عبارات مورد جستجو در ۸۷۷ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۶۶
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۷۰
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۹۳
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۵
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۶۵
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۳۰
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۲۲
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۶۷
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۷
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۱۴
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۸۳
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۶۲
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۲
هرکه زاین وادی به کوی بخت و دولت می رسد
از ره و رسم قدم داریّ و همّت می رسد
فرصت صحبت مکن فوت از پیِ مقصود خویش
حالیا خوش بگذران کآن هم به فرصت می رسد
از خروش کوس شاهان این نوا آید به گوش
کاین سرا هر پادشاهی را به نوبت می رسد
آخر ای سرگشتهٔ وادیّ هجران بیش ازاین
تشنه لب منشین که دریاهای رحمت می رسد
از ره غربت خیالی عاقبت جایی رسید
هرکه جایی می رسد از راه غربت می رسد
از ره و رسم قدم داریّ و همّت می رسد
فرصت صحبت مکن فوت از پیِ مقصود خویش
حالیا خوش بگذران کآن هم به فرصت می رسد
از خروش کوس شاهان این نوا آید به گوش
کاین سرا هر پادشاهی را به نوبت می رسد
آخر ای سرگشتهٔ وادیّ هجران بیش ازاین
تشنه لب منشین که دریاهای رحمت می رسد
از ره غربت خیالی عاقبت جایی رسید
هرکه جایی می رسد از راه غربت می رسد
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۶
ای دل از خویش گذر تا که به جایی برسی
وز در صدق درآ تا به صفایی برسی
تا نبندی به قبول نفس اوّل کمری
نیست ممکن که تو چون نی به نوایی برسی
گر به همراهی دردش قدمی پیش نهی
زود باشد که به تشریف دوایی برسی
چست برخیز چو ذرّه به طلب رقص کنان
تا که در حضرت خورشید لقایی برسی
این خیالی ست خیالی که به سر منزل قرب
بی قبول نظرِ راهنمایی برسی
وز در صدق درآ تا به صفایی برسی
تا نبندی به قبول نفس اوّل کمری
نیست ممکن که تو چون نی به نوایی برسی
گر به همراهی دردش قدمی پیش نهی
زود باشد که به تشریف دوایی برسی
چست برخیز چو ذرّه به طلب رقص کنان
تا که در حضرت خورشید لقایی برسی
این خیالی ست خیالی که به سر منزل قرب
بی قبول نظرِ راهنمایی برسی
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۳
از عشق حکایت مکن افسانه بزرگ است
هشدار که کم ظرفی و پیمانه بزرگ است
بگذر ز سر عشق [و] تمنای دگر کن
ای مور، ضعیفی تو و این دانه بزرگ است
طفلان همه خندند بر آن پیر که گوید
گستاخ مباشید که دیوانه بزرگ است
در عشق اگر یک نفس آرام ندارد
معذور بود، مطلب پروانه بزرگ است
از چاک دلم مرتبه ی دوست توان یافت
آن را که بزرگ است، در خانه بزرگ است
دیوانه بسی هست به عالم چو سلیما
معلوم ازان نیست که ویرانه بزرگ است
هشدار که کم ظرفی و پیمانه بزرگ است
بگذر ز سر عشق [و] تمنای دگر کن
ای مور، ضعیفی تو و این دانه بزرگ است
طفلان همه خندند بر آن پیر که گوید
گستاخ مباشید که دیوانه بزرگ است
در عشق اگر یک نفس آرام ندارد
معذور بود، مطلب پروانه بزرگ است
از چاک دلم مرتبه ی دوست توان یافت
آن را که بزرگ است، در خانه بزرگ است
دیوانه بسی هست به عالم چو سلیما
معلوم ازان نیست که ویرانه بزرگ است
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۰۹
درین ره کعبه سنگ راه باشد
همان به راهرو آگاه باشد
بگو توفیق را ای خواجه ی خضر
که با ما یک قدم همراه باشد
بلندی بایدت، بگذر ز پستی
ره معراج یوسف، چاه باشد
چو جان داری، چرا می ترسی از مرگ
چه باک از قرض، چون تنخواه باشد
به راهش سر نهادیم و گذشتیم
نماز رهروان کوتاه باشد
جنون عاشقان باید سلیما
اگر دایم نباشد، گاه باشد
همان به راهرو آگاه باشد
بگو توفیق را ای خواجه ی خضر
که با ما یک قدم همراه باشد
بلندی بایدت، بگذر ز پستی
ره معراج یوسف، چاه باشد
چو جان داری، چرا می ترسی از مرگ
چه باک از قرض، چون تنخواه باشد
به راهش سر نهادیم و گذشتیم
نماز رهروان کوتاه باشد
جنون عاشقان باید سلیما
اگر دایم نباشد، گاه باشد
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۶
دست در کار زن آخر نه ترا کاری هست
نقد فرصت مده از دست که بازاری هست
چه غم از تابش خورشید قیامت باشد
همچو آه سحر آنرا که هواداری هست
به هنر کوش که محبوب خلایق گردی
آری آنجا که متاعیست خریداری هست
با دل هر که به وصف دهنت نکته سراست
منصب محرمی عالم اسراری هست
شعله عشق نماندست نمی در جگرم
دیده گو اشک مبار آه شررباری هست
داده در وجه پریشانی خاطر جویا
درکف هر که چو گل درهم و دیناری هست
نقد فرصت مده از دست که بازاری هست
چه غم از تابش خورشید قیامت باشد
همچو آه سحر آنرا که هواداری هست
به هنر کوش که محبوب خلایق گردی
آری آنجا که متاعیست خریداری هست
با دل هر که به وصف دهنت نکته سراست
منصب محرمی عالم اسراری هست
شعله عشق نماندست نمی در جگرم
دیده گو اشک مبار آه شررباری هست
داده در وجه پریشانی خاطر جویا
درکف هر که چو گل درهم و دیناری هست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۴
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۶۵