عبارات مورد جستجو در ۳۳۳ گوهر پیدا شد:
خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵
من مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آب
برخیز و بده شراب بنشین و بزن رباب
ای سام تو بر سحر وی شور تو در شکر
در سنبله‌ات قمر در عقربت آفتاب
برمشک مزن گره برآب مکش ز ره
یا ترک خطا بده یا روی ز ما متاب
در بر رخ ما مبند بر گریهٔ ما مخند
بگشای ز مه کمند بردار ز رخ نقاب
من بنده‌ام و تو شاه من ابر سیه تو ماه
من آه زنم تو راه من ناله کنم تو خواب
ای فتنهٔ صبح‌خیز! آمد گه صبح، خیز!
درجام عقیق ریز آن بادهٔ لعل ناب
آمد گه طوف و گشت بخرام بسوی دشت
چون دور بقا گذشت بگذر ز ره عتاب
عطار چمن صباست پیراهن گل قباست
تقوی و ورع خطاست مستی و طرب صواب
دردی کش ازین سپس وندیشه مکن ز کس
فرصت شمر این نفس با همنفسان شراب
خواجو می ناب خواه چون تشنه‌ئی آب خواه
از دیده شراب خواه وز گوشهٔ دل کباب
خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۹۱
نفحهٔ گلشن عشق از نفس ما بشنو
وز صبا نکهت آن زلف سمن سا بشنو
خبر درد فراق از دل یعقوب بپرس
شرح زیبائی یوسف ز زلیخا بشنو
همچنان ناله فرهاد بهنگام صدا
چون بهکسار شوی از دل خارا بشنو
حال وامق که پریشان تر از او ممکن نیست
از سر زلف پراکندهٔ عذرا بشنو
اگر از باد صبا وصف عروسان چمن
نکند باورت از بلبل گویا بشنو
چون ختائی بچگان بزم صبوح آرایند
بوی مشک ختن از ساغر صهبا بشنو
هر نفس کز خط مشکین تو رانم سخنی
از لبم رایحهٔ عنبر سارا بشنو
روز و شب چون نروی از دل تنگم بیرون
از سویدای دلم قصه سودا بشنو
چون حدیث از لب جانبخش تو گوید خواجو
از دمش نکهت انفاس مسیحا بشنو
فخرالدین عراقی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۸
در صومعه نگنجد، رند شرابخانه
عنقا چگونه گنجد در کنج آشیانه؟
ساقی، به یک کرشمه بشکن هزار توبه
بستان مرا ز من باز زان چشم جاودانه
تا وارهم ز هستی وز ننگ خودپرستی
بر هم زنم ز مستی نیک و بد زمانه
زین زهد و پارسایی چون نیست جز ریایی
ما و شراب و شاهد، کنج شرابخانه
چه خوش بود خرابی! افتاده در خرابات
چون چشم یار مخمور از مستی شبانه
آیا بود که بختم بیند به خواب مستی
او در کناره، آنگه من رفته از میانه؟
ساقی شراب داده هر لحظه جام دیگر
مطرب سرود گفته هر دم دگر ترانه
در جام باده دیده عکس جمال ساقی
و آواز او شنوده از زخمهٔ چغانه
این است زندگانی، باقی همه حکایت
این است کامرانی، باقی همه فسانه
میخانه حسن ساقی، میخواره چشم مستش
پیمانه هم لب او، باقی همه بهانه
در دیدهٔ عراقی جام شراب و ساقی
هر سه یکی است و احول بیند یکی دوگانه
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳
نرگس، که ز سیم بر سر افسر دارد
با دیدهٔ کور باد در سر دارد
در دست عصایی ز زمرد دارد
کوری به نشاط شب مکرر دارد
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۴
در سر هوس شراب و ساقی دارم
تا جام جهان نمای باقی دارم
گر بر در میخانه روم، شاید، از انک
با دوست امید هم وثاقی دارم
صائب تبریزی : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۴
ساقی دمید صبح، علاج خمار کن
خورشید را ز پردهٔ شب آشکار کن
رنگ شکسته می‌شکند شیشه در جگر
از می خزان چهرهٔ ما را بهار کن
فیض صبوح پا به رکاب است، زینهار
این سیل را به رطل گران پایدار کن
شرم از حضور مرده‌دلان جهان مدار
این قوم را تصور سنگ مزار کن
درد پیاله‌ای به گریبان خاک ریز
سنگ و سفال را چو عقیق آبدار کن
خود را شکفته‌دار به هر حالتی که هست
خونی که می‌خوری به دل روزگار کن
شبنم زیان نکرد ز سودای آفتاب
در پای یار گوهر جان را نثار کن
تا کی توان به مصلحت عقل کار کرد؟
یک چند هم به مصلحت عشق کار کن
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶
ای صید سگ شیر شکار تو پلنگ
وی چرخ شکاری تو با چرخ به چنگ
با آن که کند کلنگ بیخ همه چیز
شاهین تو کند از جهان بیخ کلنگ
شیخ بهایی : نان و حلوا
بخش ۲۳ - فی التشویق الی الا قلاع عن ادناس دارالغرور و التشویق الی الارتماس فی بحر الشراب الطهور
یا ندیمی ضاع عمری وانقضی
قم لاستدراک وقت قدمضی
واغسل الادناس عنی بالمدام
واملا الاقداح منها یا غلام
اعطنی کأسا من الخمر الطهور
انها مفتاح ابواب السرور
خلص الارواح من قیدالهموم
اطلق الاشباح من اسر الغموم
کاندرین ویرانهٔ پر وسوسه
دل گرفت از خانقاه و مدرسه
نی ز خلوت کام بردم، نی ز سیر
نی ز مسجد طرف بستم، نی ز دیر
عالمی خواهم از این عالم به در
تا به کام دل کنم خاکی به سر
صلح کل کردیم با کل بشر
تو به ما خصمی کن و نیکی نگر
فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵۲
هر مرغ کز آن گلبن نو باخبرستی
هر نغمه که سر کرد بسی با اثر ستی
شادیم ز فرخندگی بخت که ما را
فرخنده نگاری است که فرخ سیرستی
ما خسته نشینیم و تو در چشمهٔ نوشی
ما کشته زهریم و تو تنگ شکرستی
از الفت ما گر به گریزی عجبی نیست
ما تیره نهادیم و تو روشن قمرستی
آخر جگرم در هوس لعل تو خون شد
فریاد که سرمایهٔ خون جگرستی
شوری که فکندی به سرم زان لب شیرین
پیداست از این چشمه که در چشم ترستی
شاید اگر از عشق رخت شهرهٔ شهرم
زیرا که در آفاق به خوبی سمرستی
نتوان نظرت کرد به امنیت خاطر
کز چشم سیه فتنهٔ صاحب نظرستی
تا دیده‌ات آن زلف بناگوش ندیده‌ست
آسوده دل از گریهٔ شام و سحر ستی
افسوس که آن سرو خرامنده فروغی
عمری است گران مایه ولی در گذرستی
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۴۰
روز جستن تازیانی چون نوند
روز دن چون شست ساله سودمند
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۵۰
اندرین هفت هشت نه صدیق
مصطفی را به خواب دیدستند
روی آن بحر دست صاحب فیض
بحر وش بی‌نقاب دیدستند
کآمد و التفات کرد به من
زان مرا جاه و آب دیدستند
شیر تنها رو شریعت را
با سگی در خطاب دیدستند
سگ بیدار کهف را در خواب
همبر شیر غاب دیدستند
مختلف خواب‌هاست کاین طبقات
ران مقدس جناب دیدستند
قومی از آب دست او که چکید
بر عذارم گلاب دیدستند
قومی از کاس او مرا در خواب
جرعه خور شراب دیدستند
قومی از فضله‌های آب دهانش
بر لب من لعاب دیدستند
چه عجب زانکه تری لب گل
از لعاب سحاب دیدستند
مصطفی چشمهٔ حیات و مرا
خضر چشمه یاب دیدستند
او علیه السلام و من بنده
سومین بوتراب دیدستند
گاهی او آسمان سوار و مرا
چون صبا در شتاب دیدستند
مصطفی بر براق و دست مرا
در هلال رکاب دیدستند
آن سالات را که من کردم
از زبانش جواب دیدستند
خاطرم را که کرم شب تاب است
خادم ماهتاب دیدستند
صورتم را که صفر ناچیز است
با الف هم حساب دیدستند
خواجه صاحب خراج کون و مرا
از زکاتش نصاب دیدستند
خواجه صاحب خراح کون و مرا
از زکاتش نصاب دیدستند
پیش خندان لبش ز اشک چو ابر
گریهٔ آفتاب دیدستند
ز آتش شوق او که در دل داشت
دل آتش کباب دیدستند
من ندیدم نه اهل بیتم دید
کاهل حسن المب دیدستند
نه دروغ است خواب پاکان زانک
از سر صدق خواب دیدستند
آنک اصحاب صدق زیشان پرس
تا کجا وز چه باب دیدستند
آیت رحمت است کایت دهر
با دلیل عذاب ددیدستند
نفس شیطان نماید آن حاشا
که سپهری شهاب دیدستند
من رآنی فقد رای الله گوی
کاین نظر بس عجایب دیدستند
از همه آن شگرف‌تر که به من
نظرش بی‌حجاب دیدستند
ز آن نظر کشت زرد عمر مرا
تا ابد فتح باب دیدستند
زده از نور مصطفی خیمه
دست من در طناب دیدستند
مصطفی را ز رنج خاطر من
با بدان در عتاب دیدستند
آری از بیم غارت گهر است
کب را اضطراب دیدستند
مصطفی آمده به معماری
که دلم را خراب دیدستند
نعت او حرز جان خاقانی است
کز جهان احتساب دیدستند
دیدن مصطفی است حجت من
کاین دلیل صواب دیدستند
این مرا مرهم است اگر قومی
خستن من ثواب دیدستند
آبم اینجا برفت شادم از آنک
کارم آنجا به آب دیدستند
پس به آخر مرا دعا گفتی
آن دعا مستجاب دیدستند
چه عجب گر ز سورهٔ والتین
ورد جان غراب دیدستند
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۳۵
در چنین علت ای طبیب مرا
مسهلی تازه ساختی هردم
من فرو مانده کآب ریز نداشت
قصر جنت مثال کعبه حرم
کعبه را مستراح نیست بلی
نیست در جنت آب ریزی هم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۶۲
هست او سیاه چرده و من هم سپید سر
با یار، من موافقه زین باب می‌کنم
او بر رخ سیاه، سپیداب می‌کند
من بر سر سپید، سیاه آب می‌کنم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۷۲
ز کام نهنگان برون آمدیم
ز غرقاب دریای خون آمدیم
نه از بادیه بل ز طوفان نوح
به کشتی عصمت درون آمدیم
سه ماه از تمنای جنات عدن
به دست زبانی زبون آمدیم
سه ماهه سفر هست چل‌ساله رنج
که از تیه موسی برون آمدیم
به سگ‌جانی ار چون سکندر به طبع
در آن راه ظلمات گون آمدیم
چو خضر از سرچشمه خوردیم آب
هم الیاس را رهنمون آمدیم
ز غوغای زنگی‌دلان عرب
گریزان ندانی که چون آمدیم
از آن زاغ فعلان گه شبروی
ز صف کلنگان فزون آمدیم
ز خون خوردن و حبس جستیم عور
تو گوئی ز مادر کنون آمدیم
اگر سرنگون خوانده‌ای مان رواست
که از ما از رحم سرنگون آمدیم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۱۲
بیخ دو غماز برانداختند
اصل بشد فرع چه تن می‌زند
اسعد بندار به دوزخ رسید
مخلص غزال چه فن می‌زند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۴
در راه فرید کاتب فرزانه
بگشاد شبی در تناسل خانه
آورده به صحرای جهان مردانه
خوارزمیکی باره و دندانه
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵
بر نطع تو اسب شیرکاری گردد
فرزین تو پیل کارزاری گردد
شطرنج چه بود؟ چوبکی چند، ولی
از لعل تو چون عود قماری گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۰
امروز من از تشنه دهانی و خمار
نی دل دارم نه عقل و نه صبر و قرار
می‌آیم و می‌روم چو انگور افشار
آخر قدح شیره به عصار بسیار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳۱
ای تنگ شکر از ترشان چشم بدوز
آتش بزن و هرچه به جز عشق بسوز
دکان شکرفروش و آنگه ترشی
برف و سرمای وآنگهی فصل تموز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۱
دارد به قدح می حرامی که مپرس
یک دشمن جان شگرف حامی که مپرس
پیشم دارد شراب خامی که مپرس
می‌خواند مرمرا به نامی که مپرس