عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹۳
با من ترش است روی یار قدری
شیرین‌تر از این ترش ندیدم شکری
بیزار شود شکر ز شیرینی خویش
گر زان شکر ترش بیابد خبری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹۵
با یار به گلزار شدم رهگذری
بر گل نظری فکندم از بی‌خبری
دلدار به من گفت که شرمت بادا
رخسار من اینجا و تو بر گل نگری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹۸
برخیز و به نزد آن نکونام درآی
در صحبت آن یار دلارام درآی
زین دام برون جه و در آن دام درآی
از در اگرت براند از بام درآی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹۹
بر ظلمت شب خیمهٔ مهتاب زدی
می‌خفت خرد بر رخ او آب زدی
دادی همه را به وعده خواب خرگوشی
وز تیغ فراق گردن خواب زدی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۱
بر گلشن یارم گذرت بایستی
بر چهرهٔ او یک نظرت بایستی
در بی‌خبری گوی ز میدان بردی
از بی‌خبریها خبرت بایستی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۲
بنمای به من رخت بکن مردمی
تا لاف زنم که دیده‌ام خرمی
ای جان جهان از تو چه باشد کمی
کز دیدن تو شاد شود آدمی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۳
بوئی ز تو و گل معطر نی نی
با دیدنت آفتاب و اختر نی نی
گوئی که شب است سوی روزن بنگر
گر تو بروی شب است دیگر نی نی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۴
بی‌آتش عشق تو تو نخوردم آبی
بی‌نقش خیال تو ندیدم آبی
در آب تو کوست چون شراب نابی
می‌نالم و می‌گردم چون دولابی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۹
پیش آی خیال او که شوری داری
بر دیدهٔ من نشین که نوری داری
در طالع خود ز زهره سوری داری
در سینه چو داود زبوری داری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱۰
بی‌نام و نشان چون دل و جانم کردی
بی‌کیف طرب دست زنانم کردی
گفتم به کجا روم که جان را جانیست
بی‌جا و روان همچو روانم کردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱۱
پیوسته مها عزم سفر می‌داری
چون چرخ مرا زیر و زبر می‌داری
شیری و منم شکار در پنجهٔ تو
دل خوردئی و قصد جگر می‌داری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲۳
جانا ز تو بیزار شوم نی نی نی
با جز تو دگر یار شوم نی نی نی
در باغ وصالت چو همه گل بینم
سرگشته بهر خار شوم نی نی نی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲۹
چشمان خمار و روی رخشان داری
کان گوهر و لعل بدخشان داری
گیرم که چو غنچه خنده پنهان داری
گل را ز جمال خود تو خندان داری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳۰
چشم تو بهر غمزه بسوزد مستی
گر دلبندی هزار خون کردستی
از پای درآمد دل و دل پای نداشت
از دست کسی که او ندارد رستی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳۷
چون شب بر من زنان و گویان آئی
در نیم شبی صبح طرب بنمائی
زلف شب را گره گره بگشائی
چشمت مرسا که سخت بی‌همتائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۱
چونی ای آنکه از جمال فردی
صدبار ز چو نیم برون آوردی
چون دانستم ترا و چونت دیدم
بی‌دانش و بینشم به کلی ویران بردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۳
حاشا که به ماه گویمت میمانی
یا چون قد تو سرو بود بستانی
مه را لب لعل شکرافشان ز کجاست
در سرو کجاست جنبش روحانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۸
خود هیچ بسوی ما نگاهی نکنی
گیرم که گناهست گناهی نکنی
دل در گل رخسار تو می‌نالد زار
بر آینهٔ دلم تو آهی نکنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۲
در بادیهٔ عشق تو کردم سفری
تا بو که بیایم ز وصالت خبری
در هر منزل که می‌نهادم قدمی
افکنده تنی دیدم و افتاده سری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۴
در چشم منست این زمان ناز کسی
در گوش منست این دم آواز کسی
در سینه منم حریف و انباز کسی
سرمستم کی نهان کنم راز کسی