عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰۴
تو بحر لطافتی و ما همچو کفیم
آنسوی که موج رفت ما آنطرفیم
آن کف که به خون عشق آلودستی
بر ما میزن که بر کفت همچو دفیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰۸
چون تاج منی ز فرق خود افکندیم
اینک کمر خدمت تو بربندیم
بسیار گریستیم و هجران خندید
وقت است که او بگرید و ما خندیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱۲
خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم
وز بهر تو از هر دو جهان برخیزم
خورشید تو خواهم که به یاران برسد
چون ابر ز پیش تو از آن برخیزم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱۷
در بحر خیال غرقهٔ گردابم
نی بلکه به بحر میکشد سیلابم
ای دیده نمی‌خواب من بندهٔ آنک
در خواب بدانست که من در خوابم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲۲
در عشق تو گر دل بدهم جان ببرم
هرچه بدهم هزار چندان ببرم
چوگان سر زلف تو گر دست دهد
از جمله جهان گوی ز میدان ببرم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲۸
دشنامم ده که مست دشنام توام
مست سقط خوش خوش آشام توام
زهرابه بیار تا بنوشم چو شکر
من رام توام رام توام رام توام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲۹
دلدار چو دید خسته و غمگینم
آمد خندان نشست بر بالینم
خارید سرم گفت که ای مسکینم
دل می‌ندهد ره که چنینت بینم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۰
دل زار وثاق سینه آواره کنم
بر سنگ زنم سبوی خود پاره کنم
گر پاره کنم هزار گوهر ز غمت
روزی او را ز لعل تو چاره کنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۲
دوش آمده بود از سر لطفی یارم
شب را گفتم فاش مکن اسرارم
شب گفت پس و پیش نگه کن آخر
خورشید تو داری ز کجا صبح آرم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۳
دوش از سر مستی بخراشید رخم
آندم که زروش لاله میچید رخم
گفتم مخراشش که از آنروز که زاد
از قبلهٔ روی تو نگردید رخم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۹
رازیکه بگفتی ای بت بدخویم
واگو که من از لطف تو آن میجویم
چون گفت به گریه درشدم پس گفتا
وامیگویم خموش وامیگویم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴۰
رفتی و ز رفتن تو من خون گریم
وز غصهٔ افزون تو افزون گریم
نی خود چو تو رفتی ز پیت دیده برفت
چون دیده برفت بعد از او چون گریم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴۱
روزت بستودم و نمی‌دانستم
شب با تو غنودم و نمی‌دانستم
ظن برده بدم به خود که من من بودم
من جمله تو بودم و نمی‌دانستم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴۳
رویت بینم بدر من آن را دانم
وانجا که توئی صدر من آن را دانم
وانشب که ترا بینم ای رونق عید
از عمر شب قدر من آن را دانم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۲
سر در خاک آستان تو نهم
دل در خم زلف دلستان تو نهم
جانم به لب آمده است لب پیش من آر
تا جان به بهانه در دهان تو نهم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۸
شد گلشن روی تو تماشای دلم
شد تلخی جور هات حلوای دلم
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک
ذوقی دارد که بشنوی وای دلم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۶۵
عشق تو گرفته آستین می‌کشدم
واندر پی یار راستین می‌کشدم
وانگه گوئی دراز تا چند کشی
با عشق بگو که همچنین می‌کشدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۳
گاهی ز هوس دست زنان میباشم
گاه از دوری دست گزان میباشم
در آب کنم دست که مه را گیرم
مه گوید من بر آسمان میباشم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۶
گر چرخ زنم گرد تو خورشید زنم
ور طبل زنم نوبت جاوید زنم
چون حارس چوبک زن بام تو شوم
چوبک همه بر تارک ناهید زنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۰
گر دریائی ماهی دریای توام
ور صحرائی آهوی صحرای توام
در من می‌دم بندهٔ دمهای توام
سرنای تو سرنای تو سرنای توام