عبارات مورد جستجو در ۷۳۰ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۵۲
یا رب تو مرا به هیچ مغرور مکن
وز خویشتنم به هیچ مهجور مکن
از بهر رباطی و دهی ویرانه
درویشی را از دل من دور مکن
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۵۳
یا رب تو مرا به خلق محتاج مکن
عقلم به هوای طبع تاراج مکن
گر من دم معراج زنم این هوس است
از خاک در توَم تو بی تاج مکن
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۵۵
یا رب زقناعتم توانگر گردان
وز نور یقین دلم منوّر گردان
اسباب من سوختهٔ سرگردان
بی منّت مخلوق میسّر گردان
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۵۶
یا رب تو دل مرا مصفّا گردان
وز خدمت غیر تو مبرّا گردان
کاری که صلاح ما در آن خواهد بود
بی منّت مخلوق مهیّا گردان
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۵۷
یا رب زشراب عشق سرمستم کن
یکباره به بند عشق پابستم کن
در هر چه نه عشق است تهی دستم کن
در عشق خودت نیست کن و هستم کن
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۶۸
ای از ره لطف راعی هر رَمه تو
مقصود جهانیان زهر دمدمه تو
جز تو همه هر چه هست تشویش ره است
ما را زهمه باز رهان ای همه تو
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۸۵
یا رب تو حلاوتی به جانم برسان
وز هجر زمانه با وصالم برسان
جز تو همه ناقصند در عین وجود
ای کامل مطلق به کمالم برسان
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۸۹
بردارد اگر بر درش افکنده شویم
آزاد کند زصدق اگر بنده شویم
ای آنکه زمرده زنده بیرون آری
ما را نفسی ده که بدان زنده شویم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۹۸
یا رب مددی زلطف تعیینم کن
تحصیل رضای خویش آیینم کن
داعی اجل چون طلب روح کند
توحید به وقت نزع تلقینم کن
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۱۲
از خاک ره خود آبم ارزانی دار
یا رؤیت خود به خوابم ارزانی دار
چون هستی تست کنج دلهای خراب
یا رب تو دل خرابم ارزانی دار
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۰۶
با دل گفتم نئی زمردان غمش
بیهوده متاز گردِ میدان غمش
دل گفت به من که رو سر انداز و مپرس
مانندهٔ گوی پیش چوگان غمش
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۲۵
با فاقه و فقر همنشینم کردی
بی مونس و بی یار [و] قرینم کردی
این مرتبهٔ مقرّبانِ در تُست
آیا به چه خدمت این چنینم کردی
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۴
ای پارسا که دایم رو در نماز داری
سرّ که می سرایی راز که می گذاری
از طاق ابروانش رو کرده ای به محراب
در پیش خویش تا کی دیوار کژ برآری
تا با غمش قرینم خون خوردن است کارم
کار من از غم این است باری تو در چه کاری
آنجا که عشقبازان تحفه ز طاعت آرند
ما تحفه یی نداریم بیرون ز شرمساری
ما گرچه بیرهی را از سر نمی گذاریم
تو بر طریق رحمت باشد که درگذاری
گردن بنه خیالی باشد که بار یابی
کز سرکشی نیابی توفیق لطف باری
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۷۶۸
من که نتوانم هوس را پای در دامن کشم
کی توانم عشق را دستی بپیرامن کشم
گر عروسان چمن پیشت بخوبی دم زنند
از قفا بیرون زبان هرزه سوسن کشم
تا مسم را زر کند اکسیر سازی در کجاست
روی آنم نیست تا خود منت از آهن کشم
من جم بی خاتمم بر مسند اقلیم فقر
خجلت از بی خاتمی باید زاهریمن کشم
عشقم اندر سینه و دل تابع نفس هوا
دوستم هم کاسه و من باده با دشمن کشم
چشم شاهد باز و دل شد مبتلای این و آن
نفس در عصیان و فردا این غرامت من کشم
رحمتی ایعشق تا کی من برم منت زعقل
آخر ای جان همتی تا چند بار تن کشم
جلوه ی ای یوسف مصری که شد چشمم سفید
چند باید انتظار بوی پیراهن کشم
از سر آشفته بگردن منتی باشد مرا
تا بزیر ...مهر مرتضی گردن کشم
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۹۲۸
چه می شود؟ نفسی در کنار ما بنشین!‏
به این شتاب کجا می روی؟ بیا بنشین!‏
خدات خیر دهد، آخر این چه انصاف است؟
به رغم غیر دمی هم به بزم ما بنشین!‏
تمام روز دو چشمم در انتظار تو بود
بیا خوش آمدی ای دوست مرحبا بنشین!‏
بخانه می روی این وقت شب، چه واقع شد؟
چرا سمج شده ای بندهٔ خدا بنشین!‏
چه در رکوع چنین خشک مانده ای زاهد؟
به طور مردم عالم بایست یا بنشین!‏
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳۳
نهانی در حجاب زندگانی
برون آی از نقاب زندگانی
به قید جسم تا هستی گرفتار
گل آلوده است آب زندگانی
سوادنامه جز زیر و زبر نیست
گذشتم بر کتاب زندگانی
نفس را آمد و رفت پیاپی
بود موج سراب زندگانی
نترسد از خمار صبح محشر
سیه مست شراب زندگانی
به غفلت رفت ایام حیاتت
بشد عمرت به خواب زندگانی
نظر کن آمد و رفت نفس را
ندانی گر شتاب زندگانی
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۵۹۹
هر که فکر از برق آه عاشق مسکین کند
تکیه کی بر بیستون چون صورت شیرین کند
گر ز ناکامی بپای شمع خود پروانه سوخت
کام او این بس که شمعش گریه بر بالین کند
کی دعا فریادرس گردد چو دشمن گشت دوست
گر دعا گوید مسیح و جبرییل آمین کند
باز میخواهد که گردد مهربان با ما ولی
چرخ بد مهر از حسد مشکل که ترک کین کند
راست میگوید که حدم نیست وصل اما چه شد
گر به پیغام دروغی خاطرم تسکین کند
دعوی معجز کند همچون مسیحا شیخ شهر
گر حدیثی از لب او مرده را تلقین کند
وصف رخسار بتان نازکتر از اهلی که کرد؟
بلبلی باید که وصف لاله و نسرین کند
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۶۶۷
سوار من که سرخصم خاک راهت باد
هوای معر که داری خدا پناهت باد
بدان دو آهوی شیر افکنی که هست ترا
نگه بهر که کنی کشته نگاهت باد
چه حاجت است که تیغ توصیف شکن باشد
شکست صد سپه از شهپر کلاهت باد
چو آفتاب جهان دره پروری یا رب
که سایبان بقا سایه الهت باد
بهر کجا که چو آب حیات خواهی شد
دعای اهلی لب تشنه خضر راهت باد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
گر روی بخاک مالیم عین وفاست
باید بهزار رو مرا عذر تو خواست
ناگه نکنی به چین پیشانی حمل
نقشی که ز خاشاک درت بر رخ ماست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۵
یارب تو ز چشم غیر مستورم دار
وز باده عشق مست و مخمورم دار
بی یاد تو من گر نفسی خواهم زد
یارب ز غبار آن نفس دورم دار