عبارات مورد جستجو در ۲۳۹۴ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۲ - مناظرهٔ بوتهٔ کدو با درخت چنار
نشنیده‌ای که زیر چناری کدو بنی
برجست و بر دوید برو بر به روز بیست
پرسید از چنار که تو چند روزه‌ای
گفتا چنار عمر من افزون‌تر از دویست
گفتا به بیست روز من از تو فزون شدم
این کاهلی بگوی که آخر ز بهر چیست
گفتا چنار نیست مرا با تو هیچ جنگ
کاکنون نه روز جنگ و نه هنگام داوریست
فردا که بر من و تو زد باد مهرگان
آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۴
ای خواجه رسیدست بلندیت به جایی
کز اهل سموات به گوشت برسد صوت
گر عمر تو چون قد تو باشد به درازی
تو زنده بمانی و بمیرد ملک‌الموت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۸۳ - در هجا
گر اندک صلتی بخشد امیرت
ازو بستان کزو بسیار باشد
عطای او بود چون ختنه کردن
که اندر عمر خود یکبار باشد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۳۱ - در نکوهش فلک
آسمان آن بخیل بدفعلست
که ازو جز که فعل بد نجهد
نان و آبش مخور که هرکه خورد
هرگز از دست او به جان نرهد
خاک از او به که گر کسی به مثل
مشتکی جو به نزد او بنهد
چون کریمان از او قبول کند
پس به هر دانه بیست باز دهد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۳۳ - در مذمت زنان
زن چو میغست و مرد چون ماهست
ماه را تیرگی زمیغ بود
بدترین مرد اندر این عالم
به بهینه زنان دریغ بود
هر که او دل نهد به مهر زنان
گردن او سزای تیغ بود
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۳۶ - در نکوهش روزگار
یک چند روزگار نه از راه مکرمت
بر ما دری ز نعمت گیتی گشاده بود
چون چیز اندکی به هم افتاد باز برد
گفتی که نزد ما به امانت نهاده بود
وامروز هرکه گویدم آن نیم ثروتی
کز مادر زمانه به تدریج زاده بود
چون با تو نیست گویمش آن بازخواست زود
گویی دهنده از سر جودی نداده بود
گردون چو سگ به فضلهٔ خود بازگشت کرد
بیچاره او که کارش با این فتاده بود
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۵۶
صاحبا سقطهٔ مبارک تو
نه ز آسیب حادثات رسید
دوش این واقعه چو حادث شد
منهیی زاسمان به بنده دوید
ماجرایی از آن حکایت کرد
بنده برگویدت چنان که شنید
گفت دی خواجهٔ جهان زچمن
ناگهانی چو سوی قصر چمید
مگر اندر میان آن حرکت
چین دامن زخاک ره برچید
خاک در پایش اوفتاد وبه درد
روی در کفش او همی مالید
یعنی از بنده در مکش دامن
آسمان انبساط خاک بدید
غیرت غیر برد بر پایش
قوت غیرتش چو درجنبید
رخ ترش کرد و آستین بر زد
سیلی خصم‌وار باز کشید
خاک مسکین زبیم سیلی او
مضطرب گشت و جرم در دزدید
پای میمونش از تزلزل خاک
مگر از جای خویشتن بخزید
هم از این بود آنکه وقت سحر
دوش گیسوی شب زبن ببرید
هم از این بود آنکه زاول روز
صبح برخویشتن قبا بدرید
یا ربش هیچ تلخییی مچشان
که از این سهل شربتی که چشید
نور بر جرم آفتاب فسرد
خوی ز اندام آسمان بچکید
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۶۹
من و سه شاعر و شش درزی و چهار دبیر
اسیر و خوار بماندیم در کف دو سوار
دبیر و درزی و شاعر چگونه جنگ کنند
اگر چه چارده باشند وگر چهار هزار
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷۰
با یکی مزاح و دو خنیاگر و سه تا حریف
دوش نزدیک من آمد آن پسر وقت سحر
پیشش آوردم شراب لعل چون چشم خروس
نزدش آوردم کمر بند مرصع از گهر
آن حریفان و ندیمانش به من کردند روی
کای بلاغت را بلاغ و وی بصارت را بصر
چون دهان نبود مر او را در کجا ریزد شراب
چون میان نبود مر او را در کجا بندد کمر
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷۴ - مطایبه با باغبانی که ازو کدوی تر خواسته
بردم به کدوی تر بدو حاجت
انگشت نهاد پیش من بر سر
گفتا به گدوی خشک من گر هست
اندر همه باغ من کدویی تر
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۸۶ - در هجا
دی از کسان خواجه بکردم یکی سؤال
گفتم به خوان خواجه نشینند چند کس
گفتا به خوان خواجه نشیند دو کس مدام
از مهتران فرشته و از کهتران مگس
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۱۹ - در شکر
منعمی بر پیر دهقانی گذشت اندر دهی
نان جو می‌خورد و پیشش پاره‌ای بز موی و دوک
گفتش ای مسکین نگر با آنچنان روزی و عیش
پیر دهقان گفت من لذاتنا این الملوک
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۵ - در مطایبه
تا نشست خواجه در گلشن بود
شاید ار ایمن نباشد از اجل
او جعل را ماند از صورت مدام
وانگهی حال جعل بین در مثل
کز نسیم گل بمیرد در زمان
چون به گلبرگ اندرون افتد جعل
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۷۴ - در تمثیل
خصم تو و قاعدهٔ ملک تو
آن شده از بدو جهان مستقیم
چون دو بنا بود برافراشته
وان دو یکی محدث و دیگر قدیم
زلزلهٔ قهر توشان پست کرد
زلزلة الساعة شییء عظیم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۸۲ - در شکایت اهل زمان
روبهی می‌دوید از غم جان
روبه دیگرش بدید چنان
گفت خیرست بازگوی خبر
گفت خر گیر می‌کند سلطان
گفت تو خر نیی چه می‌ترسی
گفت آری ولیک آدمیان
می‌ندانند و فرق می‌نکنند
خر و روباهشان بود یکسان
زان همی ترسم ای برادر من
که چو خر برنهندمان پالان
خر ز روباه می‌بنشناسند
اینت کون خران و بی‌خبران
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۸۷ - در طلب شراب
خواجه اسفندیار می‌دانی
که به رنجم ز چرخ رویین تن
من نه سهرابم و ولی با من
رستمی می‌کند مه بهمن
خرد زال را بپرسیدم
حالتم را چه حیلتست و چه فن
گفت افراسیاب وقت شوی
گر به دست آوری از آن دو سه من
باده‌ای چون دم سیاووشان
سرخ نه تیره چون چه بیژن
گر فرستی تویی فریدونم
ورنه روزی نعوذبالله من
همچو ضحاک ناگهان پیچم
مارهای هجات بر گردن
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۹۵ - در مذمت دشمنان صاحب
چهار چیز ز ارکان بارگاه تو باد
مخالف تو کزو هست عیش تو شیرین
دو نیمه تن چو ستون و دریده دل چو شرج
چو میخ کوفته سر چون طناب راه‌نشین
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۱۸
به نزدیک خواجه بدم چند روز
بلا نفع دنیا و لا آخره
دگرباره رفتم به نزدیک او
فتلک اذا کرة خاسره
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲۲ - در تهنیت تشریف
تو آن سپهر اثر صاحبی که پیک قدر
به نیک و بد ز بساط تو می‌برد نامه
به تازه کردن تاریخ رسمهای تو دهر
کجا بماند که روز نکرد هنگامه
ستارگان ز یمین و یسار آصف و جم
به خدمتی به تو آورده خاتم و خامه
ز قصد حادثه ایمن چو وحش و طیر حرم
به زیر سایهٔ عدل تو خاصه و عامه
شریف کسوت خاص خلیفه را که قضا
به مشتری ندهد بر سپهر خودکامه
جهان موازنه می‌کرد با کمال تو گفت
که کعبه را چه تجمل فزاید از جامه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲۹ - شراب خواهد
ای رخ و فرزین نهاده چرخ را در حل و عقد
جز تو کس را اطلاعی نیست بر اسرار او
چون رخ شطرنج پیش خدمت آمد انوری
می‌دهش چندان که چون فرزین شود رفتار او