عبارات مورد جستجو در ۶۰۳۴ گوهر پیدا شد:
صفایی جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۸۰
گر چه این فن خلاف آیین است
منت از عارضت برآیین است
کلکم انواع نعت آنچه نگاشت
نزد حسن تو عین تهجین است
ذقن و چهر و چشم و غمزه و زلف
همه برهان قاطعم ز این است
عضو عضوت به فر حسن و کمال
بس زهر در خواری تحسین است
گویی از آفتاب صبح ازل
بی سخن جلوه ی نخستین است
اختلافی در اختیار طلب
ننگرد دیده ای که حق بین است
هر چه جویی ز حب و بغض بجوی
کج مرو راه مستقیم این است
جهد کن در دعای دولت شاه
که ز روح الامینش آمین است
حافظ ملک ناظم الدنیا
غوث اسلام ناصر الدین است
سر پیوند او صفایی و من
مثل مال دار و مسکین است
منت از عارضت برآیین است
کلکم انواع نعت آنچه نگاشت
نزد حسن تو عین تهجین است
ذقن و چهر و چشم و غمزه و زلف
همه برهان قاطعم ز این است
عضو عضوت به فر حسن و کمال
بس زهر در خواری تحسین است
گویی از آفتاب صبح ازل
بی سخن جلوه ی نخستین است
اختلافی در اختیار طلب
ننگرد دیده ای که حق بین است
هر چه جویی ز حب و بغض بجوی
کج مرو راه مستقیم این است
جهد کن در دعای دولت شاه
که ز روح الامینش آمین است
حافظ ملک ناظم الدنیا
غوث اسلام ناصر الدین است
سر پیوند او صفایی و من
مثل مال دار و مسکین است
صفایی جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۴
چون صبح عید هفتم ماه رجب رسید
از شش طرف نوید هزاران طرب رسید
دل گفت جان به مقدم او کن فدا که باز
غارتگر عجم شه ی ترکان عرب رسید
سرگرم قتل کیست که چون مهر بامداد
با جامه ی غضب همه تن در غضب رسید
بهر اسیری دل و داغ درون من
با طره ی به تاب و عذاری به تن رسید
بستم زبان شکوه به شکرانه ی وصال
زان غم که در فراق تو هر روز و شب رسید
صبح و صال قصه نرانم زشام هجر
کاین یک شکنجه آمد و آن یک تعب رسید
دیگر ره از مشاهده دل زنده شد مرا
هر چند در مجاهده جانم به لب رسید
بر نخل نازت از شکرین بوس های تر
کو زهر خود چسود که ما را طلب رسید
تکیف می مکن به صفایی کش این دو روز
بی می ز لعل یار نشاطی عجب رسید
از شش طرف نوید هزاران طرب رسید
دل گفت جان به مقدم او کن فدا که باز
غارتگر عجم شه ی ترکان عرب رسید
سرگرم قتل کیست که چون مهر بامداد
با جامه ی غضب همه تن در غضب رسید
بهر اسیری دل و داغ درون من
با طره ی به تاب و عذاری به تن رسید
بستم زبان شکوه به شکرانه ی وصال
زان غم که در فراق تو هر روز و شب رسید
صبح و صال قصه نرانم زشام هجر
کاین یک شکنجه آمد و آن یک تعب رسید
دیگر ره از مشاهده دل زنده شد مرا
هر چند در مجاهده جانم به لب رسید
بر نخل نازت از شکرین بوس های تر
کو زهر خود چسود که ما را طلب رسید
تکیف می مکن به صفایی کش این دو روز
بی می ز لعل یار نشاطی عجب رسید
صفایی جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۴۰۴
تعالی الله چه گویم ز آن نکویی
که نیکوتر بود از هر چه گویی
پری در کسوت مردم پدیدار
ملک در جلد انسان رفته گویی
مرا باور نمی شد کآدمی زاد
بدین حد می رسد در خوب رویی
بدین خلق از خدا خواهم کرا باز
بدین مهر از کجا جویم چو اویی
نه کاره یابمش بر ترک پر خاش
نه مایل بینمش بر جنگ جویی
به صد منزل گریزان از مناعت
به صد فرسنگ دور از تند خویی
به نامیزد بتی خوش خوکه او راست
امان بختی به جای فتنه جویی
به میدان تو تنها گشته پامال
به چوگان تو سرها کرده گویی
به سیر بوستان برخیز کز شرم
به جای خود نشیند سرو جویی
مجاور مانم آن در را که پائی
مسافر آیم آن ره را که پویی
صفایی را بکش یا پیش خودکش
خلاصم کن خدا را زین دورویی
که نیکوتر بود از هر چه گویی
پری در کسوت مردم پدیدار
ملک در جلد انسان رفته گویی
مرا باور نمی شد کآدمی زاد
بدین حد می رسد در خوب رویی
بدین خلق از خدا خواهم کرا باز
بدین مهر از کجا جویم چو اویی
نه کاره یابمش بر ترک پر خاش
نه مایل بینمش بر جنگ جویی
به صد منزل گریزان از مناعت
به صد فرسنگ دور از تند خویی
به نامیزد بتی خوش خوکه او راست
امان بختی به جای فتنه جویی
به میدان تو تنها گشته پامال
به چوگان تو سرها کرده گویی
به سیر بوستان برخیز کز شرم
به جای خود نشیند سرو جویی
مجاور مانم آن در را که پائی
مسافر آیم آن ره را که پویی
صفایی را بکش یا پیش خودکش
خلاصم کن خدا را زین دورویی
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۱۳
ذکری ز ما که در خور حال محمد است
صل علی محمد وآل محمد است
صد بطن از معانی و الفاظ مغز و پوست
قرآن تمام وصف کمال محمد است
نور ازل که مظهر غیب و شهاده بود
یک پرتو از شعاع جمال محمد است
بر نهب و اسر آل علی عذر قوم چیست
یا داشت شبه کس که عیال محمد است
سیراب سرمدی زیم از هر عطش بلی
جامی نصیبم ار ز زلال محمد است
از ناصرین شاه شهیدش کند شمار
نفسی که خواستار خصال محمد است
دانیم ازین شگرف فدا در ره خدای
فوز خیال خلق خیال محمد است
یا رب به فضل خاص مرا بهره مند ساز
از دید وجه حق که مثال محمد است
بخشای جرم ما به علی اکبر حسین
جد و برادر و پدر و مادر حسین
صل علی محمد وآل محمد است
صد بطن از معانی و الفاظ مغز و پوست
قرآن تمام وصف کمال محمد است
نور ازل که مظهر غیب و شهاده بود
یک پرتو از شعاع جمال محمد است
بر نهب و اسر آل علی عذر قوم چیست
یا داشت شبه کس که عیال محمد است
سیراب سرمدی زیم از هر عطش بلی
جامی نصیبم ار ز زلال محمد است
از ناصرین شاه شهیدش کند شمار
نفسی که خواستار خصال محمد است
دانیم ازین شگرف فدا در ره خدای
فوز خیال خلق خیال محمد است
یا رب به فضل خاص مرا بهره مند ساز
از دید وجه حق که مثال محمد است
بخشای جرم ما به علی اکبر حسین
جد و برادر و پدر و مادر حسین
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۶- تاریخ سور پرسرور حاجی میرزا مهدی
قدوة الحاج میرزا مهدی
در کرم طاق و با مکارم جفت
آنکه در حسن خلق و خلق حسن
مادحی مدح وی نیارد گفت
آنکه خاشاک و خار شرک و نفاق
دست توحید از وجودش رفت
خواست جفتی ز خاندان کرام
تاکند یاوریش در خور و خفت
رنج ها برد و گنج ها پرداخت
تا ز شاخش گل مراد شکفت
آری آن گونه گوهری نایاب
می نیاید به چنگ مفتا مفت
باید الماس پنجه بازوئی
تا چنان لؤلؤئی تواند سفت
بهر تاریخ این همایون جشن
چون صفائی کمینه بنده شنفت
بلبل گلبن هدایت را
وصل گل جاودان مبارک گفت
۱۲۹۱ق
در کرم طاق و با مکارم جفت
آنکه در حسن خلق و خلق حسن
مادحی مدح وی نیارد گفت
آنکه خاشاک و خار شرک و نفاق
دست توحید از وجودش رفت
خواست جفتی ز خاندان کرام
تاکند یاوریش در خور و خفت
رنج ها برد و گنج ها پرداخت
تا ز شاخش گل مراد شکفت
آری آن گونه گوهری نایاب
می نیاید به چنگ مفتا مفت
باید الماس پنجه بازوئی
تا چنان لؤلؤئی تواند سفت
بهر تاریخ این همایون جشن
چون صفائی کمینه بنده شنفت
بلبل گلبن هدایت را
وصل گل جاودان مبارک گفت
۱۲۹۱ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۱۴- تاریخ ورود آقا سید هاشم گیلانی به جندق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۲۰- تاریخ وفات پیر جوان بخت مرحوم مبرور میرزا عبدالحسین طاب ثراه
پیر پاکیزه رای پاک ضمیر
فخر اهل وفا به جنت رفت
عقل پیرش چو بود و بخت جوان
باخلوص و صفا به جنت رفت
چنگ در ذیل اولیا زد و زود
همچو اهل ولا به جنت رفت
روی بیگانه سان ز خود برتافت
با خدای آشنا به جنت رفت
دست در زد به حبل حق ستوار
به دو پای رضا به جنت رفت
مملو از حق تهی ز هر باطل
خالی از ماجرا به جنت رفت
به تبرا شد از جهنم دور
با ولای خدا به جنت رفت
هوس هشت کاخ مینو داشت
زین سپنجی سرا به جنت رفت
در سعادت بس این دلیل او را
که خود از کربلا به جنت رفت
رفت همراهش از جهان گویی
مهر و صدق و صفا به جنت رفت
تا نهان کرده روی پنداری
رحم و رفق و رضا به جنت رفت
کاشت در سینه حب و وفاق
پاکدل بی ریا به جنت رفت
با صفائی رضای وی روزی
گفت کی پیر ما به جنت رفت
راست با آنکه خود نگردانیم
بازگو کز کجا به جنت رفت
پی تاریخ در جوابش گفت
حاجی از نینوا به جنت رفت
۱۲۸۲ق
فخر اهل وفا به جنت رفت
عقل پیرش چو بود و بخت جوان
باخلوص و صفا به جنت رفت
چنگ در ذیل اولیا زد و زود
همچو اهل ولا به جنت رفت
روی بیگانه سان ز خود برتافت
با خدای آشنا به جنت رفت
دست در زد به حبل حق ستوار
به دو پای رضا به جنت رفت
مملو از حق تهی ز هر باطل
خالی از ماجرا به جنت رفت
به تبرا شد از جهنم دور
با ولای خدا به جنت رفت
هوس هشت کاخ مینو داشت
زین سپنجی سرا به جنت رفت
در سعادت بس این دلیل او را
که خود از کربلا به جنت رفت
رفت همراهش از جهان گویی
مهر و صدق و صفا به جنت رفت
تا نهان کرده روی پنداری
رحم و رفق و رضا به جنت رفت
کاشت در سینه حب و وفاق
پاکدل بی ریا به جنت رفت
با صفائی رضای وی روزی
گفت کی پیر ما به جنت رفت
راست با آنکه خود نگردانیم
بازگو کز کجا به جنت رفت
پی تاریخ در جوابش گفت
حاجی از نینوا به جنت رفت
۱۲۸۲ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۳۰- تاریخ وفات ابوالحسن یغما پدر شاعر
اوستاد سخن ابوالحسن آنک
بی سخن یک تنش نظیر نبود
هفت اقلیم را به نوک قلم
قفل درهای نظم و نثر گشود
چار گوهر یکی چو او به صفات
قرن ها نارد از عدم به وجود
مدح وی نیست حد ما زیرا
که برون است مدحتش ز حدود
چو از سر شوق شد به پای رضا
از سرای فنا به دار خلود
بار الها به حق پاک نبی
علت غائی اساس وجود
سبب آفرینش همه خلق
زیب بخشای ملک غیب و شهود
کآن ضعیف فتاده را از پای
دستگیری کنی به حسن ورود
خامه عفو درکش از کف لطف
بر گناهانش از فراز و فرود
حشر فرمائیش به اهل وداد
از در رحمت ای کریم و دود
مرمرا هم به لطف خود می بخش
زنده پیش از قضا چه دیر و چه زود
چون به حکم مغایرت همه عمر
فاش و پنهان ز خلق می فرسود
پی تاریخ وی صفائی گفت
جان یغما ز نیک و بد آسود
۱۲۷۶ق
بی سخن یک تنش نظیر نبود
هفت اقلیم را به نوک قلم
قفل درهای نظم و نثر گشود
چار گوهر یکی چو او به صفات
قرن ها نارد از عدم به وجود
مدح وی نیست حد ما زیرا
که برون است مدحتش ز حدود
چو از سر شوق شد به پای رضا
از سرای فنا به دار خلود
بار الها به حق پاک نبی
علت غائی اساس وجود
سبب آفرینش همه خلق
زیب بخشای ملک غیب و شهود
کآن ضعیف فتاده را از پای
دستگیری کنی به حسن ورود
خامه عفو درکش از کف لطف
بر گناهانش از فراز و فرود
حشر فرمائیش به اهل وداد
از در رحمت ای کریم و دود
مرمرا هم به لطف خود می بخش
زنده پیش از قضا چه دیر و چه زود
چون به حکم مغایرت همه عمر
فاش و پنهان ز خلق می فرسود
پی تاریخ وی صفائی گفت
جان یغما ز نیک و بد آسود
۱۲۷۶ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۳۷- دوش در واقعه سلطان زمان فخر زمن
دوش در واقعه سلطان زمان فخر زمن
مالک مملکت روی زمینم فرمود
تا سلاطین همه برخاسته تعظیم مرا
با مساکین نه عجب گر به نشینم فرمود
فقر را تاج سرم خاک در است ار چه بود
پیش و پس روی زمین زیر نگینم فرمود
پرتو آگهیم ظلمت غفلت همه کاست
اول امر چنان حال چنینم فرمود
بر نگار از در تاریخ جلوسم به کتاب
تاج شاهان جهان ناصر دینم فرمود
مالک مملکت روی زمینم فرمود
تا سلاطین همه برخاسته تعظیم مرا
با مساکین نه عجب گر به نشینم فرمود
فقر را تاج سرم خاک در است ار چه بود
پیش و پس روی زمین زیر نگینم فرمود
پرتو آگهیم ظلمت غفلت همه کاست
اول امر چنان حال چنینم فرمود
بر نگار از در تاریخ جلوسم به کتاب
تاج شاهان جهان ناصر دینم فرمود
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۴۴- تاریخ وفات میرزا ابوالحسن
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۴۷- مولود ابوالقاسم پسر آقا سید محمدباقر
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۵۰- تاریخ رحلت محمدشاه قاجار
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۵۱- تاریخ وقف و نصب تاج مهد علیا در حرم امام رضا در مشهد
مهد علیا مام خسرو ناصر الدین شاه راد
آنکه زیبد خادمش خاقان و دربان قیصرش
پادشاهی کش به رزم و بزم باید جاودان
میر عسکر در سپه دارا ندیم اسکندرش
پای بوس این آستان را آمد از ری سوی طوس
حضرتی کش بسپرد روح القدس سر بر درش
خواست سر بنهد بر این در مستمر دستی نیافت
سر نگین بر جای سر ناچار بنهاد افسرش
زیر و بالا را سوال آوردم از تاریخ آن
آسمان گفتا بود دیهیم دولت بر سرش
آنکه زیبد خادمش خاقان و دربان قیصرش
پادشاهی کش به رزم و بزم باید جاودان
میر عسکر در سپه دارا ندیم اسکندرش
پای بوس این آستان را آمد از ری سوی طوس
حضرتی کش بسپرد روح القدس سر بر درش
خواست سر بنهد بر این در مستمر دستی نیافت
سر نگین بر جای سر ناچار بنهاد افسرش
زیر و بالا را سوال آوردم از تاریخ آن
آسمان گفتا بود دیهیم دولت بر سرش
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۶۷- تاریخ وفات میرزا زین العابدین جندقی
شیخ شاکر جامع علم و عمل
پیر صابر صاحب عین الیقین
مرشد رهبر امام مقتدا
زیب بخش دین خیر المرسلین
زبده ی زهاد نخبه ی راستان
قدوه ی عباد قبله ی راستین
میرزا آئین گر یاسای شرع
سید ذوالمجد زین العابدین
روی رغبت یافت از ظلمت به نور
رخش همت تاخت بر عرش از زمین
رخت هستی بست از دنیای دون
باز شد بارش به فردوس برین
از نسای دنیوی ببرید انس
در جنان مألوف شد با حور عین
از اصاغر طاق و جفت افتاد فرد
با اکابر در بهشت آمد قرین
هجر خود بگماشت بر جان بنات
داغ خود بگذاشت بر قلب بنین
سال تحویلش صفائی برنگاشت
آه رونق رفت از اسلام و دین
۱۲۵۳ق
پیر صابر صاحب عین الیقین
مرشد رهبر امام مقتدا
زیب بخش دین خیر المرسلین
زبده ی زهاد نخبه ی راستان
قدوه ی عباد قبله ی راستین
میرزا آئین گر یاسای شرع
سید ذوالمجد زین العابدین
روی رغبت یافت از ظلمت به نور
رخش همت تاخت بر عرش از زمین
رخت هستی بست از دنیای دون
باز شد بارش به فردوس برین
از نسای دنیوی ببرید انس
در جنان مألوف شد با حور عین
از اصاغر طاق و جفت افتاد فرد
با اکابر در بهشت آمد قرین
هجر خود بگماشت بر جان بنات
داغ خود بگذاشت بر قلب بنین
سال تحویلش صفائی برنگاشت
آه رونق رفت از اسلام و دین
۱۲۵۳ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۷۰- تاریخ ولادت ملا ابوالحسن پسر آخوند مرحوم
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۷۴- تاریخ اتمام خانه وبنای سید هاشم گیلانی در جندق
سیدهاشم ای ادیب حکیم
ای کمالت منزه از نقصان
نورافزای دیده ی توحید
نار افروز دوده ی طغیان
آسمان کمال را محور
خاندان جلال را ارکان
حکمای لبیب دانشمند
همه در مدرس تو ابجد خوان
دعوی خصم پیش علم تو چیست
کی ز آدم سبق برد شیطان
از حضورت ظهور حق ظاهر
وز معانی عیان مقام بیان
بر تو صادق خصایص بوذر
در تو ثابت مکارم سلمان
همه فعلت نصایح حزقیل
همه قولت مواعظ لقمان
ای رسومت مرتب از سنت
ای علومت معین از قرآن
ای صراط قویم را رهبر
ای نکات دقیق را برهان
روی گردان ز رای و شبهه و شک
رای تابان ز ظن و وهم وگمان
جز توکشنید ای عدیم المثل
ز انس و جان هر که آشکار و نهان
اختری صدفلک فرشته درو
پیکری و اندرو هزار انسان
چون در آرم معانی تو به لفظ
کش بود عاجز از بیان سحبان
ذره جز خود چه لافد از خورشید
قطره جز خود چه راند از عمان
ای دریغا که در ثنای توام
نیست طول زمان و طی لسان
دادمی ورنه داد مدحت تو
افصح از انوری به از سلمان
الغرض خواستت چو صانع ملک
خانه ای ز آب و گل کند بنیان
آمد استاد پیرک ابراهیم
با یکی عقل پیر و بخت جوان
اوستاد صنیع نادره صنع
پیر پاکیزه دید قاعده دان
طرفه طرحی شگرف ریخت رفیع
که از آن به عمارتی نتوان
دلگشا مأمنی به از مینو
کش ندیدی ندی کس به جهان
رونق صنع سنماری
شست پاک این به ناز لوح زمان
میخ خجلت سپوخت بر بهرام
ننگ نکبت نهاد بر نعمان
کاست شوکت به رتبت از مریخ
برد سبقت به رفعت از کیوان
شست رنگ از نگارخانه ی چین
داغ حسرت کشید بر خاقان
راست خواهی بدین بنای بدیع
کش شد امروز مظهر این سامان
کیست دار الاماره ی تبریز
چیست شمس العماره ی طهران
برد از یاد ساکنین زمین
نقش بغداد و نام اصفاهان
به تماشا سزد که حورالعین
سوی جندق برون چمد زجنان
در بهشت برین نیارامد
با چنین مسکنی دگر غلمان
پی تعظیم خاک ایوانش
راست خم گشته پشت هفت ایوان
فرق دولت به عرش ساید اگر
دست گردون رسد به گردن آن
با کمال ستایش این خانه
تو در آن مثل ماه در سرطان
یا چو بوذر به بنگه ربذه
یا چو سلمان اسیر قید خسان
دانمت قدر و جاه از اینها بیش
خود کجا جوی و بحر بی پایان
یونس آسا به کام حوت مقیم
یوسف آسا فتاده در زندان
همچو احمد به مأمن بوجهل
همچو مصحف به دامن عثمان
برتو باری مبارک این مکمن
تا مکین ناگزر بود ز مکان
تن و جان بادت از فسون ایمن
تا به مهد فراغ خفته امان
دل و دستت چو بحر و کان کافی
باشدی بحر تا مرادف کان
عمر و عشرت تو را بود همدوش
عز و عصمت تو را زید هم شان
دوستت سال و ماه در شادی
دشمنت هر چه سال و مه پژمان
پوست بل مغز جو که در معنی
جسم را نیست نسبتی با جان
سال انجام این سرای سره
نامعین فتد به نام و نشان
خواستیم از صفائیش تاریخ
پاسخی در کمال حسن بیان
گفت پای زوال از ان کوته
برد آب خورنق این بنیان
۱۳۱۰ق
ای کمالت منزه از نقصان
نورافزای دیده ی توحید
نار افروز دوده ی طغیان
آسمان کمال را محور
خاندان جلال را ارکان
حکمای لبیب دانشمند
همه در مدرس تو ابجد خوان
دعوی خصم پیش علم تو چیست
کی ز آدم سبق برد شیطان
از حضورت ظهور حق ظاهر
وز معانی عیان مقام بیان
بر تو صادق خصایص بوذر
در تو ثابت مکارم سلمان
همه فعلت نصایح حزقیل
همه قولت مواعظ لقمان
ای رسومت مرتب از سنت
ای علومت معین از قرآن
ای صراط قویم را رهبر
ای نکات دقیق را برهان
روی گردان ز رای و شبهه و شک
رای تابان ز ظن و وهم وگمان
جز توکشنید ای عدیم المثل
ز انس و جان هر که آشکار و نهان
اختری صدفلک فرشته درو
پیکری و اندرو هزار انسان
چون در آرم معانی تو به لفظ
کش بود عاجز از بیان سحبان
ذره جز خود چه لافد از خورشید
قطره جز خود چه راند از عمان
ای دریغا که در ثنای توام
نیست طول زمان و طی لسان
دادمی ورنه داد مدحت تو
افصح از انوری به از سلمان
الغرض خواستت چو صانع ملک
خانه ای ز آب و گل کند بنیان
آمد استاد پیرک ابراهیم
با یکی عقل پیر و بخت جوان
اوستاد صنیع نادره صنع
پیر پاکیزه دید قاعده دان
طرفه طرحی شگرف ریخت رفیع
که از آن به عمارتی نتوان
دلگشا مأمنی به از مینو
کش ندیدی ندی کس به جهان
رونق صنع سنماری
شست پاک این به ناز لوح زمان
میخ خجلت سپوخت بر بهرام
ننگ نکبت نهاد بر نعمان
کاست شوکت به رتبت از مریخ
برد سبقت به رفعت از کیوان
شست رنگ از نگارخانه ی چین
داغ حسرت کشید بر خاقان
راست خواهی بدین بنای بدیع
کش شد امروز مظهر این سامان
کیست دار الاماره ی تبریز
چیست شمس العماره ی طهران
برد از یاد ساکنین زمین
نقش بغداد و نام اصفاهان
به تماشا سزد که حورالعین
سوی جندق برون چمد زجنان
در بهشت برین نیارامد
با چنین مسکنی دگر غلمان
پی تعظیم خاک ایوانش
راست خم گشته پشت هفت ایوان
فرق دولت به عرش ساید اگر
دست گردون رسد به گردن آن
با کمال ستایش این خانه
تو در آن مثل ماه در سرطان
یا چو بوذر به بنگه ربذه
یا چو سلمان اسیر قید خسان
دانمت قدر و جاه از اینها بیش
خود کجا جوی و بحر بی پایان
یونس آسا به کام حوت مقیم
یوسف آسا فتاده در زندان
همچو احمد به مأمن بوجهل
همچو مصحف به دامن عثمان
برتو باری مبارک این مکمن
تا مکین ناگزر بود ز مکان
تن و جان بادت از فسون ایمن
تا به مهد فراغ خفته امان
دل و دستت چو بحر و کان کافی
باشدی بحر تا مرادف کان
عمر و عشرت تو را بود همدوش
عز و عصمت تو را زید هم شان
دوستت سال و ماه در شادی
دشمنت هر چه سال و مه پژمان
پوست بل مغز جو که در معنی
جسم را نیست نسبتی با جان
سال انجام این سرای سره
نامعین فتد به نام و نشان
خواستیم از صفائیش تاریخ
پاسخی در کمال حسن بیان
گفت پای زوال از ان کوته
برد آب خورنق این بنیان
۱۳۱۰ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۸۳- تاریخ تولد محمد جعفر ساغر فرزند هنر
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۸۶- تاریخ رحلت فتحعلی شاه
فتحعلی شه راد گیتی خدای اعظم
کش آفتاب زیبد برخاک جبهه فرسای
کام و بقای جان را تک زین سرای فانی
برداشت دست و بگذاشت در راه آخرت پای
رفت از سپنج لانه زی ملک جاودانی
تا جوید از پی جشن در هشت کاخ مأوای
گفتم که ای به سوگت پنهان و فاش تا حشر
آفاق را به دل ویل افلاک را به جان وای
رفتی و ماند جاوید بر یاد رزم و بزمت
صد نعره در دل کوس صد ناله بر لب نای
سال رحیل او را پرسیدم از صفایی
با نالهٔ سبکسیر، با گریهٔ گرانپای
بسرود سوی قم پوی رویی به قبر وی کن
بر گوی باد جاوید در صحن جنتت جای
۱۲۵۰ق
کش آفتاب زیبد برخاک جبهه فرسای
کام و بقای جان را تک زین سرای فانی
برداشت دست و بگذاشت در راه آخرت پای
رفت از سپنج لانه زی ملک جاودانی
تا جوید از پی جشن در هشت کاخ مأوای
گفتم که ای به سوگت پنهان و فاش تا حشر
آفاق را به دل ویل افلاک را به جان وای
رفتی و ماند جاوید بر یاد رزم و بزمت
صد نعره در دل کوس صد ناله بر لب نای
سال رحیل او را پرسیدم از صفایی
با نالهٔ سبکسیر، با گریهٔ گرانپای
بسرود سوی قم پوی رویی به قبر وی کن
بر گوی باد جاوید در صحن جنتت جای
۱۲۵۰ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۹۳- تاریخ ولادت دختر دستان
نظام قاری : قصاید
شمارهٔ ۹ - اوحدی فرماید
سر پیوند ما ندارد یار
چون توان شد ز وصل برخوردار
در جواب او
چند ار اندیشه فش ودستار
این فرو پیچ و آن دگر بگذار
نیست جز بور یا بخانه مرا
(لیس فی الدار غیره دیار)
رخت بر پنبه موسم گرما
(وقنا ربنا عذاب النار)
نوکری کوکه موزه ام بکشد
کو غلامی که گیردم دستار
شو فرو در دواج و سر در جیب
برشده (بالعشی و الابکار)
فکر کن جبه زمستان را
پنبه غفلتت ز گوش برآر
مصرف رخت گشته نقدم و جنس
رشته جامه بوده پودم و تار
از خطوط لباس مخفی ماست
این سواد بیاض لیل و نهار
بکتان و شمط بر افرازیم
علم از بام این کبود حصار
وز دمشقی عمامه بربائیم
افسر از فرق گنبد دوار
چند در فکر جامه سر در جیب
تا بکی ماندن به بند ازار
جز برخت نفیس در محفل
نتوان شد بصدر صفه بار
شخص را پاکی آورد حمام
جامه را نازکی دهد آهار
مخفی خورد چشم بر قدمن
نرسانید جامه هموار
همچو ابنای روزگار او نیز
تنگ چشمی خویش کرد اظهار
نو بپوشیم و آنزمان بخشیم
کهنه پار و خرقه پیرار
نه عجب نقره و طلا بکمر
نیست جای تامل بسیار
در جهان هر فراخ چنبر هست
صاحب مال و درهم و دینار
ای که هستی نیازمند بره
پوستین بره نکو ببر آر
گوی لولو بجامه کمخا
دانهای عرق بروی نگار
رخت والا و سوزن سرتیز
خار باگل بهم بود ناچار
آفتابیست اطلس گلگون
بخیهارا بر او چو ذره شمار
ساعد آستین اطلس را
که سجیف خشیشی است سوار
گاه بر اسب ابلق سنجاب
روی صوف مربع است سوار
ای چو چکمه دوروبسان شریت
ترک نرمادگی بگوزنهار
غیر نعلین و گیوه و موزه
غیر مسحی و کفش و پای اوزار
بنما در بساط فرش رخوت؟
سالکان مسالک اطوار
از گل شرب و لاله والا
گلستانیست کلبه تجار
جبه بی پیرهن بدان ماند
که بپوشی قبای بی شلوار
اینمقالت دراز چون کرباس
چند باید کشید دست بدار
خود چولازم بود بگوقاری
جامه دوختن بقد منار
چون توان شد ز وصل برخوردار
در جواب او
چند ار اندیشه فش ودستار
این فرو پیچ و آن دگر بگذار
نیست جز بور یا بخانه مرا
(لیس فی الدار غیره دیار)
رخت بر پنبه موسم گرما
(وقنا ربنا عذاب النار)
نوکری کوکه موزه ام بکشد
کو غلامی که گیردم دستار
شو فرو در دواج و سر در جیب
برشده (بالعشی و الابکار)
فکر کن جبه زمستان را
پنبه غفلتت ز گوش برآر
مصرف رخت گشته نقدم و جنس
رشته جامه بوده پودم و تار
از خطوط لباس مخفی ماست
این سواد بیاض لیل و نهار
بکتان و شمط بر افرازیم
علم از بام این کبود حصار
وز دمشقی عمامه بربائیم
افسر از فرق گنبد دوار
چند در فکر جامه سر در جیب
تا بکی ماندن به بند ازار
جز برخت نفیس در محفل
نتوان شد بصدر صفه بار
شخص را پاکی آورد حمام
جامه را نازکی دهد آهار
مخفی خورد چشم بر قدمن
نرسانید جامه هموار
همچو ابنای روزگار او نیز
تنگ چشمی خویش کرد اظهار
نو بپوشیم و آنزمان بخشیم
کهنه پار و خرقه پیرار
نه عجب نقره و طلا بکمر
نیست جای تامل بسیار
در جهان هر فراخ چنبر هست
صاحب مال و درهم و دینار
ای که هستی نیازمند بره
پوستین بره نکو ببر آر
گوی لولو بجامه کمخا
دانهای عرق بروی نگار
رخت والا و سوزن سرتیز
خار باگل بهم بود ناچار
آفتابیست اطلس گلگون
بخیهارا بر او چو ذره شمار
ساعد آستین اطلس را
که سجیف خشیشی است سوار
گاه بر اسب ابلق سنجاب
روی صوف مربع است سوار
ای چو چکمه دوروبسان شریت
ترک نرمادگی بگوزنهار
غیر نعلین و گیوه و موزه
غیر مسحی و کفش و پای اوزار
بنما در بساط فرش رخوت؟
سالکان مسالک اطوار
از گل شرب و لاله والا
گلستانیست کلبه تجار
جبه بی پیرهن بدان ماند
که بپوشی قبای بی شلوار
اینمقالت دراز چون کرباس
چند باید کشید دست بدار
خود چولازم بود بگوقاری
جامه دوختن بقد منار