پاک وی از نص الم نشرح
همین دانی و بس کان مخزن اسرار می آید
گدازد انبیا را زهره اندر موقف محشر
اگر نه جلوه گر در عرصه اظهار می آید
کند ناموس اکبر فخرها از غاشیه داریش
بلی زین نکته بر خیل ملک سالار می آید
سخن در وصف او زین پایه بس بالاتر است اما
اگر برتر روم نا اهل را انکار می آید
به بزم قدسیان چون نکته از فضل بشر رانند
نخستین از مهاجر وآنگه از انصار می آید
جوانمردان گردون جاه دشمن سوز شیرافکن
که اوصاف پیمبر در همه تکرار می آید
ز جود خویش گو شرمنده شو ای حاتم طایی
کز آن گردن فرازان بحث از ایثار می آید
نه چون آن مهتر آزادگان، سرمایه ایمان
که در هر منقبت سر دفتر ابرار می آید
صدیق سرور و صدیق اکبر آنکه در شانش
به قرآن ثانی اثنین اذهما فی الغار می آید
ملائک ژنده پوش از خرقه پشمینه اویند
نوید ارتضایش ز ایزد دادار می آید
به کام مار پا بگذاشت تا زو دوست نازارد
تو این یاری نپنداری که از هر یار می آید
مگر کشورستان تاج بخش خرقه پشمینی
که با عزمش مقارن سطوت قهار می آید
گریزد از شکوهش دیو دون چون پشه صر صر
بجز وی کی چنین کردار از دیار می آید
ز علم و حلم و عدل و فضل و عرفان و کمالاتش
خرد سرگشته تر از گردش پرگار می آید
فرا نگرفته در هر دو سرا هر دو سر از پایش
چنین باشد کسی کز بخت برخوردار می آید
بیا و داستان پور دستان را قلم درکش
که بحث از گیر و دار حیدر کرار می آید
تو گوئی با نسیم صبح بوی یار می آید
ز خاکش یافت تسکین زخمهای سینه ریشم
تعالی الله چسان از مشک این کردار می آید
نشانی از هلال عید وصل دوست می بخشد
هر آن نقشی ز سم توسن رهوار می آید
ندانم از کجا می آید اما این قدر دانم
دمادم نفحه هایی طلبه عطار می آید
علامتهای روز و شب بکلی از میان برخاست
ز بس نگسسته از هم پرتو انوار می آید
اگر نه جای آن سر حلقه مشکین غزالان است
چرا زین خاک بوی نافه تاتار می آید
بلی این جلوه گاه دلربای عالم آشوبی است
که تصویر نظیرش بر خرد دشوار می آید
بر هر ساحت دمی کان مایه جان جلوه گر گردد
ز خاکش تا به محشر نکهت گلزار می آید
نشانی از کف پایش به هر منزل که شد پیدا
از آن جا سرمه چشم اولوالابصار می آید
همه آزاده سروان بنده بالای او گردند
خرامان چون به عزم جلوه در رفتار می آید
ته این خاک چندان از شهیدان غمش پر شد
به رنگ لاله ها بیرون دل افگار می آید
نگین خاتم جم شد مرا هر دانه سرخی
ز شوق لعل او کز دیده خونبار می آید
دلا هشیار باش از پرتو حسن ازل کانجا
تجلیها دمادم بر دل هشیار می آید
به بیداریم دادند آنچه در خوابش نمی دیدم
سعادت بین مرا کز دولت بیدار می آید
سخن سر بسته تا کی با نسیم صبحدم خالد
شمیم خاک کوی احمد مختار می آید
امین لی مع الله محرم اسرار ما اوحی
زهی وصفش که گویی برتر از پندار می آید
شه تخت لعمرک شهسوار عرصه لولاک
مجلدها ثنایش ز ایزد دادار می آید
زیمن پای بوسش فرش را بر عرش تفضیل است
سعود نحس را انکار در این کار می آید
ز ایوان جلالش بر صفوف زائران قدس
صدای دور شو دور از در و دیوار می آید
زهی ایوان که کمتر بندگان آستان او
ز شاهنشاهی روی زمینش عار می آید
ز زیرین پایه اش شهباز فکرت تا فراز عرش
به مقصد نا رسیده خونش از منقار می آید
جنون دوره دارد چرخ از سودای پابوسش
ازین معنی چنین در گردش دوار می آید
اگر ز اهل عنادم در رهش خاری خلد بر دل
کجا گلچین زخار گلشنش آزار می آید
مرا تا تاری از گیسوی طرارش به چنگ افتد
کجا هرگز سخن از نافه تاتار می آید
زهی شاهی که ناید غیر اندر رشته وصفش
ز گنج عرش اعظم هر دری شهوار می آید
برد یکتائیش سر رشته تشبیه را از کف
به نعتش چون کمال حسن در اشعار می آید
ثنایش از خرد در تنگنای امتناع افتاد
معاذ الله چسان از عقل این مقدار می آید
بود از آفرینش ، آفرینش باد پیمائی
همین جان آفرین از عهده این کار می آید
جهان را می توان در دانه خشخاش جا کردن
ولی مدحش کجا در حیز گفتار می آید
کسی کاو هر دو عالم زو به سلک انتظام آمد
چه سود ار گویمش بر سروران سردار می آید
از اسرار درونش جبرئیل آگه نخواهد شد
ز بهر شق صدرش گر دمی صد بار می آید
درین موسم بیابان طی مکن بیهوده ای حاجی
که بیت الله به طوف روضه دلدار می آید
به نام ایزد کریمی کز وجود فائض الجودش
در از دریا، گهر از خاره، گل از خار می آید
نیابی غنچه ای لب از تبسم باز ناکرده
اگر از حسن خلقش بحث در گلزار می آید
به حسن التفاتش می توان رستن در آن روزی
که ازگردن فرازان ناله های زار می آید
گهی مه نیمه می گردد از اعجار سر انگشتش
گهی بر تشنگان از پنج او انهار می آید
سخن با مشک چین از چین گیسویش خطا باشد
که این هر خسته را مرهم وزان آزار می آید
نه تنها آهوی وحشی به تصدیقش زبان بگشاد
ز سنگ خاره بر اعجاز او اقرار می آید
به اندک مدتی رفت و بیامد باز راهی را
که بر پیک خرد پیمودنش دشوار می آید
ملائک تا به سدره صف کشیده بر سر راهش
بشارت گوی کاینک سید مختار می آید
اگر بر مشتری خورشید رویش جلوه گر گردد
مه کنعان به نقد جان سوی بازار می آید
ز هجرش چوب می نالید زار و تو نمی میری
اگر مردی، ترا زین زندگانی عار می آید
گهی داده است نسبت قد و رخسارش به سرو و گل
خرد شرمنده این فکر ناهموار می آید
اگر از مهر گویی پرتوی از نور او باشد
وگر گل قطره ای خوی زان گل رخسار می آید
بود یک جذبه از عشق وی و یک پرتو از رویش
نیاز از بیدلان و ناز از دلدار می آید
ازو خیزد تجلی از درخت وادی ایمن
وزو بر طور موسی طالب دیدار می آید
ازو هل من مزید از بایزید تشنه لب برخواست
وزو بانگ اناالحق بر فراز دار می آید
بود حرف مفید و مختصر در بحث نیرویش
برون از آستینش پنجه قهار می آید
ز جودش ابر اگر بر خویش گرید جای آن دارد
کفش را صد هزاران خنده بر ابحار می آید
اگر برچکد یک قطره از دریای احسانش
به خشکی هر طرف صد قلزم زخار می آید
درین معنی حکیم کور دل اندر غلط افتاد
وساطت زوست گفت از گنبد دوار می آید
ز سر سینه پاک وی از نص الم نشرح
همین دانی و بس کان مخزن اسرار می آید
گدازد انبیا را زهره اندر موقف محشر
اگر نه جلوه گر در عرصه اظهار می آید
کند ناموس اکبر فخرها از غاشیه داریش
بلی زین نکته بر خیل ملک سالار می آید
سخن در وصف او زین پایه بس بالاتر است اما
اگر برتر روم نا اهل را انکار می آید
به بزم قدسیان چون نکته از فضل بشر رانند
نخستین از مهاجر وآنگه از انصار می آید
جوانمردان گردون جاه دشمن سوز شیرافکن
که اوصاف پیمبر در همه تکرار می آید
ز جود خویش گو شرمنده شو ای حاتم طایی
کز آن گردن فرازان بحث از ایثار می آید
نه چون آن مهتر آزادگان، سرمایه ایمان
که در هر منقبت سر دفتر ابرار می آید
صدیق سرور و صدیق اکبر آنکه در شانش
به قرآن ثانی اثنین اذهما فی الغار می آید
ملائک ژنده پوش از خرقه پشمینه اویند
نوید ارتضایش ز ایزد دادار می آید
به کام مار پا بگذاشت تا زو دوست نازارد
تو این یاری نپنداری که از هر یار می آید
مگر کشورستان تاج بخش خرقه پشمینی
که با عزمش مقارن سطوت قهار می آید
گریزد از شکوهش دیو دون چون پشه صر صر
بجز وی کی چنین کردار از دیار می آید
ز علم و حلم و عدل و فضل و عرفان و کمالاتش
خرد سرگشته تر از گردش پرگار می آید
فرا نگرفته در هر دو سرا هر دو سر از پایش
چنین باشد کسی کز بخت برخوردار می آید
بیا و داستان پور دستان را قلم درکش
که بحث از گیر و دار حیدر کرار می آید
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۷
این چه خاک است کزو رایحه جان آمد
خس و خارش به نظر سنبل و ریحان آمد
همچو مرغی که پس از هجر به گلزار رسد
دلم از شادی او سخت به افغان آمد
شوره خاکی است کزو سر نزده شاخ گیاه
نکهتش رشک ده روضه رضوان آمد
خواندمش مشک خطا لیک خطا می گویم
گفت دل عنبر سارا و پشیمان آمد
این همان خاک کزین پیش زمانی به قدیم
تا به سحر نیم شبی منزل جانان آمد
آن زمان کآهوی مشکین شکار اندازش
بود مدهوش می خواب هراسان آمد
نیمه خوابش اثر نشاه می ، می بخشید
چهره اش رشک ده شمع شبستان آمد
خالد آن عشرت جانبخش در آن شب که گذشت
وه چه خوش بود، ولی زود به پایان آمد
خس و خارش به نظر سنبل و ریحان آمد
همچو مرغی که پس از هجر به گلزار رسد
دلم از شادی او سخت به افغان آمد
شوره خاکی است کزو سر نزده شاخ گیاه
نکهتش رشک ده روضه رضوان آمد
خواندمش مشک خطا لیک خطا می گویم
گفت دل عنبر سارا و پشیمان آمد
این همان خاک کزین پیش زمانی به قدیم
تا به سحر نیم شبی منزل جانان آمد
آن زمان کآهوی مشکین شکار اندازش
بود مدهوش می خواب هراسان آمد
نیمه خوابش اثر نشاه می ، می بخشید
چهره اش رشک ده شمع شبستان آمد
خالد آن عشرت جانبخش در آن شب که گذشت
وه چه خوش بود، ولی زود به پایان آمد
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۸
برد گل رشک از روی محمد (صلعم)
خویش خون گشته از روی محمد
سپر شد پیش پیکان غم آنکو
نظر دارد بر ابروی محمد
دهد شیرافکنان را خواب خرگوش
شکوه چشم آهوی محمد
ز فردوس برین جا دور دارد
اسیر آن دو جادوی محمد
نگردد بلبل اندر صحن گلشن
ز باد ار بشنود بوی محمد
غنی از سبحه و زنار شد دل
مرا بس خال و گیسوی محمد
نهاده در قدم سروسهی سر
ز شرم سرو دلجوی محمد
نهندت حجر خالد گر ستانی
دو عالم را به یک موی محمد
خویش خون گشته از روی محمد
سپر شد پیش پیکان غم آنکو
نظر دارد بر ابروی محمد
دهد شیرافکنان را خواب خرگوش
شکوه چشم آهوی محمد
ز فردوس برین جا دور دارد
اسیر آن دو جادوی محمد
نگردد بلبل اندر صحن گلشن
ز باد ار بشنود بوی محمد
غنی از سبحه و زنار شد دل
مرا بس خال و گیسوی محمد
نهاده در قدم سروسهی سر
ز شرم سرو دلجوی محمد
نهندت حجر خالد گر ستانی
دو عالم را به یک موی محمد
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۱۱
موسم عید است و ما نومید از دیدار یار
عالمی در عیش و نوش و ما و چشم اشکبار
هر کسی با یار در گشت گلستان است و من
زاشک سرخم شد کنار از داغ هجران لاله زار
جان نثار مقدم جانان نکرده، دم به دم
چیست بهره از تفرجگاه بحث جان نثار
بینوا و دل پر از خار و غریب و دردمند
دست بر دل، سر به زانو، چشم در ره، دل فگار
سینه سوزان، دل فروزان، کوچه کوچه در به در
کس مبادا همچو من آواره از یار و دیار
بکره جوئی شد ز هر چشمم روان از خون دل
عاقبت کردم دوا داغ فراغ سر چنار
خالدا گر نیستی دیوانه صحرا نورد
تو کجا و کابل و غزنین و خاک قندهار
عالمی در عیش و نوش و ما و چشم اشکبار
هر کسی با یار در گشت گلستان است و من
زاشک سرخم شد کنار از داغ هجران لاله زار
جان نثار مقدم جانان نکرده، دم به دم
چیست بهره از تفرجگاه بحث جان نثار
بینوا و دل پر از خار و غریب و دردمند
دست بر دل، سر به زانو، چشم در ره، دل فگار
سینه سوزان، دل فروزان، کوچه کوچه در به در
کس مبادا همچو من آواره از یار و دیار
بکره جوئی شد ز هر چشمم روان از خون دل
عاقبت کردم دوا داغ فراغ سر چنار
خالدا گر نیستی دیوانه صحرا نورد
تو کجا و کابل و غزنین و خاک قندهار
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۱۸
ای گشته من فگار بی تو
نومید ز زندگانی خویش
زارم چو کشی به درد هجران
می ترس از نوجوانی خویش
تا چند فراشم گذاری
یاد آر ز مهربانی خویش
تا بی تو نزیستم ، نکردم
اقرار به سخت جانی خویش
خود گوی که با که گویم آخر؟
شرح الم نهانی خویش
باز آی که بهر تو گذشتم
از مطلب دو جهانی خویش
تا چرخ تو را ز من بریده است
شاد است به نکته دانی خویش
یعقوب به کنج غم گرفتار
یوسف به جهان ستانی خویش
جانا به سعادتی که داری
رحم آر به یار جانی خویش
دریاب که بی تو گشت خالد
بیزار ز زندگانی خویش
نومید ز زندگانی خویش
زارم چو کشی به درد هجران
می ترس از نوجوانی خویش
تا چند فراشم گذاری
یاد آر ز مهربانی خویش
تا بی تو نزیستم ، نکردم
اقرار به سخت جانی خویش
خود گوی که با که گویم آخر؟
شرح الم نهانی خویش
باز آی که بهر تو گذشتم
از مطلب دو جهانی خویش
تا چرخ تو را ز من بریده است
شاد است به نکته دانی خویش
یعقوب به کنج غم گرفتار
یوسف به جهان ستانی خویش
جانا به سعادتی که داری
رحم آر به یار جانی خویش
دریاب که بی تو گشت خالد
بیزار ز زندگانی خویش
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۲۲
ای شده در دهر به دانش علم
وی زده بر مهر ز عنبر رقم
نامه اندوه زدایت رسید
شکوه کنان از من و رنج و الم
سلسله اش مرغ روان را چو دام
رایحه اش اخگر دل را چو دم
در حق تو نیست قصوری مرا
لیک، به آن جان عزیزت قسم
هوش نبد در دم باز آمدن
رفت ز یادم که به خدمت رسم
هست بسی کار به بی اختیار
نیست نهان نکته جف القلم
وی زده بر مهر ز عنبر رقم
نامه اندوه زدایت رسید
شکوه کنان از من و رنج و الم
سلسله اش مرغ روان را چو دام
رایحه اش اخگر دل را چو دم
در حق تو نیست قصوری مرا
لیک، به آن جان عزیزت قسم
هوش نبد در دم باز آمدن
رفت ز یادم که به خدمت رسم
هست بسی کار به بی اختیار
نیست نهان نکته جف القلم
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۲۶ (هنگام اقامت در دهلی به یاد وطن سروده است)
خون شد دلم، نسیم صبا غمگسار شد
بر دشت شهرزور، دمی رهگذار شو
رفت آنکه ما به عیش در آن بوم بگذریم
زینهار تو وکیل من دل فگار شو
می بوس خاک آن چمن و بعد از آن روان
نزدیک بارگاه بت پرده دار شو
واکن به صد هزار ادب بند برقعش
حیران نقش خامه پروردگار شو
بگشا چو غنچه کوی گریبان کرته اش
محو صفای سینه آن گلعذار شو
تاری ز چین طره اش از لطف باز کن
گو سرچنار را که تورشک تتار شو
غم بر دلم نشست چو گردون ز داغ هجر
ای چشمه سار چشم تو هم سر چنار شو
بی کاری است کار جهان و جهانیان
بگریز خالد از همه و مردکار شو
بر دشت شهرزور، دمی رهگذار شو
رفت آنکه ما به عیش در آن بوم بگذریم
زینهار تو وکیل من دل فگار شو
می بوس خاک آن چمن و بعد از آن روان
نزدیک بارگاه بت پرده دار شو
واکن به صد هزار ادب بند برقعش
حیران نقش خامه پروردگار شو
بگشا چو غنچه کوی گریبان کرته اش
محو صفای سینه آن گلعذار شو
تاری ز چین طره اش از لطف باز کن
گو سرچنار را که تورشک تتار شو
غم بر دلم نشست چو گردون ز داغ هجر
ای چشمه سار چشم تو هم سر چنار شو
بی کاری است کار جهان و جهانیان
بگریز خالد از همه و مردکار شو
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۲۹
ای مه برج شرف سروری
وی در درج صدف دلبری
مهر جان تاب سپهر کمال
تازه گل گلبن پیغمبری
چند بنفشه ز ریاض دلم
منتخب از گلشن و گلعنبری
لاف زنان آمد و در دلش
با خط تو داعیه همسری
داغ نهادیم به پیشانیش
یعنی غلامی و زهی داوری
اینکه به شرمندگی آمد برت
بسته به جان منطقه چاکری
گشته سیه روی و سر افکنده پیش
مانده پشیمان ز زبان آوری
خالد دلداده ز روی نیاز
ملتمس است از گنهش بگذری
وی در درج صدف دلبری
مهر جان تاب سپهر کمال
تازه گل گلبن پیغمبری
چند بنفشه ز ریاض دلم
منتخب از گلشن و گلعنبری
لاف زنان آمد و در دلش
با خط تو داعیه همسری
داغ نهادیم به پیشانیش
یعنی غلامی و زهی داوری
اینکه به شرمندگی آمد برت
بسته به جان منطقه چاکری
گشته سیه روی و سر افکنده پیش
مانده پشیمان ز زبان آوری
خالد دلداده ز روی نیاز
ملتمس است از گنهش بگذری
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۳۴
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۳۶
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۳۷
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۳۸
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۴۰
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۴۱
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۴۲
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۴۳
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۴۴
مولانا خالد نقشبندی : مثنویات
در وصف رسول اکرم ﷺ
مولانا خالد نقشبندی : رباعیات
رباعی اول - این شعر در واقع قطعه است
مولانا خالد نقشبندی : رباعیات
رباعی دوم