عبارات مورد جستجو در ۹۶۶۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۸
بلبل به ثنای تو گشوده است زبان را
گل غنچه به پابوس تو کرده است دهان را
در بندگی قامت موزون تو بسته است
هر فاخته از طوق کمر سرو روان را
هر شاخ گل آماده به نظاره رویت
از غنچه و شبنم دل و چشم نگران را
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۶
(حاجت از خاک مراد در میخانه طلب
دم همت ز لب خامش پیمانه طلب)
(مشرق گوهر جودست کف ابر بهار
هر چه خواهد دلت از گریه مستانه طلب)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۵
نمی کشد دل غمگین به صبحگاه مرا
که دل ز چهره خندان شود سیاه مرا
ز هرزه خندی گل پاکشیدم از گلزار
در گشاده نهد چوب پیش راه مرا
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۸
بهار مایه غفلت بود گرانان را
شکوفه پنبه گوش است باغبانان را
چراغ گل به نسیم بهانه ای بندست
مبر به سیر چمن آستین فشانان را
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۵
(از رحم بر زمین نزد آسمان مرا
دارد بپا برای نشان این کمان مرا)
(چون سرو و بید سایه من دام عشرت است
هر چند میوه نیست درین بوستان مرا)
(از وصل گل مرا چه تمتع، که شرم عشق
دارد چو بیضه در بغل آشیان مرا)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۸
مجنون کند فریب نگاهت غزاله را
بوی خوش تو تازه کند داغ لاله را
صد زخم ناف سوز خورد آهوی ختا
بر هم زنی چو طره مشکین کلاله را
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۸۰
گل ز تیغ غمزه اش در خاک و خون غلطیده است
چشم خورشید از غبار خط او ترسیده است
اشک ما در چشم دارد گرد غربت بر جبین
گوهر ما در صدف داغ یتیمی دیده است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۹۷
پیش اشکم که خروشنده تر از سیلاب است
بحر را مهر خموشی به لب از گرداب است
تا ازان حسن رباینده نظر یافته است
آب آیینه رباینده تر از سیلاب است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۱۱
جوش سودا ز سرم عقل گرانبار گرفت
این چنین گل نتوان از سر دستار گرفت
چمن آرای مرا حاجت در بستن نیست
جوش گل راه تماشایی گلزار گرفت
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۱۸
دل آرمیده بود گفتگو چو هموارست
چمن صحیح بود تا نسیم بیمارست
ز سایه روی زمین را کبود می سازد
ز ناز بس که نهال قدش گرانبارست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۳۳
در چشم و دل پاک ز دنیا خبری نیست
در عالم حیرت ز تماشا خبری نیست
آسوده بود سرو ز بی طاقتی آب
این سر به هوا را ز ته پا خبری نیست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۴۵
عقل را از مغز بیرون داغ سودا می برد
جذبه خورشید شبنم را به بالا می برد
نوبهار مغفرت از مشرب ما سرخ روست
ابر رحمت آب از پیمانه ما می برد
اگر چه باغ جهان از وفای گل خالی است
به تن مباد سری کز هوای گل خالی است
اگر به کنج قفس راه باغبان افتد
نمی رود به زبانش که جای گل خالی است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۵۴
چون غنچه گر زبان تو با دل موافق است
بر کاینات از ته ل خنده لایق است
در وقت صبح چرخ نفس راست می کند
یعنی که غمگسار جهان یار صادق است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۵۹
ناخن به سینه ریزی حسن هلال ازوست
طرز نگاه کردن چشم غزال ازوست
شیرین به جوی شیر برآمیخت چون شکر
خسرو دلش خوش است که بزم وصال ازوست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۶۱
زلفت که همچو شام غریبان گرفته است
صبح نشاط در ته دامان گرفته است
از دست رستخیز حوادث کجا رویم؟
ما را میان بادیه باران گرفته است
(این سهو بین که دیده حق ناشناس من
روی ترا برابر قرآن گرفته است)
از ابر نوبهار چمن جان گرفته است
گلزار رنگ چهره مستان گرفته است
از بس که نوبهار به تعجیل می رود
شاخ از شکوفه دست به دندان گرفته است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۶۴
خال تو ریشه در شکرستان دوانده است
در خط سبز، شهپر طوطی رسانده است
جز خط دل سیه که مبیناد روز خوش
بر شمع آفتاب که دامن فشانده است؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۷۲
در گلشن وجود ره بوالفضول نیست
برگ خزان رسیده او بی اصول نیست
داغ است عشق از دل بی آرزوی من
خون می خورد کریم چو مهمان فضول نیست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۷۹
آغاز خط آن شوخ به عشاق رحیم است
در آخر بازار، فروشنده کریم است
از جلوه بیاسا که ز بیداد خزان سرو
آزاد ازان است که یک جای مقیم است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۸۵
ناله بلبل به بال شیون ما می پرد
چشم شبنم در هوای گلشن ما می پرد
آفتابی هست در طالع شبستان مرا
یک دو روزی شد که چشم روزن ما می پرد
از فغان ما گلستانت بلند آوازه شد
شعله حسنت به بال دامن ما می پرد
حاصل ما تنگدستان را به چشم کم مبین
چشم برق از اشتیاق خرمن ما می پرد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۸۶
تا به برگ سبز، خط او چمن را یاد کرد
باغبان از خرمی گل را مبارک باد کرد
سخت جانان خوب می دانند قدر یکدگر
بیستون فریادها در ماتم فرهاد کرد