عبارات مورد جستجو در ۸۷۷ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۶۶
خواهی که نیفتی زفراقش به بلا
یاری بطلب کزو نمانی تو جدا
آن قدر یقین بدان که یارت نبود
آن کاو بود امروز نباشد فردا
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۷۰
هر چند چو خاک ره عَناکش باشی
ور باد جفای دَهر ناخوش باشی
زنهار زدست ناکسان آب حیات
بر لب مچکان گرچه در آتش باشی
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۹۳
با صولت جمشید و فریدون شده گیر
با ثروت و با مال چو قارون شده گیر
با گونهٔ زر نگار و با سیمبَران
روزی دو سه بنشسته و بیرون شده گیر
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۵
ای دل چه نشسته ای درین ویرانه
نزدیک آمد که پر شود پیمانه
امروز بکن چاره وگرنِه فردا
سودت نکند ندامت و افغانه
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۶۵
در عشق بسی زیر و زبرها باشد
مر عاشق را بسی خطرها باشد
پادار به هر دردسر از دست مرو
کاندر ره عشق دردسرها باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۳۰
در عشق اگرت به دل درآید دیدن
معشوق تو را سهل نماید دیدن
زنهار به سایه اش قناعت می کن
جز سایه مپندار که شاید دیدن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۲۲
خواهی که بر خدای باشی مقبول
نیک همه خلق گو و می باش حمول
بگذر زطریق غیبت ای نفس فضول
آخر بتر از زناش گفته است رسول
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۶۷
زنهار اگرچه راست می آید کار
مغرور مشو چو شاخ در فصل بهار
چون باد خزان شاخ تو در جنباند
آنگه دانی که مفلسی از بروبار
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۷
دل سوختگان از تو سگالند مکن
یا از تو به حضرتش بنالند مکن
اقبال تو را گوش به هنگام سحر
با دست دعای بد بمالند مکن
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۱۴
چشم ار ز ادب به توتیایی نرسد
در درویشی هیچ صفایی نرسد
مردم به ادب رسند جایی که رسند
از بی ادبی کسی به جایی نرسد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۸۳
ای عقل همیشه از طرب تنها باش
وای صبر درین واقعه اندروا باش
ای دل تو به پای بسته از دست مده
وای جان زدست رفته پابرجا باش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۶۲
خواهی که رسی به کام برگیر دو گام
یک گام زکونین و دگر گام زکام
اندر ره حق خواجه کم آید زغلام
یک بندهٔ پخته به که صد خواجهٔ خام
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۲
هرکه زاین وادی به کوی بخت و دولت می رسد
از ره و رسم قدم داریّ و همّت می رسد
فرصت صحبت مکن فوت از پیِ مقصود خویش
حالیا خوش بگذران کآن هم به فرصت می رسد
از خروش کوس شاهان این نوا آید به گوش
کاین سرا هر پادشاهی را به نوبت می رسد
آخر ای سرگشتهٔ وادیّ هجران بیش ازاین
تشنه لب منشین که دریاهای رحمت می رسد
از ره غربت خیالی عاقبت جایی رسید
هرکه جایی می رسد از راه غربت می رسد
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۶
ای دل از خویش گذر تا که به جایی برسی
وز در صدق درآ تا به صفایی برسی
تا نبندی به قبول نفس اوّل کمری
نیست ممکن که تو چون نی به نوایی برسی
گر به همراهی دردش قدمی پیش نهی
زود باشد که به تشریف دوایی برسی
چست برخیز چو ذرّه به طلب رقص کنان
تا که در حضرت خورشید لقایی برسی
این خیالی ست خیالی که به سر منزل قرب
بی قبول نظرِ راهنمایی برسی
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۳
از عشق حکایت مکن افسانه بزرگ است
هشدار که کم ظرفی و پیمانه بزرگ است
بگذر ز سر عشق [و] تمنای دگر کن
ای مور، ضعیفی تو و این دانه بزرگ است
طفلان همه خندند بر آن پیر که گوید
گستاخ مباشید که دیوانه بزرگ است
در عشق اگر یک نفس آرام ندارد
معذور بود، مطلب پروانه بزرگ است
از چاک دلم مرتبه ی دوست توان یافت
آن را که بزرگ است، در خانه بزرگ است
دیوانه بسی هست به عالم چو سلیما
معلوم ازان نیست که ویرانه بزرگ است
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۰۹
درین ره کعبه سنگ راه باشد
همان به راهرو آگاه باشد
بگو توفیق را ای خواجه ی خضر
که با ما یک قدم همراه باشد
بلندی بایدت، بگذر ز پستی
ره معراج یوسف، چاه باشد
چو جان داری، چرا می ترسی از مرگ
چه باک از قرض، چون تنخواه باشد
به راهش سر نهادیم و گذشتیم
نماز رهروان کوتاه باشد
جنون عاشقان باید سلیما
اگر دایم نباشد، گاه باشد
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۶
دست در کار زن آخر نه ترا کاری هست
نقد فرصت مده از دست که بازاری هست
چه غم از تابش خورشید قیامت باشد
همچو آه سحر آنرا که هواداری هست
به هنر کوش که محبوب خلایق گردی
آری آنجا که متاعیست خریداری هست
با دل هر که به وصف دهنت نکته سراست
منصب محرمی عالم اسراری هست
شعله عشق نماندست نمی در جگرم
دیده گو اشک مبار آه شررباری هست
داده در وجه پریشانی خاطر جویا
درکف هر که چو گل درهم و دیناری هست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
ای خفته به خواب غفلت اندر ظلمات
خضر ره تست وصل آن آب حیات
برخیز وز وصل او برافزوز چراغ
ور نی دگرش به خواب بینی هیهات
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۴
این غره عمر عاقبت سلخ شود
گر صاحب عمر خسرو و بلخ شود
در غره بود غره بشیرینی عمر
چون سلخ شود ببین که چون تلخ شود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۶۵
عالم شب و روزیست درین حادثه گاه
وان روز و شبت موی سپیداست و سیاه
چون شب بگذشت و روز شد باز پدید
برخیز که چشم همرهانست براه