عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۴
در دور ما چه جور بشر با بشر نکرد
برپا کدام فتنه و آشوب و شر نکرد
جمعیتی ندید که از هم جدا نساخت
معمورهٔی نیافت که زیر و زبر نکرد
وه کادمی به آدمی از دیو سیرتی
کرد آنچه جانور بدگر جانور نکرد
از جمله کارها که جنایت شمرده اند
کار دگر نماند که این خیره سر نکرد
هرگونه ظلم و جور و تجاوز بنوع خویش
کرد و زحق حیا و ز کیفر حذر نکرد
حتی ز جزء لایتجزی بضد نوع
این غافل از خدا شده صرفنظر نکرد
طرح کدام نقشه که اندر هوا نریخت
ظاهر کدام فتنه که در بحر و بر نکرد
باشد هنر گر آلت قتاله ساختن
شاد آنکه اهتمام به کسب هنر نکرد
چندان شگفت نیست که بیدادگر شود
هر کس یقین به معدلت دادگر نکرد
گفتند انبیاء و نوشتند اولیاء
اما هزار حیف که بر ما اثر نکرد
تأمین ز دین طلب که خداوند بی سبب
تعیین دین برای گروه بشر نکرد
بس مختصر بود بحقیقت جهان صغیر
مرد آنکه التفات بدین مختصر نکرد
برپا کدام فتنه و آشوب و شر نکرد
جمعیتی ندید که از هم جدا نساخت
معمورهٔی نیافت که زیر و زبر نکرد
وه کادمی به آدمی از دیو سیرتی
کرد آنچه جانور بدگر جانور نکرد
از جمله کارها که جنایت شمرده اند
کار دگر نماند که این خیره سر نکرد
هرگونه ظلم و جور و تجاوز بنوع خویش
کرد و زحق حیا و ز کیفر حذر نکرد
حتی ز جزء لایتجزی بضد نوع
این غافل از خدا شده صرفنظر نکرد
طرح کدام نقشه که اندر هوا نریخت
ظاهر کدام فتنه که در بحر و بر نکرد
باشد هنر گر آلت قتاله ساختن
شاد آنکه اهتمام به کسب هنر نکرد
چندان شگفت نیست که بیدادگر شود
هر کس یقین به معدلت دادگر نکرد
گفتند انبیاء و نوشتند اولیاء
اما هزار حیف که بر ما اثر نکرد
تأمین ز دین طلب که خداوند بی سبب
تعیین دین برای گروه بشر نکرد
بس مختصر بود بحقیقت جهان صغیر
مرد آنکه التفات بدین مختصر نکرد
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۴ - ستایش
سعی بزرگان و مهان یاد باد
روح سلاطین جهان شاد باد
فخر بشر حیدر دلدل سوار
گفت چنین در کلمات قصار
کانکه جسور است به سلطان عهد
خویش رساند به هلاکت ز جهد
بنده شهان را همه مدحت گرم
بر همه از شوق ثناگسترم
پادشهان راست ستایش روا
زانکه گزینند به جهانشان خدا
شوکتشان بخشد و فرّ و شکوه
سازدشان سرور چندین گروه
هیبتی از خویش بدیشان دهد
نظم جهان در کف ایشان نهد
قوم چو شایستهٔ رحمت شوند
یا که سزاوار به زحمت شوند
لطف و غضب راز دل پادشاه
شامل آن قوم نماید اله
هست دل پادشه کامکار
بارگه سلطنت کردگار
آنچه از او بر تو رسد از خداست
مر عمل نیک و بدت را جزاست
روح سلاطین جهان شاد باد
فخر بشر حیدر دلدل سوار
گفت چنین در کلمات قصار
کانکه جسور است به سلطان عهد
خویش رساند به هلاکت ز جهد
بنده شهان را همه مدحت گرم
بر همه از شوق ثناگسترم
پادشهان راست ستایش روا
زانکه گزینند به جهانشان خدا
شوکتشان بخشد و فرّ و شکوه
سازدشان سرور چندین گروه
هیبتی از خویش بدیشان دهد
نظم جهان در کف ایشان نهد
قوم چو شایستهٔ رحمت شوند
یا که سزاوار به زحمت شوند
لطف و غضب راز دل پادشاه
شامل آن قوم نماید اله
هست دل پادشه کامکار
بارگه سلطنت کردگار
آنچه از او بر تو رسد از خداست
مر عمل نیک و بدت را جزاست
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۱۱۴ - غدیریه به بحر جدید
زهی عید همایون سعیدی
که چون او بجهان نامده عیدی
خهی روز نشاط آور فیروز
که نادیده چو آن چشم جهان روز
طفیلند بدین روز نکو فال
همه روز و شب و هفته مه و سال
همش وقت شریف اشرف اوقات
همش ساعت سعد اسعد ساعات
ازل منبسط از صبح صبیحش
ابد منعکس از شام ملیحش
چه عیدی که بر اعیاد مقدم
فرحبخش همه عالم و آدم
ورودش در دولت بگشاید
ظهورش غم دلها بزداید
نسیمش چو دم زنده دلانست
به رقص آور ذرات جهانست
چه عیدی که مهین رایت اجلال
چه روزی که بهین آیت اقبال
چه عیدی که چو آن کس نشنیده است
چه روزی که چو آن دیده ندیده است
ز بس آمده میمون و مبارک
بود تهنیتش ذکر ملایک
بدین عید نه شبه و نه نظیر است
ندانی اگرش عید غدیر است
در این روز نکو سید ابرار
رسول مدنی احمد مختار
خدیو دو جهان صادر اول
بر افراد رسل افضل و اکمل
نگارنده ابلاغیه دین
نماینده حق واضع آئین
برازنده و زیبنده شاهی
بزرگ آینهٔ وجه الهی
نبی قرشی حامل قرآن
محمد (ص) سروسر خیل رسولان
پس از طوف حرم عزم وطن داشت
زمین فخر از آن شاه ز من داشت
که شد روح الامین نازل و آورد
سلامش ز خداوند و بیان کرد
که فرموده حق ای کان شرافت
بکن نصب علی را به خلافت
به مردم ز من احکام کماهی
رساندی چه اوامر چه نواهی
ولی آن همه از ظاهر شرع است
به اصل غرض آنها همه فرع است
به پرده است رخ شاهد منظور
از آن روی نکو پردهنما دور
عبث نیست ز من خلقت ارکان
بر انگیختن صورت انسان
چو او در خور الطاف چنین است
ز انسان غرض من همه اینست
که خود در نظرش پرده گشایم
بلا پرده به او رخ بنمایم
کنون من همه را در نظر استم
سرا پا ز علی جلوهگر استم
بگو خلق علی را بشناسند
ز نشناختن آن بهراسند
علی را بده امروز وصایت
کز این بعد بود دور ولایت
ور این امر بجا ناوری ای شاه
ار این سر نکنی امتت آگاه
نباشد به جز از رنج و ملالت
تو را بهره ز تبلیغ رسالت
همان دم پی این امر مؤکد
فرود آمدی از ناقه محمد (ص)
به یاران همه فرمود به یک بار
گشائید در این طرفه مکان بار
پس آندم ز قطب منبری آراست
که از رفعت آن قدر فلک کاست
چه منبر که یکی پایه از آن عرش
به پیرامن آن بال ملک فرش
برآمد شه دین بر سر منبر
چو بر چرخ برین مهر منور
خلایق همه در حیرت از آن شاه
که اینک چه سراید نبی الله
پس از حمد خداوند جهاندار
چنین ریخت در از لعل گهربار
که فرمان بودم از بر داور
خلافت دهم امروز به حیدر
مر این دین که برنج ز حد افزون
بدین پایه رسانیدهام اکنون
بحق ز امر حقش بازگذارم
بدست علی آن را بسپارم
پس آن بیخود یکسر ز خدامست
بر آورد علی را بسر دست
بفرمود به امت که بدانید
هم این قصه در اطراف بخوانید
هر آنرا که به من هست تولا
مر او راست علی سید و مولا
به جایش مگزینید دگر کس
که او هادی بالحق بود و بس
پس از من به شما هادی و رهبر
کسی نیست به جز حیدر صفدر
علی صاحب آن شأن عظیم است
که خود قاسم جنات و نعیم است
ز دامان علی دست مدارید
جز اندر پی او ره مسپارید
بلی جز به وی امید نباید
که از غیر علی کار نیاید
علی حجت یکتائی ذاتست
علی مظهر اسماء صفاتست
عزیز است و حکیم است و قدیر است
علیم است و سمیع است و بصیر است
از او کار گه کن فیکون راست
از او این فلک بوقلمون راست
از او مهر و مه و ثابت و سیار
پی نظم جهان گشته پدیدار
علی مرشد جبریل امین شد
که از فرط شرف سدره نشین شد
هم او کرده مخمر گل آدم
هم او بوده به وی مونس و همدم
از او نوح نجی رسته ز طوفان
از او کامروا گشته سلیمان
از او یافت ضیا دیده یعقوب
از او یافت شفا علت ایوب
از او بهر خلیل آتش سوزان
بدل شد به گل و لاله و ریحان
کلیم الله از او گشته سرافراز
مسیحا ز وی آموخته اعجاز
به احمد چو مدد کار و معین شد
از او راست چنین رایت دین شد
نمیکرد بدین گر علی اقدام
نبد نام و نشان هیچ ز اسلام
پیمبر چو به معراج روان گشت
در آیات الهی نگران گشت
هر آن سر که خفی بود جلی دید
به هر سو که نظر کرد علی دید
علی نور بصر روح روانست
علی همدم دل مونس جانست
علی در همه جا با تو قرین است
تو را در دو جهان یار و معین است
کس ار یار طلب میکند این یار
که چون او نبود یار وفادار
دوصد شکر کز الطاف خداوند
بریده است صغیر از همه پیوند
بکس غیر علی کار ندارد
جز او در دو جهان یار ندارد
ندارد بکسی چشم عنایت
به جز شیر خدا شاه ولایت
که چون او بجهان نامده عیدی
خهی روز نشاط آور فیروز
که نادیده چو آن چشم جهان روز
طفیلند بدین روز نکو فال
همه روز و شب و هفته مه و سال
همش وقت شریف اشرف اوقات
همش ساعت سعد اسعد ساعات
ازل منبسط از صبح صبیحش
ابد منعکس از شام ملیحش
چه عیدی که بر اعیاد مقدم
فرحبخش همه عالم و آدم
ورودش در دولت بگشاید
ظهورش غم دلها بزداید
نسیمش چو دم زنده دلانست
به رقص آور ذرات جهانست
چه عیدی که مهین رایت اجلال
چه روزی که بهین آیت اقبال
چه عیدی که چو آن کس نشنیده است
چه روزی که چو آن دیده ندیده است
ز بس آمده میمون و مبارک
بود تهنیتش ذکر ملایک
بدین عید نه شبه و نه نظیر است
ندانی اگرش عید غدیر است
در این روز نکو سید ابرار
رسول مدنی احمد مختار
خدیو دو جهان صادر اول
بر افراد رسل افضل و اکمل
نگارنده ابلاغیه دین
نماینده حق واضع آئین
برازنده و زیبنده شاهی
بزرگ آینهٔ وجه الهی
نبی قرشی حامل قرآن
محمد (ص) سروسر خیل رسولان
پس از طوف حرم عزم وطن داشت
زمین فخر از آن شاه ز من داشت
که شد روح الامین نازل و آورد
سلامش ز خداوند و بیان کرد
که فرموده حق ای کان شرافت
بکن نصب علی را به خلافت
به مردم ز من احکام کماهی
رساندی چه اوامر چه نواهی
ولی آن همه از ظاهر شرع است
به اصل غرض آنها همه فرع است
به پرده است رخ شاهد منظور
از آن روی نکو پردهنما دور
عبث نیست ز من خلقت ارکان
بر انگیختن صورت انسان
چو او در خور الطاف چنین است
ز انسان غرض من همه اینست
که خود در نظرش پرده گشایم
بلا پرده به او رخ بنمایم
کنون من همه را در نظر استم
سرا پا ز علی جلوهگر استم
بگو خلق علی را بشناسند
ز نشناختن آن بهراسند
علی را بده امروز وصایت
کز این بعد بود دور ولایت
ور این امر بجا ناوری ای شاه
ار این سر نکنی امتت آگاه
نباشد به جز از رنج و ملالت
تو را بهره ز تبلیغ رسالت
همان دم پی این امر مؤکد
فرود آمدی از ناقه محمد (ص)
به یاران همه فرمود به یک بار
گشائید در این طرفه مکان بار
پس آندم ز قطب منبری آراست
که از رفعت آن قدر فلک کاست
چه منبر که یکی پایه از آن عرش
به پیرامن آن بال ملک فرش
برآمد شه دین بر سر منبر
چو بر چرخ برین مهر منور
خلایق همه در حیرت از آن شاه
که اینک چه سراید نبی الله
پس از حمد خداوند جهاندار
چنین ریخت در از لعل گهربار
که فرمان بودم از بر داور
خلافت دهم امروز به حیدر
مر این دین که برنج ز حد افزون
بدین پایه رسانیدهام اکنون
بحق ز امر حقش بازگذارم
بدست علی آن را بسپارم
پس آن بیخود یکسر ز خدامست
بر آورد علی را بسر دست
بفرمود به امت که بدانید
هم این قصه در اطراف بخوانید
هر آنرا که به من هست تولا
مر او راست علی سید و مولا
به جایش مگزینید دگر کس
که او هادی بالحق بود و بس
پس از من به شما هادی و رهبر
کسی نیست به جز حیدر صفدر
علی صاحب آن شأن عظیم است
که خود قاسم جنات و نعیم است
ز دامان علی دست مدارید
جز اندر پی او ره مسپارید
بلی جز به وی امید نباید
که از غیر علی کار نیاید
علی حجت یکتائی ذاتست
علی مظهر اسماء صفاتست
عزیز است و حکیم است و قدیر است
علیم است و سمیع است و بصیر است
از او کار گه کن فیکون راست
از او این فلک بوقلمون راست
از او مهر و مه و ثابت و سیار
پی نظم جهان گشته پدیدار
علی مرشد جبریل امین شد
که از فرط شرف سدره نشین شد
هم او کرده مخمر گل آدم
هم او بوده به وی مونس و همدم
از او نوح نجی رسته ز طوفان
از او کامروا گشته سلیمان
از او یافت ضیا دیده یعقوب
از او یافت شفا علت ایوب
از او بهر خلیل آتش سوزان
بدل شد به گل و لاله و ریحان
کلیم الله از او گشته سرافراز
مسیحا ز وی آموخته اعجاز
به احمد چو مدد کار و معین شد
از او راست چنین رایت دین شد
نمیکرد بدین گر علی اقدام
نبد نام و نشان هیچ ز اسلام
پیمبر چو به معراج روان گشت
در آیات الهی نگران گشت
هر آن سر که خفی بود جلی دید
به هر سو که نظر کرد علی دید
علی نور بصر روح روانست
علی همدم دل مونس جانست
علی در همه جا با تو قرین است
تو را در دو جهان یار و معین است
کس ار یار طلب میکند این یار
که چون او نبود یار وفادار
دوصد شکر کز الطاف خداوند
بریده است صغیر از همه پیوند
بکس غیر علی کار ندارد
جز او در دو جهان یار ندارد
ندارد بکسی چشم عنایت
به جز شیر خدا شاه ولایت
صغیر اصفهانی : ماده تاریخها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۶۷ - تاریخ سنهٔ مجاعه
ورود عید که غم می زدود از دلها
کنون فزاید ما را به غم غم دیگر
چگونه عیدی عیدی که جای جامهٔ عید
نمود دست اجل خلق را کفن در بر
چگونه عیدی، عیدی چنان گران مقدم
که هیچ نیست ز یاران عید پار اثر
خلاصه آمدن عید در چنین ایام
همی به دردسر افزاید و به خون جگر
بدان نماید این عید آمدن که تو خود
گرسنه باشی و مهمان درآیدت از در
گذشت و می گذرد سالی آنچنان بر خلق
که نیست چرخ کهن سال را چو آن به نظر
چگونه سالی سالی که گوئیا گندم
شده است نهی بر اولاد بوالبشر چو پدر
و یا که خورد چو او در بهشت گندم را
کنون کشند به دنیا ز نسل او کیفر
چگونه قحطی قحطی که لاله رویان را
قرین برگ خزان گشت عارض احمر
چگونه قحطی قحطی که مجمع عشاق
ز هم نموده پریشان چو طرهٔ دلبر
چگونه قحطی قحطی که از تهی دستی
بر دهن میبنهادند میکشان ساغر
هزار و سیصد و سی بود و شش پس از هجرت
صغیر کرد رقم این قضیه بر دفتر
کنون فزاید ما را به غم غم دیگر
چگونه عیدی عیدی که جای جامهٔ عید
نمود دست اجل خلق را کفن در بر
چگونه عیدی، عیدی چنان گران مقدم
که هیچ نیست ز یاران عید پار اثر
خلاصه آمدن عید در چنین ایام
همی به دردسر افزاید و به خون جگر
بدان نماید این عید آمدن که تو خود
گرسنه باشی و مهمان درآیدت از در
گذشت و می گذرد سالی آنچنان بر خلق
که نیست چرخ کهن سال را چو آن به نظر
چگونه سالی سالی که گوئیا گندم
شده است نهی بر اولاد بوالبشر چو پدر
و یا که خورد چو او در بهشت گندم را
کنون کشند به دنیا ز نسل او کیفر
چگونه قحطی قحطی که لاله رویان را
قرین برگ خزان گشت عارض احمر
چگونه قحطی قحطی که مجمع عشاق
ز هم نموده پریشان چو طرهٔ دلبر
چگونه قحطی قحطی که از تهی دستی
بر دهن میبنهادند میکشان ساغر
هزار و سیصد و سی بود و شش پس از هجرت
صغیر کرد رقم این قضیه بر دفتر
صغیر اصفهانی : ماده تاریخها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۶۸ - تاریخ کتاب مصیبتنامهٔ شعرای انجمن دانشکدهٔ اصفهان
نازم اقدام جناب میرزا عباس خان
کانجمن شد مستدام از او به شهر اصفهان
همت والای او بنگر که در عهدی چنین
کز کمال و فضل بیزارند ابنای زمان
شعر را خوانند مهمل طعنه بر شاعر زنند
گرچه نگشایند خود الا که بر مهمل دهان
چون نمی فهمند معنی منکر صورت شوند
غافلند از اینکه در این جسم پنهانست جان
گاه میگویند این بیذوق مردم تا به کی
از گل رخسار می گوئید و از موی میان
گاه می گویند آخر کیست یار و چیست عشق
تا به کی زینسان تکلم تا به کی زینسان بیان
هفتصد سال است سعدی شاه اقلیم سخن
ملک عالم را مسخر دارد از تیغ زبان
همچنین حافظ که اندر شاعری پیغمبر است
شعر فهمان را به حق می خواند آن قدسی لسان
باز فردوسی نظامی هم سنائی مولوی
شیخ عطار آنکه دارد داروی جان در دکان
ناصر خسرو کمال اصفهانی اوحدی
شاعران نکتهسنج و عارفان نکتهدان
بردهاند از شعر گوی نام نیک از هرکسی
دادهاند از نظم داد معرفت اندر جهان
محتشم عمان وصال اینان که تا محشر کنند
در مراثی خون دل از دیدهٔ مردم روان
بهر هر دولت زوالی هست در عالم یقین
دولت شعر است کان تا حشر ماند جاودان
باری این رونق ده عرفان مدیر انجمن
کز جناب حق مؤید باد در کون و مکان
قرب ده سال کز خود می نماید صرف مال
و استعانت نیستش جز از خدای مستعان
زین صفت میکن صفات دیگرش را هم قیاس
زانکه باشد گل ز باغ و دانه از خرمن نشان
در نظم شاعران را گشته از جان مشتری
با وجود اینکه خود لعل معانی راست کان
گر خبر جوئی ز سبک شاعران انجمن
در ادب گویند و در وصف رسول و خاندان
باد ارزانی بدیشان داده ایزد جمله را
فکر بکر و لفظ خوش طبع کهن بخت جوان
این مصیبتنامه را امسال گفتند و مدیر
بهر ضبطش کرد اقدام و پی تاریخ آن
خاک اقدام سخنسنجان صغیر از شوق گفت
نازم اقدام جناب میرزا عباسخان
۱۳۴۲ هجریقمری
کانجمن شد مستدام از او به شهر اصفهان
همت والای او بنگر که در عهدی چنین
کز کمال و فضل بیزارند ابنای زمان
شعر را خوانند مهمل طعنه بر شاعر زنند
گرچه نگشایند خود الا که بر مهمل دهان
چون نمی فهمند معنی منکر صورت شوند
غافلند از اینکه در این جسم پنهانست جان
گاه میگویند این بیذوق مردم تا به کی
از گل رخسار می گوئید و از موی میان
گاه می گویند آخر کیست یار و چیست عشق
تا به کی زینسان تکلم تا به کی زینسان بیان
هفتصد سال است سعدی شاه اقلیم سخن
ملک عالم را مسخر دارد از تیغ زبان
همچنین حافظ که اندر شاعری پیغمبر است
شعر فهمان را به حق می خواند آن قدسی لسان
باز فردوسی نظامی هم سنائی مولوی
شیخ عطار آنکه دارد داروی جان در دکان
ناصر خسرو کمال اصفهانی اوحدی
شاعران نکتهسنج و عارفان نکتهدان
بردهاند از شعر گوی نام نیک از هرکسی
دادهاند از نظم داد معرفت اندر جهان
محتشم عمان وصال اینان که تا محشر کنند
در مراثی خون دل از دیدهٔ مردم روان
بهر هر دولت زوالی هست در عالم یقین
دولت شعر است کان تا حشر ماند جاودان
باری این رونق ده عرفان مدیر انجمن
کز جناب حق مؤید باد در کون و مکان
قرب ده سال کز خود می نماید صرف مال
و استعانت نیستش جز از خدای مستعان
زین صفت میکن صفات دیگرش را هم قیاس
زانکه باشد گل ز باغ و دانه از خرمن نشان
در نظم شاعران را گشته از جان مشتری
با وجود اینکه خود لعل معانی راست کان
گر خبر جوئی ز سبک شاعران انجمن
در ادب گویند و در وصف رسول و خاندان
باد ارزانی بدیشان داده ایزد جمله را
فکر بکر و لفظ خوش طبع کهن بخت جوان
این مصیبتنامه را امسال گفتند و مدیر
بهر ضبطش کرد اقدام و پی تاریخ آن
خاک اقدام سخنسنجان صغیر از شوق گفت
نازم اقدام جناب میرزا عباسخان
۱۳۴۲ هجریقمری
صغیر اصفهانی : ماده تاریخها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۷۸ - تاریخ فوت مرحوم حاج عبدالحسین المتخلص بمشفق
صغیر اصفهانی : ماده تاریخها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۷۹ - تاریخ تعمیر مقبره حضرت شاه خلیل الله
خانقاه و مدفن پیر اجل سید خلیل
شد ز نو تعمیر از اقدام مردان جلیل
اهتمام شاه مونس خضر راه فقر گشت
در ره خیری چنین بس خیرخواهانرا دلیل
حضرت مولا بداردشان دو گیتی سرفراز
حق باقداماتشان یکیک دهد اجر جزیل
نسل پاک نعمتلله شه خلیل پاک جان
آنکه حیدر راست شبل و باشد احمد را سلیل
خود بجرم اینکه میخوانده است هر دمرا بحق
در هرات آمد ز جور دشمنان حق قتیل
بعد نهصد چون دوده با پنج شد بگرفت جای
آن شهید فیسیبالله کنار سلسبیل
در گهش دادی عطا زوار را از هر کنار
حضرتش کردی رواحا جاترا از هر قبیل
تا در این ایام کز سعی بزرگان جهان
یافت خوش تعمیر این عالی بنای بیعدیل
ای پی تاریخ آن شد مستعد ذوق صغیر
پیر خود را پس بروح پرفتوح آمد دخیل
ناگهان گفتش سروش غیب اندر گوش دل
قبلهگاه جان و دل شد کوی نیکوی خلیل
۱۳۶۳
شد ز نو تعمیر از اقدام مردان جلیل
اهتمام شاه مونس خضر راه فقر گشت
در ره خیری چنین بس خیرخواهانرا دلیل
حضرت مولا بداردشان دو گیتی سرفراز
حق باقداماتشان یکیک دهد اجر جزیل
نسل پاک نعمتلله شه خلیل پاک جان
آنکه حیدر راست شبل و باشد احمد را سلیل
خود بجرم اینکه میخوانده است هر دمرا بحق
در هرات آمد ز جور دشمنان حق قتیل
بعد نهصد چون دوده با پنج شد بگرفت جای
آن شهید فیسیبالله کنار سلسبیل
در گهش دادی عطا زوار را از هر کنار
حضرتش کردی رواحا جاترا از هر قبیل
تا در این ایام کز سعی بزرگان جهان
یافت خوش تعمیر این عالی بنای بیعدیل
ای پی تاریخ آن شد مستعد ذوق صغیر
پیر خود را پس بروح پرفتوح آمد دخیل
ناگهان گفتش سروش غیب اندر گوش دل
قبلهگاه جان و دل شد کوی نیکوی خلیل
۱۳۶۳
صغیر اصفهانی : ماده تاریخها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۸۲ - تاریخ
صغیر اصفهانی : ماده تاریخها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۸۵ - تاریخ اتمام مسجد جامع چالوس
شکر کز لطف خدای احد بنده نواز
این بنا روی به انجام نهاد از آغاز
مسجد جامعی از پاکدلان شد تاسیس
که بیارند نیاز و بگذارند نماز
کرد بس همت خود صرف در اینطرفه بنا
حجه موسوی آن فاضل فرد ممتاز
باری از آب و گل صدق و صفا در چالوس
گشت بنیاد چو این معبد فردوس طراز
جست تاریخ وی از غیب خرد گفت صغیر
که به چالوس در از رحمت یزدان شده باز
۱۳۷۸
این بنا روی به انجام نهاد از آغاز
مسجد جامعی از پاکدلان شد تاسیس
که بیارند نیاز و بگذارند نماز
کرد بس همت خود صرف در اینطرفه بنا
حجه موسوی آن فاضل فرد ممتاز
باری از آب و گل صدق و صفا در چالوس
گشت بنیاد چو این معبد فردوس طراز
جست تاریخ وی از غیب خرد گفت صغیر
که به چالوس در از رحمت یزدان شده باز
۱۳۷۸
صغیر اصفهانی : ماده تاریخها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۸۸ - تاریخ
زهی آزاد آن مرد هنرور
که خود نخل سعادت را بود بر
بکاری کرد سعی و داد انجام
که بهر هرکس آن نبود میسر
ز چندین رشته سادات مکرم
که یک روحند در بسیار پیکر
ز اولاد حسین و نسل سجاد
ز هر شهر و ز هر سامان و کشور
زمان جست و مکان فهمید و بنوشت
ز هر یک شرح مبسوطی بدفتر
نه دفتر بلکه میشاید بگویم
گلستانی پر از گلهای احمر
نه دفتر بلکه میزیبد نویسم
که دریائی پر از رخشنده گوهر
نه دفتر بلکه جا دارد بخوانم
مر آن را آسمانی پر ز اختر
بدفع چشم بد زین کثرت نسل
همی جبریل گفت الله اکبر
عرض پر شد چو آن دفتر سراپا
ز اسم و رسم اولاد پیمبر
صغیرش از پی تاریخ گفتا
در او بین راز اعطیناک کوثر
۱۳۶۸
که خود نخل سعادت را بود بر
بکاری کرد سعی و داد انجام
که بهر هرکس آن نبود میسر
ز چندین رشته سادات مکرم
که یک روحند در بسیار پیکر
ز اولاد حسین و نسل سجاد
ز هر شهر و ز هر سامان و کشور
زمان جست و مکان فهمید و بنوشت
ز هر یک شرح مبسوطی بدفتر
نه دفتر بلکه میشاید بگویم
گلستانی پر از گلهای احمر
نه دفتر بلکه میزیبد نویسم
که دریائی پر از رخشنده گوهر
نه دفتر بلکه جا دارد بخوانم
مر آن را آسمانی پر ز اختر
بدفع چشم بد زین کثرت نسل
همی جبریل گفت الله اکبر
عرض پر شد چو آن دفتر سراپا
ز اسم و رسم اولاد پیمبر
صغیرش از پی تاریخ گفتا
در او بین راز اعطیناک کوثر
۱۳۶۸
صغیر اصفهانی : ماده تاریخها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۹۵ - تاریخ پل آهنین که در قصبهٔ ریز روی رودخانه زاینده رود ساختند
به عهد پهلوی ثانی آن شاه
که شاد از لطف دلهای غمین ساخت
جناب شهردار ریز در ریز
پلی بهر رفاه عابرین ساخت
مهندس نازم و آهنگرش را
که آن دستور فنی داد و این ساخت
پلی سی در سه روی رودخانه
ز آهن بس ظریف و بس متین ساخت
مرا بود این سخن با خود که شاید
پل اهواز را نتوان قرین ساخت
کنون بینم که شخصی بیوسایل
ز فکر بکر و عقل دوربین ساخت
مرا خود گفته کاندر نظم گویم
باستمداد اربابان دین ساخت
علی را با علی باشد سروکار
به یاریامیرالمومنین ساخت
صغیر از اصفهان بهر تماشا
در آنجا رفت و تاریخش چنین ساخت
که پا بر روی پل بنهاد و گفتا
پلی زیبا ز عزمی آهنین ساخت
۱۳۷۶
که شاد از لطف دلهای غمین ساخت
جناب شهردار ریز در ریز
پلی بهر رفاه عابرین ساخت
مهندس نازم و آهنگرش را
که آن دستور فنی داد و این ساخت
پلی سی در سه روی رودخانه
ز آهن بس ظریف و بس متین ساخت
مرا بود این سخن با خود که شاید
پل اهواز را نتوان قرین ساخت
کنون بینم که شخصی بیوسایل
ز فکر بکر و عقل دوربین ساخت
مرا خود گفته کاندر نظم گویم
باستمداد اربابان دین ساخت
علی را با علی باشد سروکار
به یاریامیرالمومنین ساخت
صغیر از اصفهان بهر تماشا
در آنجا رفت و تاریخش چنین ساخت
که پا بر روی پل بنهاد و گفتا
پلی زیبا ز عزمی آهنین ساخت
۱۳۷۶
صغیر اصفهانی : ماده تاریخها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۹۷ - تاریخ
حیف رضای جنانی آنکه وجودش
بود یکی گلبن از ریاض معانی
اهل هنر بود از علوم غریبه
داشت در این کار اشتهار جهانی
گرچه به تهران فکند رحل اقامت
آن همه دان در نژاد بد همدانی
اهل ادب بود و مرد مهر و محبت
حل شد از او مشکلات عالی و دانی
الغرض او را اجل رسید بناگاه
رفت به دار بقا ز عالم فانی
گفت صغیرش بشمسی از پی تاریخ
جای به باغ جنان نمود جنانی
۱۳۳۷
بود یکی گلبن از ریاض معانی
اهل هنر بود از علوم غریبه
داشت در این کار اشتهار جهانی
گرچه به تهران فکند رحل اقامت
آن همه دان در نژاد بد همدانی
اهل ادب بود و مرد مهر و محبت
حل شد از او مشکلات عالی و دانی
الغرض او را اجل رسید بناگاه
رفت به دار بقا ز عالم فانی
گفت صغیرش بشمسی از پی تاریخ
جای به باغ جنان نمود جنانی
۱۳۳۷
صغیر اصفهانی : ماده تاریخها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۹۸ - در تعریف ادب
بدین دلیل ادب جان جان انسانست
که هرکه بیادب افتاد کم ز حیوانست
ادب مده ز کف و باش ایمن از خسران
که بیادب بدو گیتی دچار خسرانست
مراد از ادب اینجا ستوده آدابیست
که آن وظایف شخص شریف انسانست
به نظم و نثر نشان داد هرکس آن آداب
ادیب با هنر و ناصح و سخن دانست
رقم شود ادبیات چون ز کلک ادیب
به نقد جان بخر از وی که باز ارزانست
نگویمت که بهر گفته جانفشانی کن
سخن کم است اگرچه سخن فراوانست
سخن که بر ادب مستمع نیفزاید
نباشد آن ادبیات بلکه هذیانست
سعادت ار طلبی همدم ادیبان باش
کلید گنج سعادت به بدست ایشانست
ببین بدیده انصاف در خلایق کیست
که بر سعادت نوع بشر نگهبانست
همیشه گرمی بازار از ادیبانیست
که طبعشان به مثل کوه آتش افشانست
بزرگواری اهل ادب به خلق جهان
مسلم است چه جای دلیل و برهانست
هر آن دیار رهین ادیب و آدابست
بود هر آینه آباد ور نه ویرآنست
چه افتخار از این به برای ایرانی
که تربیت شدهٔ آب و خاک ایرانست
از این افق شده طالع بس آفتاب ادب
که تا بحشر بر اقطاع ارض تابانست
چرا بنوع بشر میدهد حیات ابد
اگر نه گفت ادیبانش آب حیوانست
هزار سال شد و کاخ نظم فردوسی
مصون ز تابش خورشید و با دوبارانست
ببین به مولوی و حافظ و دگر سعدی
که عالم از ادبیاتشان گلستانست
بسا ادیب دگر کز فضیلت آنان
من آنچه شرح دهم صدهزار چندانست
چه سالهاست به پاداش خدمت ایشان
روان جامعه بر روحشان ثنا خوانست
برای جامعه گستردهاند خوان ادب
صغیر هم بجهان ریزهخوار آن خوانست
که هرکه بیادب افتاد کم ز حیوانست
ادب مده ز کف و باش ایمن از خسران
که بیادب بدو گیتی دچار خسرانست
مراد از ادب اینجا ستوده آدابیست
که آن وظایف شخص شریف انسانست
به نظم و نثر نشان داد هرکس آن آداب
ادیب با هنر و ناصح و سخن دانست
رقم شود ادبیات چون ز کلک ادیب
به نقد جان بخر از وی که باز ارزانست
نگویمت که بهر گفته جانفشانی کن
سخن کم است اگرچه سخن فراوانست
سخن که بر ادب مستمع نیفزاید
نباشد آن ادبیات بلکه هذیانست
سعادت ار طلبی همدم ادیبان باش
کلید گنج سعادت به بدست ایشانست
ببین بدیده انصاف در خلایق کیست
که بر سعادت نوع بشر نگهبانست
همیشه گرمی بازار از ادیبانیست
که طبعشان به مثل کوه آتش افشانست
بزرگواری اهل ادب به خلق جهان
مسلم است چه جای دلیل و برهانست
هر آن دیار رهین ادیب و آدابست
بود هر آینه آباد ور نه ویرآنست
چه افتخار از این به برای ایرانی
که تربیت شدهٔ آب و خاک ایرانست
از این افق شده طالع بس آفتاب ادب
که تا بحشر بر اقطاع ارض تابانست
چرا بنوع بشر میدهد حیات ابد
اگر نه گفت ادیبانش آب حیوانست
هزار سال شد و کاخ نظم فردوسی
مصون ز تابش خورشید و با دوبارانست
ببین به مولوی و حافظ و دگر سعدی
که عالم از ادبیاتشان گلستانست
بسا ادیب دگر کز فضیلت آنان
من آنچه شرح دهم صدهزار چندانست
چه سالهاست به پاداش خدمت ایشان
روان جامعه بر روحشان ثنا خوانست
برای جامعه گستردهاند خوان ادب
صغیر هم بجهان ریزهخوار آن خوانست
صغیر اصفهانی : ماده تاریخها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۱۰۳ - در تعریف خط پارسی
ای خط ایرانی ای خال جمال روزگار
وه چه زیبائی و جانپرور چو خط و خال یار
به بهای آئینهٔ روشن که میسازی عیان
از ادیبان جهان چهر عروس ابتکار
حافظ و سعدی و فردوسی نظامی مولوی
سر بسر کردند از فیض تو کسب افتخار
ای بسا خطاط کزیمن تو صاحب شهرتند
میر را تنها نداد استی بعالم اشتهار
هرکه محظوظ از صفای تست الحق فارغ است
از تماشای گلستان وز صفای لاله زار
هر که را بینا نسازی دیدهاش کور است کور
هرکه را عزت نبخشی در جهان خوار است خوار
تا تو ننمائی حکایت کس نمیداند ز کیست
گر بود کاخ مجلل ور بود سنگمزار
دولت شخصیت ما از تو باشد مستدام
پایهٔ ملیت ما بر تو باشد استوار
اعتبار ملک مایی چون توئی ما را سند
ملک آری بیسند هرگز ندارد اعتبار
از اساتید گرامی و از نیاکان عظام
نیست ما ایرانیان را از تو بهتر یادگار
با تو از نقش گل و تفریح گلشن فارغیم
صفحهٔ تاریخ ما هست از تو پرنقش و نگار
جیب و دامانت ز غواصان بحر معرفت
پر بود از گوهر رخشنده در شاهوار
حکمت و علم و کمال و رفعت و فضل و هنر
آن بدست آرد که اندرز تو را بندد بکار
بیتو ای خط کی تواند عاشق دلدادهئی
راز دل در نامهٔ معشوق سازد آشکار
کی ز حال هم شوند آگاه بیامداد تو
مردم هر مرز و بوم و اهل هر شهر و دیار
بس امانتهای ذیقیمت که بسپارند خلق
بر تو چون گردند از دنیا بعقبی رهسپار
از تو باشد در دوائر ثابت اجرایامور
با تو نظم ملک را در دست گیرد شهریار
با تو تاجر از تجارت میشود نائل بسود
با تو مفتی میدهد فتوای خود را انتشار
خط بسی بوده است در ایران ولیکن حسن تو
جملگی را کرد منسوخ و تو ماندی برقرار
خط دیگر نیز خواهد با تو گر پهلو زند
در بر زیبائیت زشت است و پست و شرمسار
از خدا خواهد صغیرای افتخار باستان
تا بود ایران بیا در آن تو باشی پایدار
وه چه زیبائی و جانپرور چو خط و خال یار
به بهای آئینهٔ روشن که میسازی عیان
از ادیبان جهان چهر عروس ابتکار
حافظ و سعدی و فردوسی نظامی مولوی
سر بسر کردند از فیض تو کسب افتخار
ای بسا خطاط کزیمن تو صاحب شهرتند
میر را تنها نداد استی بعالم اشتهار
هرکه محظوظ از صفای تست الحق فارغ است
از تماشای گلستان وز صفای لاله زار
هر که را بینا نسازی دیدهاش کور است کور
هرکه را عزت نبخشی در جهان خوار است خوار
تا تو ننمائی حکایت کس نمیداند ز کیست
گر بود کاخ مجلل ور بود سنگمزار
دولت شخصیت ما از تو باشد مستدام
پایهٔ ملیت ما بر تو باشد استوار
اعتبار ملک مایی چون توئی ما را سند
ملک آری بیسند هرگز ندارد اعتبار
از اساتید گرامی و از نیاکان عظام
نیست ما ایرانیان را از تو بهتر یادگار
با تو از نقش گل و تفریح گلشن فارغیم
صفحهٔ تاریخ ما هست از تو پرنقش و نگار
جیب و دامانت ز غواصان بحر معرفت
پر بود از گوهر رخشنده در شاهوار
حکمت و علم و کمال و رفعت و فضل و هنر
آن بدست آرد که اندرز تو را بندد بکار
بیتو ای خط کی تواند عاشق دلدادهئی
راز دل در نامهٔ معشوق سازد آشکار
کی ز حال هم شوند آگاه بیامداد تو
مردم هر مرز و بوم و اهل هر شهر و دیار
بس امانتهای ذیقیمت که بسپارند خلق
بر تو چون گردند از دنیا بعقبی رهسپار
از تو باشد در دوائر ثابت اجرایامور
با تو نظم ملک را در دست گیرد شهریار
با تو تاجر از تجارت میشود نائل بسود
با تو مفتی میدهد فتوای خود را انتشار
خط بسی بوده است در ایران ولیکن حسن تو
جملگی را کرد منسوخ و تو ماندی برقرار
خط دیگر نیز خواهد با تو گر پهلو زند
در بر زیبائیت زشت است و پست و شرمسار
از خدا خواهد صغیرای افتخار باستان
تا بود ایران بیا در آن تو باشی پایدار
صغیر اصفهانی : ماده تاریخها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۱۰۶ - در تعریف سخن و اهل سخن
از سخن اهل سخن کار مسیحا کردند
بس دل مرده کزین معجزه احیا کردند
از طبیبان بدن علت تن شد زایل
وین طبیبان مرض روح مداوا کردند
تا بفکر تو رسانند سخنهای دقیق
فکرها کرده پس آنگه سخن انشا کردند
خسروان ملک گرفتند به نیروی سیاه
شاعران فتح جهان با تن تنها کردند
در همه دور زمان رهبر مردم گشتند
از همه کار جهان حل معما کردند
این چه سحر است و چه اعجاز که از روزن گوش
همره گفتهٔ خود جای به دلها کردند
عمر خود را به محلی گذراندند ولی
جا پس از رحمت خود در همه دنیا کردند
تا نگرداندشان چشمهٔ خورشید تباه
قطرهٔ هستی خود وصل بدریا کردند
نیست این وصف زهر یاوه سر از انقوم است
که تکلم ز زبان دل دانا کردند
افتخاری چوندیدند از این بیش صغیر
با تخلص رقم خود همهامضا کردند
بس دل مرده کزین معجزه احیا کردند
از طبیبان بدن علت تن شد زایل
وین طبیبان مرض روح مداوا کردند
تا بفکر تو رسانند سخنهای دقیق
فکرها کرده پس آنگه سخن انشا کردند
خسروان ملک گرفتند به نیروی سیاه
شاعران فتح جهان با تن تنها کردند
در همه دور زمان رهبر مردم گشتند
از همه کار جهان حل معما کردند
این چه سحر است و چه اعجاز که از روزن گوش
همره گفتهٔ خود جای به دلها کردند
عمر خود را به محلی گذراندند ولی
جا پس از رحمت خود در همه دنیا کردند
تا نگرداندشان چشمهٔ خورشید تباه
قطرهٔ هستی خود وصل بدریا کردند
نیست این وصف زهر یاوه سر از انقوم است
که تکلم ز زبان دل دانا کردند
افتخاری چوندیدند از این بیش صغیر
با تخلص رقم خود همهامضا کردند
صغیر اصفهانی : ماده تاریخها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۱۰۷ - در تعریف زنده رود اصفهان در سال ۱۳۱۵ شمسی سروده شد
بر خلیج فارس زیبد افتخار زنده رود
زانکه شد منچستر ایران کنار زنده رود
ای صفاهان بر خود از این آبرومندی ببال
زانکه افزود اعتبارات ز اعتبارت زنده رود
بس چراغ برق میگردد بشب پرتوفکن
هست یکسان در نظر لیل و نهار زنده رود
چون نسیم صبح بگذر صبحدم زانسو ببین
صدهزاران کارگر در رهگذار زنده رود
روز و شب از برق همت چرخ اقبال و شرف
بین بگردش در یمین و در یسار زندهرود
بهر تکمیل قلمکار صفاهان لازم است
قطعهئی شایسته همچون ریگزار زنده رود
در تمام ربع مسکون گر بدقت بنگری
باشد این صنعت به تنها انحصار زندهرود
نیست جائی بیقلمکار صفاهان درنگر
صفحهٔ عالم پر از نقش و نگار زندهرود
هر عذاری از خط و خال است زیبا فیالمثل
هست این صنعت خط و خال عذار زندهرود
بر مقام روح شاید پیبرد هرکس که دید
روح بخشیهای طرف جویبار زندهرود
سهل باشد گر بدامان گل برند از باغها
باغ کل دارد بدامان کوهسار زندهرود
بحر اخضر میدهد تشکیل در مدنظر
انعکاس بیشههای بیشمار زندهرود
حافظ ار آب حیاتش خواند در دیوان خویش
زین مثل افزون نگردید اشتهار زندهرود
زانکه در ظلمات پنهان گشتن آب حیات
میکند روشن که هست آنشرمسار زندهرود
از طراوت میکند ترکام خشک ذوق را
بر زبان آری چو لفظ آبدار زندهرود
کشت و زرع آن کند تامین حیات ملتی
جوهر جانست آب خوشگوار زندهرود
هم زمستان فیض بخشد بر اهالی هم بهار
شکر گوییم از زمستان و بهار زنده رود
گر نشان از باغ فردوس برین جوئی ببین
چهارباغ و باغ جنت در جوار زندهرود
ور بهشت نقد خواهی در مه اردیبهشت
رو بدالان بهشت و آبشار زنده رود
میدهد فکر متین اصفهانی را نشان
وضع پلهای ظریف استوار زندهرود
از پی تجلیل الحق جای آن دارد صغیر
هرچه در دارد کند عمان نثار زندهرود
زانکه شد منچستر ایران کنار زنده رود
ای صفاهان بر خود از این آبرومندی ببال
زانکه افزود اعتبارات ز اعتبارت زنده رود
بس چراغ برق میگردد بشب پرتوفکن
هست یکسان در نظر لیل و نهار زنده رود
چون نسیم صبح بگذر صبحدم زانسو ببین
صدهزاران کارگر در رهگذار زنده رود
روز و شب از برق همت چرخ اقبال و شرف
بین بگردش در یمین و در یسار زندهرود
بهر تکمیل قلمکار صفاهان لازم است
قطعهئی شایسته همچون ریگزار زنده رود
در تمام ربع مسکون گر بدقت بنگری
باشد این صنعت به تنها انحصار زندهرود
نیست جائی بیقلمکار صفاهان درنگر
صفحهٔ عالم پر از نقش و نگار زندهرود
هر عذاری از خط و خال است زیبا فیالمثل
هست این صنعت خط و خال عذار زندهرود
بر مقام روح شاید پیبرد هرکس که دید
روح بخشیهای طرف جویبار زندهرود
سهل باشد گر بدامان گل برند از باغها
باغ کل دارد بدامان کوهسار زندهرود
بحر اخضر میدهد تشکیل در مدنظر
انعکاس بیشههای بیشمار زندهرود
حافظ ار آب حیاتش خواند در دیوان خویش
زین مثل افزون نگردید اشتهار زندهرود
زانکه در ظلمات پنهان گشتن آب حیات
میکند روشن که هست آنشرمسار زندهرود
از طراوت میکند ترکام خشک ذوق را
بر زبان آری چو لفظ آبدار زندهرود
کشت و زرع آن کند تامین حیات ملتی
جوهر جانست آب خوشگوار زندهرود
هم زمستان فیض بخشد بر اهالی هم بهار
شکر گوییم از زمستان و بهار زنده رود
گر نشان از باغ فردوس برین جوئی ببین
چهارباغ و باغ جنت در جوار زندهرود
ور بهشت نقد خواهی در مه اردیبهشت
رو بدالان بهشت و آبشار زنده رود
میدهد فکر متین اصفهانی را نشان
وضع پلهای ظریف استوار زندهرود
از پی تجلیل الحق جای آن دارد صغیر
هرچه در دارد کند عمان نثار زندهرود
صغیر اصفهانی : ماده تاریخها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۱۰۹ - این اشعار شیوا اثر طبع شاعر گرانمایه اقا احمد حشمتزاده شیرازیست
که پس از ملاحظه و استماع اشعار صفحه قبل سروده و باصفهان فرستادهاند آقای حشمتزاده یکی از شعرای نامی شیراز فرزند برومند استاد شعر و ادب مرحوم میرزا عبدالرحیم متخلص به حشمت شیرازیست که استاد فقید مرحوم ملکالشعرای بهار در توصیف او فرموده:
هشتند از آن روز که بنیاد سخن
دادند سخنوران بسی داد سخن
بودند بدور خویش هر یک استاد
در دورهٔ ماست حشمت استاد سخن
خود آقای حشمتزاده هم در قصیدهئی میگویند:
تنها نباشد از ادب و شعر فخر من
هم فخر از پدر بود و هم پسر مرا
فرزندهای من همه دانشور و ادیب
بوده است او ستاد مسلم پدر مرا
معظم له اکنون که سال ۱۳۴۲ شمسی است شصت و سه سال از عمر شریفشان گذشته و تا حال مانند مرحوم پدر جز مدح محمد و آل صلواهالله علیهم اجمعین مدح کسی را نسروده خدایش موفق دارد که الحق گویندهئی دانا و شاعری تواناست
این مختصر شرح حال و اشعار ذیل با اجازه خودشان در این دیوان درج شد
صغیرا از ادبام روز فخر اصفهانستی
بجسم اصفهان از علم و دانش همچو جانستی
صغیراستی تو در نام و کبیر استی تو در دانش
ز بس ز شیوابیانستی ز بس شیرین زبانستی
ز رنگ و بوی و شیرینی ادیباشعر شیرینت
برای مردم شیراز سیب اصفهانستی
صفاهان قلب ایرانست و تو قلب صفاهانی
ز بس دانش پژوههستی ز بس دلکش بیانستی
«زمانی» داد از گلزار طبعت نوگلی دستم
بگفت این گل نشانی زان دلاراگلستانستی
زیارت کردم و دیدم ز شیراز است توصیفی
ز طبع نکته پردازت که چون آب روانستی
ز مهد سعدی و حافظ نمودی وصف بیپایان
که نیکو سیرت و نیکو سرشت و نکته دانستی
تشکر میکنم از شخص تو ای منبع دانش
که دارالعلم ما را مدح گور و مدح خوانستی
اگر شیراز باشد مهد دانش ای ادبپرور
صفاهان هم ز اهل علم بحری بیکرانستی
اگر شیراز باشد جایگاه سعدی و حافظ
صفاهان هم خداوندان دانش را مکانستی
مقام ناصر خسرو و جمالالدین کمالالدین
که اصناهان از آنان صاحب نام و نشانستی
فریدالدین ضیاءو جنتی دیگر مصاحبدان
که هریک در فنون شاعری فخر زمانستی
کنم کوته سخنراز انکه در گلزار اصفاهان
هزاران عندلیب و طوطی شکر فشانستی
صبا در اصفهان نزد صغیر از گفته احمد
ببر این چامه کز کانون دانش ارمغانستی
هشتند از آن روز که بنیاد سخن
دادند سخنوران بسی داد سخن
بودند بدور خویش هر یک استاد
در دورهٔ ماست حشمت استاد سخن
خود آقای حشمتزاده هم در قصیدهئی میگویند:
تنها نباشد از ادب و شعر فخر من
هم فخر از پدر بود و هم پسر مرا
فرزندهای من همه دانشور و ادیب
بوده است او ستاد مسلم پدر مرا
معظم له اکنون که سال ۱۳۴۲ شمسی است شصت و سه سال از عمر شریفشان گذشته و تا حال مانند مرحوم پدر جز مدح محمد و آل صلواهالله علیهم اجمعین مدح کسی را نسروده خدایش موفق دارد که الحق گویندهئی دانا و شاعری تواناست
این مختصر شرح حال و اشعار ذیل با اجازه خودشان در این دیوان درج شد
صغیرا از ادبام روز فخر اصفهانستی
بجسم اصفهان از علم و دانش همچو جانستی
صغیراستی تو در نام و کبیر استی تو در دانش
ز بس ز شیوابیانستی ز بس شیرین زبانستی
ز رنگ و بوی و شیرینی ادیباشعر شیرینت
برای مردم شیراز سیب اصفهانستی
صفاهان قلب ایرانست و تو قلب صفاهانی
ز بس دانش پژوههستی ز بس دلکش بیانستی
«زمانی» داد از گلزار طبعت نوگلی دستم
بگفت این گل نشانی زان دلاراگلستانستی
زیارت کردم و دیدم ز شیراز است توصیفی
ز طبع نکته پردازت که چون آب روانستی
ز مهد سعدی و حافظ نمودی وصف بیپایان
که نیکو سیرت و نیکو سرشت و نکته دانستی
تشکر میکنم از شخص تو ای منبع دانش
که دارالعلم ما را مدح گور و مدح خوانستی
اگر شیراز باشد مهد دانش ای ادبپرور
صفاهان هم ز اهل علم بحری بیکرانستی
اگر شیراز باشد جایگاه سعدی و حافظ
صفاهان هم خداوندان دانش را مکانستی
مقام ناصر خسرو و جمالالدین کمالالدین
که اصناهان از آنان صاحب نام و نشانستی
فریدالدین ضیاءو جنتی دیگر مصاحبدان
که هریک در فنون شاعری فخر زمانستی
کنم کوته سخنراز انکه در گلزار اصفاهان
هزاران عندلیب و طوطی شکر فشانستی
صبا در اصفهان نزد صغیر از گفته احمد
ببر این چامه کز کانون دانش ارمغانستی
صغیر اصفهانی : ماده تاریخها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۱۱۳ - در تعریف ایران
ایران چه وقت مردم صاحب هنر نداشت؟
کی اسم و رسم از همه جا بیشتر نداشت؟
این کوهسار بود چه هنگام بی پلنگ؟
این بیشه در کدام زمان شیر نر نداشت؟
این زال سالخورده بهر دور کی هزار
پور دلیر چون پسر زال زر نداشت؟
سیمرغ قاف دولتش از همت بلند
کی قاف تا به قاف جهان زیر پر نداشت؟
کی بر سر سپاهیش از شیر و آفتاب
گردون به دست پرچم فتح و ظفر نداشت؟
چندی هم ار خراب شد از خویش شد نه غیر
غیر از پی خرابی ایران جگر نداشت
این ملک از نفاق و دورویی خراب شد
نقص دگر نبودش و عیب دگر نداشت
ای هموطن نفاق بدل کن به اتفاق
هرگز نفاق سود به غیر از ضرر نداشت
آنکس که پیشرفت خود اندر عناد دید
گویا ز پیشرفت محبت خبر نداشت
بنگر خدای خانهٔ او چون خراب کرد
آنکس که جز خرابی ایران به سر نداشت
هر بدکننده بد به حق خویش میکند
آری صغیر! کس به جز از کِشته برنداشت
کی اسم و رسم از همه جا بیشتر نداشت؟
این کوهسار بود چه هنگام بی پلنگ؟
این بیشه در کدام زمان شیر نر نداشت؟
این زال سالخورده بهر دور کی هزار
پور دلیر چون پسر زال زر نداشت؟
سیمرغ قاف دولتش از همت بلند
کی قاف تا به قاف جهان زیر پر نداشت؟
کی بر سر سپاهیش از شیر و آفتاب
گردون به دست پرچم فتح و ظفر نداشت؟
چندی هم ار خراب شد از خویش شد نه غیر
غیر از پی خرابی ایران جگر نداشت
این ملک از نفاق و دورویی خراب شد
نقص دگر نبودش و عیب دگر نداشت
ای هموطن نفاق بدل کن به اتفاق
هرگز نفاق سود به غیر از ضرر نداشت
آنکس که پیشرفت خود اندر عناد دید
گویا ز پیشرفت محبت خبر نداشت
بنگر خدای خانهٔ او چون خراب کرد
آنکس که جز خرابی ایران به سر نداشت
هر بدکننده بد به حق خویش میکند
آری صغیر! کس به جز از کِشته برنداشت
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۴ - قطعه در تعریف و توصیف بزرگان عرفان و ادب
هست عرفان و ادب ملکی که در آن مولوی
بر فراز تخت عزت پادشاهی می کند
سعدیش باشد وزیر در امور مملکت
فکر و تدبیر از طریق خیرخواهی می کند
با سری پرشور فردوسی سپهسالار ملک
تیغ بر کف حفظ کشور از تباهی می کند
خود نظامی مجلس آرائیست در این بارگاه
بزم را خوان گستری از مرغ و ماهی می کند
بر فراز بام حافظ رونق این ملک را
مسئلت دایم ز درگاه الهی می کند
دیگران گلهای رنگارنگ باغند و صغیر
در زمین سبز این بستان گیاهی می کند
بر فراز تخت عزت پادشاهی می کند
سعدیش باشد وزیر در امور مملکت
فکر و تدبیر از طریق خیرخواهی می کند
با سری پرشور فردوسی سپهسالار ملک
تیغ بر کف حفظ کشور از تباهی می کند
خود نظامی مجلس آرائیست در این بارگاه
بزم را خوان گستری از مرغ و ماهی می کند
بر فراز بام حافظ رونق این ملک را
مسئلت دایم ز درگاه الهی می کند
دیگران گلهای رنگارنگ باغند و صغیر
در زمین سبز این بستان گیاهی می کند
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۴ - قطعه