عبارات مورد جستجو در ۴۹ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۰۸
منکران چون دیده شرم و حیا بر هم نهند
تهمت آلودگی بر دامن مریم نهند
ساده لوحانی که دل بر زندگانی بسته اند
بر سر ریگ روان بنیاد از شبنم نهند
نام رنگین فکرتان برگرد عالم می دود
بر دل خود دست اگر یک چند چون خاتم نهند
سیر چشمان قناعت با لب تبخاله ریز
داغهای بی نیازی بر دل زمزم نهند
اینقدر استادگی در زخم ناخن می کنند
وای اگر این ناکسان بر زخم ما مرهم نهند
کیمیای سازگاری خار را گل می کند
غم چه سازد با حریفانی که دل بر غم نهند؟
نیست حیف و میل در میزان عدل کردگار
هر چه زین سر بر تو افزودند زان سر کم نهند
زود باشد حشرشان در خاک با قارون شود
این گرانجانان که سیم و زر به روی هم نهند
صائب ارباب هوس دارند جوش العطش
روی اگر بر روی گل چون قطره شبنم نهند
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۲۰۰
با عاشقان عداوت گردون چه می کند
چشم بدحجاب به جیحون چه می کند
همواره ایمن است زسوهان حادثات
سیل گران رکاب به هامون چه می کند
باری نبرده اند به این کهنه آسیا
عشاق فارغند که گردون چه می کند
نتوان به خار بخیه زدن زخم لاله را
خواب اجل به دیده پر خون چه می کند
منعم که می نهد زر وگوهر به روی هم
غیر از تلاش پله قارون چه می کند
از دست خود لباس بود چند سرو را
بی حاصلی به مردم موزون چه می کند
ما از نگاه دور دل از دست داده ایم
یارب سخن در آن لب میگون چه می کند
عاشق ز جوش مغز خود آزار می کشد
غوغای وحش با سر مجنون چه می کند
صائب اگر نه سفله نوازست ودون پرست
چندین سپهر تربیت دون چه می کند
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۲۰۸
الفت به عاشقان سگ آن کو نمی کند
وحشت رم از طبیعت آهو نمی کند
از پاکدامنان نکند حسن اجتناب
گل با صبا مضایقه در بو نمی کند
از سینه هر دلی به بوی تو شد جدا
چون نافه بازگشت به آهو نمی کند
سنگ و گهر یکی است به چشم خداشناس
میزان عدل میل به یک سو نمی کند
در تیغ نیست جوهر اقبال مردمی
کاری که چشم می کند ابرو نمی کند
اقبال روزگار به بخت است و اتفاق
دولت به التماس به کس رو نمی کند
آبش چو نخل بادیه از ابر می رسد
هر کس که التفات به هر جو نمی کند
آب روان به قوت سر چشمه می رود
سالک به پای خویش تکاپو نمی کند
صائب چو حسن قدرت خود را کند عیان
شمشیر کار جنبش ابرو نمی کند
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ الآیة...
آه از آن روزى که بینى خلق را حیران شده
جانها بر لب رسیده دیدها گریان شده
روزى و چه روزى، کارى و چه کارى، روز بازارى و چه روز بازارى، داوریگاه دنیا بسى دیده‏اى، باش تا بداوریگاه قیامت رسى، درگاه پادشاهان بسى دیده‏اى باش تا درگاه عزت ذو الجلال بینى، دیوان مظالم سلاطین بسى دیده‏اى باش تا دیوان مظالم قیامت بینى، سراپرده هیبت زده، بساط جلال گسترده ایوان کبریاء بر کشیده، میزان عدل در آویخته، صراط راستى باز کشیده، فرادیس جمال آراسته، دوزخ هیبت بر آشفته. رب العالمین گفت بترسید از چنین روز که جهانیان را همه از دور آدم تا منتهى عالم از خاک بیرون آرند و بمحشر رانند، فصل و قضا را و ثواب و عقاب را. همانست که جاى دیگر گفت عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا، و مصطفى ع گفت‏ «یعرض الناس یوم القیمة ثلاث عرضات فاما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک تطایر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله»
یکى را بینى از خاک بر آمده و چون خاکستر از میان آتش، یکى چون در شاهوار از میان صدف. بزرگان دین گفته‏اند که فردا این رویها همه رنگ دلها گیرد، هر کرا امروز دل سیاه است، فردا روى وى سیاه بود وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏، فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏
و هر کرا امروز دل روشن است و بنور معرفت آراسته، فردا آن روشنایى بر ظاهر افتد و رنگ رویش آفتاب وار در عرصه کبرى بتابد، جمال روى بلال در آن عالم چنان تابد که جمال روى یوسف درین عالم، چه زیان اگر ظاهر سیاه مى‏نماید، دلى هست چون شمع رخشان و خورشید تابان، چه باشد اگر کیسه تهى بود و وطن خراب، سرى دارد آبادان، و اللَّه بوى نگران. پیرى را پرسیدند که فردا درویشان بمحشر چگونه شوند؟ گفت پیشروان باشند. ماندگان لشکر نبینى که چون کاروان روى فاپس کند هر چه خر لنگ بود همه در پیش افتد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ اگر در معاملات درى ببست یکى بر گشاد، اگر در ربوا فرو بست چه زیان که در سلم بر گشاد. چنین است سنت خداوند عز و جل، اگر راهى بر بندد صد میدان در پیش نهد، اگر از یک لقمه باز زند صد نواله در پیچید.
گر در مستى حمایلت بشکستم
صد گوى زرین بدل خرم بفرستم
نیکبخت اوست که کار خود با خداى گذارد، و از حول و قوت خویش بیرون آید تا کار وى بسازد، چنانک باید بنده خود را نشاید و بکار نیاید، چنانک خداى وى را شاید و بکار آید، نبینى که برداشت خصومت را و صلاح معاش بندگان را کیفیت معاملات ایشان را در آموخت، و راه احتیاط و استظهار بایشان نمود، و دبیران را و گواهان عدل را بر اثبات حقوق بگماشت، تا خصومت از میان بندگان منقطع شود و برادروار با یکدیگر زندگانى کنند. این بشارتى عظیم است و اشارت بآنک فردا در قیامت رحمت کند بر بندگان و همین کرم نماید، و خصومت از میان ایشان بردارد. و ذلک فیما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حکایة عن اللَّه عز و جل «تواهبوا فیما بینکم فقد وهبت منکم مالى علیکم».
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله: وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً الآیة اى: وحّدوا اللَّه و لا تعبدوا معه غیره. میگوید: خداى را پرستید، و با وى دیگرى را مپرستید، او را یکتا دانید بى‏شریک و بى‏انباز، بى نظیر و بى‏نیاز. همان است که جاى دیگر گفت: وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ فرمان داد و وصیّت کرد اللَّه که جز وى را نپرستید، فرمان برید، و وصیت نیوشید. و بر وفق این، مصطفى (ص) گفت: «ایّها النّاس انّه لا نبىّ بعدى و لا امّة بعدکم، الا فاعبدوا ربّکم، و صلّوا خمسکم، و صوموا شهرکم، و ادّوا زکاة اموالکم، طیّبة بها انفسکم، و أطیعوا ولاة امرکم تدخلوا جنّة ربّکم.»
میگوید: اى مردمان پس از من پیغامبرى نیست، و پس از شما امّت نیست، من خاتم‏پیغامبرانم، و شما خاتم امّتان. هان! بیدار باشید، و پند نیوشید. خداى را یکى گوئید، و او را یگانه و یکتا و بى‏همتا دانید. فرمان وى را خویشتن بیوکنید، و نماز پنجگانه بوقت خویش بگزارید، و ماه رمضان روزه دارید، و زکاة از مال بیرون کنید، و در آن خوشدل و خوش‏تن باشید، و والیان خود را طاعت‏دار فرمانبردار باشید، تا در بهشت شوید، و بدیدار و رضاء مولى رسید.
وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ و فرمود که با پدر و مادر و خویشان و یتیمان و درویشان نکوکار باشید، و مواسات کنید.
ابو هریره روایت کرد که مردى آمد بر مصطفى (ص)، و از سختى دل خویش بنالید، و از حضرت نبوّت مرهم جست، و مداومت خواست. رسول خدا (ص) گفت: ان اردت أن یلین قلبک، فاطعم المسکین، و امسح برأس الیتیم، و أطعمه.
وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبى‏ همسایه خویشاوند است، وَ الْجارِ الْجُنُبِ بفتح جیم و سکون نون عاصم خواند بروایت مفضل، و این بر حذف مضاف است، و التقدیر: و الجار ذى الجنب، اى ذى النّاحیة، و العرب تقول للغریب اذا اجرته: جار جنب.
باقى «و الجار الجنب» خوانند بضمتین، و هو صفة للجار، مثل قولهم: ناقة اجد و مشیة سجح، و المراد بالجنب الغریب المتباعد عن اهله. جنب اینجا بمعنى اجنبى است، و بیگانه را باین نام کردند از بهر آنکه از تو بر جانبى بود، نه از خاندان، و تجنّب ازین گرفته‏اند پرهیزیدن، و جنابت ازین گرفته‏اند که مرد در آن از قرآن و از نماز دور بود، و جنابت رسیده را ازین معنى جنب گویند.
على الجمله حقوق همسایه بسیار است، و هر که بسراى تو نزدیک‏تر، ببرّ تو اولى‏تر.
قال رسول اللَّه (ص): «التمس الجار قبل الدّار، و الرّفیق قبل الطّریق. من آذى جاره فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى اللَّه، و من حارب جاره فقد حار بنى، و من حاربنى فقد حارب اللَّه».
و قال (ص): «انّ خیر الأصحاب عند اللَّه خیرهم لصاحبه، و خیر الجیران عند اللَّه خیرهم لجاره».
و عن معاذ بن جبل قال قال رسول اللَّه (ص): «من اغلق دون جاره، مخافة على اهله و ماله، فلیس جاره ذلک بمؤمن، و لیس بمؤمن من لم یأمن جاره بوائقه». قال: یا رسول اللَّه ما حقّ الجار؟ قال: «ان استقرضک اقرضته، و ان مرض عدته، و ان مات شیّعته، و ان دعاک اجبته، و ان استعان بک اعنته، و ان اصابه خیر سرّک و هنّأته، و ان اصابته مصیبة ساءک و عزّیته، و لا تطل البناء علیه فتسدّ عنه الرّیح، و تشرّف علیه، الّا باذنه، و لا تؤذه بقتار قدرک، الّا ان تغرف له منها، و اذا اشتریت فاکهة فلا تخرج منها شیئا، و ما زال جبرئیل یوصینى بالجار، حتّى ظننت انّه سیورّثه. الجیران ثلاثة: جار له ثلاثة حقوق، و جار له حقّان، و جار له حقّ. فأمّا الّذى له حقوق ثلاثة، فحقّ الاسلام و حقّ القرابة و حقّ الجوار، و أمّا الّذى له حقّان، فحقّ الاسلام و حقّ الجوار، و أمّا الّذى له حق واحد، فالّذى له حقّ الجوار». قالوا: یا رسول اللَّه! أ نطعم المشرکین من نسکنا؟ قال: «لا تطعموا المشرکین من نسککم».
وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ هام راه است در سفر، یا هام دکان، یا هام دبیرستان، و گفته‏اند: «الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ» کسى است که پیوسته با تو بود در خدمت و صحبت تو، بر امّید خیر و نفع تو. قال ابن عباس (رض): «انّى لأستحیى أن یطأ الرّجل بساطى ثلاث مرّات لا یرى علیه اثر من برّى». وَ ابْنِ السَّبِیلِ ابن السّبیل راه گذارى است، اگر توانگر باشد و اگر درویش، بحکم مهمانى بتو فرو آید، او را بر تو سه روز حقّ مهمانى است، پس چون بسه روز بر گذشت صدقه باشد. مصطفى (ص)گفت: «لکلّ شى‏ء زکاة، و زکاة الدّار بیت الضّیافة».
وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ بردگان و زیردستان‏اند. على بن ابى طالب (ع) گفت: «کان آخر کلام رسول اللَّه (ص) الصّلاة، و اتّقوا اللَّه فیما ملکت ایمانکم».
و دفع رسول اللَّه (ص) الى ابى ذر غلاما، فقال: «یا ابا ذر اطعمه ممّا تأکل، و البسه ممّا تلبس».
و قال (ص): «الغنم برکة، و الإبل عزٌّ لأهلها، و الخیل معقود فى نواصیها الخیر الى یوم القیامة، و العبد اخوک، فان عجز فاعنه».
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالًا فَخُوراً میگوید: اللَّه دوست ندارد هر خرامنده بکبر، لاف زن، خویشتن ستاى. فخور در اشتر همچون مصرّاة است در گوسفند، و این آنست که شیر جمع کنند در پستان وى، تا مشترى پندارد که آن معتاد است و اصلى، و در آن رغبت نماید، پس بخلاف آن بود. همچنین فخور از مردم آن بود که از خویشتن حالى نیکو بنماید بدعوى، و پس بى‏معنى بود.
و گفته‏اند: مختال آنست که خود را عظیم داند، و برترى نماید، و از کبر تحقیر مردم کند، و بحقوق اللَّه قیام نکند و فخور آنست که او را در نعمت بطر بگیرد، و خویشتن را در آن بستاید، و خداى را عزّ و جلّ در آن شکر نکند و این دو کلمه در آخر این آیت از آن گفت تا اگر خویشاوند و همسایه درویش دارى از ایشان ننگ ندارى، و با ایشان پیوندى.
الَّذِینَ یَبْخَلُونَ الآیة معنى بخل از روى شرع منع واجب است از مال، و بعرف و عادت عرب منع فضل مال از محتاج، و بزبان اشارت: ترک الایثار فى زمان الاضطرار.
وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ بفتح با و خا قراءت حمزه و کسایى است، و همچنین در سورة الحدید. باقى بالبخل خوانند بضمّ با و سکون خا در هر دو سورة، و هما لغتان. و درین لغتى دیگر حکایت کرده‏اند: و هى البخل بسکون الخاء و فتح الباء، قال سیبویه: و لم یقرأ بهذه اللّغة.
الَّذِینَ یَبْخَلُونَ جهودانند که بخیلى کنند در مالهاى خویش، و در طاعت خدا هزینه نکنند. وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ، انصار را میفرمودند که شما بر رسول خدا نفقت مکنید که درویش شوید.
وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ و صفت و نعمت مصطفى (ص) در تورات میپوشیدند و پنهان میداشتند. آن گه خبر داد از سرانجام کار ایشان در آخرت، و گفت: وَ أَعْتَدْنا یا محمد، لِلْکافِرِینَ یعنى للیهود، عَذاباً مُهِیناً.
قوله: وَ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ الآیة عطف است بر الَّذِینَ یَبْخَلُونَ. سدى گفت: این در شأن منافقان است و قومى از مشرکان مکه، که بر عداوت رسول خدا هزینه میکردند.
وَ مَنْ یَکُنِ الشَّیْطانُ لَهُ قَرِیناً معنى آنست که: هر که چنان بود قرین وى شیطان بود، فَساءَ قَرِیناً و بدقرینى که اوست. فردا برستاخیز با وى گوید: یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ.
وَ ما ذا عَلَیْهِمْ یعنى على الیهود و المنافقین، لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یعنى البعث بعد الموت.
وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ. من الأموال فى الایمان و المعرفة، وَ کانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِیماً انّهم لن یؤمنوا.
قوله: إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ معنى آنست که: اللَّه بنگیرد بمثقال یک ذرّه گناه ناکرده و بى‏ثواب نگذارد مثقال یک ذرّه طاعت بنده. اگر مؤمن بود، او رارزق دهد در دنیا، و مزد بزرگوار در آخرت، و اگر کافر بود او را روزى دهد در دنیا، و پاداش آن در آخرت نه. و به‏
قال النّبیّ (ص): «انّ اللَّه لا یظلم المؤمن حسنة، یثاب علیها الرّزق فى الدّنیا، و یجزى بها فى الآخرة، و أمّا الکافر فیطعم بها فى الدّنیا، فاذا کان یوم القیامة، لم یکن له حسنة.
«مثقال» مفعال من الثّقل، اى ما کان وزنه وزن الذّرّة.
خلاف است میان علما که ذرّه چیست. ابن عباس گفت: هى النّملة الصّغیرة، آن مورچه که از آن خردتر و کوچکتر مور نیست آن را ذرّه گویند. قومى گفتند: یکى از آن حشر هوا آن ساعت که آفتاب به روزن درافتد، آن ذرّه است. یحیى عمار گفت: یک دانه جو چهار ارز است، و یک ارز چهار سمسمه است، و یک سمسمه چهار خردل است، و یک خردل چهار و رق نخاله است، و یک و رق نخاله چهار ذرّه است.
روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا خلص المؤمنون یوم القیامة من النّار و امنوا، فما مجادلة احدکم صاحبه فى الحقّ یکون له فى الدّنیا بأشدّ مجادلة له من المؤمنین لربّهم فى اخوانهم الّذین ادخلوا النّار، فیقولون: ربّنا اخواننا کانوا یصلّون معنا، و یصومون معنا، و یحجّون معنا، فأدخلتهم النّار! فیقول عزّ و جلّ: اذهبوا فاخرجوا من عرفتم، فیأتونهم و یعرفونهم بصورهم، لا تاکل النّار صورهم، فمنهم من اخذته النّار الى انصاف ساقیه، و منهم من اخذته الى کعبیه، فیخرجونهم، فیقولون: ربّنا اخرجنا من امرتنا. ثمّ یقول اللَّه تعالى: اخرجوا من کان فى قلبه وزن دینار من الایمان، ثم من کان فى قلبه وزن نصف دینار، حتى یقول: من کان فى قلبه ذرة.
قال ابو سعید الخدرى: فمن لم یصدّق هذا فلیقرأ: إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ الآیة. فیقولون: ربّنا قد اخرجنا من امرتنا، فلم یبق فى النّار احد فیه خیر، ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ: شفعت الملائکة، و شفعت الأنبیاء، و شفع المؤمنون، و بقى ارحم الرّاحمین. قال: فیقبض قبضة من النّار او قبضتین، لم یعملوا للَّه عزّ و جلّ خیرا قطّ، قد احترقوا حتّى صاروا حمما. قال: فیؤتى بهم الى ماء یقال له ماء الحیاة، فیصبّ علیهم، فینبتون کما تنبت الجنّة فى جمیل السّیل، فیخرجون کاللّؤلؤ، فى رقابهم الخواتیم، یعرفهم اهل الجنّة، هؤلاء عتقاء اللَّه عزّ و جلّ، الّذین أدخلهم الجنّة بغیر عمل عملوه، و لا خیر قدّموه، فیقال لهم: ادخلوا الجنّة، فما رایتموه فهو لکم، فیقولون: ربّنا اعطیتنا ما لم تعط احدا عنهم. فیقول: لکم عندى افضل من هذا. فیقولون: اىّ شى‏ء افضل من هذا؟ فیقول: رضاى عنکم، فلا اسخط علیکم ابدا».
وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً برفع قراءت مکى است و مدنى، یعنى: و ان تقع حسنة او تحدث حسنة، اگر یک نیکى بود از بنده مؤمن، آن مضاعف کند. باقى بنصب خوانند، یعنى: و ان تکن الذّرّة حسنة، اگر آن ذرّه نیکى بود مضاعف کند.
«یضعّفها» بتشدید قراءت مکى و شامى و یعقوب است، و «یضاعفها» بالف قراءت باقى است، و هما نعتان. ضاعف و ضعّف بمعنى واحد، و بعضى اهل لغت گفته‏اند: ضعّف بتشدید از ضاعف بالف مه است در معنى. یضاعفها اى یجعلها ضعفین، یضعّفها یجعلها اضعافا کثیرة و درست آنست که هر دو یکى است، دلیل بر این آنکه گفت: فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً، و فى الخبر: «اذا کان یوم القیامة، نادى مناد على رءوس الأوّلین و الآخرین: هذا فلان بن فلان، من کان له علیه حقٌّ فلیأته الى حقّه، فیأتونه. ثمّ‏ یقال له: هؤلاء حقوقهم. فیقول: یا ربّ! من این! و قد ذهبت الدّنیا. فیقول اللَّه عزّ و جلّ للملائکة: انظروا فى اعماله الصّالحة فاعطوهم منها. فینظرون فیها، فیعطونهم منها، فیبقى مثقال ذرّة من حسنة، فیقول الملائکة: یا ربّنا! و هو اعلم بذلک منهم، اعطینا کلّ ذى حقّ حقّه، و بقى له مثقال ذرّة من حسنة. فیقول للملائکة: ضعّفوها لعبدى، و ادخلوه بفضل رحمتى الجنّة»، فذلک قوله تعالى: وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ چه کار دارد و چه کند خداى بعذاب کردن شما، إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ اگر خداى را منعم دانید و او را استوار گیرید، وَ کانَ اللَّهُ شاکِراً عَلِیماً (۱۴۷) و خداى سپاس دار است داناى همیشه‏اى. لا یُحِبُّ اللَّهُ دوست ندارد خداى، الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ سخن گفتن ببدى، إِلَّا مَنْ ظُلِمَ مگر کسى که بر وى ستم کنند، وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً (۱۴۸) و خداى شنواست داناى همیشه‏اى اى.
إِنْ تُبْدُوا خَیْراً هر گه که نیکى پیدا کنید، أَوْ تُخْفُوهُ یا نهان دارید آن را در دل، أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ یا فرا گذارید بدى از بد کردارى، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا قَدِیراً (۱۴۹) اللَّه عفو کننده است و قادر و توانا.
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ ایشان که کافر شدند، بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ بخدا و برسولان وى، وَ یُرِیدُونَ و مى‏خواهند، أَنْ یُفَرِّقُوا که جدا کنند در تصدیق، بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ میان خدا و رسولان وى، وَ یَقُولُونَ و میگویند، نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ ببعضى از حق بگرویم، وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ و ببعضى نگرویم، وَ یُرِیدُونَ و میخواهند، أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا (۱۵۰) که میان استوار گرفتن و نااستوار گرفتن راهى سازند.
أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ ایشانند کافران، حَقًّا براستى و درستى، وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ و ساخته‏ایم ما کافران را، عَذاباً مُهِیناً (۱۵۱) عذابى خوار کننده.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ و ایشان که گرویدند بخداى و رسولان وى، وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ و جدا نکردند میان یکى از ایشان با دیگران در تصدیق، أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ ایشانند که دهیم ایشان را مزدهاى ایشان، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱۵۲) و خداى آمرزگار است بخشاینده همیشه‏اى.
یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ میخواهند اهل تورات از تو، أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ که فرود آرى بایشان، کِتاباً مِنَ السَّماءِ نامه‏اى از آسمان، فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى‏ خواستند از موسى پیش از تو، أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ بزرگتر ازین، فَقالُوا وى را گفتند: أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً خداى را با ما نماى آشکارا، فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ تا ایشان را فرا گرفت بانگ کشنده، «بظلمهم» به بیداد ایشان، ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ بعد از آن باز گوساله را گرفتند، مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس آنکه با ایشان آمد نشانهاى روشن، فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ آن همه فرا گذاشتیم از ایشان، وَ آتَیْنا مُوسى‏ و موسى را دادیم، سُلْطاناً مُبِیناً (۱۵۳) دسترسى و قوّتى آشکارا.
وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ و بر سر ایشان طور باز داشتیم، بِمِیثاقِهِمْ.
واخواستن پیمان را، وَ قُلْنا لَهُمُ و ایشان را گفتیم: ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً که از باب در روید پشتها خفته، وَ قُلْنا لَهُمُ و ایشان را گفتیم: لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ که از فرمان در مگذرید در روز شنبه، وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ و ستدیم از ایشان، مِیثاقاً غَلِیظاً (۱۵۴) پیمانى محکم.
فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ بآن شکستن ایشان پیمان را، وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ و کافر شدن ایشان را بسخنان خداى، وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ و کشتن ایشان پیغامبران را، بِغَیْرِ حَقٍّ بناسزا، وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ و گفتن ایشان که دلهاى ما بسته است، بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ بلکه مهر نهاد خداى بر آن دلها بجزاء کفر ایشان، فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۱۵۵) ایمان مى‏نارند مگر اندکى.
وَ بِکُفْرِهِمْ و بکافر شدن ایشان، وَ قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْیَمَ و گفتار ایشان بر مریم، بُهْتاناً عَظِیماً (۱۵۶) آن دروغى بدان بزرگى.
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ و گفتار ایشان که ما کشتیم عیسى را پسر مریم، آن رسول خدا، وَ ما قَتَلُوهُ و نکشته‏اند او را، وَ ما صَلَبُوهُ و بردار نکرده‏اند او را، وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ لکن مانند صورت وى بر مردى افکندند و آن مرد را بردار کردند، وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ و اینان که درو مختلف شده‏اند، لَفِی شَکٍّ مِنْهُ در کار عیسى خود بشکّ‏اند، ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ ایشان را بآن هیچ دانش نیست، إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ مگر بر پى پنداشت رفتن، وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً (۱۵۷) او را نکشته‏اند بى‏گمانى.
بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ بلکه خداى وى را بر برد بسوى خود بر، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۵۸) و خداى توانا دانا است همیشه‏اى.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مَنْ أَظْلَمُ و کیست ستمکارتر بر خود مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً از آن کس که دروغ نهد بر خداى أَوْ قالَ أُوحِیَ إِلَیَّ یا گوید که پیغام کردند بمن وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْ‏ءٌ و بوى هیچ پیغام نکرده‏اند وَ مَنْ قالَ و از آن کس که گوید: سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ من قرآن فرو فرستم هم چنان که اللَّه فرو فرستاد وَ لَوْ تَرى‏ و اگر تو بینى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ آن گه که‏ ستمکاران خویشتن در سکرات مرگ باشند وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ و فریشتگان دستها گسترده بایشان بزخم أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ گویند ایشان را که بیرون دهید جانهاى خویش. الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ امروز آن روز است که پاداش دهند شما را عَذابَ الْهُونِ عذاب خوارى بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ بآنچه میگفتید بر خداى غَیْرَ الْحَقِّ از ناسزا و ناراست وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ (۹۳) و از سخنان وى مى‏گردن کشیدید.
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ بما که آمدید تنها و یگانه آمدید کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ و چنان که شما را اوّل آفریدیم چنان آمدید وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ و به پس باز گذاشتید آنچه شما را داده بودیم از خول و خدم و حشم وَ ما نَرى‏ مَعَکُمْ و نمى‏بینیم با شما شُفَعاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ آن شفیعان که مى گفتید بدروغ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ که ایشان در شما بخداوندى انبازان‏اند لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ آن تواصل و تعاطف پیوند و مهر که میان شما بود ببرید و پاره گشت وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۹۴) آنچه میگفتید بدروغ که درین روز شما را فریادرس‏اند و یار.
إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ اللَّه است که شکافنده تخم است وَ النَّوى‏ و شکافنده سفال است تا از وى درخت بیرون آید یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ مى‏بیرون آرد زنده از مرده و بیرون آرنده مرده است از زنده ذلِکُمُ اللَّهُ آن خداوند شما است اللَّه، که آن میکند فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ (۹۵) از وى شما را چون مى‏برگردانند! فالِقُ الْإِصْباحِ شکافنده روز است از شب وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً و کننده شب جاى آرام وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً و خورشید و ماه را شمارى ساخت ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۹۶) آن باز انداخته و ساخته اوست که توانایى است دانا.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ او آنست که شما را ستارگان آفرید لِتَهْتَدُوا بِها تا شما راه برید بآن فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ در تاریکى دریا و بیابان قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ باز گشادیم سخنان خویش و هویدا کردیم لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۹۷) ایشان را که میدانند.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ و او آنست که بیافرید شما را مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ از یک تن یگانه فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ آن گه گاه مستودع باشید در صلب پدر بودیعت نهاده، گاه در رحم مادر آرام گرفته قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ باز گشادیم سخنان خویش و آشکارا کردیم لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ (۹۸) قومى را که مى‏دریاوند.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً او آنست که فرو فرستاد از آسمان آبى فَأَخْرَجْنا بِهِ تا بیرون آوردیم بآن نَباتَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رستها از خاک از هر چیز فَأَخْرَجْنا مِنْهُ بیرون آوردیم از آن خاک خَضِراً نباتى سبز نُخْرِجُ مِنْهُ مى بیرون آریم از آن خوشه سبز حَبًّا مُتَراکِباً تخمى بر هم نشسته و در هم رسته وَ مِنَ النَّخْلِ و از خرما بن مِنْ طَلْعِها از مزغ آن قِنْوانٌ شاخهاى سر در آورده دانِیَةٌ نزدیک بدست چیننده وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ ورزان از انگورها وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ و زیتون و انار مُشْتَبِهاً چون هم در رنگ و لون وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ‏ و نه چون هم بطعم و ذوق انْظُرُوا إِلى‏ ثَمَرِهِ درنگرید بمیوه آن إِذا أَثْمَرَ آن گه که میوه آرد وَ یَنْعِهِ و بپختن و فرا رسیدن آن. إِنَّ فِی ذلِکُمْ لَآیاتٍ در آن نشانهاى پیدا است که کردگار یکتا است لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ گروهى را که میگروند.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ الایة دیده‏اى باید پاک، از غشاوت غیبت نجات یافته، و از سرمه توحید مددى تمام یافته، تا نظاره اسرار صنایع ربوبیت در عالم خلقیت از وى درست آید، و آن آثار رحمت و آیات و رایات قدرت و دلالات و امارات حکمت بیند درین باغ و بستان، و انواع و الوان درختان، تا در هر جز وى از اجزاء مخلوقات و مقدورات صد هزار صنایع و بدایع و ودایع بیند نهاده، که یکى بیکى نماند.
سهلها معطر، بحرها معنبر، خاکها منور، باغها مزخرف، گلها ملون. یکى سرخ چون چون خون دل مشتاقان، یکى زرد چون روى زاهدان، یکى سپید چون دل مؤمنان، یکى لعل چون جان عاشقان. این همه تأثیر یک نظر حق است که هر سال یک بار بزمین نگرد. چون از آن یک نظر این همه عجائب و لطائف پدید آید، از سیصد و شصت نظر بدل دوستان گویى چه اثر نماید، و چه اعجوبه و چه لطیفه پدید آرد! وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ بندگان را میگوید که حق این نعمت بشناسید، و بشکر آن قیام نمائید، و با درویشان مواسات کنید، تا نعمت بماند، و درویش بیاساید، و دوستى حق شما را حاصل شود. به داود وحى آمد که: یا داود! خواهى که بمن نزدیک شوى، و ترا بدوست گیرم، رو درویشان را باز جوى، شکستگان را بنواز، و بایشان تقرب کن، بلقمه‏اى نان، بشربتى آب، تا ایشان ترا دوست دارند، و بدل خود راه دهند. اى داود! من بر دل ایشان اطلاع کنم، هر که را در دل ایشان بینم، او را بدست خود گیرم.
وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ بر ذوق جوانمردان طریقت اسراف آنست که حظ نفس در آن است و گرچه حبه‏اى بود یا ذره‏اى. بموسى وحى آمد که یا موسى! خواهى که همه آن رود که مراد تو بود، حظ نفس خود در باقى کن، و مراد خود فداء مراد ازلى کن. تو بنده‏اى و بنده را مراد نیست، و حظ خود دیدن سیرت جوانمردان نیست، و از خود باز رستن جز کار صدیقان نیست:
تا با تو تویى ترا به خود ره ندهند
چون بى‏تو شدى زدیده بیرون ننهند.
وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً این باز نعمتى دیگر است، و بر بندگان‏ منتى دیگر، که شما را نه خود باغ و بستان و انواع درختان و میوه‏هاى الوان آفریدم و ساختم، که چهار پایان و جانوران را هم آفریدم، و شما را مسخر کردم، و منافع شما در آن نهادم، چنان که جایها در قرآن از آن منافع خبر داد، و منت نهاد، گفت: وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَکُوبُهُمْ وَ مِنْها یَأْکُلُونَ، وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ، وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فِیها دِفْ‏ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ، وَ لَکُمْ فِیها الایة. جاى دیگر گفت: لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً گفتا: و نه خود حیوانات شما را مسخر کردم، که جمادات هم مسخر شما کردم: وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ. آن گه در افضال و انعام بیفزود، و همه فراهم گرفت و گفت: هر چه محدثات است و مخلوقات در آسمان و زمین، شما را مسخر کردم: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ. این از بهر آنست که من خداوندى بى‏نیازم، بهیچ چیز و بهیچ کس حاجت و نیاز ندارم. هر چه آفریدم براى بندگان و رهیگان آفریدم: هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً. بنده من! این همه نعمت و نواخت از ما بین، و شکر از ما کن. فضل ما بین نه فعل خود. عون ما بین نه جهد خود. نعمت ما بطاعت ما بکاردار، و شیطان را خوار دار، که او ترا دشمن است و راهزن.
اینست که رب العزة گفت: کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ آن گه پس ازین آیت لختى نعمتهاى خود بتفصیل یاد کرد، و محرمات و محللات از هم جدا کرد، و هر یکى را گروهى نامزد کرد، که ایشان را آن روزى کرد: طیبات حلال مؤمنان پاک را، و خبیثات حرام دشمنان ناپاک را: الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ و الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ. آن گه هر دو را حوالت با صفت خود کرد، و درین آیت اشارت کرد که: فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ. گفت: ما را هم رحمت است و هم بأس و شدت. رحمت از مؤمنان دریغ نیست، و بأس و شدت از دشمنان دور نیست. روزى پاک مؤمنانرا برحمت ما است، و رزق خبیث دشمنان را از نقمت ما است، و ما آن کنیم که خود خواهیم، کس را بر حکم ما اعتراض نه، و بر صنع ما چون و چرا نه.
آنچه کنیم بحجت خداوندى و کردگارى و جبارى کنیم، که حجت بالغه بحقیقت ما را است، و حکم روان و عزت بیکران ما را سزا است. اینست که گفت جل جلاله: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ قال النصر ابادى: الخلق کلهم منعهم شدة الحاجة عن معانى رؤیة الحجة، و لو سقط عنهم الحاجات، لکشف لهم براهین الحجة، و قال: رؤیة الحاجة حسنة، و رؤیة الحجة احسن منها.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ و از ایشان کسان‏اند که مى‏نیوشند بتو أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ تو هیچ توانى که کران را شنوایى وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ (۴۲) ایشان که کرانند نتوانند که دریابند.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْظُرُ إِلَیْکَ و از ایشان کس است که مى‏نگرد بتو أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ تو هیچ توانى که نابینایان را راه نمایى وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ (۴۳) چون توانى و ایشان نمى‏بینند.
إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً اللَّه بر مردمان ستم نکند هیچ. وَ لکِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۴۴) لکن مردمان بر خویشتن ستم میکنند.
وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ و آن روز که ایشان را بهم کنیم و جمع آریم کَأَنْ لَمْ یَلْبَثُوا گویى که ایشان را درنگ نبود پیش از آن هرگز إِلَّا ساعَةً مِنَ النَّهارِ مگر یک ساعت از روز یَتَعارَفُونَ بَیْنَهُمْ آشنایى با یکدیگر فرا میدهند قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ زیان کار گشتند ایشان که دروغ شمردند رستاخیز را و شدن بخداى و دیدار او وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ (۴۵) و ایشان بر راه نبودند.
وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ و اگر بتو نمائیم بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ چیزى از آنچه مشرکان قریش را مى‏وعده دهیم أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ یا ترا پیش بمیرانیم فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ باز گشت ایشان آخر با ما است ثُمَّ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى‏ ما یَفْعَلُونَ (۴۶) و آن گه اللَّه گواست بر آنچه ایشان میکنند.
وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ هر امّتى را پیغامبرى است فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ چون رسول آمد بایشان قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ میان ایشان و میان پیغامبر ایشان کار برگزارند بداد و سزا وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۴۷) و بر هیچ کس از ایشان ستم نجویند.
وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ میگویند که هنگام این خاست از گور کى است؟ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۴۸) اگر مى‏راست گوئید.
قُلْ بگو لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا من خویشتن را نتوان گزند باز داشتن دارم وَ لا نَفْعاً و نه توان سود یافتن إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ مگر آنچه اللَّه خواهد لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ هلاک گشتن و مردن هر گروهى را هنگامى است إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ چون هنگام ایشان در رسد فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً از آن هنگام نه یک ساعت با پس نشیند وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ (۴۹) و نه یک ساعت پیش شوند.
قُلْ بگو أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُهُ چون بینید اگر بشما آید عذاب او بَیاتاً أَوْ نَهاراً به شبیخون یا بروز ما ذا یَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ (۵۰) چه چیز است از آنکه بد کاران و کافران بآن مى‏شتابند.
أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ پس آنکه آن بیفتاد بخواهید گروید بآن؟
آلْآنَ که اکنون است وَ قَدْ کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (۵۱) و همه عمر خویش بآن مى‏شتابیدید.
ثُمَّ قِیلَ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا آن گه ستم کاران را گویند ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ چشید عذاب جاویدى هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ (۵۲) شما را پاداش دهند مگر بآنچه میکردید
وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ خبر مى‏پرسند از تو أَ حَقٌّ هُوَ که خود راست است این خبر رستاخیز قُلْ إِی وَ رَبِّی بگو آرى بخداى من إِنَّهُ لَحَقٌّ که این خبر راست است وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ (۵۳) و شما پیش نشوید و او را در خود عاجز نیارید
وَ لَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ و اگر هر کسى را که و بر خود ستم کرد ما فِی الْأَرْضِ او را ملک بود هر چه در زمین است لَافْتَدَتْ بِهِ خویشتن را بآن باز خرید جوید و نیابد وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ و پشیمانى خویش در دل نهان دارند لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ آن گه که عذاب بینند وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ و میان ایشان کار برگزارند بسزا و داد وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۵۴) و بر هیچ کس از ایشان ستم نکنند.
أَلا آگاه باشید و بدانید.
إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ که خداى را است هر چه در آسمان و زمین است أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ آگاه باشید که گفت خدا راست است وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۵۵) لکن بیشتر ایشان نمیدانند.
هُوَ یُحیِی وَ یُمِیتُ اوست که مرده زنده میکند و زنده مى‏میراند وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۵۶) و شما را همه با او خواهند برد.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ» هیچ مردم را پیش از تو پایندگى و جاویدى ندادیم ایدر. «أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ» (۳۴) که تو بمیرى ایشان جاوید مانند.
«کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» هر کسى چشنده مرگست و هر تنى، «وَ نَبْلُوکُمْ» مى‏آزمائیم شما را، «بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً» ببد این جهان و نیک این جهان برسیدن را از شما، «وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ» (۳۵) و پس شما را با ما آرند.
«وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا» آن گه که کافران ترا بینند، «إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» ترا جز بافسوس فرا نمى‏دارند، «أَ هذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ» مى‏گویند اینست که خدایان شما را بزبان مى‏آرد، «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ» (۳۶) و ایشان بنام رحمن و سخن او کافرند.
«خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» مردم را از شتاب آفریدند، «سَأُرِیکُمْ آیاتِی» با شما نمائیم باز نمودنى نشانهاى خویش، «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ» (۳۷) مشتابانید مرا.
«وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» (۳۸) و مى‏گویند که بودن این وعده کى، اگر راست گویند؟
«لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا» اگر مى‏دانستندى کافران حال خویش، «حِینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ» در آن هنگام که باز نمى‏توانند برد از رویهاى خویش آتش، «وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ» و نه از پس پشتهاى خویش. «وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» (۳۹) و نه ایشان را یارى دهند و فریاد رسند.
«بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَةً» بلکه آتش بایشان آید ناگاه، «فَتَبْهَتُهُمْ» تا در آن درمانند، «فَلا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّها» نه باز پس برد آن توانند، «وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ» (۴۰) و نه در ایشان و زارى ایشان نگرند.
«وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ» افسوس کردند برسولانى پیش از تو، «فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ» فرا سر نشست ایشان را که آن افسوس کردند از آن افسوس کنندگان، «ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» (۴۱) سرانجام آن افسوس که مى‏کردند و پاداش آن.
«قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ» بگوى آن کیست که شما را نگاه مى‏دارد بشب و روز، «مِنَ الرَّحْمنِ» از رحمن و عذاب او، «بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ» (۴۲) بلکه ایشان روى گردانیده‏اند از سخن خداوند خویش.
«أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا» یا ایشان را خدایانست که ایشان را نگاه دارد جز از ما؟ «لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ» آن خدایان خود خویش را بکار نیایند.
«وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ» (۴۳) و نه از ما بایشان صحبت و نگاه داشت و یارى.
«بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ» نه جز آنکه ما ایشان را درین جهان بر خوردار کردیم، و پدران ایشان را یک چند، «حَتَّى طالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ» تا بودن درین جهان و رایشان دراز گشت، «أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ» نمى‏بینید که فرمان ما بزمین مى‏آید، «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» کم مى‏کنیم و میکاهیم از کرانهاى آن، «أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ» (۴۴) کفره قریش ما را ور خود کم توانند آورد.
«قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» بگوى من به پیغام آسمان شما را آگاه مى‏کنم و مى‏ترسانم، «وَ لا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ» و کران باز خواندن نشنوند، «إِذا ما یُنْذَرُونَ» (۴۵) آن گاه که ایشان را ترسانند.
«وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّکَ» و اگر بایشان رسد زخمى از عذاب خداوند تو، «لَیَقُولُنَّ یا وَیْلَنا» سخن این گویند که این هلاک بر ما، «إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ» (۴۶) گناهکار بودیم و ستمکار بر خویشتن.
«وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ» و ترازوهاى داد و راستى روز رستاخیر بنهیم، «فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً» از هیچ کس هیچ چیز نکاهد از کردار او، «وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها» اگر همه همسنگ یک دانه خردل بود از کردار آریم آن را بترازو، «وَ کَفى‏ بِنا حاسِبِینَ» (۴۷) و بسنده شمارندگان که مائیم کردار خلق را ذرّه ذرّه.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ» و دادیم موسى و هارون را نامه که در آن جداست میان راستى و کژى. «وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ» (۴۸) و روشنایى و یادگارى پرهیزکاران را، «الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ» ایشان را که خداوند خویش را مى‏دانند نادیده و از وى میترسند، «وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ» (۴۹) و از رستاخیز بر بیم مى‏باشند، «وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ» و این قرآن سخنى است برکت بر وى پیوسته، «أَنْزَلْناهُ» فرو فرستادیم آن را، «أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (۵۰) شما بآن ناگرویده‏اید.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ و آن کس که راستى آرد فردا، وَ صَدَّقَ بِهِ و راست دانسته بود وى آن را، أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (۳۳) ایشانند باز پرهیزنده.
لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشانراست هر چه خواهند نزدیک خداوند ایشان، ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ (۳۴) آنست پاداش نیکوکاران.
لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا تا بسترد اللَّه ازیشان بترکار که کردند، وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ و پاداش دهد ایشان را بمزد ایشان، بِأَحْسَنِ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۳۵) نیکوتر کارى را که میکردند.
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ بسنده نیست اللَّه رهیکان خویش را بداشت و باز داشت، وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ و میترسانند ترا باین پرستیدگان جز اللَّه، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (۳۶) و هر که را بیراه کرد خدا، او را رهنمایى نیست.
وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ و هر که را راه نمود اللَّه، او را بى راه کننده‏اى نیست، أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقامٍ (۳۷) بگو اللَّه نه تواناییست تاونده کین‏ستان؟
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ و اگر پرسى مشرکان را، مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ که کى آفرید آسمانها و زمینها را؟ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ناچار گویند که اللَّه، قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ گوى چه بینید این چه مى‏پرستید فرود از اللَّه، إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ اگر اللَّه بمن گزندى خواهد، هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ ایشان باز برنده‏اند گزند او را؟ أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَةٍ یا بمن بخشایشى خواهد کرد و نیکویى که بمن رسد، هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ ایشان بازگیرنده‏اند بخشایش او را؟ قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ بگو اللَّه مرا بخدایى بسنده است، عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ (۳۸) باو پشتى دارند پشتى داران و برو چسبند کارسپاران.
قُلْ یا قَوْمِ گوى اى قوم من، اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ هم بر آن که هستید میباشید و کار میکنید، إِنِّی عامِلٌ که من هم بر آن که هستم میباشم و کار میکنم، فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (۳۹) مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ آرى بدانید که‏ آن کیست که باو آید عذابى که رسوا کند او را، وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ (۴۰) و فرو آید بدو عذابى پاینده که بسر نیاید.
إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ ما فروفرستادیم بر تو این نامه، لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ مردمان را براستى، فَمَنِ اهْتَدى‏ فَلِنَفْسِهِ هر که براه راست رود خویشتن را رود، وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها و هر که بر گمراهى رود گمراهى او بر او، وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (۴۱) و تو بر ایشان خداوند و کارساز نه‏اى.
اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ اللَّه اوست که مى‏میراند هر تنى را، حِینَ مَوْتِها بهنگام مرگ او، وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها و هر کس که بنمرده بود در خواب خویش، فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى‏ عَلَیْهَا الْمَوْتَ مى‏میراند و جان باز میستاند در خواب آن را که قضاى مرگ او در رسید وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى‏ و مى‏گشاید از خواب و زنده باز مى‏فرستد آن دیگر کس را که هنگام مرگ او در نرسید انیز، إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى تا بهنگامى نام زده کرده مرگ او را، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۴۲) درین آفرینش خواب نشانهاست صراح ایشان را که در اندیشند.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ فرود از اللَّه شفیعان میگیرند، قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ (۴۳) گوى باش و اگر بر هیچ کار پادشاه نباشند و هیچیز در نیابند ؟
قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً گوى شفاعت خدایراست بهمگى، لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ پادشاهى آسمان و زمین او راست، ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۴۴) پس آن گه شما را وا او برند.
وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ و آن گه که اللَّه را نام برند بیکتایى، اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ بر مد دلهاى ایشان که به نمیگروند برستاخیز، وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ و چون پیش ایشان معبودان دیگر را یاد کنند إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (۴۵) ایشان تازه روى ورا مشکین مى‏باشند.
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ گوى خدایا کردگار آسمان و زمین، عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ داناى نهان و آشکارا، أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ تو آنى که داورى برى میان بندگان خویش، فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۴۶) در آنچه ایشان در ان بودند خلاف رفتند و خلاف گفتند.
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً و اگر ایشان را بودى که کافر شدند هر چه در زمین چیزست وَ مِثْلَهُ مَعَهُ و هم چندان دیگر با آن، لَافْتَدَوْا بِهِ خویشتن را باز خریدندى، مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ از بد عذاب آن روز رستاخیز، وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ و با دید آید ایشان را از اللَّه، ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ (۴۷) کارى و چیزى که هرگز در پنداره ایشان نبود.
وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا و پیش آید ایشان را بدهاى آنچه میکردند، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۴۸) و فرا سر نشست ایشان را و ببود بایشان آنچه مى‏خندیدند از ان و افسوس میداشتند بران.
فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا هر گه که بمردم رسد گزندى یا رنجى خواند ما را، ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا پس چون او را نیکویى این جهانى بخشیم از نزدیک خود، قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ گوید این مال و این نعمت مرا بزیرکى من دادند، بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ نه چنانست که آن آزمایش او را دادند، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۴۹) لکن بیشتر ایشان نمیدانند.
قَدْ قالَهَا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ گفت همچنین ایشان که پیش ازیشان بودند، فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (۵۰) سود نداشت ایشان را و بکار نیامد آنچه میکردند و میساختند.
فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا تا بایشان رسید بدهاى آنچه میکردند، وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ و ایشان که کافر شدند ازینان، سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا آرى بایشان رسد بدهاى آنچه میکنند، وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِینَ (۵۱) و ایشان پیش نشوند و بر ما در نگذرند.
أَ وَ لَمْ یَعْلَمُوا نمیدانند، أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ که اللَّه فراخ میگستراند روزى او را که خواهد؟ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۵۲) در ان نشانهایى روشن است ایشان را که بگروند.
رشیدالدین میبدی : ۴۳- سورة الزخرف- مکیه
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ، ایشان میبخشند بخشایش خداوند تو، نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ، ما بخش کردیم میان ایشان، مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا، زیش ایشان و جهان داشتن ایشان در زندگانى این جهانى، وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ، و برداشتیم ایشان را زبر یکدیگر در عز و در مال، پایه‏ها افزونى، لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا تا یکدیگر را بچاکرى و بندگى گیرند و زیر دستى سازند، وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۳۲) و بهشت خداوند تو، به است از آنچه ایشان مى‏فراهم کنند.
وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً، و اگر نه آن بودى که مؤمن و کافر، چون هم باشند، لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ، ما ساختیمى و کردیمى هر کس را که برحمن کافر شود، لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ، خانهاى ایشان را کاذى سیمین، وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ (۳۳) و نردبانهاى سیمین که بآن برمیشدندى وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً، و خانه‏هاى ایشان را ما، درها و تختها کردیم، عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ (۳۴) که بر آن تکیه میزدندى.
وَ زُخْرُفاً، و آن همه ایشان را زرین کریمى، وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا، و نبودى آن مگر چیز این جهانى، وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ (۳۵) و پیروزى آن جهان بنزدیک خداوند تو، پرهیزگاران راست.
وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ، و هر که بگردد از ذکر رحمن، نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً، دیوى را فرا، دست او سازیم، فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ (۳۶) تا او را دمساز مى‏بود.
وَ إِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ، تا آن دیو ایشان را از راه باز میگرداند، وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (۳۷) و ایشان میپندارند که بر راه راست‏اند.
حَتَّى إِذا جاءَنا، تا آن گه که هر دو آیند بما، قالَ، گوید آدمى،، یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ، کاش میان من و میان تو، بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ، چندان بودى که میان دو گوشه جهان، فَبِئْسَ الْقَرِینُ (۳۸) بد دمساز که تویى.
وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ، سود ندارد شما را آن روز که ستمکارانید، أَنَّکُمْ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ (۳۹) که شما در عذاب با یکدیگر انبازانید.
أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ، باش تو آنى که گوش دل کردلان شنوانى، أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ، یا چشم دل نابینادلان را راهنمایى، وَ مَنْ کانَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۴۰) یا او که در گمراهى آشکار است، با راه آرى.
فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ، اگر تو را ببریم، فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ (۴۱) ما از ایشان کین خواهیم ستد.
أَوْ نُرِیَنَّکَ الَّذِی وَعَدْناهُمْ، یا با تو نمائیم آنچه ایشان را مى وعده دهیم، فَإِنَّا عَلَیْهِمْ مُقْتَدِرُونَ (۴۲)، ما بر ایشان پادشاهیم.
فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ، سخت دار و دست محکم در این پیغام زن که بتو فرستادم، إِنَّکَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۴۳) که تو بر راه راستى.
وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ، و این قرآن تازى و دین تازى و حکم تازى و قبله تازى و عید تازى آوا و بزرگ نامى توست، و عرب که قوم تواند، وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ (۴۴) و شما را از شکر این بخواهند پرسید.
وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا پرس ایشان را که فرستادیم پیش از تو از فرستادگان ما، أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ (۴۵) پرس که ما فزود از رحمن، خدایان کردیم تا پرستند هرگز از ما پسند و دستورى آن بود.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا، فرستادیم موسى را به پیغامها و نشانه‏هاى خویش، إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ، بفرعون و حشم او، فَقالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ (۴۶) گفت من فرستاده خداوند جهانیانم.
فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآیاتِنا، چون بایشان آمد، بپیغامها و نشانهاى ما إِذا هُمْ مِنْها یَضْحَکُونَ (۴۷) ایشان از آن خنده درگرفتند.
وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیَةٍ، ننمودیم ایشان را هیچ نشانى، إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها، مگر همه از یکدیگر مهتر و بهتر، وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ، و فرا گرفتیم ایشان را بعذاب، لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۴۸) تا مگر بتوبه بازگردند.
وَ قالُوا یا أَیُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّکَ، گفتند اى جادو، خوان خداوند خویش بِما عَهِدَ عِنْدَکَ، بآن عهد و پیمان که نزدیک تو نهاده است، إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ (۴۹) که ما بر آن پیمان بخواهیم پائید و با راه خواهیم آمد.
فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ، چون بازبردیمى از ایشان عذاب، إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ ایشان پیمان میشکستندى.
وَ نادى‏ فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ، بانگ زد فرعون در قوم خویش، قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ، گفت اى قوم نه مراست پادشاهى زمین مصر، وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی و، و این جویها آنک روان زیر من، أَ فَلا تُبْصِرُونَ (۵۰).
أَمْ نمى‏بینید یا میبینید؟، أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ، من به‏ام از این مرد که خوار است، وَ لا یَکادُ یُبِینُ (۵۱) و نمیتواند که سخن گشاید آسان.
فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ، چرا برو، دستینهاء زرین نیوکندند و نیاراستند، أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ (۵۲) یا چرا باو فرشتگان نیامدند، دست در دست.
فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ، سبک و بى‏مغز در دست آمد او را قوم او، و ایشان را زبون گرفت، و تن فراوى دادند، إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ (۵۳) که ایشان گروهى بودند نافرمانان و بدان.
فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ، چون ما را بخشم آوردند، کین کشیدیم از ایشان، فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ (۵۴) بآب بکشتیم ایشان را همه.
فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً، ایشان را سرگذشتى کردیم، وَ مَثَلًا لِلْآخِرِینَ (۵۵) و داستانى پسینان را.
وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلًا و آن گه که پسر مریم را مثل زدند، إِذا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ (۵۶) و قوم تو قریش از آن، بانگ و خنده در گرفتند و از تصدیق برگشتند.
وَ قالُوا، أَ آلِهَتُنا خَیْرٌ أَمْ هُوَ، گفتند: این خدایان ما بهتر که بتان‏اند یا عیسى،، ما ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلًا، بعیسى مثل نزدند ترا در این سخن مگر به پیکار و پیچیدن در حق، بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ قریش قومى‏اند جنگین.
إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَیْهِ، نیست عیسى مگر بنده‏اى که بنواختیم او را و نیکویى کردیم با او، وَ جَعَلْناهُ مَثَلًا لِبَنِی إِسْرائِیلَ، و او را عبرتى کردیم بنى اسرائیل را، وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْکُمْ مَلائِکَةً، و اگر ما خواستیمى هم از شما فرشتگان آفریدیمى، فِی الْأَرْضِ یَخْلُفُونَ (۶۰) که در زمین میبودندید، یکى پس دیگر و جو کى پس جو کى.
وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ، و عیسى آگاهى خلق است رستاخیز را، فَلا تَمْتَرُنَّ بِها نگر بگمان نبید درین، وَ اتَّبِعُونِ، بر پى من روید، هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (۶۱) که راه راست اینست.
وَ لا یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطانُ، و نبادا که شیطان شما را از راه برگرداند، إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۶۲) که او شما را دشمنى است آشکارا.
وَ لَمَّا جاءَ عِیسى‏ بِالْبَیِّناتِ، و آن گه که عیسى آمد بپیغامها و نشانهاى روشن، قالَ قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَةِ، گفت آوردم شما را سخن راست، درست، وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ، و تا بیان کنم شما را چیزى از آنچه در آن مختلف شدید، فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۶۳) بپرهیزید از خشم و عذاب خدا و مرا، فرمانبردار باشید.
إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ، اللَّه اوست که خداوند من و خداوند شماست، فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (۶۴) او را پرستید که راه راست اینست.
فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ مختلف شدند، جدا جدا گوى سپاهها از میان ترسایان، فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ یَوْمٍ أَلِیمٍ (۶۵) پس ویل ایشان را که ستم کردند بر خویشتن، از عذاب روزى دردنماى.
هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ، چه چشم دارند، مگر رستاخیز را، أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً، که بایشان آید ناگاه، وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۶۶) و ایشان نمیدانند.
رشیدالدین میبدی : ۸۹- سورة الفجر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ لَیالٍ عَشْرٍ (۱) و بده شبانه روز.
وَ الْفَجْرِ ببامداد روز.
وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (۲) و بجفت و بطاق.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ (۳) و بشب که در آید.
هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ بسنده است این بسوگند لِذِی حِجْرٍ (۴) خردمند زیرک را.
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ نبینى و ندانى که چون کرد خداوند تو بِعادٍ (۵)
إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (۶) به عاد ارم با آن بالایهاى بزرگ.
الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ (۷) که هرگز چون ایشان نیافریدند در جهان.
وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (۸) و ثمود که سنگ مى‏بریدند در وادى خویش.
وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ (۹) و فرعون آن کشنده بمیخ بند.
الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ (۱۰) ایشان که از حدّ بیرون شدند در جهان.
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ (۱۱) و فراوان کردند در آن گزاف و تباه‏کارى.
فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ (۱۲) تا فرو هشت اللَّه بر ایشان تازیانه عذاب.
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ (۱۳) خداوند تو بر گذرگاه است.
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ امّا مردم آن گه که اللَّه او را بیازماید.
فَأَکْرَمَهُ و او را به بى‏نیازى گرامى کند وَ نَعَّمَهُ (۱۴) به بى‏بیمى و تندرستى نازپرورد کند فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ (۱۵) گوید: اللَّه مرا بناز میدارد.
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ و امّا چون اللَّه او را بیازماید فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ (۱۶) و روزى او بر او تنگ کند فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ (۱۷) مى‏گوید: خداوند من مرا خوار کرد.
«کَلَّا» نه چنانست که او میگوید، نه آن از نازست و نه این از خوارى! بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ (۱۸) بلکه پدر مردگان را بناز نمى‏نوازند.
وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْکِینِ (۱۹) و بر طعام دادن درویشان یکدیگر را نمى‏انگیزانند.
وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ و مرده باز مانده میخورند أَکْلًا لَمًّا (۲۰) خوردنى بنهیب.
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ و دوست میدارند مال را حُبًّا جَمًّا (۲۱) دوستى سخت فراوان.
«کَلَّا» آرى چنین است إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا (۲۲) چون این زمین پاره پاره بشکنند و بکوبند کوفتنى سخت.
وَ جاءَ رَبُّکَ و آید خداى تو وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (۲۳) و فرشتگان قطار قطار.
وَ جِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ و آورند آن روز دوزخ را یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ آن روز پند پذیرد مردم وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى‏ (۲۳) و کجا جاى پند پذیرفتن است او را.
یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی مى‏گوید کاشک من کردار نیکو پیش فرا فرستادید این روز زنده گشتن خود را.
فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (۲۵) آن روز چون عذاب او کس را عذاب نکنند.
وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (۲۶) و چون بند او کس را نبندند.
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (۲۷) اى تن آرمیده، اى کس آرمیده،.
ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ بازگرد با خداوند خویش راضِیَةً مَرْضِیَّةً (۲۸) پاداش و کردار خود پسندیده و خداوند تو از تو از کردار پسندیده.
فَادْخُلِی فِی عِبادِی (۲۹) درآى در میان رهیگان من‏
وَ ادْخُلِی جَنَّتِی (۳۰) در آى در بهشت من.
کمال‌الدین اسماعیل : قصاید
شمارهٔ ۱۷۶ - و له ایضاً یمدحه بعد وفات ابیه و یذکر جلوسه القضاء الرباسه
باقتصاد ارادت نهاد حکم خدای
اساس مصلحت روزگار بر شوو آی
قیاس آن ز شب و روز و ماه و خورمی کن
که چون یکی برود دیگری بگیرد جای
بروج را زپس یکدیگر طلوع بود
ستارگان بتناوب شوند چهره گشای
و لیک بعضی ثابت ترند از بعضی
بیان آن بکنم من بفکر معنی زای
شکوفه میوه به دل در بپیرورد یک چند
بفتد به خاک و شود میوه بوستان آرای
چو دانه سخت شود پای عزم سست کند
به مرغزار بقا سبزه های لطف نمای
نپاید ابرو گهر زیور وجود شود
اگرچه زاید گوهر زابرگردون سای
بپژمرد گل و ماند گلاب پاینده
چو شد چکیده گلاب از گل نشاط افزای
زاصل بر گذر شاخ و سایه دار شود
زیکدگر چو جداکردشان چمن پیرای
زکام برخورد سالها دوم دندان
اگر چه باشد دندان اوّل اندک پای
بآفتاب دهد صبح زندگانی و پس
جهان بگیرد خورشید آسمان پیمای
چنین خلل که ببنیاددین درآمده بود
گر اعتضاد بدین پشتوان نبودی وای!
بخوبتر بدلی، بهترینه موهبتی
چنان زما بستد روزگار جان فرسای
که می بخندد چشمی ز خرّمی قهقه
که می بگرید چشمی ز غصّه هایاهای
بدین معاوضه هم خرّمیم و هم دلتنگ
بدین معامله هم ساکنتم و هم در وای
خدای هر صد سال تازه گرداند
کسی که دین پیمبر بدو شد برپای
چو سال ششصد در طیّ انقضا افتاد
رسید دور بدین سر فراز عالی رای
جهان مکرمت وجود، رکن دین مسعود
خدایگان شریعت ، امام راهنمای
زهی جلال تراجیب چرخ دامن پوش
زهی وقار ترا کوه قاف دست گرای
ز عدل تست که آینه های گردونرا
شود بوقت سحرآه صبح زنگ زدای
ز خطّ عقل فراتر نبرد یارد گام
اگر تو بانگ زنی بر خیال کار افزای
زبان کلک تو کردست نیزه را در بند
که دید چون قلمت مار اژدها افسای
گذشت آب زسر بحر را بعهد سخاوت
کنون کرم کن و برکان بی نوا بخشای
ز سایبان جناب تو باز می گویند
میامنی که حکایت بدی ز فرّهمای
غم حسود تو میخورد چرخ ، عقلش گفت :
که تا همی خوری این غم بروهمی آسای
ز نوک تیر حوادث که می رسد بر وی
مسام خصم تو پرویز نیست خون پالای
بجانسپاری بر درگه تو گردانند
چو کوره آتش خوار و چو گاز آهن خوای
کلاه گوشۀ قهر تو گربه بیند چرخ
بهم فرو شکند طاق او چو چین قبای
بخون دیده همی بسر شد حسود تو خاک
بدان هوس که گلی سازد آفتاب اندای
همی خوردم دم ایّام و می زند لافی
معاند تو که از باد زنده است چو نای
اگر بخواهد رایت جهان شود ایمن
از بر آینه دزد و ز شام قرص ربای
فلک جنابا !جاه تو بیش از این پایه ست
بگام وصیت یکی گرد روزگار برآی
فراز سدره فکندست مطرح تو ، مکن
باوج چرخ قناعت ، بجای خویش گرای
هنر زپای در افتاد، دست او بستان
زبان فضل فرو بست ، بند او بگشای
نگون فکندن اعدا و برکشیدن دوست
تو را نباشد پروا ، بآسمان فرمای
پس آنکه از پی تشریف اینچنین خدمت
غبار درگه خود برجبین او آلای
هنر نوازا ! آنم که در ممالک نظم
عیال هیچ سخنور نیم بفضل خدای
همی نیارم گفتن که خاک پای توام
چرا؟ از آنکه نیم زین گرو خویش ستای
چو سروری تو امروز روشنست که نیست
چو تو مدیح نیوش و چو من مدیح سرای
ولی دو عیب بزرگست این دوعاگو را
چه باشد این دو ؟ سپاهانیست و نیست گدای
زبس که می گدازد تنم زغصه و دود
بجان رسیدم ار این شاعران یافه درای
فغان من همه در گردون خران، که مرا
بجز زبان و دهانی نماند همچو درای
مقصّرم به ادای وظایف مدحت
که از دعا بثنا نیست یک دمم پروای
بسی بجست قضا تا بیکدیگر دریافت
بر آستانۀ تو کامرانی دو سرای
صامت بروجردی : کتاب القطعات و النصایح
شمارهٔ ۸ - اخبار خیرالبشر(ص) از روز محشر
چنین فرمود آن شاهنشه دین
شفیع المذنبین ختم النبیین
که چون گردد صباح روز محشر
بپا میزان عدل حی داور
بیاید بنده از جرم دربند
به دیوان خانه عدل خداوند
ندا آید بدو کای بنده من
ز عصیان سر بزیر افکنده من
گناهان تو می‌آید به یادت
که آتش افکند اندر نهادت
چه کردی در فلان روز و فلان شب
نیندیشیدی از پایان مطلب
به عالم بی‌وفایی‌ها نمودی
ز درگاهم جدایی‌ها نمودی
شمارد حق چنانیک یک گناهش
کند از هر رگناهی دل تباه
حجاب از کار آن بد کار گیرد
ز جرمش سر به سر اقرار گیرد
رسد تا بر گناهی کز قباحت
رسیده تا بسر حد فضاحت
نماند طاقت نطق و بیانش
زبانش لال گردد در دهانش
ندا آید که ای بدکار چونی
متاع معصیت دربار چونی
نمی‌ترسیدی آن روز از عذابم
نمی‌گویی چرا اکنون جوابم
چنین گوید که ای پروردگارم
چه گویم شرمسارم شرمسارم
سر شرمندگی در پیش دارم
حیا از کرده‌های خویش دارم
ندا آید که تو با آن لئامت
حیا کردی ز ممن با این کرامت
من اولی در خیایم گر رحیمم
گنه‌بخش و خطاپوش و کریمم
گذشتم از همه جرم و گناهت
ببخشیدم تو را بر این حیایت
بیا (صامت) دگر رو با خدا کن
گنه تا کی برو دیگر حیا کن
حیا دارد ثمرها جاودانی
حیا را پیشه کن تا می‌توانی
قائم مقام فراهانی : جلایرنامه
بخش ۳۱
جلایر: بر دعا کن ختم این عرض
دعای ذات پاکش مرترا فرض
ولیکن رفته در فکر و خیالی
که آیا چیست این غوغای حالی؟
یکی ز آغاز دانم تا به آخر
نکردی عرض حق بر شاه ظاهر
خداوندا جزای مفسدان چیست
مخالف گوی دربار شهان کیست؟
گر ابلیس لعین گردید ملعون
ولی این نوع آدم یا ازو دون
دهی مزدش خداوندا به دارین
سیه رو سازی این کس را به دارین
غرض الصلح خیر بهر هر کار
خدا فرمود در قرآن به تکرار
ولی عهد از پی تدبیر و فرهنگ
به سوی صلح عزمش کرد آهنگ
به هنگامی اساس ملک چیده
که هر دانا ز سر هوشش پریده
میان خصم چون سدسکندر
بماند و بست نیکو سدی از سر
به تدبیر و صلاح و ملک داری
به دشمن دوست شد داده قراری
صلاح مملکت، خیر خلایق
نموده طرح صلحی با دقایق
چو رفت این صلح خیر اندیش از پیش
که دولت امن گشت از هول و تشویش،
بشد مقبول شاه نیک اقبال
که از دربار اعلی رفت اهمال
که هر کاری ولی عهدش نمودی
در آن سودا هزاران سود بودی
به گاه رزم عزمش بود محکم
به هنگام صلاح او هست اعلم
همه کارش قبول شاه گردید
بحمدالله خوش و دل خواه گردید
خلایق در رفاه و ملک آباد
بگفتند هست این دولت خداداد
خداوندا به حق ذات پاکان
به سوز سینه هر درد ناکان
به معصومان و مظلومان سراسر
به حق شافع صحرای محشر
فزون کن عمر و مال و جاه اورا
ز کیوان بر کنی خرگاه اورا
بداری خصم اورا خوار و مسکین
به حق مصطفی ختم النبییین.
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٧٨
در باب من ز روی حسد یک دو نا شناس
دمها زدند و کوره تزویر تافتند
بر کارگاه خبث طبیعت که هستشان
یکچند سال حلیت تلبیس بافتند
تا در شب ضلال بسعی کمان چرخ
موی غرض بناوک حیلت شکافتند
ظنشان چنان فتاد که غمها به من رسد
از بسکه بهر غمز بهر سو شتافتند
رغما لا نفهم همه نیکی بمن رسید
و ایشان جزای فعل بد خویش یافتند
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۷
چه درد سر دهم دیوانگی با سخت جانی را
غرورش طعن الفت می زند شیرین و لیلی را
لباس عاریت را اختیار از دیگران باشد
ز منصبهای گوناگون چه حاصل اهل دنیی را
ز عکس شبنمی طوفان بحر آتشی بیند
اگر گلچین کند آیینه دل پیش بینی را
جزایی می دهد هرکس به رنگی در مکافاتش
بود هر مجمعی حشر خجالت دزد معنی را
غبارم نقش بالین می شود خواب قیامت را
چنین گرمی دهد نازت شراب سرگرانی را
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۸
دل بدلبر، جان بجانان میرسد
روز هجر آخر بپایان میرسد
لنگ لنگ این پا بمنزل میرسد
گیج گیج این سر بسامان میرسد
ساز رفتن کن که از دربار شاه
امشب و فرداست فرمان میرسد
جور را دوران بپایان میرود
نوبت فریاد خواهان میرسد
حاجت ار پوشیده دارد یک دو روز
داد مظلومان بسلطان میرسد
جرم از خار است اگر نه فیض ابر
بر گل و بر خار یکسان میرسد
در پذیراییست فرق، ارنه یکیست
آنچه بر دانا و نادان میرسد
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸
بود این زخم دیگر کشته تیغ عتابش را
که با اغیار بیند لطفهای بی‌حسابش را
شکست جام چرخ اولی چه کیفیت توان بردن
از آن ساغر که با خون ساقی آمیزد شرابش را
چه حاصل باشدم جز حسرت نظاره‌اش گیرم
نماند دستم از کار و کشم بند نقابش را
چه خونریز است یارب شهسوار من که نتواند
بغیر از خون مظلومان کسی گیرد رکابش را
چه جغد آشیان گم کرده گردد کو بکو عاشق
که هر ویرانه در خور نیست احوال خرابش را
مپرس از هجر و حال چشم شب بیدار من کامشب
فسونی خواند تا صبح قیامت بست خوابش را
دلا با من مگو کارت شود به از وفا آخر
چه گل چیدی تو زین گلبن که گیرم من گلابش را
کند کی رحم بر حال دلم مستی که گر سوزد
چو داغ لاله ز آتش برنمیدارد کبابش را
ره و رسم وفا میجویم از طفل نو آموزی
که می‌آرد بمکتب مدعی از پی کتابش را
چو میداند که شادی مرگ گردم چون رخش بینم
سبب از بهر قتلم چیست یارب اضطرابش را
دریغ از تیره روزان داشت پرتو این مکافاتش
که خط آئینه پنهان کرد در زنگ آفتابش را
ز بس نقد دل و دین را شمرد اسودگی بنگر
چسان مشتان با او پاک کرد آخر حسابش را