عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
ادیب الممالک : مثنویات
شمارهٔ ۲۸ - موافقت انگلیس و تصدیق بر بستن عهد و پیمان
چو روس این سخن گفت با انگلیس
بگفتش هلا زود پیمان نویس
که با هم نجوئیم راه دوئی
نرانیم گفت از منی و توئی
بزودی کنیم این زمین را دو بهر
ز دشت و که و رود و رستاق و شهر
نه شمشیر بایست و نه تیر تخش
نه خمپاره و نه توپ چون آذرخش
که ایرانیان خسته اند از دو کار
یکی از نهیب و دوم از فشار
بزودی خورند از دم ما فریب
فریب ار نشد راند باید نهیب
نشاید به ایرانیان جنگ خواست
که با مرده پیکار جستن خطاست
همه مردم امروز بی دار و گیر
بما سفته کوشند و فرمان پذیر
بگفتش هلا زود پیمان نویس
که با هم نجوئیم راه دوئی
نرانیم گفت از منی و توئی
بزودی کنیم این زمین را دو بهر
ز دشت و که و رود و رستاق و شهر
نه شمشیر بایست و نه تیر تخش
نه خمپاره و نه توپ چون آذرخش
که ایرانیان خسته اند از دو کار
یکی از نهیب و دوم از فشار
بزودی خورند از دم ما فریب
فریب ار نشد راند باید نهیب
نشاید به ایرانیان جنگ خواست
که با مرده پیکار جستن خطاست
همه مردم امروز بی دار و گیر
بما سفته کوشند و فرمان پذیر
ادیب الممالک : مثنویات
شمارهٔ ۲۹ - نگارش عهدنامه
سپس بهر تاراج این تاج و تخت
نشستند و پیمان به بستند سخت
که در خاک ایران سپارند راه
به روز سپید و به شام سیاه
دلیرانش را خوار و خیره کنند
چراغ شبش تار و تیره کنند
به هر جا پرستش گه ایزدی
بکوبند یکسر ز نابخردی
نمانند از رازداران دین
تن زنده بر جا در آن سرزمین
بدان سان که اندر سمرقند و سغد
سپردند جای هزاران بجغد
چنان چون بفرغانه و دشت چاچ
مساجد شده پر ز ناقوس و خاج
به ایران زمین نیز غوغا کنند
مساجد بدل بر کلیسا کنند
نشستند و پیمان به بستند سخت
که در خاک ایران سپارند راه
به روز سپید و به شام سیاه
دلیرانش را خوار و خیره کنند
چراغ شبش تار و تیره کنند
به هر جا پرستش گه ایزدی
بکوبند یکسر ز نابخردی
نمانند از رازداران دین
تن زنده بر جا در آن سرزمین
بدان سان که اندر سمرقند و سغد
سپردند جای هزاران بجغد
چنان چون بفرغانه و دشت چاچ
مساجد شده پر ز ناقوس و خاج
به ایران زمین نیز غوغا کنند
مساجد بدل بر کلیسا کنند
ادیب الممالک : مثنویات
شمارهٔ ۳۰ - اولتیماتوم روس به ایران و تجاوزات او در سرحدات ایران
چو همراز شد روس با انگلیس
همانند خالیگر و کاسه لیس
به بستند پیمان مهر استوار
که با هم نباشند زنهار خوار
نخست از در کینه روس دژم
به پیمان ایرانیان زد قلم
بسی کار نستوده فهرست کرد
به دربار ایران پروتست کرد
وز آن پیش کز رازداران تخت
بر او پاسخ آید گفتار سخت
بدریا فرستاد فوجی گران
به گیلان و گرگان و مازندران
که شیران آن بیشه را از کنام
برانند وزیشان نمانند نام
دلیران آن بوم را بی گناه
رود سر به دار و شود تن به چاه
سپاه دگر شد ز راه ارس
به گلزار تبریز چون خار و خس
که باغ از ریاحین بپرداختند
چمن را ز مرغان تهی ساختند
شکستند درهم قد سرو بن
نهال نو و شاخسار کهن
بزرگان دین را در آن گیر و دار
کشیدند بر دار و کشتند زار
دگر ره چگویم که بیداد روس
چها کرد از کینه در مرز طوس
همانا زبان گنگ شد خامه لال
ندارم دل گفت و تاب مقال
که شد تیره از توپ دشمن فضا
به بار علی بن موسی الرضا
در آن باغ بارید باران مرگ
ز تنها فرو ریخت سر چون تگرگ
بنالید چرخ و بلرزید عرش
زمین را بهم در نوردید فرش
به مینو خبر برد روح الامین
رسول خدا زین خبر شد غمین
پیمبر بسر زد علی ناله کرد
ز خون چشم زهرا س زمین لاله کرد
همانند خالیگر و کاسه لیس
به بستند پیمان مهر استوار
که با هم نباشند زنهار خوار
نخست از در کینه روس دژم
به پیمان ایرانیان زد قلم
بسی کار نستوده فهرست کرد
به دربار ایران پروتست کرد
وز آن پیش کز رازداران تخت
بر او پاسخ آید گفتار سخت
بدریا فرستاد فوجی گران
به گیلان و گرگان و مازندران
که شیران آن بیشه را از کنام
برانند وزیشان نمانند نام
دلیران آن بوم را بی گناه
رود سر به دار و شود تن به چاه
سپاه دگر شد ز راه ارس
به گلزار تبریز چون خار و خس
که باغ از ریاحین بپرداختند
چمن را ز مرغان تهی ساختند
شکستند درهم قد سرو بن
نهال نو و شاخسار کهن
بزرگان دین را در آن گیر و دار
کشیدند بر دار و کشتند زار
دگر ره چگویم که بیداد روس
چها کرد از کینه در مرز طوس
همانا زبان گنگ شد خامه لال
ندارم دل گفت و تاب مقال
که شد تیره از توپ دشمن فضا
به بار علی بن موسی الرضا
در آن باغ بارید باران مرگ
ز تنها فرو ریخت سر چون تگرگ
بنالید چرخ و بلرزید عرش
زمین را بهم در نوردید فرش
به مینو خبر برد روح الامین
رسول خدا زین خبر شد غمین
پیمبر بسر زد علی ناله کرد
ز خون چشم زهرا س زمین لاله کرد
ادیب الممالک : مثنویات
شمارهٔ ۳۱ - تجاوزات همسایگان در جنوب و شمال
ندیدی مگر کاندرین سال شوم
که آتش فرو زد بهر مرز و بوم
دو همسایه اندر هیاهو شدند
بما شیر و با دشمن آهو شدند
به هر شهر لشگر کشید انگلیس
به تاراج ده یار شد با رئیس
به هم چشمی او سپهدار روس
به تسخیر ری کوفت ناگاه کوس
همی خواست ما را ازین بوم و بر
براند چو چین از در کاشغر
ازیرا که مان بی زر و زور دید
تنی چند خسبیده در گور دید
چو شیر ژیان خسته شد روزگار
سگ گله را کرد خواهد شکار
کنون گر بهم دست یاری دهیم
به پیروزی امیدواری دهیم
بدان سان که فرمود خیرالبشر
همه یار باشیم با یکدیگر
چو بنیان مرصوص صف برکشیم
وزین کافران سخت کیفر کشیم
نه از روس مانیم یک تن بجای
نه زین انگلیسان بی عهد و رای
که آتش فرو زد بهر مرز و بوم
دو همسایه اندر هیاهو شدند
بما شیر و با دشمن آهو شدند
به هر شهر لشگر کشید انگلیس
به تاراج ده یار شد با رئیس
به هم چشمی او سپهدار روس
به تسخیر ری کوفت ناگاه کوس
همی خواست ما را ازین بوم و بر
براند چو چین از در کاشغر
ازیرا که مان بی زر و زور دید
تنی چند خسبیده در گور دید
چو شیر ژیان خسته شد روزگار
سگ گله را کرد خواهد شکار
کنون گر بهم دست یاری دهیم
به پیروزی امیدواری دهیم
بدان سان که فرمود خیرالبشر
همه یار باشیم با یکدیگر
چو بنیان مرصوص صف برکشیم
وزین کافران سخت کیفر کشیم
نه از روس مانیم یک تن بجای
نه زین انگلیسان بی عهد و رای
ادیب الممالک : مثنویات
شمارهٔ ۳۲ - تمثیل از گفتار پهلوان بفرزند
چه خوش گفت با پور خود پهلوان
چو دیدش هم آغوش شیر ژیان
که گر زنده شیر نر اندر نبرد
درد بر تنت چرم و نالی ز درد
از آن به که در گورت اندر کفن
درد پنجه و ناخن گورکن
هلا ای دلیران ایران زمین
بنازید چو شیر مست از کمین
که دشمن بتاراج ما چیره شد
ز آهنگشان روز ما تیره شد
برآنند کاین خانه ویران شود
بداندیش دارای ایران شود
به مرز کیان روس باشد رئیس
در ایوان جم پا نهد انگلیس
بمانیم در چنبر اهرمن
ابا خانه و گنج و فرزند و زن
بگور نیاکانمان در مغاک
فروزند آتش بر آرند خاک
چو دیدش هم آغوش شیر ژیان
که گر زنده شیر نر اندر نبرد
درد بر تنت چرم و نالی ز درد
از آن به که در گورت اندر کفن
درد پنجه و ناخن گورکن
هلا ای دلیران ایران زمین
بنازید چو شیر مست از کمین
که دشمن بتاراج ما چیره شد
ز آهنگشان روز ما تیره شد
برآنند کاین خانه ویران شود
بداندیش دارای ایران شود
به مرز کیان روس باشد رئیس
در ایوان جم پا نهد انگلیس
بمانیم در چنبر اهرمن
ابا خانه و گنج و فرزند و زن
بگور نیاکانمان در مغاک
فروزند آتش بر آرند خاک
ادیب الممالک : مثنویات
شمارهٔ ۳۳ - یادآوری از شاهان و دلیران باستان
کجا شد فریدون زرین کلاه
کجا شد منوچهر گیتی پناه
کجا کیقباد آن یل سرفراز
کجا شاه کاوس دشمن گداز
کجا رفت کیخسرو تاجدار
چه شد شاه گشتاسب و اسفندیار
کجا رفت شاپور و شاه اردشیر
که با دشنه درید پهلوی شیر
کجا رفت بهرام و بهمن کجاست
خداوند ایران و ارمن کجاست
کجا شاه اشکانیان اردوان
ز ساسانیان شاه نوشیروان
کجا آن بزرگان ایران زمین
که فرمانشان رفت تا هند و چین
کجا پهلوانان دشمن شکار
چو زال و چو نیرم چو سام سوار
چو رستم خداوند زابلستان
که بدناوکش چون اجل جانستان
چو گیو و چو بیژن چو گودرز گو
مهان کهن نامداران نو
دریغا که رفتند یکبارگی
براندند ازین خاکدان بارگی
یلان قوی پنجه سرفراز
همه رخت بستند و رفتند باز
گر از تخم آنان یکی داشتیم
به دل تخم شادی همی کاشتیم
کجا شد منوچهر گیتی پناه
کجا کیقباد آن یل سرفراز
کجا شاه کاوس دشمن گداز
کجا رفت کیخسرو تاجدار
چه شد شاه گشتاسب و اسفندیار
کجا رفت شاپور و شاه اردشیر
که با دشنه درید پهلوی شیر
کجا رفت بهرام و بهمن کجاست
خداوند ایران و ارمن کجاست
کجا شاه اشکانیان اردوان
ز ساسانیان شاه نوشیروان
کجا آن بزرگان ایران زمین
که فرمانشان رفت تا هند و چین
کجا پهلوانان دشمن شکار
چو زال و چو نیرم چو سام سوار
چو رستم خداوند زابلستان
که بدناوکش چون اجل جانستان
چو گیو و چو بیژن چو گودرز گو
مهان کهن نامداران نو
دریغا که رفتند یکبارگی
براندند ازین خاکدان بارگی
یلان قوی پنجه سرفراز
همه رخت بستند و رفتند باز
گر از تخم آنان یکی داشتیم
به دل تخم شادی همی کاشتیم
ادیب الممالک : سرودهای وطنی
شمارهٔ ۱ - سرود ملی
ز راه کرم ای نسیم سحرگه
سوی پارسا گرد بگذر از این ره
به سیروس از ما بگوی کای شهنشه
چرا گشتی از حال این ملک غافل
که گشته چنین خراب و تبه، فتاده ز غم
رعیت شده، بحال پریش و به روز سیه
ز برای خدا، ز طریق وفا، بنگر سوی ما
که جهان به ما، شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس
تو بودی که لشگر به قفقاز راندی
و زانجا بشط العرب باز راندی
ز ارمینیه سوی اهواز راندی
خراسان و ری و وصل کردی به موصل
کنون چه شدت که بیخبری، به کشور
خود نمی گذری، به جانب ما نمی نگری
ز برای خدای، ز طریق وفا، بنگر سوی ما
که جهان بما شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس
تو با فارس انبار کردی مدی را
گرفتی کریسوس شاه لدی را
نمودی عیان فره ایزدی را
شکستی بهم سقف و دیوار بابل
سپاه تو کرد، چو عزم سفر، به ساحل روم به دشت خزر
احاطه نمود ز بحر و ز بر
ز برای خدای، ز طریق وفا، بنگر سوی ما
که جهان به ما شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس
دریغا که اقلیم سیروس و دارا
فتاده است در بحر غم آشکارا
تو ای ناخدا همتی کن خدا را
مگر کشتی ما برد ره به ساحل
رسد فرجی ز عالم غیب
چنانکه رسید بصهر شعیب
ز برای خدای، ز طریق وفا، بنگر سوی ما
که جهان به ما شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس
چو ویرانه شد ملک کی، کشور جم
ز علم و هنر باید افراشت پرچم
ز همت کمر ساخت از عدل خاتم
ز تقوی کلاه و ز دانش حمایل
ز ساقی علم شراب بنوش، بجهد تمام به علم بکوش، لوای هنر بگیر بدوش
ز برای خدای، ز طریق وفا، بنگر سوی ما
که جهان به ما شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس
سوی پارسا گرد بگذر از این ره
به سیروس از ما بگوی کای شهنشه
چرا گشتی از حال این ملک غافل
که گشته چنین خراب و تبه، فتاده ز غم
رعیت شده، بحال پریش و به روز سیه
ز برای خدا، ز طریق وفا، بنگر سوی ما
که جهان به ما، شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس
تو بودی که لشگر به قفقاز راندی
و زانجا بشط العرب باز راندی
ز ارمینیه سوی اهواز راندی
خراسان و ری و وصل کردی به موصل
کنون چه شدت که بیخبری، به کشور
خود نمی گذری، به جانب ما نمی نگری
ز برای خدای، ز طریق وفا، بنگر سوی ما
که جهان بما شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس
تو با فارس انبار کردی مدی را
گرفتی کریسوس شاه لدی را
نمودی عیان فره ایزدی را
شکستی بهم سقف و دیوار بابل
سپاه تو کرد، چو عزم سفر، به ساحل روم به دشت خزر
احاطه نمود ز بحر و ز بر
ز برای خدای، ز طریق وفا، بنگر سوی ما
که جهان به ما شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس
دریغا که اقلیم سیروس و دارا
فتاده است در بحر غم آشکارا
تو ای ناخدا همتی کن خدا را
مگر کشتی ما برد ره به ساحل
رسد فرجی ز عالم غیب
چنانکه رسید بصهر شعیب
ز برای خدای، ز طریق وفا، بنگر سوی ما
که جهان به ما شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس
چو ویرانه شد ملک کی، کشور جم
ز علم و هنر باید افراشت پرچم
ز همت کمر ساخت از عدل خاتم
ز تقوی کلاه و ز دانش حمایل
ز ساقی علم شراب بنوش، بجهد تمام به علم بکوش، لوای هنر بگیر بدوش
ز برای خدای، ز طریق وفا، بنگر سوی ما
که جهان به ما شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس
ادیب الممالک : سرودهای وطنی
شمارهٔ ۳ - سرود شادی
در طرب آئید مهان مجلس ملی شده باز
سینه سینای جهان طور تجلی شده باز
بیایید بیایید که انده سپری شد
صف باغ و صف راغ پر از حور و پری شد
یارب این مجلس ما خوب شود
شه به چشم همه محبوب شود
بگویید بگویید خلق چاره نمایاد
دل دشمن بدخواه خدا پاره نمایاد
مجلس ما تازه شده، مست به خمیازه شده
کار به شیرازه شد شهر پر آوازه شده
بیارید بیارید زر از کان سیاسی
نگارید نگارید قوانین اساسی
آمده مشروطه ز ره در به رخش باز کنید
پیش وی از عفو گنه طرح سخن ساز کنید
نوازید نوازید که مهمان عزیز است
بیایید بیایید که در فکر گریز است
تار مشروطه به مویی بند است
ترک شوریده به هویی بند است
ببینید بینید وکیلان به کجایند
بخواهید بخواهید که یکبار بیایند
جام عدالت همه شب نوش کن ار معتقدی
گر تو نیایی به طرب می نخوری مستبدی
بنوشید بنوشید که می صاف و رقیق است
بجوشید بجوشید که همرنگ عقیق است
هر که جام از بط مشروطه زند
در شط علم و ادب غوطه زند
از کف جبریل رسد ساغر آزادی ما
صورسرافیل دهد مژده آبادی ما
بریزید بریزید ازین باده پرشور
که شد چشم عزازیل ز گلزار ارم دور
کار دشوار بسی سهل شده
یار نااهل عجب اهل شده
جیش سپهدار عجم از ره قزوین رسدا
ماهچه چتر و علم بر مه و پروین رسدا
بنازید بنازید به اقبال سپاهش
ببازید ببازید دل اندر سر راهش
شادمان باد سپهدار وطن
جاودان باد نگهدار وطن
رو سپهدار بگو از غم و تیمار وطن
زآنکه طبیبی است نکو بر سر بیمار وطن
ببوسید ببوسید سم و نعل سمندش
درآرید درآرید دل و جان به کمندش
خواهد او عافیت خلق خدا
داند او مصلحت شاه و گدا
سینه سینای جهان طور تجلی شده باز
بیایید بیایید که انده سپری شد
صف باغ و صف راغ پر از حور و پری شد
یارب این مجلس ما خوب شود
شه به چشم همه محبوب شود
بگویید بگویید خلق چاره نمایاد
دل دشمن بدخواه خدا پاره نمایاد
مجلس ما تازه شده، مست به خمیازه شده
کار به شیرازه شد شهر پر آوازه شده
بیارید بیارید زر از کان سیاسی
نگارید نگارید قوانین اساسی
آمده مشروطه ز ره در به رخش باز کنید
پیش وی از عفو گنه طرح سخن ساز کنید
نوازید نوازید که مهمان عزیز است
بیایید بیایید که در فکر گریز است
تار مشروطه به مویی بند است
ترک شوریده به هویی بند است
ببینید بینید وکیلان به کجایند
بخواهید بخواهید که یکبار بیایند
جام عدالت همه شب نوش کن ار معتقدی
گر تو نیایی به طرب می نخوری مستبدی
بنوشید بنوشید که می صاف و رقیق است
بجوشید بجوشید که همرنگ عقیق است
هر که جام از بط مشروطه زند
در شط علم و ادب غوطه زند
از کف جبریل رسد ساغر آزادی ما
صورسرافیل دهد مژده آبادی ما
بریزید بریزید ازین باده پرشور
که شد چشم عزازیل ز گلزار ارم دور
کار دشوار بسی سهل شده
یار نااهل عجب اهل شده
جیش سپهدار عجم از ره قزوین رسدا
ماهچه چتر و علم بر مه و پروین رسدا
بنازید بنازید به اقبال سپاهش
ببازید ببازید دل اندر سر راهش
شادمان باد سپهدار وطن
جاودان باد نگهدار وطن
رو سپهدار بگو از غم و تیمار وطن
زآنکه طبیبی است نکو بر سر بیمار وطن
ببوسید ببوسید سم و نعل سمندش
درآرید درآرید دل و جان به کمندش
خواهد او عافیت خلق خدا
داند او مصلحت شاه و گدا
ادیب الممالک : سرودهای وطنی
شمارهٔ ۴ - سرود وطنی
مال دنیی و مذهبی وطنی
من به عزتی به سکنی
اذا انتمی منتم الی احد
فانتی منتم الی وطنی
وطنی ما اصفاک وطنی ما احلاک ما احسنک ما ازینک
انت حبیبی وطنی انت طبیبی وطنی
ای وطن نازنین و قصر کیان
قصر کیانی و رفته میان
طعمه گرگان شدی و شیر ژیان
گریه کنند از غم تو پردگیان
وطنی ما اصفاک وطنی ما احلاک ما احسنک ما ازینک
انت حبیبی وطنی انت طبیبی وطنی
این انوشیروان حارسنا
این ابوذرجمهر سائسنا
و این اسفندیار فارسنا
زها به جیلنا و فارسنا
وطنی ما اصفاک وطنی ما احلاک ما احسنک ما ازینک
انت حبیبی وطنی انت طبیبی وطنی
قدرت جمشید و کیقباد چه شد
حشمت فیروز و مهرداد چه شد
دولت شاهان پیشداد چه شد
رایت عدل و لوای داد چه شد
وطنی ما اصفاک وطنی ما احلاک ما احسنک ما ازینک
انت حبیبی وطنی انت طبیبی وطنی
کلهموا قد مضوا و ما رجغوا
و بد دو الشمل بعد ما اجتمعوا
مضوا و با دوا و حبلهم قطعوا
و فی شراک الهلاک قدر قعوا
وطنی ما اصفاک وطنی ما احلاک ما احسنک ما ازینک
انت حبیبی وطنی انت طبیبی وطنی
یک تن از آن خسروان نمانده بجا
جمله برفتند از این سپنج سرا
نیست کسی در زمانه حامی ما
جز نظر اهل بیت و فضل خدا
وطنی ما اصفاک وطنی ما احلاک ما احسنک ما ازینک
انت حبیبی وطنی انت طبیبی وطنی
یا وطنی انت منتهی شرفی
فیک مآلی و فیک مختلفی
بطمع فیک العدو والاسفی
کعاویات طمعن بالحیف
انت حبیبی وطنی انت طبیبی وطنی
سخره غول است رخش رستم تو
در کف دیو است خاتم جم تو
کلک ادیب الممالک از غم تو
کرده ورق را سواد اعظم تو
انت حبیبی وطنی انت طبیبی وطنی
من به عزتی به سکنی
اذا انتمی منتم الی احد
فانتی منتم الی وطنی
وطنی ما اصفاک وطنی ما احلاک ما احسنک ما ازینک
انت حبیبی وطنی انت طبیبی وطنی
ای وطن نازنین و قصر کیان
قصر کیانی و رفته میان
طعمه گرگان شدی و شیر ژیان
گریه کنند از غم تو پردگیان
وطنی ما اصفاک وطنی ما احلاک ما احسنک ما ازینک
انت حبیبی وطنی انت طبیبی وطنی
این انوشیروان حارسنا
این ابوذرجمهر سائسنا
و این اسفندیار فارسنا
زها به جیلنا و فارسنا
وطنی ما اصفاک وطنی ما احلاک ما احسنک ما ازینک
انت حبیبی وطنی انت طبیبی وطنی
قدرت جمشید و کیقباد چه شد
حشمت فیروز و مهرداد چه شد
دولت شاهان پیشداد چه شد
رایت عدل و لوای داد چه شد
وطنی ما اصفاک وطنی ما احلاک ما احسنک ما ازینک
انت حبیبی وطنی انت طبیبی وطنی
کلهموا قد مضوا و ما رجغوا
و بد دو الشمل بعد ما اجتمعوا
مضوا و با دوا و حبلهم قطعوا
و فی شراک الهلاک قدر قعوا
وطنی ما اصفاک وطنی ما احلاک ما احسنک ما ازینک
انت حبیبی وطنی انت طبیبی وطنی
یک تن از آن خسروان نمانده بجا
جمله برفتند از این سپنج سرا
نیست کسی در زمانه حامی ما
جز نظر اهل بیت و فضل خدا
وطنی ما اصفاک وطنی ما احلاک ما احسنک ما ازینک
انت حبیبی وطنی انت طبیبی وطنی
یا وطنی انت منتهی شرفی
فیک مآلی و فیک مختلفی
بطمع فیک العدو والاسفی
کعاویات طمعن بالحیف
انت حبیبی وطنی انت طبیبی وطنی
سخره غول است رخش رستم تو
در کف دیو است خاتم جم تو
کلک ادیب الممالک از غم تو
کرده ورق را سواد اعظم تو
انت حبیبی وطنی انت طبیبی وطنی
ادیب الممالک : اصطلاحات علم رمل
شمارهٔ ۳ - قسم دیگر بترتیب طبیعی
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۴ - بند چهارم
سپیده چو زد دامن چرخ چاک
پر از سیم و زر گشت دامان خاک
بت من ز بحر تقارب کشید
به گوش خرد گوهری تابناک
فعولن فعولن فعلون فعول
بخوان ای پریچهره روحی فداک
سیامک مجرد اشو هست پاک
چمی معنوی دان و زمیاد خاک
نمشته عقیده نمیر ای شرح
قرار است هر نیز و عیب است آک
فراتین کلام شهادت بود
فره و هر روح خوش تابناک
وکالت بود «برگماری » ولیک
تو کنگاش دان مشورت بیم باک
هم آواز و همداستان متفق
فدا برخی انبازی است اشتراک
بود شرط پیغون و ورفان شفیع
می و عنبر و مشک ناویژه تاک
سرک حصبه بوشاسب دان احتلام
صدائی که از خفته آید خراک
کجسته است ملعون و برموته، چیز
جهانه ز شاخ درختان شتراک
توسک است در پارسی باقلا
قدید است و انسان و خشکیده کاک
کمسته بتازی بود لااقل
همان خواربار است اندک خوراک
سماروغ را قارج گویند لیک
ابوزینه جز تخم مرغ است هاک
چو داماد انوشه عروسش بیوک
شبین شاه بالا کرایه سلاک
بود مهر خوان منصب و ماژ عیش
ادک فرج زن دان جزیره اداک
خرابات ماخور بود یا لهر
چو بوزه فقاع است و طوفان کلاک
بود سنسن الکن سخنور فصیح
تگه تیس دان قوچ جنگی است راک
بتاریخ مرداس شد مار دوش
ولی نام ضحاک شد اژدهاک
پر از سیم و زر گشت دامان خاک
بت من ز بحر تقارب کشید
به گوش خرد گوهری تابناک
فعولن فعولن فعلون فعول
بخوان ای پریچهره روحی فداک
سیامک مجرد اشو هست پاک
چمی معنوی دان و زمیاد خاک
نمشته عقیده نمیر ای شرح
قرار است هر نیز و عیب است آک
فراتین کلام شهادت بود
فره و هر روح خوش تابناک
وکالت بود «برگماری » ولیک
تو کنگاش دان مشورت بیم باک
هم آواز و همداستان متفق
فدا برخی انبازی است اشتراک
بود شرط پیغون و ورفان شفیع
می و عنبر و مشک ناویژه تاک
سرک حصبه بوشاسب دان احتلام
صدائی که از خفته آید خراک
کجسته است ملعون و برموته، چیز
جهانه ز شاخ درختان شتراک
توسک است در پارسی باقلا
قدید است و انسان و خشکیده کاک
کمسته بتازی بود لااقل
همان خواربار است اندک خوراک
سماروغ را قارج گویند لیک
ابوزینه جز تخم مرغ است هاک
چو داماد انوشه عروسش بیوک
شبین شاه بالا کرایه سلاک
بود مهر خوان منصب و ماژ عیش
ادک فرج زن دان جزیره اداک
خرابات ماخور بود یا لهر
چو بوزه فقاع است و طوفان کلاک
بود سنسن الکن سخنور فصیح
تگه تیس دان قوچ جنگی است راک
بتاریخ مرداس شد مار دوش
ولی نام ضحاک شد اژدهاک
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۱۲ - در بیان مراتب ترقی و تنزل روح به عقیده بعضی حکماء به اصطلاح عرب و عجم
ای شده جادوی بیهوشی ز هوشت سنگسار
ساخت در بحر رمل این قطعه را با چنگ سار
چون روانی از فرودین تن ببالاتن رود
در عرب نسخ است و در فرهنگ ما فرهنگسار
ور فرود آید روان مردم اندر جانور
نام تازی مسخ دارد نام فرسی ننگسار
ور روان مردم اندر رستنی پیکر رود
فسخ دان در تازی و در پارسی شد تنگسار
ور رود در بستنی رسخ است در لفظ عرب
لیک اندر پارسی گویند ساک و سنگسار
آن علامت ها که در ره بر سر فرسنگها
برنهند از سنگ و چوب و گل بود فرسنگسار
سنبل الطیب است آله تمر هندی انبله
بسدک، اکلیل الملک دان رجم باشد سنگسار
ساخت در بحر رمل این قطعه را با چنگ سار
چون روانی از فرودین تن ببالاتن رود
در عرب نسخ است و در فرهنگ ما فرهنگسار
ور فرود آید روان مردم اندر جانور
نام تازی مسخ دارد نام فرسی ننگسار
ور روان مردم اندر رستنی پیکر رود
فسخ دان در تازی و در پارسی شد تنگسار
ور رود در بستنی رسخ است در لفظ عرب
لیک اندر پارسی گویند ساک و سنگسار
آن علامت ها که در ره بر سر فرسنگها
برنهند از سنگ و چوب و گل بود فرسنگسار
سنبل الطیب است آله تمر هندی انبله
بسدک، اکلیل الملک دان رجم باشد سنگسار
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۱۳ - تقسیم طبقات رعیت به فرموده مه آباد
کسان به دور مه آباد چاربخش شدند
که دست را بشناسد یکسر از دستار
نخست هیربد و مؤبدان که ایشان را
بخوانده بر من و برمان برین و هورستار
دوم شهان و جهان داوران که در گیتی
به نام چتر من و چتر بند و تورستار
سوم کدیور و پیشه ور و کشاورزان
که این گروه را گفتند پاس و سورستار
چهارم است پرستار و پیشکار کسان
به نام سودی و سودین و سود و زورستار
که دست را بشناسد یکسر از دستار
نخست هیربد و مؤبدان که ایشان را
بخوانده بر من و برمان برین و هورستار
دوم شهان و جهان داوران که در گیتی
به نام چتر من و چتر بند و تورستار
سوم کدیور و پیشه ور و کشاورزان
که این گروه را گفتند پاس و سورستار
چهارم است پرستار و پیشکار کسان
به نام سودی و سودین و سود و زورستار
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۱۴ - تقسیم طبقات رعیت به فرموده جمشیدشاه
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۱۶ - روزهای ماه های پارسیان
روز ماه پارسی باشد نخستین اورمزد
بهمن و اردیبهشت آنگاه شهریور بود
باز اسپندار مذ خرداد امرداد آمده
هفتمین دی بادر است و هشتمین آذر بود
آنگهی آبان و خورشید است و ماه و تیر و گوش
نام روز تیر اندر نامها تشتر بود
دی به مهر و مهر پس روز سروش وزشن، دان
فرودین بهرام ورام و باد نیک اختر بود
دی بدین و دین وارد، اشتاد، آنگه آسمان
زامیاد و مانتر سپند آیت داور بود
روز آخر را انارام و انیران است نام
در اوستا گفته زرتشت پیغمبر بود
بهمن و اردیبهشت آنگاه شهریور بود
باز اسپندار مذ خرداد امرداد آمده
هفتمین دی بادر است و هشتمین آذر بود
آنگهی آبان و خورشید است و ماه و تیر و گوش
نام روز تیر اندر نامها تشتر بود
دی به مهر و مهر پس روز سروش وزشن، دان
فرودین بهرام ورام و باد نیک اختر بود
دی بدین و دین وارد، اشتاد، آنگه آسمان
زامیاد و مانتر سپند آیت داور بود
روز آخر را انارام و انیران است نام
در اوستا گفته زرتشت پیغمبر بود
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۱۸ - در اسامی خمسه مسترقه بپارسی
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۱۹ - نامهای پنج دزدیده در اوستا
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۲۶ - در تطبیق ماههای پارسی با قبطی
ای همایون سرشت پاک نژاد
وی گرامی ادیب فاضل راد
فاعلاتن مفاعلن فعلات
جوی بحر خفیف از این سرواد
ماه فرسی قرینه قبطی
بشنو از من که گفته است استاد
«طوبه » «امشیر» و «برمهات » بود
فرودین ماه و اردی و خرداد
باز «برموده » و «بشنس » آمد
این یکی «تیر و آندگر «مرداد»
بونه «شهریور» است و مهر«ابیب »
«مسری » آبان و «توت » «آذر» باد
بابه دیماه و بهمن از «هاتور»
وز «سپندارمذ» کیهک «افتاد»
وی گرامی ادیب فاضل راد
فاعلاتن مفاعلن فعلات
جوی بحر خفیف از این سرواد
ماه فرسی قرینه قبطی
بشنو از من که گفته است استاد
«طوبه » «امشیر» و «برمهات » بود
فرودین ماه و اردی و خرداد
باز «برموده » و «بشنس » آمد
این یکی «تیر و آندگر «مرداد»
بونه «شهریور» است و مهر«ابیب »
«مسری » آبان و «توت » «آذر» باد
بابه دیماه و بهمن از «هاتور»
وز «سپندارمذ» کیهک «افتاد»
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۲۹ - نام هفت آتشکده پارسیان
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۳۰ - فرجودهای پنجگانه اشوزرتشت
پنج «فرجود» پدید آمده ازشت زرتشت
که به پیغمبریش راست بود پنج گواه
آتش «آذربرزین » که همی سوخت بحود
«چوبدستی » که بدان کور برفتی در راه
«سرو کشمر» که چو بیخش بدل خاک نشاند
شد بسی کشن و تنومند پس از یک دو سه ماه
«بیست و یک در ز اوستا» که از آنان هر یک
هفت «پرگرد» بود روشن و نغز و دلخواه
«سدره و کشتی » کز بندگی و بهدینی
جامه ای بود نشانی بر مرد آگاه
که به پیغمبریش راست بود پنج گواه
آتش «آذربرزین » که همی سوخت بحود
«چوبدستی » که بدان کور برفتی در راه
«سرو کشمر» که چو بیخش بدل خاک نشاند
شد بسی کشن و تنومند پس از یک دو سه ماه
«بیست و یک در ز اوستا» که از آنان هر یک
هفت «پرگرد» بود روشن و نغز و دلخواه
«سدره و کشتی » کز بندگی و بهدینی
جامه ای بود نشانی بر مرد آگاه