عبارات مورد جستجو در ۶۷ گوهر پیدا شد:
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۰
رای اقضی القضاة اگر خواهد
زله پیش از نکاح بفرستد
خواجه چون خوان صبح‌دم فکند
زود پیش از صباح بفرستند
نزل ارواح دوستان نو نو
به صباح و رواح بفرستد
دل گرسنه است قوت فرماید
روح تشنه است راح بفرستد
بیخ دل را چو ریح صرصر کند
شاخ جان را ریاح بفرستد
نیک ترسانم از فساد جهان
مهر کار از صباح بفرستد
بر جگر صد جراحت است مرا
یک قصاص جراح بفرستد
شحنهٔ دانش مرا منشور
از نجات و نجاح بفرستد
رستم فضل را ز هند کرم
هم سنان هم رماح بفرستد
در دار الکتب چو باز کند
نسختی از صحاح بفرستد
بفرستد به من سقیم صحاح
درد ندهد صحاح بفرستد
وقت هیجاست در خورد که علی
سوی قنبر سلاح بفرستد
کتب علم گنج روحانی است
سوی عالم مباح بفرستد
هم خزانهٔ فتوح بگشاید
هم نشانهٔ فلاح بفرستد
مال دنیاست سنگ استنجا
به سوی مستراح بفرستد
به کرم بی‌جگر به خاقانی
آنچه کرد اقتراح بفرستد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۴
طبیبی را حکایت کرد پیری
که می‌گردد سرم چون آسیایی
نه گوشی ماند فهمم را نه هوشی
نه دستی ماند جهدم را نه پایی
نه دیدن می‌توانم بی‌تأمل
نه رفتن می‌توانم بی‌عصایی
روان دردمندم را ببندیش
اگر دستت دهد تدبیر و رایی
وگر دانی که چشمم را بسازد
بساز از بهر چشمم توتیایی
ندیدم در جهان چون خاک شیراز
وزین ناسازتر آب و هوایی
گرم پای سفر بودی و رفتار
تحول کردمی زینجا به جایی
حکایت برگرفت آن پیر فرتوت
ز جور دور گیتی ماجرایی
طبیب محترم درماند عاجز
ز دستش تا به گردن در بلایی
بگفتا صبر کن بر درد پیری
که جز مرگش نمی‌بینم دوایی
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۴۷ - شکوه از روزگار
خدایگانا سالی مقیم بنشستم
به بوی آنکه مگر به شود ز تو کارم
همی نیاید نقشی به خیره چه خروشم
همی نگردد کارم نفیر چون دارم
نه ماه دولتم از چرخ می‌دهد نورم
نه شاخ شادیم از باد می‌دهد بارم
نه پای آنکه ز دست زمانه بگریزم
نه دست آنکه در این رنج پای بفشارم
نه پشت آنکه ز اقبال روی برتابم
نه روی آنکه دگر پشت بر جهان آرم
نه حرفتی که بدان نعمتی به دست آرم
نه غمخوری که خورد پیش تخت تیمارم
گهی به باخته‌ای این سپهر منحوسم
گهی گداخته‌ای این جهان غدارم
گهی به کنجی اندر بمانده چون مورم
گهی به غاری اندر خزیده چون مارم
گهی چو باد به هر جایگاه پویانم
گهی چو خاک به هر بارگاه در خوارم
گهی ز آب دو دیده مدام در بحرم
گهی ز آتش سینه مقیم در نارم
گهی به اجرت خانه گرو بود کفشم
گهی به نان شبانه به رهن دستارم
گهی نهند گرانجان و ژاژخا نامم
گهی دهند لقب احمق و سبکبارم
به حد و وصف نیاید که من ز غم چونم
به وهم خلق نگنجد که من چه‌سان زارم
خدای داند زین‌گونه زندگی که مراست
به جان و دیده و دل مرگ را خریدارم
از آنچه گفتم اگر هیچ بیش و کم گفتم
ز دین ایزد و شرع رسول بیزارم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۴
گفتم به طبیب داروئی فرمائی
نبضم بگرفت از سر دانائی
گفتا که چه درد میکند بنمائی
بردم دستش سوی دل سودائی
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۰۴۳
علاج کودک بدخو ز دایه می‌آید
کجاست عشق، که درمانده‌ام به چارهٔ دل
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۱۷۹
دردها کم شود از گفتن و دردی که مراست
از تهی کردن دل می‌شود افزون، چه کنم؟
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۴۷
حل کردن آن نه تو توانی و نه من
تدبیر به جز غصه فرو خوردن نیست
یک ذرّه نه تو نیز بخوانی و نه من
یک ذرّه مجال سر برآوردن نیست
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۳
چون عمر بشد زادِ رهم از «چه کنم»
تدبیر گشادِ گرهم از «چه کنم»
چون از «چه کنم» هیچ نخواهد آمد
آخر چه کنم تا برهم از «چه کنم»
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۵
چون چارهٔ خویش میندانم چه کنم
مویی کم و بیش میندانم چه کنم
در بادیهای فتادهام بی سر و پای
راه از پس و پیش میندانم چه کنم
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۲۰
هر روز درین دایره سرگشتهترم
چون دایرهای بمانده بی پا و سرم
و امروز چنان شدم که آبی نخورم
تا هم چندان خون نچکد از جگرم
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۲۳
امروز منم به جان و تن درمانده
هم من به بلا و رنج من درمانده
شوریده دلی هزار شور آورده
بیخویشتنی به خویشتن درمانده
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳
نه دل دارم نه چشم ره بین چکنم
درمانده نه دنیی و نه دین چکنم
نه سوی تو راهست و نه سوی دگران
سیلی است بر آتش من مسکین چکنم
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۲۸
ماهی که دلم زو به بلا افتادست
در رنجوری به صد عنا افتادست
بر بستر ناتوانی افتاد دلم
این بارکشی بین که مرا افتادست
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۲۷
من آشفته را در راه یاری کار افتاده
که در راهش چو من بی با و سر بسیار افتاده
سر آمد عمر بیحاصل نشد پیموده یک منزل
میان راه هم خر مرده و هم بار افتاده
شده بودم همه نابود و گم گشته ره مقصود
سرم گردیده سودائی قدم از کار افتاده
نشد طی راه و پایم ماند از رفتار و ره گم شد
دلم شد خسته جان افکار و تن بیمار افتاده
مگر خضر رهی گردد دوچار من درین وادی
که در تاریکی حیرت رهم دشوار افتاده
نبستم طرفی از علم و عمل تا بود آلاتم
سر آمد عمر شد آلات کار از کار افتاده
سخنهای جلی گفتم شنیدم نیک فهمیدم
کنونم کار با فهمیدن اسرار افتاده
دل نورانی باید که اسرار سخن فهمد
بر آئینهٔ دل من سربسر زنگار افتاده
نیابد شست و شو الا بآب چشم و سوز جان
دلم را که با زاری و استغفار افتاده
ندارم آب و تاب و زاری و برگ فغان کردن
زبان و دیده هم چون من بحال زار افتاده
ببخشا بارالها بر من بی‌دست و پا اکنون
که دست و پایم از کردار و از رفتار افتاده
ببخشا بر تن و جانم در آنساعت که درمانم
دل از جان کنده و با کندن جان کار افتاده
جهان باقیم پیش نظر افراخته قامت
جهان فانیم از دیده خونبار افتاده
نه وقت عذر خواهی و نه عذر رو سیاهی را
سراپا غرق عصیان کار با غفار افتاده
خطی از خامه غفران بکش بر نامهٔ عصیان
که کار فیض با کردار خود دشوار افتاده
کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۴۴
بیمارم از نهیب عقب رنجه
درد ِ دلم گرفته و تبْ باده
بهتر شوم چو پیر به نام من
تعویذکی نویسد آزاده
هلالی جغتایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳
از درد دل خود به فغانم چه کنم؟
وز زندگی خویش به جانم چه کنم؟
صبرست مرا چاره و دانند همه
لیکن من بیچاره ندانم، چه کنم؟
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۴۶
دارم از عشق درد دل خیلی
نیست درمان به غیر واویلی
چشم ما بحر در نظر دارد
کرده هر گوشه ای روان سیلی
هست ما را به میخوری ذوقی
نیست ما را به زاهدی میلی
من مجنون ندانم از حیرت
لیلی از خویش و خویش از لیلی
عاشق درمند چون سید
نتوان یافتن به هر خیلی
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۹۸
به درد دل گرفتارم به من ده دُردی دردش
که دارم اعتقاد آن ، کز این درمان همی یابم
اگر چون نی همی نالم منه انگشت بر حرفم
وسیله ناله می‌سازم که تا مقصود دریابم
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۴
دردمندانه طبیبی می طلب
زان شفاخانه نصیبی می طلب
دُرد دردش نوش می کن همچو ما
خوش دوائی از طبیبی می طلب
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۵۳
سه شنبه قصد می کن با حجامت
به ریش از مرهمت مرهم همی نه