عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۵۵
بود روزی که پا ز این گل برآرم
دمار از روزگار دل برآرم
فکندم لنگر و کشتی شکستم
چه گوهرها کز این ساحل برآرم
زیک خواب پریشان می توانم
سر از صد عقده مشکل برآرم
تر و خشک جهان را می شناسم
می از مینا حق از باطل برآرم
چو موجم گریه صد جا می داوند
ندانم چون سر از منزل برآرم
شهید سرگرانی گشته ام آه
سر از خواب عدم مشکل برآرم
اسیر از سینه صافی می توانم
هزار آیینه از یک دل برآرم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۲۵
چشم بیگانگی پناه ببین
مژه فتنه دستگاه ببین
پاره دل نثار دامن اشک
گریه شد ناله گاه گاه ببین
سرنوشت نیاز و ناز بخوان
سرگذشت گدا و شاه ببین
دعوی غبن جورها دارم
چه کنم شرم عذرخواه ببین
کهنه دعوای تازه ای دارم
محضر دل بخوان گواه ببین
به سر خود به جان باده و گل
به اسیر وفا گناه ببین
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۵۳
دل را چگونه منع محبت کند کسی
گیرم که بشنود چه نصیحت کند کسی
مستی ز باده خنده ز گل خرمی ز باغ
در زیر آسمان چه فراغت کند کسی
گشتم غبار و از سر کویش نمی روم
دیگر چه خاک بر سر طاقت کند کسی
ما خود کمر به دشمنی خویش بسته ایم
در حق ما دگر چه مروت کند کسی
این زندگی کرایه مردن نمی کند
بهر کدام عمر وصیت کند کسی
گیرم که مهد امن و امان گشته روزگار
کو گوشه ای که خواب فراغت کند کسی
با شکوه ساختم که مبادا نهان ز من
شکرتو در لباس شکایت کند کسی
غمگین مباش اسیر که هر چند تیره است
شام تو را چو صبح سعادت کند کسی
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۵۷
داریم بر تو احترامی
دیدیم جواب از سلامی
گر باده سبو سبو نباشد
دریاب مرا به نیم جانی
ناکامی دهر قسمت ماست
ماییم که دیده ایم کامی
ای دل ز دلش وفا چه پرسی
در سوختگی هنوز خامی
صد درس جنون اسیر خواندی
داغم که هنوز ناتمامی
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۶۶
خویش آیینه دار خود رایی
گریه ها خنده تماشایی
بیقراری ز دل غبار انگیخت
خاک در دیده شکیبایی
جز دل ما که می تواند چید
گل راز بهار رسوایی
ناز پرورده نیاز غمیم
گریه شوخی و ناله رعنایی
بیش از این بی تو زندگی ستم است
می روم گرچه زود می آیی
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۴
رخصت طوفان دهم گر اشک عالمگیر را
گم کند چون موج دریا رشته تدبیر را
دل که بی آه است خواهم از نظر افکندنش
بر میان بهر چه بندم ترکش بی تیر را
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۲
عقد گوهر چون صدف در آستین داریم ما
خونبهای خویش در زیر نگین داریم ما
از غبار ما فلک تعمیر زندان می کند
در دو عالم خاطر اندوهگین داریم ما
با دل دیوانه خود مصلحت ها دیده ایم
خنده بر لب جان به کف چین بر جبین داریم ما
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۶
سینه صافند به هم عاقل و دیوانه ما
زهد و مستی دو حبابند ز پیمانه ما
خشت این غمکده نقشی ز خرابی دارد
جلوه سیل غباری است ز ویرانه ما
از خیال لب لعل تو به شور آمده ایم
خنده گل نمک گریه مستانه ما
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۰
الفت نمی کنند به کس دل دویده ها
گلچین نمی شوند جراحت گزیده ها
ممنون خصم غالب خویشم که خضر اوست
پای کم است گام به منزل رسیده ها
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷۴
نشان زخم که جویی سوار بسیار است
سر سراغ که داری غبار بسیار است
یکی است صید تغافل اگر نمی دانی
به امتحان نظری کن شکار بسیار است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۹۵
محبت خانه زاد سینه ماست
خموشی همدم دیرینه ماست
ز جوی سینه صافی می خورد آب
فراموشی که تیغ کینه ماست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۰
بیاض ساده دیوانگی کتاب من است
دل شکسته من ساغر شراب من است
نه خوب دانم و نی زشت اینقدر دانم
که هر چه هست به غیر از من انتخاب من است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۴۴
به زیان کوش گرت گرمی بازاری هست
لال شو لال گرت فرصت گفتاری هست
صبح ارزانی خورشید که چون شمع مرا
سرمه روشنی از فیض شب تاری هست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۵
هر کس از خیال نگاه تو دور نیست
گر حور آیدش به نظر بی قصور نیست
داد دل از نهفتن رازی توان گرفت
در کار عشق ناله و آهی ضرور نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۴
درس بی آرامی از سیلاب می باید گرفت
نسخه بیتابی از سیماب می باید گرفت
موسم گل می رسد ساغر پرستان فرصت است
خون زاهد از شراب ناب می باید گرفت
می دهد از راز پنهانش خبر چین جبین
سرخط باطن ز موج آب می باید گرفت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۸۳
می کند در بیضه مرغ از یاد دام اندیشه تلخ
گردد از شوق نگاهی شهد می در شیشه تلخ
می کند گاهی تغافل در کمین صید دل
بار شیرین می دهد نخلی که دارد ریشه تلخ
با گل رعنا نماید شبنم یکدل دو رو
عیش عاشق هست از معشوقه عاشق پیشه تلخ
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۸۴
یک سخن دارم دو عالم گوش باد
ساغر زهری کشیدم نوش باد
جلوه پیرا گشته دور از چشم بد
عالمی خمیازه آغوش باد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۶۵
نو بهار آمد دلم فال شکفتن می زند
بوی گل بر آتش افسرده دامن می زند
نیست آسان خاطر جمعی پریشان ساختن
می گذارد برق تا خود را به خرمن می زند
اشک طوفان کوششی از بهر تعمیرم فرست
سیل بی پرواست طبل آرمیدن می زند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۹۰
سخن عمدا نمی گوید که از راز نهان مگذر
نگاهی می کند یعنی ز عمر جاودان مگذر
هلاک اختراع شیوه بدخو بتی گردم
که هر دم می کشد شمشیر و می گوید ز جان مگذر
تغافل می کند رسوای عالم دوستداران را
نخواهی در گمان افتد کس از ما سرگران مگذر
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۹۹
چون نگه حیرت پرست یک تماشا بوده ام
در طلسم یک تغافل بوده ام تا بوده ام
خانه زاد اضطراب دیگر است آرام من
قطره ام اما ز نزدیکان دریا بوده ام