عبارات مورد جستجو در ۱۵۷۴ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۱۲
در خرابات رند مستی دید
می خمخانه را به او بخشید
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۴۳
ساغر ما بود تو را در خور
می صافی ز جام ما می خور
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۷۸
علی الصباح به میخانه خوش روان گشتیم
شراب ناب بخوردیم و مست از آن گشتیم
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۱۶
ما و ساقی نشسته مست خراب
خیز اگر عاشقی بیا دریاب
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۵
باد آمد و گل بر سر می خواران ریخت
یار آمد و می در قدح یاران ریخت
آن عنبر تر رونق عطاران بُرد
و آن نرگس مست خون هشیاران ریخت
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۱
هنگام صبوح گر بت حورسرشت
پُر می قدحی به من دهد بر لب کشت
هرچند که از من باشد این سخن زشت
سگ به ز من ار هیچ کنم یاد بهشت
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۷۰
پیوسته خرابات ز رندان خوش باد
در دامن زهد و زاهدی آتش باد
آن در صد پاره و آن صوف کبود
افتاده به زیر پای دُردی‌کش باد
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۷۷
در سنگ اگر شوی چو نار ای ساقی
هم آب اجل کند گذاری ای ساقی
خاک است جهان صورت برآرای مطرب
باد است نفس باده بیار ای ساقی
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۲
چون ابر به نوروز رخِ لاله بشست،
بر خیز و به جامِ باده کن عزمِ درست،
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست،
فردا همه از خاک تو برخواهد رُسْت!
خیام : هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴]
رباعی ۷۶
من بی می ناب زیستن نتوانم،
بی باده، کشیدِ بارِ تن نتوانم،
من بندهٔ آن دَمَم که ساقی گوید:
«یک جام دگر بگیر» و من نتوانم.
خیام : هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴]
رباعی ۷۷
امشب می جامِ یک‌مَنی خواهم‌کرد،
خود را به دو جامِ می غنی خواهم‌کرد؛
اول سه طلاقِ عقل و دین خواهم‌داد،
پس دخترِ رَز را به زنی خواهم‌کرد.
خیام : هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴]
رباعی ۷۹
* چون درگذرم به باده شویید مرا،
تلقین ز شرابِ ناب گویید مرا،
خواهید به روز حَشْر یابید مرا؟
از خاکِ درِ میکده جویید مرا.
خیام : هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴]
رباعی ۸۰
* چندان بخورم شراب، کاین بوی شراب
آید ز تُراب، چون روم زیرِ تُراب،
گر بر سر خاک من رسد مَخموری،
از بوی شراب من شود مست و خراب.
خیام : هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴]
رباعی ۸۲
* در پای اجل چو من سرافکنده شوم،
وز بیخ امید عمر بر کنده شوم،
زینهار، گِلَم به جز صراحی نکنید،
باشد که ز بوی می دمی زنده شوم.
خیام : هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴]
رباعی ۸۹
* گویند: بهشت و حور و کوثر باشد،
جوی می و شیر و شهد و شکّر باشد؛
پر کن قدح باده و بر دستم نه،
نقدی ز هزار نسیه بهتر باشد.
خیام : هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴]
رباعی ۹۴
چون آمدنم به من نَبُد روز نخست،
وین رفتنِ بی‌مراد عَزمی است درست،
برخیز و میان ببند ای ساقی چُسْت،
کاندوهِ جهان به می فروخواهم‌شست.
خیام : هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴]
رباعی ۹۶
* جُز راهِ قَلَندرانِ میخانه مپوی،
جز باده و جز سِماع و جز یار مجوی؛
بر کَفْ قَدَحِ باده و بر دوشْ سبو،
می نوش کن ای نگار و بیهوده مگوی.
خیام : هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴]
رباعی ۹۷
* ساقی غمِ من بلند‌آوازه شده‌است،
سرمستیِ من برون ز اندازه شده‌است؛
با مویِ سپیدْ سرخوشم کز میِ تو؛
پیرانه‌سرم بهارِ دل تازه شده‌است.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۳
* هر گه که بنفشه جامه در رنگ زند،
در دامنِ گل بادِ صبا چنگ زند،
هشیار کسی بُوَد که، با سیمْبَری
می نوشد و جام باده بر سنگ زند.
شاطرعباس صبوحی : غزلیات
نقش خود
مکن دریغ ز من ساقیا شراب امشب
از آنکه ز آتش خود، گشته ام کباب امشب
ز بس‌که شعله زند در دل من، آتش شوق
ز آتش دل خویشم در التهاب امشب
به خواب دیده ام آن چشم نیم خوابش دوش
گمان مبر که رود دیده ام به خواب امشب
ز دست نرگس مستش برفت دل، از کف
نگر به حال دلم از ره ثواب امشب
شد آنکه بادهٔ پنهان کشیدمی همه عمر
بده به بانگ نی و نغمهٔ رباب امشب
ز بس‌که نقش مخالف ز دوستان دیدم
بر آن شدم که زنم نقش خود بر آب امشب
شود خراب چو این خانه لاجرم روزی
ز سیل باده بهل تا شود خراب امشب
دلم که داشت قرار اندر آن دو زلف چو شب
بود چو گوی بچوگان در اضطراب امشب
صبوحی دل مده از دست، محکمش میدار
که چشم یار، بود بر سر عتاب امشب