عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۵۱- تاریخ وقف و نصب تاج مهد علیا در حرم امام رضا در مشهد
مهد علیا مام خسرو ناصر الدین شاه راد
آنکه زیبد خادمش خاقان و دربان قیصرش
پادشاهی کش به رزم و بزم باید جاودان
میر عسکر در سپه دارا ندیم اسکندرش
پای بوس این آستان را آمد از ری سوی طوس
حضرتی کش بسپرد روح القدس سر بر درش
خواست سر بنهد بر این در مستمر دستی نیافت
سر نگین بر جای سر ناچار بنهاد افسرش
زیر و بالا را سوال آوردم از تاریخ آن
آسمان گفتا بود دیهیم دولت بر سرش
آنکه زیبد خادمش خاقان و دربان قیصرش
پادشاهی کش به رزم و بزم باید جاودان
میر عسکر در سپه دارا ندیم اسکندرش
پای بوس این آستان را آمد از ری سوی طوس
حضرتی کش بسپرد روح القدس سر بر درش
خواست سر بنهد بر این در مستمر دستی نیافت
سر نگین بر جای سر ناچار بنهاد افسرش
زیر و بالا را سوال آوردم از تاریخ آن
آسمان گفتا بود دیهیم دولت بر سرش
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۵۲- وه وه از در برید فرخ فال
وه وه از در برید فرخ فال
با خبرهای خوش رسید اینک
کآن علی جامه عمر نامه
شد ز دار العباده سوی درک
گشت خائین ولی نعمت را
سختش آخر گرفت نان و نمک
با همه شست و شق کمانی ها
از قدر بر دل آمدش ناوک...
با چنان دین که در غوایت کفر
بوده بوبکر را شریک و کمک
باد رحمت به انگریز و ارس
مرحبا بر هزاره و ازبک
دین او اجتهاد و ظن و قیاس
کیش او احتمال و شبهه و شک
همه حرفش گزاف و بوک و مگر
همه امرش خلاف و کوک و کلک
مهر و میثاق او به یک مازو
کار و کردار اوبه یک کرچک
قید اعناق عام کالانعام
آنکه نامش نهاده تحت حنک
بر سرش نی عمامه چاه بلاست
که در انباشته به خار و خسک
مرجع ناس گشته بین نسناس
خرس بنگر نشسته بر خرسک
آنکه قعر سعیر مقعد اوست
چند گاهی نشست بر توشک
سگ گرگین نگر پلنگ شکار
خرسوار مراغه بین و یدک
داده ازمسئله اصول و فروع
پاسخی کی سوای فحش و کتک
خود ز میراث هر که مرد و نماند
حق وارث زیاده از ده یک
هر که در مال غیر با او ساخت
گفت نصف لنا و نصف لک
داد حکم هزار خربزه زار
هر که بردش به رشوه یک کالک
از پی طمع یک وجب چوخا
داده بر باد بارهای برک
سوخت بهر چهار گز کرباس
ز آتش حرص او هزار فدک
دست ها از عناد او به خدای
پای ها از فساد او به فلک
ز اعتسافات این ظلوم جهول
ناله ها بر سماک شد ز سمک
کرده از دود آه اهل زمین
به تظلم سیاه روی فلک
رانده شنعت به کیش و ملت وی
دین زردشت و مذهب مزدک
کرده نفرین بر او جماد و نبات
جن و حیوان وآدمی و ملک
پخت دانی که بهر او این نان
آنکه کرد از نخست غصب فدک
زن به مزدی چو وی نخواهی یافت
ربع مسکون ببیزی ار به الک
تا در آتش سکون سمندر راست
تا شنا می کند در آب اردک
دوستانش مقیم آتش دل
چون سمندر چه پیش و چه اندک
دشمنانش ز آبرو دلشاد
اردک آسا جدا جدا هر یک
تیز اعدا به سبلت احبابش
بیش یا کم چه بزرگ تا چه کوچک
الغرض چون بشیر فرخ پی
داد این مژده گفت بشری لک
غاصب الضیعه قد فنی و ردی
ناصب الشیعه قد فنی هوی و هلک
پی تاریخ او صفائی گفت
رفت آمیرزا علی بدرک
۱۲۷۶ق
با خبرهای خوش رسید اینک
کآن علی جامه عمر نامه
شد ز دار العباده سوی درک
گشت خائین ولی نعمت را
سختش آخر گرفت نان و نمک
با همه شست و شق کمانی ها
از قدر بر دل آمدش ناوک...
با چنان دین که در غوایت کفر
بوده بوبکر را شریک و کمک
باد رحمت به انگریز و ارس
مرحبا بر هزاره و ازبک
دین او اجتهاد و ظن و قیاس
کیش او احتمال و شبهه و شک
همه حرفش گزاف و بوک و مگر
همه امرش خلاف و کوک و کلک
مهر و میثاق او به یک مازو
کار و کردار اوبه یک کرچک
قید اعناق عام کالانعام
آنکه نامش نهاده تحت حنک
بر سرش نی عمامه چاه بلاست
که در انباشته به خار و خسک
مرجع ناس گشته بین نسناس
خرس بنگر نشسته بر خرسک
آنکه قعر سعیر مقعد اوست
چند گاهی نشست بر توشک
سگ گرگین نگر پلنگ شکار
خرسوار مراغه بین و یدک
داده ازمسئله اصول و فروع
پاسخی کی سوای فحش و کتک
خود ز میراث هر که مرد و نماند
حق وارث زیاده از ده یک
هر که در مال غیر با او ساخت
گفت نصف لنا و نصف لک
داد حکم هزار خربزه زار
هر که بردش به رشوه یک کالک
از پی طمع یک وجب چوخا
داده بر باد بارهای برک
سوخت بهر چهار گز کرباس
ز آتش حرص او هزار فدک
دست ها از عناد او به خدای
پای ها از فساد او به فلک
ز اعتسافات این ظلوم جهول
ناله ها بر سماک شد ز سمک
کرده از دود آه اهل زمین
به تظلم سیاه روی فلک
رانده شنعت به کیش و ملت وی
دین زردشت و مذهب مزدک
کرده نفرین بر او جماد و نبات
جن و حیوان وآدمی و ملک
پخت دانی که بهر او این نان
آنکه کرد از نخست غصب فدک
زن به مزدی چو وی نخواهی یافت
ربع مسکون ببیزی ار به الک
تا در آتش سکون سمندر راست
تا شنا می کند در آب اردک
دوستانش مقیم آتش دل
چون سمندر چه پیش و چه اندک
دشمنانش ز آبرو دلشاد
اردک آسا جدا جدا هر یک
تیز اعدا به سبلت احبابش
بیش یا کم چه بزرگ تا چه کوچک
الغرض چون بشیر فرخ پی
داد این مژده گفت بشری لک
غاصب الضیعه قد فنی و ردی
ناصب الشیعه قد فنی هوی و هلک
پی تاریخ او صفائی گفت
رفت آمیرزا علی بدرک
۱۲۷۶ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۵۶- تاریخ وفات سید شجاع جندقی
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۵۸- قاضی ... مرد و این خبر را
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۶۱- تاریخ وفات میرزا ابراهیم جندقی
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۶۳- تاریخ اتمام آسیای همزئوی خور
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۶۶- تاریخ وفات امیر شمشیر خان عامری
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۶۸- مولود پسر میرزا عبدالحسین
میرزا عبدالحسین آن مرد راد
زیور دل زیب دین و آذین زین
دوستش پیوسته در اعزاز و ناز
دشمنش همواره در آشوب و شین
نعمت دنیا و دین پنهان و فاش
حق فرا پیش آردش قرب الیدین
سوی اکلیل ار فروزد چشم هوش
در فزاید بر فروغ فرقدین
فضلش از شش سوی عالم گیر باد
تا فراگیرد فضای خافقین ...
سال مولودش صفائی برنگاشت
زانکه بود این نکته بر وی فرض عین
باد آن کودک الهی جاودان
نور چشم میرزا عبدالحسین
۱۳۱۳ق
زیور دل زیب دین و آذین زین
دوستش پیوسته در اعزاز و ناز
دشمنش همواره در آشوب و شین
نعمت دنیا و دین پنهان و فاش
حق فرا پیش آردش قرب الیدین
سوی اکلیل ار فروزد چشم هوش
در فزاید بر فروغ فرقدین
فضلش از شش سوی عالم گیر باد
تا فراگیرد فضای خافقین ...
سال مولودش صفائی برنگاشت
زانکه بود این نکته بر وی فرض عین
باد آن کودک الهی جاودان
نور چشم میرزا عبدالحسین
۱۳۱۳ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۷۱- تاریخ وفات میرزا سید محمد جندقی
میرزا سید محمد زد علم
از طلسم جسم در اقلیم جان
رخش رغبت بر فلک رانداز زمین
بس که نفرت داشت ز ابنای زمان
زین دژ هستی نما بربست رخت
بار بگشود از جهنم در جنان
چون رجال الغیب زین دار شهود
کرد روی از دیده مردم نهان
میرزا، پورش بهاءالدین به من
گفت تاریخی ورا بسرای هان
از صفائی پاسخش درخواستم
کش درین فن دیده بودم ترزبان
زد رقم جاوید با اکرام حق
میرزا را جایگاه اندر جنان
۱۲۵۵ق
از طلسم جسم در اقلیم جان
رخش رغبت بر فلک رانداز زمین
بس که نفرت داشت ز ابنای زمان
زین دژ هستی نما بربست رخت
بار بگشود از جهنم در جنان
چون رجال الغیب زین دار شهود
کرد روی از دیده مردم نهان
میرزا، پورش بهاءالدین به من
گفت تاریخی ورا بسرای هان
از صفائی پاسخش درخواستم
کش درین فن دیده بودم ترزبان
زد رقم جاوید با اکرام حق
میرزا را جایگاه اندر جنان
۱۲۵۵ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۷۳- تاریخ هلاک مصطفی عمزادهٔ شاعر
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۷۴- تاریخ اتمام خانه وبنای سید هاشم گیلانی در جندق
سیدهاشم ای ادیب حکیم
ای کمالت منزه از نقصان
نورافزای دیده ی توحید
نار افروز دوده ی طغیان
آسمان کمال را محور
خاندان جلال را ارکان
حکمای لبیب دانشمند
همه در مدرس تو ابجد خوان
دعوی خصم پیش علم تو چیست
کی ز آدم سبق برد شیطان
از حضورت ظهور حق ظاهر
وز معانی عیان مقام بیان
بر تو صادق خصایص بوذر
در تو ثابت مکارم سلمان
همه فعلت نصایح حزقیل
همه قولت مواعظ لقمان
ای رسومت مرتب از سنت
ای علومت معین از قرآن
ای صراط قویم را رهبر
ای نکات دقیق را برهان
روی گردان ز رای و شبهه و شک
رای تابان ز ظن و وهم وگمان
جز توکشنید ای عدیم المثل
ز انس و جان هر که آشکار و نهان
اختری صدفلک فرشته درو
پیکری و اندرو هزار انسان
چون در آرم معانی تو به لفظ
کش بود عاجز از بیان سحبان
ذره جز خود چه لافد از خورشید
قطره جز خود چه راند از عمان
ای دریغا که در ثنای توام
نیست طول زمان و طی لسان
دادمی ورنه داد مدحت تو
افصح از انوری به از سلمان
الغرض خواستت چو صانع ملک
خانه ای ز آب و گل کند بنیان
آمد استاد پیرک ابراهیم
با یکی عقل پیر و بخت جوان
اوستاد صنیع نادره صنع
پیر پاکیزه دید قاعده دان
طرفه طرحی شگرف ریخت رفیع
که از آن به عمارتی نتوان
دلگشا مأمنی به از مینو
کش ندیدی ندی کس به جهان
رونق صنع سنماری
شست پاک این به ناز لوح زمان
میخ خجلت سپوخت بر بهرام
ننگ نکبت نهاد بر نعمان
کاست شوکت به رتبت از مریخ
برد سبقت به رفعت از کیوان
شست رنگ از نگارخانه ی چین
داغ حسرت کشید بر خاقان
راست خواهی بدین بنای بدیع
کش شد امروز مظهر این سامان
کیست دار الاماره ی تبریز
چیست شمس العماره ی طهران
برد از یاد ساکنین زمین
نقش بغداد و نام اصفاهان
به تماشا سزد که حورالعین
سوی جندق برون چمد زجنان
در بهشت برین نیارامد
با چنین مسکنی دگر غلمان
پی تعظیم خاک ایوانش
راست خم گشته پشت هفت ایوان
فرق دولت به عرش ساید اگر
دست گردون رسد به گردن آن
با کمال ستایش این خانه
تو در آن مثل ماه در سرطان
یا چو بوذر به بنگه ربذه
یا چو سلمان اسیر قید خسان
دانمت قدر و جاه از اینها بیش
خود کجا جوی و بحر بی پایان
یونس آسا به کام حوت مقیم
یوسف آسا فتاده در زندان
همچو احمد به مأمن بوجهل
همچو مصحف به دامن عثمان
برتو باری مبارک این مکمن
تا مکین ناگزر بود ز مکان
تن و جان بادت از فسون ایمن
تا به مهد فراغ خفته امان
دل و دستت چو بحر و کان کافی
باشدی بحر تا مرادف کان
عمر و عشرت تو را بود همدوش
عز و عصمت تو را زید هم شان
دوستت سال و ماه در شادی
دشمنت هر چه سال و مه پژمان
پوست بل مغز جو که در معنی
جسم را نیست نسبتی با جان
سال انجام این سرای سره
نامعین فتد به نام و نشان
خواستیم از صفائیش تاریخ
پاسخی در کمال حسن بیان
گفت پای زوال از ان کوته
برد آب خورنق این بنیان
۱۳۱۰ق
ای کمالت منزه از نقصان
نورافزای دیده ی توحید
نار افروز دوده ی طغیان
آسمان کمال را محور
خاندان جلال را ارکان
حکمای لبیب دانشمند
همه در مدرس تو ابجد خوان
دعوی خصم پیش علم تو چیست
کی ز آدم سبق برد شیطان
از حضورت ظهور حق ظاهر
وز معانی عیان مقام بیان
بر تو صادق خصایص بوذر
در تو ثابت مکارم سلمان
همه فعلت نصایح حزقیل
همه قولت مواعظ لقمان
ای رسومت مرتب از سنت
ای علومت معین از قرآن
ای صراط قویم را رهبر
ای نکات دقیق را برهان
روی گردان ز رای و شبهه و شک
رای تابان ز ظن و وهم وگمان
جز توکشنید ای عدیم المثل
ز انس و جان هر که آشکار و نهان
اختری صدفلک فرشته درو
پیکری و اندرو هزار انسان
چون در آرم معانی تو به لفظ
کش بود عاجز از بیان سحبان
ذره جز خود چه لافد از خورشید
قطره جز خود چه راند از عمان
ای دریغا که در ثنای توام
نیست طول زمان و طی لسان
دادمی ورنه داد مدحت تو
افصح از انوری به از سلمان
الغرض خواستت چو صانع ملک
خانه ای ز آب و گل کند بنیان
آمد استاد پیرک ابراهیم
با یکی عقل پیر و بخت جوان
اوستاد صنیع نادره صنع
پیر پاکیزه دید قاعده دان
طرفه طرحی شگرف ریخت رفیع
که از آن به عمارتی نتوان
دلگشا مأمنی به از مینو
کش ندیدی ندی کس به جهان
رونق صنع سنماری
شست پاک این به ناز لوح زمان
میخ خجلت سپوخت بر بهرام
ننگ نکبت نهاد بر نعمان
کاست شوکت به رتبت از مریخ
برد سبقت به رفعت از کیوان
شست رنگ از نگارخانه ی چین
داغ حسرت کشید بر خاقان
راست خواهی بدین بنای بدیع
کش شد امروز مظهر این سامان
کیست دار الاماره ی تبریز
چیست شمس العماره ی طهران
برد از یاد ساکنین زمین
نقش بغداد و نام اصفاهان
به تماشا سزد که حورالعین
سوی جندق برون چمد زجنان
در بهشت برین نیارامد
با چنین مسکنی دگر غلمان
پی تعظیم خاک ایوانش
راست خم گشته پشت هفت ایوان
فرق دولت به عرش ساید اگر
دست گردون رسد به گردن آن
با کمال ستایش این خانه
تو در آن مثل ماه در سرطان
یا چو بوذر به بنگه ربذه
یا چو سلمان اسیر قید خسان
دانمت قدر و جاه از اینها بیش
خود کجا جوی و بحر بی پایان
یونس آسا به کام حوت مقیم
یوسف آسا فتاده در زندان
همچو احمد به مأمن بوجهل
همچو مصحف به دامن عثمان
برتو باری مبارک این مکمن
تا مکین ناگزر بود ز مکان
تن و جان بادت از فسون ایمن
تا به مهد فراغ خفته امان
دل و دستت چو بحر و کان کافی
باشدی بحر تا مرادف کان
عمر و عشرت تو را بود همدوش
عز و عصمت تو را زید هم شان
دوستت سال و ماه در شادی
دشمنت هر چه سال و مه پژمان
پوست بل مغز جو که در معنی
جسم را نیست نسبتی با جان
سال انجام این سرای سره
نامعین فتد به نام و نشان
خواستیم از صفائیش تاریخ
پاسخی در کمال حسن بیان
گفت پای زوال از ان کوته
برد آب خورنق این بنیان
۱۳۱۰ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۸۰- تاریخ وفات آخوندملاقربانعلی جندقی
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۸۶- تاریخ رحلت فتحعلی شاه
فتحعلی شه راد گیتی خدای اعظم
کش آفتاب زیبد برخاک جبهه فرسای
کام و بقای جان را تک زین سرای فانی
برداشت دست و بگذاشت در راه آخرت پای
رفت از سپنج لانه زی ملک جاودانی
تا جوید از پی جشن در هشت کاخ مأوای
گفتم که ای به سوگت پنهان و فاش تا حشر
آفاق را به دل ویل افلاک را به جان وای
رفتی و ماند جاوید بر یاد رزم و بزمت
صد نعره در دل کوس صد ناله بر لب نای
سال رحیل او را پرسیدم از صفایی
با نالهٔ سبکسیر، با گریهٔ گرانپای
بسرود سوی قم پوی رویی به قبر وی کن
بر گوی باد جاوید در صحن جنتت جای
۱۲۵۰ق
کش آفتاب زیبد برخاک جبهه فرسای
کام و بقای جان را تک زین سرای فانی
برداشت دست و بگذاشت در راه آخرت پای
رفت از سپنج لانه زی ملک جاودانی
تا جوید از پی جشن در هشت کاخ مأوای
گفتم که ای به سوگت پنهان و فاش تا حشر
آفاق را به دل ویل افلاک را به جان وای
رفتی و ماند جاوید بر یاد رزم و بزمت
صد نعره در دل کوس صد ناله بر لب نای
سال رحیل او را پرسیدم از صفایی
با نالهٔ سبکسیر، با گریهٔ گرانپای
بسرود سوی قم پوی رویی به قبر وی کن
بر گوی باد جاوید در صحن جنتت جای
۱۲۵۰ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۹۲- تاریخ دیگر در همین موضوع
نظام قاری : چند رساله
نشانی که در شأن کلاه نوروزی در دیوان البسه نوشتهاند
هو الستار
کمخای خانبالغ سفیریدین چارقب طلا دوزی سفیر یمغا
کلانتران دستار بندقی و شمله و عمال و مباشران مقراض و کزو عوام و خواص قدک و رعایای مله و مستوفیان و بتکچیان و محرران ابیاری و بمی و قلمی بدانند که چون امیر گرزالدین هیبت نوروزی(لازال ظلاله علی مفارق الملبسین) نوع وصلتی با جناب والای، اطلس کرده و نیز پشمی در کلاه دارد مقرر فرمودیم که در شهر لباس و قصبه قصب امیر نوروز باشد. و داروغکی لباسات بهاری بدو تفویض رفت که یکسر سوزن آنچه تعلق بموئینه دارد مدخل ندهد. سقرلاط و پشمینه را تخته بند کند. نمد را مالش واجب داند. اگر کارخانه پنبه نیز بهم بر میزند گردی بدامن جاه ما نمی نشیند. روی از صوابدید نگردانند. او نیز نوعی سازد که موجب روسفیدی لباسات تابستانی باشد. چون تشریف میمون بدگمه در و طلادوزی موشح و محلی کردد بقاری بخشند.
الصوف الا علی فی سته عشر فلان.
کمخای خانبالغ سفیریدین چارقب طلا دوزی سفیر یمغا
کلانتران دستار بندقی و شمله و عمال و مباشران مقراض و کزو عوام و خواص قدک و رعایای مله و مستوفیان و بتکچیان و محرران ابیاری و بمی و قلمی بدانند که چون امیر گرزالدین هیبت نوروزی(لازال ظلاله علی مفارق الملبسین) نوع وصلتی با جناب والای، اطلس کرده و نیز پشمی در کلاه دارد مقرر فرمودیم که در شهر لباس و قصبه قصب امیر نوروز باشد. و داروغکی لباسات بهاری بدو تفویض رفت که یکسر سوزن آنچه تعلق بموئینه دارد مدخل ندهد. سقرلاط و پشمینه را تخته بند کند. نمد را مالش واجب داند. اگر کارخانه پنبه نیز بهم بر میزند گردی بدامن جاه ما نمی نشیند. روی از صوابدید نگردانند. او نیز نوعی سازد که موجب روسفیدی لباسات تابستانی باشد. چون تشریف میمون بدگمه در و طلادوزی موشح و محلی کردد بقاری بخشند.
الصوف الا علی فی سته عشر فلان.
نظام قاری : مخیّلنامه (در جنگ صوف و کمخا)
بخش ۸ - در ایلچی فرستادن کمخا و باج از صوف و سقرلاط طلب کردن
چنین گفت ابیاری خسروی
که بشنو سخن چون تو شاه نوی
بسرپوش گفتند چیزی براز
نباید کشیدن چو میرز دراز
بباید فرستادن ایلچی برو
نباید نهاد این حدیثش برو
طلب کردن از صوف و ارمک خراج
گرفتن بضرب از سقرلاط باج
سری گر برآید رجیب خلاف
توهم دزد و دشمن بکین برشکاف
پسند آمدش اینسخن زود و گفت
که با جبه اش خرمی باد جفت
قبائی بایلچیگری خواستند
بنوروزی و چمته آراستند
فرستاده شد بهر تحصیل مال
بنزدیک صوف از برای منال
یکی میشد آهسته ایلچی براه
بدو کرد مدفون یزدی نگاه
چرا گفت نی چست تر میدوی
ببالای حجله مگر میروی
زقبرس بسوی خطاروی کرد
بدش ابلقی پوستین ره بورد
بمان ایلچی رخت اینجا براه
شنو قصه صوف و آن بارگاه
که بشنو سخن چون تو شاه نوی
بسرپوش گفتند چیزی براز
نباید کشیدن چو میرز دراز
بباید فرستادن ایلچی برو
نباید نهاد این حدیثش برو
طلب کردن از صوف و ارمک خراج
گرفتن بضرب از سقرلاط باج
سری گر برآید رجیب خلاف
توهم دزد و دشمن بکین برشکاف
پسند آمدش اینسخن زود و گفت
که با جبه اش خرمی باد جفت
قبائی بایلچیگری خواستند
بنوروزی و چمته آراستند
فرستاده شد بهر تحصیل مال
بنزدیک صوف از برای منال
یکی میشد آهسته ایلچی براه
بدو کرد مدفون یزدی نگاه
چرا گفت نی چست تر میدوی
ببالای حجله مگر میروی
زقبرس بسوی خطاروی کرد
بدش ابلقی پوستین ره بورد
بمان ایلچی رخت اینجا براه
شنو قصه صوف و آن بارگاه
نظام قاری : مخیّلنامه (در جنگ صوف و کمخا)
بخش ۲۰ - آهنگ نمودن صوف به پیکار کمخا
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۰
کاووس کیانی که کیش نام نهادند
کی بود و کجا بود و کیش نام نهادند
خاکی است که رنگین شده از خون ضعیفان
این ملک که بغداد و ریش نام نهادند
با خاک عجین آمد و از تاک عیان شد
خون دل شاهان که میش نام نهادند
صد تیغ جفا بر سر و تن دید یکی چوب
تا شد تهی از خویش و نیش نام نهادند
دل گرمی و دم سردی ما بود که گاهی
خرداد مه و گاه دیش نام نهادند
آیین طریق از نفس پیر مغان یافت
آن خضر که فرخنده پیش نام نهادند
کی بود و کجا بود و کیش نام نهادند
خاکی است که رنگین شده از خون ضعیفان
این ملک که بغداد و ریش نام نهادند
با خاک عجین آمد و از تاک عیان شد
خون دل شاهان که میش نام نهادند
صد تیغ جفا بر سر و تن دید یکی چوب
تا شد تهی از خویش و نیش نام نهادند
دل گرمی و دم سردی ما بود که گاهی
خرداد مه و گاه دیش نام نهادند
آیین طریق از نفس پیر مغان یافت
آن خضر که فرخنده پیش نام نهادند
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۲
شیخ و زاهد گر مرا مردود و کافر گفته اند
عذر ایشان روشن است از روی ظاهر گفته اند
خاطری رنجیده از ما دادشتند این ابلهان
این سخنها را مگر از رنج خاطر گفته اند
دشمن دانا بود نادان که در هر روزگار
انبیا را ناقصان کذاب و ساحر گفته اند
این خراطین بین که با این عقل و این دانش، سخن
از سماک اعزل و از نسر طائر گفته اند
گر خردمندان رضا باشند از ما باک نیست
زانچه این نابخردان از عقل قاصر گفته اند
عذر ایشان روشن است از روی ظاهر گفته اند
خاطری رنجیده از ما دادشتند این ابلهان
این سخنها را مگر از رنج خاطر گفته اند
دشمن دانا بود نادان که در هر روزگار
انبیا را ناقصان کذاب و ساحر گفته اند
این خراطین بین که با این عقل و این دانش، سخن
از سماک اعزل و از نسر طائر گفته اند
گر خردمندان رضا باشند از ما باک نیست
زانچه این نابخردان از عقل قاصر گفته اند
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۲
ساقی امشب گوئیا زردشت پیغمبر بود
کش بدست اندر فروزان پاره اخگر بود
گشته همچون پور آذر آذرش بر دو سلام
چهره اش از نیکوئی رشک بت آذر بود
یک طرف افتاده ساغر چون تن بی سر بود
یک طرف غلطیده مینا چون تن بیسر بود
ساقی و میخواره چون شخص دو پیکر متحد
جام می چون مهر اندر برج دو پیکر بود
آشکار از جام می رخسار کیخسرو بود
یادگار آئینه ساغر ز اسکندر بود
چنگ در دامان مطرب ناله و زاری کنان
کودکی نازک مزاج اندر بر مادر بود
کش بدست اندر فروزان پاره اخگر بود
گشته همچون پور آذر آذرش بر دو سلام
چهره اش از نیکوئی رشک بت آذر بود
یک طرف افتاده ساغر چون تن بی سر بود
یک طرف غلطیده مینا چون تن بیسر بود
ساقی و میخواره چون شخص دو پیکر متحد
جام می چون مهر اندر برج دو پیکر بود
آشکار از جام می رخسار کیخسرو بود
یادگار آئینه ساغر ز اسکندر بود
چنگ در دامان مطرب ناله و زاری کنان
کودکی نازک مزاج اندر بر مادر بود