عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۵
در چشم منی و گرنه بینا کیمی
در مغز منی و گرنه شیدا کیمی
آنجا که نمی‌دانم آنجای کجاست
گر عشق تو نیستی من آنجا کیمی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۸
در دل نگذشت کز دلم بگذاری
یا رخت فتاده در گلم بگذاری
بسیار زدم لاف تو با دشمن و دوست
ای وای به من گر خجلم بگذاری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۹
در دل نگذارمت که افگار شوی
در دیده ندارمت که بس خار شوی
در جان کنمت جای نه در دیده و دل
تا در نفس بازپسین یار شوی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۲
در زیر غزل‌ها و نفیر و زاری
دردیست مرا ز چهره‌های ناری
هرچند که رسم دلبریهاش خوشست
کو آن خوشی‌ئیکه او کند دلداری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۵
در عشق تو خون دیده بارید بسی
جان در تن من ز غم بنالید بسی
آگاه نی ز حالم ای جان جهان
چرخم به بهانه تو مالید بسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۶
دوش آمد آن خیال تو رهگذری
گفتم بر ما باش ز صاحب نظری
تا صبح دو چشم من بگفتش بتری
مهمان منی به آب چندانکه خوری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۸
دوشینه مرا گذاشتی خوش خفتی
امشب به دغل بهر سوئی میافتی
گفتم که مرا تا به قیامت جفتی
گو آن سخنی که وقت مستی گفتی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۴
رفتم بر یار از سر سر دستی
گفتا ز درم برو که این دم مستی
گفتم بگشای در که من مست نیم
گفتا که برو چنانکه هستی هستی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹۲
سرسبزتر از تو من ندیدم شجری
پرنورتر از تو من ندیدم قمری
شبخیزتر از تو من ندیدم سحری
پرذوق‌تر از تو من ندیدم شکری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹۷
شب رفت و دلت نگشت سیر، ای ایچی
دست تو اگر نگیرد آن مه هیچی
خفتند حریفان همه چاره‌ات اینست
کاندر می لعل و در سر خود پیچی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱۱
گاه از غم او دست ز جان می‌شوئی
گه قصهٔ آ، به درد دل می‌گوئی
سرگشته چرا گرد جهان می‌پوئی
کو از تو برون نیست کرا می‌جویی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱۷
گر داد کنی درخور خود داد کنی
بیچاره کسی را که تواش یاد کنی
گفتی تو که بسیار بیادت کردم
من میدانم که چون مرا یاد کنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲۶
گر مجلس انس را به کار آمدمی
هردم بدر تو بنده وار آمدمی
گر آفت تصدیع نبودی و ملال
هر روز برت هزار بار آمدمی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۵
گفتم صنما مگر که جانان منی
اکنون که همی نظر کنم جان منی
مرتد گردم گر ز تو من برگردی
ای جان جهان تو کفر و ایمان منی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۶
گفتم صنمی شدی که جان را وطنی
گفتا که حدیث جان مکن گر ز منی
گفتم که به تیغ حجتم چند زنی
گفتا که هنوز عاشق خویشتنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۴۰
گفتند که هست یار را شور وشری
گفتم که دوم بار بگو خوش خبری
گفتا ترش است روی خوبش قدری
گفتم که زهی تهمت کژ بر شکری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۴۳
گوئی که مگر به باغ رز رشته‌امی
یا بر رخ خویش زعفران کشته‌امی
آن وعده که کرده‌ای رها می‌نکند
ور نی خود را به رایگان کشته‌امی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۴۶
لب بر لب هر بوسه ربائی بنهی
نوبت چو به ما رسد بهائی بنهی
جرم را همه عفو کنی بی‌سببی
وین جرم مرا تو دست و پائی نهی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۵۶
من با تو چنین سوخته خرمن تا کی
وز ما تو چنین کشیده دامن تا کی
این کار به کام دشمنانم تا چند
من در غم تو، تو فارغ از من تا کی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۵۸
من بی‌دلم ای نگار و تو دلداری
شاید که بهر سخن ز من نازاری
یا آن دل من که برده‌ای بازدهی
یا هر چه کنم ز بیدلی برداری