عبارات مورد جستجو در ۴۸۹ گوهر پیدا شد:
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۴۶ - چرا چو شمع نسوزم؟
چرا ز غصه شب و روز، زار زار نگریم؟
ز گردش فلک و، جور روزگار نگریم
بهار آل پیمبر ز جور چرخ خزان شد
چرا ز هر مژه چون ابر نوبهار نگریم؟
چرا چو نی، به شهیدان نینوا نخروشم؟
چرا به یاد قتیلان جان نثار نگریم؟
چرا چو بلبل شوریده روز و شب نسرایم؟
چرا ز داغ جوانان گل عذار نگریم؟
چرا برای حسین اشک غم ز دیده نبارم؟
به تشنه کامی آن شاه باوقار نگریم؟
بر آن قتیل که بی سر، به زیر خاک نهان شد
چرا به سر نکنم خاک و، آشکار نگریم؟
به سینه اش که گلدکوب شد ز سم ستوران
چرا به سینه زنان تا صف شمار نگریم؟
چرا به سر نزنم دست و، سینه چاک نسازم؟
به تشنه کامی عباس نامدار نگریم
به جای اشک چرا خون دل ز دیده نبازم؟
به سوگ قاسم بسته ز خون نگار نگریم
چرا ز غم ندهم جای طفل اشک به دامان؟
برای کودک معصوم شیرخوار نگریم
چرا ز دیده به رخ در شاهوار نریزم؟
به حال زینب آواره از دیار نگریم
چرا ز دل نکشم ناله و فغان ننمایم؟
به بی قراری کلثوم بی قرار نگریم
چرا چو شمع نسوزم؟ چرا سرشک نریزم؟
به روزگار سکینه که گشت تار نگریم
چرا به گوشه بیت الحزن، ز غم ننشینم
به حزن حضرت سجاد دل افگار نگریم
فراق نامهٔ «ترکی» چرا به خلق نخواهم؟
چرا ز خواندن این نظم آبدار نگریم؟
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۴۸ - مظلوم کربلا
چشمی که در عزای شه کربلا گریست
کم نوریش مباد که به اله به جا گریست
گریان در این عزا نه همین چشم ما وتوست
زین ماجرا فرشتهٔ عرش علا گریست
در این عزا که هست عزادارمصطفی
روح القدس به بارگه کبریا گریست
بر کشته ای که اشرف اولاد آدم است
آدم جدا گریست و، حوا جدا گریست
از بوالبشر گرفته و، تا ختم الانبیا
هر یک جدا جدا به طریقی جدا گریست
عیسی در آسمان چهارم سحاب وار
اندر عزای خامس آل عبا گریست
نوح و، خلیل و، یوشع و، خضر و، هود
موسی و شیعث و، یونس از این ماجرا گریست
یعقوب در مدینه کنعان علی الدوام
اندر فراق یوسف کرب وبلا گریست
برکشته ای که شد سر او از قفا جدا
شیر خدا و، فاطمه و، مصطفی گریست
بر پیکری که گشت لگد کوب اسب ها
زینب ، سکینه ، همچو یم موج زا گریست
بر آن سری که کرد سنان، بر سر سنان
خیرالنسا شفیعهٔ روز جزا گریست
بر تشنه کامیش به کنار دو نهر آب
در روضهٔ جنان، حسن مجتبی گریست
بر حلق نازکش که خنجر بریده شد
در ساحت بهشت علی مرتضی گریست
بر اهل بیت او که شدند از جفا اسیر
سجاد دل فگار، به شام بلا گریست
بر غربت حسین امیر دیار عشق
هر صبح و شام، دیدهٔ شاه و گدا گریست
«ترکی» به یاد غربت مظلوم کربلا
خون جای اشک، از مژه صبح و مسا گریست
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۴۹ - مرآت خدا
ای قتیلی که به خون غرقه ز شمشیر جفایی
وی شهیدی که بریده ز بدن سر ز قفایی
سر بریده ز تن از جور لعنیان به چه جرمی
به چه تقصیر گرفتار به صد رنج و بلایی
زینت دوش نبی بودی و نور دل زهرا
پایمال از سم اسبان مخالف تو چرایی؟
در عراق آمدی از ملک حجاز، ای شه خوبان
با شکوه و عظمت بود تو را فر همایی
قاسمی داشتی و، عونی و، عباس ، رشیدی
اکبری داشتی و، اصغر فرخنده لقایی
همرهانت همه گشتند شهید از دم خنجر
هر یکی با تن صد چاک فتادند به جایی
اکبرت سرخ شد از خون رخ چون بدر منیرش
قاسم از خون سر خویش به کف بست حنایی
اوفتادی به روی خاک زمین، چون ز سرزین
آسمان اشک فشان گشت و، بپا کرد عزایی
ای حسین ای که شدی کشته ز شمشیر مخالف
ای که سالاری و سر حلقهٔ خیل شهدایی
خونبهای تو خدا گشت که درعالم معنا
هم تو مرآت خدا هستی و هم خون خدایی
روز و شب عابد بیمار تو در کنج خرابه
داشت از لخت دل و اشک، دوایی و غذایی
نظری جانب « ترکی » ز ره لطف و کرم کن
جز در مرحمت تو نبرد راه به جایی
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۵۰ - آتش داغ
« ای که با مهر تو آب و گلم آمیخته شد!
شور از آتش داغت به دلم ریخته شد »
ای شهیدی که شدی کشته لب آب روان
تشنه لب خون ز گلویت به زمین ریخته شد
خاک شد تربت و مسجود خلایق گردید
تا که با خاک زمین، خون تو آمیخته شد
درصف ماریه، پهلو چو نهادی بر خاک
به سرما ز غمت خاک آلم، بیخته شد
لشگر کوفه و شام، از پی فرمان یزید
در پی کشتنت از جای برانگیخته شد
رشتهٔ عمر جوانان کمان ابرویت
از ستمکاری اعدای تو بگسیخته شد
ای غریبی که به کوفه، سر دور از بدنت
گه به دروازه گهی بر شجر آویخته شد
آه زینب سوی افلاک برآفروخت علم
خنجر شمر، چو بر قتل تو آهیخته شد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۵۱ - نقطهٔ پرگار
تو نور چشم احمد مختاری ای حسین
آرام جان حیدرکراری ای حسین
تو گوشوار عرش خداوند اکبری
دریای صبر را در شهواری ای حسین
این سقف بی ستون، که سپهرش نهند نام
آن را تو نقشبندی و معماری ای حسین
دسته گلی ز گلشن بطحا و یثربی
در پیش اهل کوفه چرا؟ خاری، ای حسین
تو خسرو زمان و دریغا به کربلا
بی لشکر و سپاه و علمداری، ای حسین
سوزم که تشنه لب، به لب دجله و فرات
مقتول تیغ شمر ستمکاری، ای حسین
این غم مرا کشد که عدو صدهزار و تو
تنها و بی معین و مددکاری، ای حسین
پرگار وارگرد تو صف بسته کوفیان
تو در میان چو نقطهٔ پرگاری ای حسین
زخم سنان و، خنجر و، شمشیر و، تیر و، تیغ
بر تن ز جان خویش خریداری، ای حسین
از خون یاوران تو صحرای کربلا
پر لاله و، تو بلبل گلزاری، ای حسین
ای یوسف زمانه، ز بیداد و کید خصم
در چاه غم چرا؟ تو نگون ساری، ای حسین
لب تشنه، سر بریده، میان دو نهر آب
افتاد با جراحت بسیاری، ای حسین
گاهی سرت به مطبخ و، گه بر سر سنان
با سر عجب تو ثابت و سیاری، ای حسین
تن در عراق مانده سرت رفته سوی شام
بر شام و برعراق تو سالاری، ای حسین
«ترکی» به جز غم تو ندارد غم دگر
دانم ز حال او تو خبر داری، ای حسین
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۵۲ - داغ جهانسوز
ای حسین ای علم افراشته بر قلهٔ نور
ای که عشق تو فکنده به سر عالم شور
تو چه کردی که لب تشنه بریدند سرت
خورد کردند تن نازکت از سم ستور
تو شدی کشته لب تشنه و، از کشتن تو
شده غمناک جهانی و، گروهی مسرور
سر پرنور تو ای کشتهٔ بی جرم و گناه
گاه بر نیزه عیان، گاه نهان شد به تنور
یثرب از قتل تو گردید ز بنیاد خراب
شام ویران شده از کشتن تو شد معمور
نوجوانان تو را سر ببریدند به جبر
اهل بیت تو سوی شام کشیدند به زور
عابدت را بنهادند به گردن زنجیر
با وجودی که بدی پیکر پاکش رنجور
بر سر نعش به خون خفتهٔ تو زینب گفت
برد از دیدهٔ من داغ جهانسوز تو نور
آفتاب رخت از مشرق نی، شد چو عیان
تیره شد روز من زار، چو شام دیجور
ظلم هایی که به اولاد علی کرد یزید
«ترکیا» تا به صف حشر، نگردد مستور
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۵۳ - لوای ماتم
ای کشته ای که مقتل تو دشت کربلاست!
وی تشنه ای که خون تو را خونبها خداست
بگذشته قرن ها ز زمان شهادتت
اما لوای ماتم تو ابد بپاست
گریم به پیکر تو که افتاده بر زمین
یا بر سرت که بر شده بر نوک نیزه هاست
شمر از قفا بریده چرا تشنه لب سرت
این ظلم بی حساب، به عالم کجا رواست؟
کس از قفا سری نبریده است تا کنون
در حیرتم بریده سرت از قفا چراست؟
کس یک پرند را نبرد تشنه سر ز تن
از چیست تشنه لب سر تو از بدن جداست؟
چون سینهٔ تو گشت لگد کوب اسبها
خون چگر ز داغ تو جاری به سینه هاست
جسم تو چاک چاک به شمشیر شد ولی
مرحم به زخم های تو ازاشک دیده هاست
تاثیر خون توست که با خاک شد عجین
زان روست خاک قبر تو هر درد را شفاست
«ترکی» اگر به کرب وبلایت رود به خاک
خاکش به چشم اهل نظر، به ز کیمیاست
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۵۵ - اهل حرم
شاهی که بود آینهٔ حسن ذوالجلال
صاحب عزای اوست خداوند لایزال
درکربلا ز خنجر بیداد، شد قتیل
صد پاره اوفتاد تنش در صف قتال
شمر از قفا برید سرش را ولی نریخت
یک جرعه آب، بر لبش از چشمهٔ زلال
جسمی که بود زینت آغوش مصطفی
شد از سم ستور، در آن دشت پایمال
در داغداشت عشق، ز جور حرامیان
گردید یا رب از چه سبب خون او حلال
آتش ز راه کین، به سراپرده اش زدند
آنان که بوده اند ستمکار و بدسگال
اهل حرم شدند گریزان ز هر طرف
زن های سال خورده و، طفلان خردسال
در آن میان سکینه مظلومه دخترش
پیوسته بود وا ابتایش زبان حال
«ترکی» حدیث شاه شهید و شهادتش
تا روز رستخیز، نخواهد شد از خیال
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۵۶ - صدای العطش
از چیست؟ بانگ ناله، به ارض و سما هنوز
وز چیست؟ شور و ولوله در ماسوی هنوز
بگذشته قرن ها ز غم کشتن حسین
باشد لوای ماتم آن شه بپا هنوز
از قتل پور فاطمه بگذشته سال ها
خون می چکد ز دیدهٔ اهل ولا هنوز
عیسی سرش برهنه بود در سما مگر
باشد سر حسین سر نیزه ها هنوز
زان روز کز گلوی حسین خون، به خاک ریخت
جاری ست خون ز دیدهٔ خیرالنسا هنوز
اکبر شهید گشت ز تیغ ستمگران
لیلا بود به فرقت او مبتلا هنوز
گویا صدای العطش کودکان به گوش
آید ز سمت خیمه گه کربلا هنوز
از بس به راه شام سکینه پیاده رفت
پژمرده گل بود ز غم خار پا هنوز
باشد مگر به کنج خرابه، به شهر شام
زنجیر و غل، به گردن میر ولا هنوز
مرغان به ذکر وای حسین کشته شد عجب
دارند شور و زمزمه ای در هوا هنوز
«ترکی» بیاد قتل شهیدان نینوا
هر بند بند اوست چونی، در نوا هنوز
کردند منشیان رقم این داستان بسی
کوته نگشته قصهٔ این ماجرا هنوز
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۵۹ - شفیع روز قیامت
«یکدم دلم رها ز غم لاله ها نشد»
«جز خون دل، ز دیده به دامان ما نشد »
ای روز گار، در عجبم کز عناد تو
یک تن نشد که خستهٔ رنج و عنا نشد
روزی نشد شب و، شبی از گردش تو روز
کآزرده ای به رنج و غمی، مبتلا نشد
ای گرگ تیز چنگ که از چنگ ظلم تو
یوسف و شی ز آل پیمبر رها نشد
زین ظلم ها که شد ز تو برآل مصطفی
بر هیچ یک چو تشنه لب کربلا نشد
شد از قفا بریده سر سبط مصطفی
دیگر کسی بریده سرش از قفا نشد
جز جسم بی سرش که به خون گشت غوطه ور
پامال پیکری، زسم اسب ها نشد
از بهر خاتمی، به جز از سبط مصطفی
انگشت کس بریده ز تیغ جفا نشد
غیر از سر مطهر او در میان طشت
چوب یزید بر لب کس آشنا نشد
به اله شفیع روز قیامت نشد حسین
تا نازنین سرش، به سر نیزه ها نشد
« ترکی » به شاعری نتوان ست دم زدن
تا شعر او به نام شه کربلا نشد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۶۰ - حدیث تشنگی
چو در کرب و بلا سبط نبی بی یار و یاور شد
سرش از تن جدا از خنجر شمر ستمگر شد
تنی کز روشنی روشن تر از در و گهر بودی
زخون حنجرش رنگین تر از یاقوت احمر شد
زطوفان حوادث، سر نگون شد کشتی عمرش
بسان ماهی عطشان به بحر خون شناور شد
سرش ببریده شد لب تشنه از تن، بر لب دریا
تن او چاک چاک از ضرب تیغ و تیر و خنجر شد
گر از آب فرات آن خشک لب، لب تر نکرد اما
زآب خنجر الماس گون، لعل لبش تر شد
چو خون پاک او شد بر زمین کربلا جاری
از آن رو تربتش خوشبوی تر از مشک و عنبر شد
تنش در کربل افتاد بی سر در میان خون
سرش تا شام نوک نیزه ها را زیب و زیور شد
زآه و نالهٔ اهل حریم او در آن وادی
دل کروبیان محزون شد و، گوش فلک کر شد
نمی گویم چسان ببرید سر از پیکرش قاتل
ولی دانم که از قتلش، حزین زهرای اطهر شد
نمی گویم سرش بنهاد خولی در تنور اما
همی گویم که آن شب خانهٔ خوی منور شد
سر و جان جوانان را فدای مکتب دین کرد
شفاعت را گرفت و، شافع فردای محشر شد
حدیث تشنگی هایش چو «ترکی» خواست بنویسد
قلم را سر شکست و، صفحهٔ دفتر پر آذر شد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۶۱ - سیلاب اشک
ای دل! بیا که ناله و آه و فغان کنیم
سیلاب اشک، از مژه بر رخ روان کنیم
گاهی زنیم بر سر و،گه جامه بردریم
گه آشکار گریه و، گاهی نهان کنیم
یاد آوریم واقعهٔ دشت کربلا
شوری بپا چو حشر، در این خاکدان کنیم
آریم در نظر چو لب تشنهٔ حسین
قطع نظر، ز خوردن آب روان کنیم
هر گه ز آب سرد گلویی کنیم تر
یاد از گلوی خشک شه انس و جان کنیم
سوزیم بهر اکبر و عباس نامدار
گریه گهی بر این و، گهی بهر آن کنیم
نالیم بر اسیری زن های داغدار
افغان به دستگیری آن بی کسان کنیم
لب تشنه، کودکان حسین از جفای خصم
یکدم بیا که گریه بر آن کودکان کنیم
این گریه چون معامله با سبط مصطفی ست
حاشادر این معامله گر ما زیان کنیم
در این جهان دو دانهٔ اشکی که میدهیم
شاید که توشهٔ سفر آن جهان کنیم
رو آوریم جانب در گاه بی نیاز
دست دعا بلند سوی آسمان کنیم
«ترکی» ز بعد گریهٔ بر سبط مصطفی
آن به دعا به قاطبهٔ شیعیان کنیم
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۶۲ - صدف دیده
در خانه ای که بزم مصیبت بپا شود
دولت نصیب صاحب بزم عزا شود
هر مرد و زن که گریه کند در غم حسین
فارغ ز هول پرسش روز جزا شود
هر قطره اشک، کز صدف دیده ای چکد
در روز واپسین، گهری پربها شود
هر سیم و زر که از سر اخلاص و معرفت
صرف عزای خامس آل عبا شود
بی شک و شبهه روز قیامت، سوی بهشت
آن سیم و زر به صاحب خود رهنما شود
مقتول شد به مقتل خون، سبط مصطفی
آیا به قاتلش به قیامت چها شود
در حیرتم که سبط نبی را گنه چه بود؟
کز تیغ کین، سر از تن پاکش جدا شود
ظلم و ستم ببین که سر بی تن حسین
گه در تنور و،گه به سر نیزه ها شود
این ظلم کی رواست که جسم مطهرش
پا مال از جفا ز سم اسب ها شود
دیده کدام چشم که طفل رضیع را
حلقوم پاره از دم تیر جفا شود
گوشی کجا شنیده که سقای تشنه کام
دستش کنار نهر،ز پیکر جدا شود
دیده حسین این هم غم تا شود شفیع
روزی که رستخیز قیامت بپا شود
«ترکی»سپید روی شود روز رستخیز
گر شعر او قبول شه کربلا شود
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۶۴ - مشک تتار
بر مشامم بوی یار آشنا آید همی
یا که از طرف چمن، باد صبا آید همی
بوی ناف آهوی چین است یا مشک تتار
یا که بوی خاک دشت کربلا آید همی
گر به دقت بنگری از خاک دشت کربلا
بوی خون اکبر گلگون قبا آید همی
کشته شد در کربلا سبط رسول و تا کنون
بانگ فریاد و فغان از ماسوی آید همی
رود رود مادر قاسم ز سمت خیمه گاه
در عزای قاسم فرخ لقا آید همی
نالهٔ طفلی به گوش دل رسد یارب مرا
یا صدای اصغر از مهد ولا آید همی
شیههٔ اسبی است یا رب یا ز میدان ذوالجناح
واژگون زین، رو بسوی خیمه ها آید همی
از میان مطبخ خولی خروش سوزناک
چون صدای حضرت خیرالنساء آید همی
در دیار شام در کنج خرابه، روز و شب
از اسیران نالهٔ وا غربتا آید همی
از میان تربت غمبار زینب تا ابد
با فغان و ناله، بانگ یا اخا آید همی
گوییا هر لحظه در بزم یزید بی حیا
صوت قرآن خواندن از طشت طلا آید همی
«ترکیا» در ماتم شاه شهیدان تا به حشر
خون دل، از دیدهٔ شاه و گدا آید همی
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۶۸ - نخل قامت
به نجف گذر کن ایا صبا تو زکربلا ز ره وفا
به علی بگو که شهید شد پسر عزیز تو از جفا
تو شه سریر فتوتی، در بحر جود و مروتی
ز نجف بیا تو به کربلا به حسین خود نظری نما
لب خشک و دیدهٔ پر زنم، نظرش بود به سوی حرم
که ز تیغ قاتل سنگ دل، سر او بریده شد از قفا
شده نخل قامت او نگون، رخ او ز خون شده لاله گون
تن او فتاده به بحر خون، سر او به ناوک نیزه ها
تن نازپرور اکبرش ، شده چاک چاک برابرش
ز بدن دو دست برادرش، شده از جفای خسان جدا
ز جفا سکینه یتیم شد، دل او ز غصه دو نیم شد
به دیار غم چو مقیم شد، به فغان کشید ز دل نوا
تو به بزم شام کن گذر، بنما به طشت طلا نظر
بنگر تو چوب یزید را به لب حسین خود آشنا
به خدا که «ترکی» خسته دل،به عزای سبط نبی مدام
نه عجب که خون جگر چکد ز دو دیده اش به غم و عزا
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۶۹ - چشمهٔ خون
ای ز غمت دل فسرده آدم و حوا
خسته ز داغت روان مریم و عیسی
ای به عزایت چکیده در عوض اشک
خون دل از چشم خلق عالم بالا
غرق نشد از چه رو سفینهٔ گیتی
چون تو شدی تشنه کشته، بر لب دریا
جسم شریفت ز صدر زین، چو نگون شد
چشمهٔ خون شد روان، ز دیدهٔ زهرا
تا به سر نیزه شد بلند سر تو
ناله برآمد زنای نیزه اعدا
بیضه بیضا گرفت تا به سر نی
گشت هویدا سرت، چو بیضهٔ بیضا
پیکر عریان چاک چاک تو از کین
بود سه روز و دو شب، به دامن صحرا
کرد جدا اهرمن ز دست تو انگشت
از پی انگشتری که برد به یغما
سینهٔ تو خورد شد ز سم ستوران
کهنه لباس تو گشت غارت اعدا
شمس رخت تا غروب کرد به مطبخ
روز سیه شد به خلق، چون شب ظلما
خواندن قرآن، سر تو بر سر نیزه
تاب ز زینب ربود و صبر ز لیلا
هر که نگرید به یاد غربتت امروز
غصه خورد، در شفاعت تو به فردا
از غمت ای تشنه لب! زدیدهٔ «ترکی»
اشک روان جاری است دریا دریا
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۷۱ - مصاف عاشقی
چون جفا کردی به آل بوتراب، ای آسمان
کاش گشتی سرنگون همچون جباب، ای آسمان!
شام را معمور کردی ا زپی قتل حسین
ساختی بطحا و یثرب را خراب، ای آسمان
سبط احمد را فکندی در میان خاک و خون
تن برهنه در میان آفتاب، ای آسمان!
دست سقای حرم را از بدن کردی جدا
با لب تشنه کنار نهر آب، ای آسمان!
کندی از بن گلبن حق، اکبر گلگون عذار
ریختی از چشم لیلا بس گلاب، ای آسمان!
قاسم کوکب لقا را در مصاف عاشقی
دست و پایش را زخون کردی خضاب، ای آسمان!
اهل بیت مصطفی را چون اسیران فرنگ
جمله را بستی به یک بند وطناب، ای آسمان!
از جفا بردی به شهر شام، در بزم یزید
دختر خیرالنسا را بی نقاب، ای آسمان!
راس پر نور حسین تشنه لب را از جفا
ساختی زینت ده بزم شراب، ای آسمان!
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۷۲ - سر حلقهٔ عشاق
شکوه ها دارم ز تو ای آسمان، ای آسمان!
تا بکی گردی به کام دشمنان، ای آسمان!
در عراق آوردی از یثرب، به مهمانی حسین
آب را بستی به روی میهمان، ای آسمان!
از جفایت عرصهٔ کرب و بلا چون لاله زار
گشت از اجساد پاک کشته گان، ای آسمان!
بر سر نیزه سر پرنور ماه برج عشق
جلوه گر کردی چو مهر خاوران، ای آسمان!
پیکر صد چاک او بی سر فکندی بر زمین
وز جفا کردی سرش را بر سنان، آسمان!
راس خونین حسین از کوفه بردی تا به شام
پیکرش را ساختی در خون طپان، ای آسمان!
از جفا کردی سر سر حلقهٔ عشاق را
در تنور خانهٔ خولی نهان، ای آسمان!
بر لب و دندان سبط مصطفی در طشت زر
آشنا کردی تو چوب خیزران، ای آسمان!
قامت سبط نبی را در زمین کربلا
از غم عباس کردی چون گمان، ای آسمان!
تشنه لب عباس را دست از تنش کردی جدا
در کنار دجلهٔ آب روان، ای آسمان!
در پی انگشتری انگشت سلطان امم
شد جدا از ضرب تیغ ساربان، ای آسمان!
لالهٔ صحن چمن اکبر جوان گل عذار
شد بهار عمرا و آخر، خزان، ای آسمان!
نوک پیکان را به جای غنچهٔ پستان مکید
شیرخواره اصغر شیرین زبان، ای آسمان!
ماه برج آل عصمت ماند زیر آفتاب
از چه بر جسمش نگشتی سایبان، ای آسمان!
دختر شیر خدا را بر شتر کردی سوار
با دو چشم اشکبار و، خون چکان، ای آسمان!
آن حریمی را که جبریل امین محرم نبود
بردی اندر مجلس نامحرمان، ای آسمان!
کاروانی از عزیزان خدا از کربلا
شد به خواری سوی شام غم روان، ای آسمان!
از صدای نالهٔ طفلان، به دشت کربلا
ساختی هنگامهٔ محشر عیان، ای آسمان!
جای دارد زین مصیبت گر بریزد خون دل
جای اشک از دیدهٔ کروبیان، ای آسمان!
آسمان ظلمی که تو کردی به سبط مصطفی
کس چنین ظلمی نکرده در جهان، ای آسمان
در عزای سبط پیغمبر شد از بیداد تو
سیل اشک از دیدهٔ « ترکی» روان، ای آسمان!
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۷۳ - داغ لاله رویان
فلک ویران شوی بنگر چه ظلمی، در جهان کردی
به گیتی هر چه ای ظالم!دلت می خواست آن کردی
حسین آن نور حق در کربلا خواندی به مهمانی
ز راه دشمنی آواره اش از خانمان کردی
از اول در عراق آوردی، آن شاه حجازی را
به صد شور و نوایش با خالف همنعنان کردی
از آن پس آب را بستی به روی اهل بیت او
فلک رویت سیه خوش احترام میهمان کردی
حسین آغشته در خون وختم رسل غمگین
یزید بی مروت را ز قتلش شادمان کردی
تنش را در زمین کربلا انداختی بی سر
سرش را در تنور خانهٔ خولی نهان کردی
نهادی در میان طشت زر راس منیرش را
لبش آزرده از جورت ز چوب خیزران کردی
فکندی بر زمین سرو قد رعنای اکبر را
تن چون یاسمینش را ز خون چون ارغوان کردی
خضاب از خون سر کردی تو دست و پای قاسم را
بهار شادی او را به دشت خون، خزان کردی
ز راه کین، به دست حرمله تیر وکمان دادی
گلوی اصغر شیرین زبانش را نشان کردی
پریشان ساختی در کربلا گیسوی زینب را
ز داغ لاله رویان، قامت او را کمان کردی
خیام آل طاها را زدی از راه کین آتش
حریم آل یاسین را گرفتار خسان کردی
ز فریاد و فغان اهل بیت سبط پیغمبر
به دشت کربلا هنگامهٔ محشر، عیان کردی
نشاندی بر شترها اهل بیت میربطحا را
به سوی شامشان با دیدهٔ گریان روان کردی
فلک از این جفاهایی که با آل نبی کردی
به جای اشک، خون از دیدهٔ «ترکی» روان کردی
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۷۴ - آوازهٔ حسن
فلک! بر اهل دل بیداد، بی اندازه کردی تو
چرا؟ هر کهنه داغی بود از نو تازه کردی تو
غمی ز اندازه بیرون بر دلم وارد شد از ظلمت
ز بس بر آل طاها ظلم بی اندازه کردی تو
زهم اوراق کردی دفتر آل پیمبر را
کتاب آل سفیان را ز نو شیرازه کردی تو
سر سبط نبی را از قفا از تن جدا کردی
به کوفه بردی و آویزهٔ دروازه کردی تو
شهنشاهی که از آوازهٔ حسنش جهان پر بود
ز قتلش جمله عالم را پر از آوازه کردی تو
اسیر و خون جگر از کربلا تا شام زینب را
پریشان موسوا را شتر جمازه کردی تو
به رخسار زنان و دختران آل بوسفیان
ز خون نوخطان آل عصمت غازه کردی تو
جفاهایی که با آل نبی کردی تو در عالم
دمادم داغ اهل عالمی را تازه کردی تو