عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۶۷
آ زاده گر کریم نیابد ورا چه عجب
گر زی خسیس طبع گراید به اضطرار
سوی سگان گراید از بهر قوت را
شیری که گور و غرم نیابد به مرغزار
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۶۸ - از ممدوح التماس کفش به معما کرده است
ای مستفاد لطف تو اقبال آسمان
وی مستعار جود تو آثار روزگار
انوار آن ز سایهٔ جود تو مستفاد
و آثار این ز عادت خوب تو مستعار
دوش از حساب هندو جمل بندهٔ ترا
بیتی دو شعر گفته شد از روی اختصار
مال چهار بنگر و جذرش بروفزای
پس ضرب کن تمامت این مال درچهار
اینک دوحرف گفته شد اندر دو نیم‌بیت
چون رای تو متین و چو حزم تو استوار
یک حرف دیگرست که بی‌آن تمام نیست
معنی آن دو خواه نهان خواه آشکار
مجموع این حساب همین هر دو حرف راست
چون در سه ضرب شد شود این کار چون نگار
این است التماسش و گر ناروا بود
از تو روا ندارد هم تو روا مدار
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷۱
دهر و افلاک و انجم و ارکان
همه شرند اگرنه مایه شر
خود جهان خرف ندارد خیر
تا که هست از و جود خیر خبر
تا نداری امید خیر که نیست
حامل ذکر او قضا و قدر
چیست عنقا به هر دو عالم خیر
که ازو نام هست و نیست اثر
ای دل از کار خویش هیچ مرنج
نیست کار دگر به رنگ دگر
نقد و نسیه چو هفده و هژده‌ست
بل دو پنج است و ده نه به نه بتر
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷۳ - قاضی هری مبتلا به مرض جرب شده و حکیم به عیادت او رفته و او از خانه بیرون نیامده و این قطعه را درهجو او گفته است
قاضی از من نصیحتی بشنو
نه مطول به از طویلهٔ در
بارها گفتمت خر از کفه دور
خر بغایی مکن تو گرد آخر
پند احرار دامنت نگرفت
این به تصحیف تا قیامت حر
کیک دریاچهٔ من افکندی
وینکت سنگ اوفتاده به سر
هین که شاخ هجا به بار آمد
بیش از این بخ نام وننگ مبر
خشک ریشی گری کری نکند
هان وهان چاردست و پای شتر
این زمان بیش از این نمی‌گویم
ایها الشیخ بالسلامة مر
پس از این خون تو به گردن تو
گر بدان آریم که گویم پر
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷۵ - شکایت از روزگار
اندرین دور بی‌کرانه که هست
آخر کار هوشیاران شکر
نعمتی کان به شکر ارزد چیست
پس مه اندیش هم مصحف شکر
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷۶ - نکتهٔ پسندیده
باده خوردن به ساتکینی در
از هنر نیست بلکه هست خطر
خفتن و رفتن است حاصل او
وز خطرهای مجلس اینت بتر
کردن قذف و کینه جستن مهر
گفتن ناصواب و جستن شر
هر که او خورد ساتکینی زان
جز چنین چیزها نبندد بر
چون همه رنج هست و راحتی نی
مردمی کن مرا بده تو مخور
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷۸ - در موعظه
هر که تواند که فرشته شود
خیره چرا باشد دیو و ستور
تا نکنی ای پسر ناخلف
ملک پدر در سر شیرین و شور
چیست جهان قعر تنور اثیر
خود چه تفرج بود اندر تنور
جان که دلش سیر نگردد زتن
مرغ و قفس نیست که مرده است و گور
خشم چو دندان بزند همچو مار
حرص چو دانه بکشد همچو مور
طیره توان داد ملک را به قدر
سخره توان کرد فلک را به زور
چشمهٔ خورشید شو از اعتدال
تا برهی از قصب و از سمور
خاک به شهوت مسپر چون سپهر
تا نه زنت غتفره گیرد نه پور
بو که گریبانت بگیرد خرد
خود که گرفتست گریبان عور
گیر که گیتی همه چنگست و نای
گیر که گردون همه ماهست و هور
طبع ترا زانچه که گوشیست کر
نفس ترا زانچه که چشمیست کور
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷۹ - مطایبه
هر کس که جگر خورد و به خردی هنر آموخت
در دور قمر گو بنشین خون جگر خور
نزدیک کسانی که به صورت چو کسی‌اند
با صورت ایشان نفسی می زن و برخور
پیغام زنان می‌بر و دیبای به زر پوش
با مسخرگی می‌کن و حلوای شکر خور
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۸۰ - در اشتیاق
به خدایی که از مشیت او
رنج رنجور و شادی مسرور
که مرا در همه جهان جانیست
وان ز حرمان خدمتت رنجور
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۸۲
اثر خشمش از نوش پدید آرد نیش
نظر لطفش از سیر برون آرد شیر
از یکی دو کند آنگه که به کف گیرد تیغ
وز دویی یک کند آنگه که بیندازد تیر
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۸۳ - مطایبه
آزرده رفت مانا تاج‌الزمان ز ما
زیرا که وقت رفتن رفتم نگفت نیز
اسراف از او طمع نتوان داشت شرط نیست
لفظش درست و مرد حکیمست و در عزیز
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۸۸
خواهی که بهین کار جهان کار تو باشد
زین هردو یکی کار کن از هر چه کنی بس
یا فایده ده آنچ بدانی دگری را
یا فایده گیر آنچ ندانی ز دگر کس
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۹۲ - در هجو صلاح صالحی
تو در قوادگی ای سرخ کافر
توانی گر کنی تصنیف و تدریس
اگر حوا و آدم زنده گردند
به مکر و حیلت و دستان و تلبیس
بگردانی دل حوا ز آدم
کنی در ساعتش عاشق به ابلیس
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۹۳ - در ذل سوئال
بودن اندر عذاب چون جرجیس
یات شدن در جحیم چون ابلیس
بهترست از سؤال کردن و طمع
وایستادن به پیش مرد خسیس
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۹۴ - در نصیحت نفس
انوری بهر قبول عامه چند از ننگ شعر
راه حکمت رو قبول عامه‌گو هرگز مباش
رفت هنگام عزل گفتن دگر سردی مکن
راویان را گرمی هنگامه‌گو هرگز مباش
تاج حکمت با لباس عافیت باشد بپوش
جان چو کامل شد طراز جامه‌گو هرگز مباش
در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر
هر کجا آمد شفا شهنامه‌گو هرگز مباش
تاکی از تشبیه تیغ و خامه خامی بایدت
تیر بهرامی تو تیغ و خامه‌گو هرگز مباش
آرزو خود کام زادست و قناعت خوش منش
باد او شو کام از خودکامه‌گو هرگز مباش
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۹۵
شب سیاه به تاریکی ار نشینم به
که از چراغ لئیمان به من رسد تابش
جگر بر آتش حرمان کباب اولیتر
که از سقایهٔ دونان کنند سیر آبش
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۹۶ - درمرثیه
آن خواجه کز آستین رغبت
دست کرم بزرگوارش
برداشت زخاک عالمی را
در خاک نهاد روزگارش
ننشست نظیر او ولیکن
بنشاند عزای پایدارش
صدگونه چو من یتیم احسان
برخاک دریغ یادگارش
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۰۳ - حکیم در جواب شجاعی گوید
ای شجاعی کز تو بددل‌تر ندیدم در جهان
تیرت از ترکش برون ناید مگر از بیم خویش
گر به اقلیمی دگر تیری ز ترکش برکشند
خفته گردی چون کمان از بیم در اقلیم خویش
آن برد زر ترا کو از تو زر بیرون کند
وان خورد سیم تراکو در تو ریزد سیم خویش
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۰۴ - در مذمت شعرا
عادت طرح شعر آوردند
قومی از حرص و بخل گندهٔ خویش
نام حکمت همی نهند آنگاه
بر خرافات ژاژ ژندهٔ خویش
گرگ و خراز این لئیمان‌اند
همه دوزنده و درندهٔ خویش
انوری پس تو نیز یاد آور
طیرگیهای زهرخندهٔ خویش
پیش همچون خودی ز سیلی آز
سرک پیش درفکندهٔ خویش
شکر کن کین زمانش می‌بینی
خواجهٔ دیگران و بندهٔ خویش
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۰۶
ای فلک پیش قدر تو ناقص
وی جهان پیش دست تو درویش
دولتت را زوال بیگانه
مدتت را خلود آمده خویش
در بزرگی ز روی نسبت و قدر
ذاتت از کل آفرینش بیش
حلم تو زود عفو دیر عتاب
حزم تو پیش بین دوراندیش
دوش در پیش خدمت تو که باد
آسمانش به خدمت آمده پیش
آن تجاوز نکرده‌ام که توان
داشت جایز به هیچ مذهب و کیش
هیچ دانی چگونه خواهم خواست
عذر بی‌خردگی و مستی خویش