عبارات مورد جستجو در ۱۲۲ گوهر پیدا شد:
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۱۴۲
قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - در مدح ابوالمظفر محمدشاه غازی طابالله ثراه
چه مایه مایلی ای ترک ترک و خفتان را
یکی بیاو میازار چهر الوان را
هوای جنگ چه داری نوای چنگ شنو
به یک دو جام میکهنه تازهکن جان را
ز شور و طیش چهدیدی بهسور و عیشگرای
که حاصلی به ازین نیست دور دوران را
ز سینهکینه بپرداز وکار آب بساز
مزن بر آتشکین همچو باد دامان را
چهارماهه نهبس بود شور و فتنه و جنگ
که باز زین زنی از بهرکینه یکران را
به زلفکان سیاهت به جای مشک و عبیر
چه بینم این همهگرد و غبار میدان را
ازین قبلکه به بر بینمت سلیح نبرد
گمان برمکه خلف مر تویی نریمان را
تو فتنهکردی و تاجیک و ترک متهمند
که ره به فتنهگشودند ملک سلطان را
نه از نبایر سلمی نه از نتایج تور
تراکهگفتکه ویران نمایی ایران را
کمان و تیرت اگر نفس آرزو دارد
کمان ابرو بنمای و تیر مژگان را
ورت به خود و زره دلکشد یکی بگذار
چو خود بر سر آنگیسوی زرهسان را
بس است آن زنخ و زلفگوی و چوگانت
چه مایلی هله اینقدرگوی و چوگان را
همی ز بند حوادثگشایش ار طلبی
درآ به حجره و بگشای بند خفتان را
ورت هواستکه در فارس فتنه بنشیند
یکی ز خلق بپوش آن دو چشم فتان را
بیار از آن می چون ارغوانکه مدحت آن
میان جمع به رقص آورد سخندان را
چو در شود بهگلوی خورنده از دل جام
ز دل برون فکند رازهای پنهان را
از آن شرابکهگر بیندشکسی شب تار
کند نظاره به ظلمات آب حیوان را
بده بگیر بنوشان بنوش تا ز طرب
تو عشوه سازکنی من مدیح سلطان را
خدیو راد محمد شه آنکه ملکت او
ز هرکرانه محیطاست ملک امکان را
ندانما به چه بستایمشکه شوکت او
گشاده ز آن سوی بازار وهم دکان را
به خلق پارس بس این رحمتشکه برهانید
ز چنگ حادثه یک مملکت مسلمان را
اگرچه حاکم و محکوم را نبودگناه
کهکس نداند علت قضای یزدان را
سخن درازکشد عفو شه بس اینکه سپرد
زمام ملک سلیمان امیر دیوان را
بزرگوار امیریکه با سیاست او
به چار رکن جهان نام نیست طغیان را
ز موشکافی تدبیر موکشان آرد
به خاک تیره ز هفتم سپهرکیوان را
به جامه خانهٔ جودش ندیده چشم جهان
جز آفتاب جهانتاب هیچ عریان را
نظامکار جهان پیرو عزیمت تست
چنانکه حس عمل تابع است ایمان را
بهعهد عدل توصبحست وبس اگربهمثل
تنی به دست تظلم دردگریبان را
سبب وجود تو بود ارنه بر فریشتگان
هگرز برنگزیدی خدای انسان را
کشند صورت شمشیرت ار به باغ بهشت
بهشتیان همه مایل شوند نیران را
ز روی صدقگواهی دهدکه خلد اینست
اگر به بزم تو حاضرکنند رضوان را
خدانمونهییازطولوعرضجاه توخواست
که آفرید به یک امرکن دوکیهان را
جنایتیکه بهکیهان رسد زکید سپهر
کفکریم تو آماده است تاوان را
ترشح کرمت گرد آز بزداید
چنانکه آب ستغفار لوث عصیان را
زمانه بیمدد حزم تو ندارد نظم
که بیخرد اثر نطق نیست حیوان را
به آب و آینه ماند ضمیر روشن تو
که آشکارکند رازهای پنهان را
به دست راد تو بیچاره ابرکی ماند
چه جرمکردهکه مستوجبست بهتان را
کدام ابر شنیدیکه فیض یکدمهاش
دهد به در وگهر غوطه ملک امکان را
برنده تیغ تو ویحک چگونه الماسیست
که روز معرکه آبستن است مرجان را
بسان آتش سوزنده صارم قهرت
جداکند ز موالید چهار ارکان را
بتابد ازکف رخشندهات به روز مصاف
بسان برقکه بشکافد ابر نیسان را
تبارکالله از آن خنگکوهکوههٔ تو
که بر نطاق نهم چرخ سودهکوهان را
پیش ز پویه دهانش زکف تنش ز عرق
نمونهایست عجب باد و برف وباران را
گمان بریکه معلق نمودهاند به سحر
ز چارگوشهٔ البرز چار سندان را
به غیر شخصکریمت برو نیافتهکس
فرازکوه دماوند بحر عمان را
مطیع تست به هرحال در شتاب و درنگ
چنانکه باد مطاوع بدی سلیمان را
مگر نمونهٔ وی خواست آفرید خدای
که آفرید دماوند وکوه ثهلان را
قوی قوایم او خاک را بتوفاند
چنانکه باد بهگرداب لجه طوفان را
بزرگوار امیرا توییکه همت تو
زیاد برده عطایای معن و قاآن را
دوسال و پنجمه ایدون رودکه بندهبهفارس
شنوده در عوض مدح قدح نادان را
متاع من همه شعرست و او بس ارزانست
یکی بگو چکنم این متاع ارزان را
کسش ز من نخرد ور خرد بنشناسد
ز پشک مشک وز خرمهره در غلطان را
توییکه قدر سخن دانی و عیار هنر
برآن صفتکه پیمبر رموز قرآن را
ولی تو نظم پریشانم آن زمان شنوی
که نظم بخشی یک مملکت پریشان را
چهباشد این دو سه مه تا تو نظمکار دهی
ببنده بار دهی خاکبوس خاقان را
مرا مگو چو ترا نیست سازو برگ سفر
هلا چگونهکنی جزم عزم طهران را
ز ساز و برگ سفر یک اراده دارم و بس
که هست حامله صدگونه برگ و سامان را
بدان ارادهٔ تنها اگر خدا خواهد
نبشت خواهمکوه و در و بیابان را
بهجز تو از تونخواهمکهنافریده خدای
عظیمتر ز وجود تو هیچ احسان را
زوال و نقص مبیناد عز و جاه امیر
چنانکه فضل خداوندگار پایان را
یکی بیاو میازار چهر الوان را
هوای جنگ چه داری نوای چنگ شنو
به یک دو جام میکهنه تازهکن جان را
ز شور و طیش چهدیدی بهسور و عیشگرای
که حاصلی به ازین نیست دور دوران را
ز سینهکینه بپرداز وکار آب بساز
مزن بر آتشکین همچو باد دامان را
چهارماهه نهبس بود شور و فتنه و جنگ
که باز زین زنی از بهرکینه یکران را
به زلفکان سیاهت به جای مشک و عبیر
چه بینم این همهگرد و غبار میدان را
ازین قبلکه به بر بینمت سلیح نبرد
گمان برمکه خلف مر تویی نریمان را
تو فتنهکردی و تاجیک و ترک متهمند
که ره به فتنهگشودند ملک سلطان را
نه از نبایر سلمی نه از نتایج تور
تراکهگفتکه ویران نمایی ایران را
کمان و تیرت اگر نفس آرزو دارد
کمان ابرو بنمای و تیر مژگان را
ورت به خود و زره دلکشد یکی بگذار
چو خود بر سر آنگیسوی زرهسان را
بس است آن زنخ و زلفگوی و چوگانت
چه مایلی هله اینقدرگوی و چوگان را
همی ز بند حوادثگشایش ار طلبی
درآ به حجره و بگشای بند خفتان را
ورت هواستکه در فارس فتنه بنشیند
یکی ز خلق بپوش آن دو چشم فتان را
بیار از آن می چون ارغوانکه مدحت آن
میان جمع به رقص آورد سخندان را
چو در شود بهگلوی خورنده از دل جام
ز دل برون فکند رازهای پنهان را
از آن شرابکهگر بیندشکسی شب تار
کند نظاره به ظلمات آب حیوان را
بده بگیر بنوشان بنوش تا ز طرب
تو عشوه سازکنی من مدیح سلطان را
خدیو راد محمد شه آنکه ملکت او
ز هرکرانه محیطاست ملک امکان را
ندانما به چه بستایمشکه شوکت او
گشاده ز آن سوی بازار وهم دکان را
به خلق پارس بس این رحمتشکه برهانید
ز چنگ حادثه یک مملکت مسلمان را
اگرچه حاکم و محکوم را نبودگناه
کهکس نداند علت قضای یزدان را
سخن درازکشد عفو شه بس اینکه سپرد
زمام ملک سلیمان امیر دیوان را
بزرگوار امیریکه با سیاست او
به چار رکن جهان نام نیست طغیان را
ز موشکافی تدبیر موکشان آرد
به خاک تیره ز هفتم سپهرکیوان را
به جامه خانهٔ جودش ندیده چشم جهان
جز آفتاب جهانتاب هیچ عریان را
نظامکار جهان پیرو عزیمت تست
چنانکه حس عمل تابع است ایمان را
بهعهد عدل توصبحست وبس اگربهمثل
تنی به دست تظلم دردگریبان را
سبب وجود تو بود ارنه بر فریشتگان
هگرز برنگزیدی خدای انسان را
کشند صورت شمشیرت ار به باغ بهشت
بهشتیان همه مایل شوند نیران را
ز روی صدقگواهی دهدکه خلد اینست
اگر به بزم تو حاضرکنند رضوان را
خدانمونهییازطولوعرضجاه توخواست
که آفرید به یک امرکن دوکیهان را
جنایتیکه بهکیهان رسد زکید سپهر
کفکریم تو آماده است تاوان را
ترشح کرمت گرد آز بزداید
چنانکه آب ستغفار لوث عصیان را
زمانه بیمدد حزم تو ندارد نظم
که بیخرد اثر نطق نیست حیوان را
به آب و آینه ماند ضمیر روشن تو
که آشکارکند رازهای پنهان را
به دست راد تو بیچاره ابرکی ماند
چه جرمکردهکه مستوجبست بهتان را
کدام ابر شنیدیکه فیض یکدمهاش
دهد به در وگهر غوطه ملک امکان را
برنده تیغ تو ویحک چگونه الماسیست
که روز معرکه آبستن است مرجان را
بسان آتش سوزنده صارم قهرت
جداکند ز موالید چهار ارکان را
بتابد ازکف رخشندهات به روز مصاف
بسان برقکه بشکافد ابر نیسان را
تبارکالله از آن خنگکوهکوههٔ تو
که بر نطاق نهم چرخ سودهکوهان را
پیش ز پویه دهانش زکف تنش ز عرق
نمونهایست عجب باد و برف وباران را
گمان بریکه معلق نمودهاند به سحر
ز چارگوشهٔ البرز چار سندان را
به غیر شخصکریمت برو نیافتهکس
فرازکوه دماوند بحر عمان را
مطیع تست به هرحال در شتاب و درنگ
چنانکه باد مطاوع بدی سلیمان را
مگر نمونهٔ وی خواست آفرید خدای
که آفرید دماوند وکوه ثهلان را
قوی قوایم او خاک را بتوفاند
چنانکه باد بهگرداب لجه طوفان را
بزرگوار امیرا توییکه همت تو
زیاد برده عطایای معن و قاآن را
دوسال و پنجمه ایدون رودکه بندهبهفارس
شنوده در عوض مدح قدح نادان را
متاع من همه شعرست و او بس ارزانست
یکی بگو چکنم این متاع ارزان را
کسش ز من نخرد ور خرد بنشناسد
ز پشک مشک وز خرمهره در غلطان را
توییکه قدر سخن دانی و عیار هنر
برآن صفتکه پیمبر رموز قرآن را
ولی تو نظم پریشانم آن زمان شنوی
که نظم بخشی یک مملکت پریشان را
چهباشد این دو سه مه تا تو نظمکار دهی
ببنده بار دهی خاکبوس خاقان را
مرا مگو چو ترا نیست سازو برگ سفر
هلا چگونهکنی جزم عزم طهران را
ز ساز و برگ سفر یک اراده دارم و بس
که هست حامله صدگونه برگ و سامان را
بدان ارادهٔ تنها اگر خدا خواهد
نبشت خواهمکوه و در و بیابان را
بهجز تو از تونخواهمکهنافریده خدای
عظیمتر ز وجود تو هیچ احسان را
زوال و نقص مبیناد عز و جاه امیر
چنانکه فضل خداوندگار پایان را
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۳۶
رفتم ز راه دل خس و خار گناه را
کردم به آه همچو کف دست راه را
موج کرم به قیمت اکسیر می خرد
در بحر رحمت تو غبار گناه را
روز ازل به قامت عاشق بریده اند
مانند کعبه، جامه بخت سیاه را
پیش رخ تو زخم دندان حیرت است
دستی که چاک کرد گریبان ماه را
یک گوهر نسفته درین بحر خون نماند
در چشم خود ز بس که شکستم نگاه را
از خوی آتشین تو، چون موی زنگیان
دارند عاشقان تو در سینه آه را
صائب به بخت تیره و روز سیه بساز
از دل ببر هوای زمین سیاه را
کردم به آه همچو کف دست راه را
موج کرم به قیمت اکسیر می خرد
در بحر رحمت تو غبار گناه را
روز ازل به قامت عاشق بریده اند
مانند کعبه، جامه بخت سیاه را
پیش رخ تو زخم دندان حیرت است
دستی که چاک کرد گریبان ماه را
یک گوهر نسفته درین بحر خون نماند
در چشم خود ز بس که شکستم نگاه را
از خوی آتشین تو، چون موی زنگیان
دارند عاشقان تو در سینه آه را
صائب به بخت تیره و روز سیه بساز
از دل ببر هوای زمین سیاه را
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۱۴
هیچ جوینده ندانست که جای تو کجاست
آخر ای خانه برانداز سرای تو کجاست؟
روزنی نیست که چون ذره نجستیم ترا
هیچ روشن نشد ای شمع که جای تو کجاست
گر وفای تو فزون است ز اندازه ما
آخر ای دلبر بیرحم، جفای تو کجاست؟
جنگ و بدخویی و بیرحمی و بی پروایی
همه هستند به جا، صلح و صفای تو کجاست؟
ای نسیم سحر، ای غنچه گشاینده دل
وقت یاری است، دم عقده گشای تو کجاست؟
بوسه ای از لب شیرین تو ای تنگ شکر
ما گرفتیم نخواهیم، عطای تو کجاست؟
صائب از گرد خجالت شده در خاک نهان
موجه رحمت دریای عطای تو کجاست
آخر ای خانه برانداز سرای تو کجاست؟
روزنی نیست که چون ذره نجستیم ترا
هیچ روشن نشد ای شمع که جای تو کجاست
گر وفای تو فزون است ز اندازه ما
آخر ای دلبر بیرحم، جفای تو کجاست؟
جنگ و بدخویی و بیرحمی و بی پروایی
همه هستند به جا، صلح و صفای تو کجاست؟
ای نسیم سحر، ای غنچه گشاینده دل
وقت یاری است، دم عقده گشای تو کجاست؟
بوسه ای از لب شیرین تو ای تنگ شکر
ما گرفتیم نخواهیم، عطای تو کجاست؟
صائب از گرد خجالت شده در خاک نهان
موجه رحمت دریای عطای تو کجاست
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۱۷
دل ز احیای شب دیجور روشن می شود
زین جواهر سرمه چشم کور روشن می شود
خویش را زیر و زبر کن کز فروغ آفتاب
بیشتر ویرانه از معمور روشن می شود
از خط شبرنگ می گردد نمایان آن دهن
راه این تنگ شکر از مور روشن می شود
با دل آزاری نگردد جمع حسن عاقبت
ز آتش آخر خانه زنبور روشن می شود
با دل سنگین نیم از رحمت حق ناامید
کز چراغان نجلی طور روشن می شود
شمع بی فانوس می سازد دل ما را سیاه
دیده ما از رخ مستور روشن می شود
شمع کافوری ندارد سود بر روی مزار
صائب از نور عبادت گور روشن می شود
زین جواهر سرمه چشم کور روشن می شود
خویش را زیر و زبر کن کز فروغ آفتاب
بیشتر ویرانه از معمور روشن می شود
از خط شبرنگ می گردد نمایان آن دهن
راه این تنگ شکر از مور روشن می شود
با دل آزاری نگردد جمع حسن عاقبت
ز آتش آخر خانه زنبور روشن می شود
با دل سنگین نیم از رحمت حق ناامید
کز چراغان نجلی طور روشن می شود
شمع بی فانوس می سازد دل ما را سیاه
دیده ما از رخ مستور روشن می شود
شمع کافوری ندارد سود بر روی مزار
صائب از نور عبادت گور روشن می شود
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۳۸
در و دیوار در وجد از نسیم نوبهار آمد
زمین مرده دل را خون به جوش از لاله زار آمد
زمین یک دسته گل شد، هوا یک شاخ سنبل شد
میان بربند عشرت را که هنگام کنار آمد
رگ سنگ از طراوت چون رگ ابر بهاران شد
عجب آبی جهان خشک را بر روی کار آمد
چه حد دارد درین موسم کدورت سر برون آرد؟
که تیغ برگ بیرون از نیام شاخسار آمد
چنان کاین حرفهای مختلف شد از الف پیدا
برون از پرده هر خار چندین گلعذار آمد
اگرچه کشتی دل بود در گل تا کمر پنهان
به رقص از جنبش باد مراد نوبهار آمد
محیط فیض در عنبر زداغ لاله پنهان شد
شکوفه چون کف دریای رحمت بر کنار آمد
درین موسم منه بر طاق نسیان شیشه می را
که جام لاله لبریز از شراب بی خمار آمد
به هر چشمی نشاید دید حسن نوبهاران را
زشبنم چشم حیرت وام کن کان گلعذار آمد
مگر خواب بهاران چشم بندی کرد رضوان را؟
که چندین حور بیرون از بهشت کردگار آمد
برون آیید ای کنعانیان از کلبه احزان
که بوی یوسف گم گشته از باد بهار آمد
که باور می کند کان نقشبند بی نشان صائب
زروی مرحمت در پرده نقش و نگار آمد
زمین مرده دل را خون به جوش از لاله زار آمد
زمین یک دسته گل شد، هوا یک شاخ سنبل شد
میان بربند عشرت را که هنگام کنار آمد
رگ سنگ از طراوت چون رگ ابر بهاران شد
عجب آبی جهان خشک را بر روی کار آمد
چه حد دارد درین موسم کدورت سر برون آرد؟
که تیغ برگ بیرون از نیام شاخسار آمد
چنان کاین حرفهای مختلف شد از الف پیدا
برون از پرده هر خار چندین گلعذار آمد
اگرچه کشتی دل بود در گل تا کمر پنهان
به رقص از جنبش باد مراد نوبهار آمد
محیط فیض در عنبر زداغ لاله پنهان شد
شکوفه چون کف دریای رحمت بر کنار آمد
درین موسم منه بر طاق نسیان شیشه می را
که جام لاله لبریز از شراب بی خمار آمد
به هر چشمی نشاید دید حسن نوبهاران را
زشبنم چشم حیرت وام کن کان گلعذار آمد
مگر خواب بهاران چشم بندی کرد رضوان را؟
که چندین حور بیرون از بهشت کردگار آمد
برون آیید ای کنعانیان از کلبه احزان
که بوی یوسف گم گشته از باد بهار آمد
که باور می کند کان نقشبند بی نشان صائب
زروی مرحمت در پرده نقش و نگار آمد
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۶۱۳
عالم بیخبری بود بهشت آبادم
تا به هوش آمدم از عرش به فرش افتادم
عشق بر باد اگر داد باکی نیست
می کشد جانب خود باز چو کاغذ بادم
نیستم از کشش موجه رحمت نومید
گر چه از قلزم رحمت به کار افتادم
موجه ریگ روانم که به هر جنبش باد
می زند غوطه به دریای عدم بنیادم
منم آن طفل بدآموز شکر خواب عدم
که شب اول گورست شب میلادم
گره از غنچه پیکان نگشاید به نسیم
نتوان کرد به افسون طرب دلشادم
از دم تیغ که هر دم به سرم می بارد
می توان یافت که سهو القلم ایجادم
عزت عشق جهانسوز بود عزت من
گر چه خاکسترم، از آتش سوزان زادم
گوشمال عبثی می دهد استاد مرا
سبقی نیست محبت که رود از یادم
اختیاری نبود نقش بد و نیک مرا
کعبتینم که گرفتار کف نرادم
از گرفتاری من هست اگر عار ترا
می توان کرد به یک چین جبین آزادم
چه عجب صائب اگر شد سخن من یکدست
من که از فکر متین چون قلم فولادم
تا به هوش آمدم از عرش به فرش افتادم
عشق بر باد اگر داد باکی نیست
می کشد جانب خود باز چو کاغذ بادم
نیستم از کشش موجه رحمت نومید
گر چه از قلزم رحمت به کار افتادم
موجه ریگ روانم که به هر جنبش باد
می زند غوطه به دریای عدم بنیادم
منم آن طفل بدآموز شکر خواب عدم
که شب اول گورست شب میلادم
گره از غنچه پیکان نگشاید به نسیم
نتوان کرد به افسون طرب دلشادم
از دم تیغ که هر دم به سرم می بارد
می توان یافت که سهو القلم ایجادم
عزت عشق جهانسوز بود عزت من
گر چه خاکسترم، از آتش سوزان زادم
گوشمال عبثی می دهد استاد مرا
سبقی نیست محبت که رود از یادم
اختیاری نبود نقش بد و نیک مرا
کعبتینم که گرفتار کف نرادم
از گرفتاری من هست اگر عار ترا
می توان کرد به یک چین جبین آزادم
چه عجب صائب اگر شد سخن من یکدست
من که از فکر متین چون قلم فولادم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۱۰۰
می زداید بی کسی زنگ از دل افگار من
از پرستاران گرانتر می شود بیمار من
پرتو منت کند عالم به چشم من سیاه
باشد از تردستی روشنگران زنگار من
ریشه کفرست محکم در دل سنگین مرا
چون سلیمانی گسستن نیست با زنار من
نیست با این خاکدان دلبستگی یک جو مرا
برگ کاهی می شود بال و پر دیوار من
دارم از بیم گسستن روز و شب پاس نفس
دستباف عنکبوتان است پود و تار من
روزگار از طوطی من گر شکر دارد دریغ
حرف شیرین تنگ شکر می کند منقار من
دولت بیدار دانند آنچه کوته دیدگان
چشم خواب آلود می داند دل بیدار من
روی خندان من آرد خون رحمت را به جوش
دست گلچین غنچه بیرون آید از گلزار من
آبروی من چو گوهر سر به مهر عزت است
آب برمی آرد از خود ابر گوهربار من
از صدف ترسم برآید پوچ مانند حباب
می خورد از بس درد خود گوهر شهوار من
دیده یوسف شناسی نیست در مصر وجود
ورنه جنس یوسفی کم نیست در بازار من
دشمن خونخوار را از عجز می پیچم عنان
سد راه سیل گردد پستی دیوار من
مرگ هیهات است سازد از فراموشان مرا
من همان ذوقم که می یابند از گفتار من
می کند صائب سراغ قبله در بیت الحرام
هر که جوید مصرع برجسته از اشعار من
از پرستاران گرانتر می شود بیمار من
پرتو منت کند عالم به چشم من سیاه
باشد از تردستی روشنگران زنگار من
ریشه کفرست محکم در دل سنگین مرا
چون سلیمانی گسستن نیست با زنار من
نیست با این خاکدان دلبستگی یک جو مرا
برگ کاهی می شود بال و پر دیوار من
دارم از بیم گسستن روز و شب پاس نفس
دستباف عنکبوتان است پود و تار من
روزگار از طوطی من گر شکر دارد دریغ
حرف شیرین تنگ شکر می کند منقار من
دولت بیدار دانند آنچه کوته دیدگان
چشم خواب آلود می داند دل بیدار من
روی خندان من آرد خون رحمت را به جوش
دست گلچین غنچه بیرون آید از گلزار من
آبروی من چو گوهر سر به مهر عزت است
آب برمی آرد از خود ابر گوهربار من
از صدف ترسم برآید پوچ مانند حباب
می خورد از بس درد خود گوهر شهوار من
دیده یوسف شناسی نیست در مصر وجود
ورنه جنس یوسفی کم نیست در بازار من
دشمن خونخوار را از عجز می پیچم عنان
سد راه سیل گردد پستی دیوار من
مرگ هیهات است سازد از فراموشان مرا
من همان ذوقم که می یابند از گفتار من
می کند صائب سراغ قبله در بیت الحرام
هر که جوید مصرع برجسته از اشعار من
جامی : دفتر سوم
بخش ۱۳ - حکایت پیر زالی که راه بر سنجر گرفت و از بیراهی یک دو ظالم دادخواهی کرد و ظلم ایشان را از راه برداشت
بود در مرو شاهجان زالی
همچو زال جهان کهنسالی
روزی آمد ز خنجر ستمی
بر وی از یک دو لشکری المی
از تظلم زبان چو خنجر کرد
روی در رهگذار سنجر کرد
دید کز راه می رسد سنجر
برده از سرکشی به کیوان سر
بانگ برداشت کای پریشان کار
گوش خود سوی سینه ریشان دار
گوش سنجر چو آن نفیر شنید
بارگی سوی گنده پیر کشید
گفت کای پیرزن چه افتادت
که ز گردون گذشت فریادت
گفت من ز رنجکش یکی زالم
کمتر از صد به اندکی سالم
خفته در خانه ام سه چار یتیم
دلشان بهر نیم نان به دو نیم
غیر نان جوین نخورده طعام
کرده شیرین دهان ز میوه به نام
با من امسال گفت و گو کردند
وز من انگور آرزو کردند
سوی ده جستم از وطن دوری
تن نهادم به رنج مزدوری
دستم اینک چو پنجه مزدور
ز آبله پر چو خوشه انگور
چون ز ده دستمزد خود ستدم
شد پر از آرزویشان سبدم
بادل خرم و لب خندان
رو نهادم به سوی فرزندان
یک دو بیدادگر ز لشکر تو
در ره عدل و ظلم یاور تو
بر من خسته غارت آوردند
سبدم ز آرزو تهی کردند
هیچ کس را چو من ز طالع بد
بر نیامد تهی ز آب سید
تو چنین فارغ و جگر خواران
از جفای تو خون دل باران
این چه شاهی و مملکتداریست
در دل خلق تخم غم کاریست
دست از عدل و داد داشته ای
ظالمان بر جهان گماشته ای
گر چه امروز نیست حد کسی
که برآرد ز ظلم تو نفسی
چون هویدا شود سرای نهفت
چه جواب خدای خواهی گفت
دی نبودت به تارک سر تاج
وز تو فردا کند اجل تاراج
به یک امروزت این سرور که چه
در سر این نخوت و غرور که چه
کنگر تاج تو چو اره کشید
از جهان بیخ عافیت ببرید
قبه چتر تو چو گشت بلند
سایه ظلم بر جهان افکند
خلقی از تاب مهر بی مایه
با صد افسردگی در آن سایه
تو چنین گرم در جهالت خویش
گام زن در ره ضلالت خویش
تو نهاده به تخت پشت فراغ
میوه عیش می خوری زین باغ
مانده در باغ ظلم بیوه زنان
مضطر از دست ظلم میوه کنان
بیوگان در فغان ز میوه بری
تو گشاده دهان به میوه خوری
پیش ازان کت اجل دهان بندد
خصمت از اشک دوستان خندد
چشم بگشا چو عاقبت بینان
بنگر حال زار مسکینان
شاه سنجر چو حال او دانست
صبر بر حال خویش نتوانست
دست بر رو نهاد و زار گریست
گفت با خود که این چه کارگریست
تف بر این خسروی و شاهی ما
تف بر این زشتی و تباهی ما
شرم ما باد ازین جهانداری
شرم ما باد ازین جهانخواری
ما قوی شاد و دیگران ناشاد
ما خوش آباد و ملک ناآباد
بعد ازان گفت کان دو ظالم را
وان دو سر دفتر مظالم را
دفتر عمر پاره پاره کنند
تا همه ظالمان نظاره کنند
بیوه زن را عطا مقرر کرد
از زر و قلب زر توانگر کرد
داد با زر یکی رزش معمور
تا ازان کودکان خورند انگور
کردش از عدل و جود خود خوشنود
در جهان تا که بود ازان خوش بود
همچو زال جهان کهنسالی
روزی آمد ز خنجر ستمی
بر وی از یک دو لشکری المی
از تظلم زبان چو خنجر کرد
روی در رهگذار سنجر کرد
دید کز راه می رسد سنجر
برده از سرکشی به کیوان سر
بانگ برداشت کای پریشان کار
گوش خود سوی سینه ریشان دار
گوش سنجر چو آن نفیر شنید
بارگی سوی گنده پیر کشید
گفت کای پیرزن چه افتادت
که ز گردون گذشت فریادت
گفت من ز رنجکش یکی زالم
کمتر از صد به اندکی سالم
خفته در خانه ام سه چار یتیم
دلشان بهر نیم نان به دو نیم
غیر نان جوین نخورده طعام
کرده شیرین دهان ز میوه به نام
با من امسال گفت و گو کردند
وز من انگور آرزو کردند
سوی ده جستم از وطن دوری
تن نهادم به رنج مزدوری
دستم اینک چو پنجه مزدور
ز آبله پر چو خوشه انگور
چون ز ده دستمزد خود ستدم
شد پر از آرزویشان سبدم
بادل خرم و لب خندان
رو نهادم به سوی فرزندان
یک دو بیدادگر ز لشکر تو
در ره عدل و ظلم یاور تو
بر من خسته غارت آوردند
سبدم ز آرزو تهی کردند
هیچ کس را چو من ز طالع بد
بر نیامد تهی ز آب سید
تو چنین فارغ و جگر خواران
از جفای تو خون دل باران
این چه شاهی و مملکتداریست
در دل خلق تخم غم کاریست
دست از عدل و داد داشته ای
ظالمان بر جهان گماشته ای
گر چه امروز نیست حد کسی
که برآرد ز ظلم تو نفسی
چون هویدا شود سرای نهفت
چه جواب خدای خواهی گفت
دی نبودت به تارک سر تاج
وز تو فردا کند اجل تاراج
به یک امروزت این سرور که چه
در سر این نخوت و غرور که چه
کنگر تاج تو چو اره کشید
از جهان بیخ عافیت ببرید
قبه چتر تو چو گشت بلند
سایه ظلم بر جهان افکند
خلقی از تاب مهر بی مایه
با صد افسردگی در آن سایه
تو چنین گرم در جهالت خویش
گام زن در ره ضلالت خویش
تو نهاده به تخت پشت فراغ
میوه عیش می خوری زین باغ
مانده در باغ ظلم بیوه زنان
مضطر از دست ظلم میوه کنان
بیوگان در فغان ز میوه بری
تو گشاده دهان به میوه خوری
پیش ازان کت اجل دهان بندد
خصمت از اشک دوستان خندد
چشم بگشا چو عاقبت بینان
بنگر حال زار مسکینان
شاه سنجر چو حال او دانست
صبر بر حال خویش نتوانست
دست بر رو نهاد و زار گریست
گفت با خود که این چه کارگریست
تف بر این خسروی و شاهی ما
تف بر این زشتی و تباهی ما
شرم ما باد ازین جهانداری
شرم ما باد ازین جهانخواری
ما قوی شاد و دیگران ناشاد
ما خوش آباد و ملک ناآباد
بعد ازان گفت کان دو ظالم را
وان دو سر دفتر مظالم را
دفتر عمر پاره پاره کنند
تا همه ظالمان نظاره کنند
بیوه زن را عطا مقرر کرد
از زر و قلب زر توانگر کرد
داد با زر یکی رزش معمور
تا ازان کودکان خورند انگور
کردش از عدل و جود خود خوشنود
در جهان تا که بود ازان خوش بود
جامی : سبحةالابرار
بخش ۵۴ - مناجات در اعتصام و التجا از موطن خوف به مأمن رجا
ای تن ما ز تو چون موی از بیم
فرق وار از تو دل ما به دو نیم
تیغ بیمت همه را در خون غرق
دارد اینک اثر تیغ به فرق
روبهانیم ز خاری رنجه
وای اگر شیر زند سر پنجه
گر چه از حیله و مکریم دلیر
حیله ها را شکند حمله شیر
تا ز تو حکم امانی نرسد
تن امید به جانی نرسد
بنده جامی که در افزایش توست
چشم بر بخشش و بخشایش توست
بخششی ورز و ببخشای بر او
گر نبخشایی ای وای بر او
از جحیم سخطش ایمن دار
در نعیم کرمش ساکن دار
چشم جانش به رخت روشن کن
گلخن دهر بر او گلشن کن
به صف اهل صفایش برسان
به قدمگاه رجایش برسان
فرق وار از تو دل ما به دو نیم
تیغ بیمت همه را در خون غرق
دارد اینک اثر تیغ به فرق
روبهانیم ز خاری رنجه
وای اگر شیر زند سر پنجه
گر چه از حیله و مکریم دلیر
حیله ها را شکند حمله شیر
تا ز تو حکم امانی نرسد
تن امید به جانی نرسد
بنده جامی که در افزایش توست
چشم بر بخشش و بخشایش توست
بخششی ورز و ببخشای بر او
گر نبخشایی ای وای بر او
از جحیم سخطش ایمن دار
در نعیم کرمش ساکن دار
چشم جانش به رخت روشن کن
گلخن دهر بر او گلشن کن
به صف اهل صفایش برسان
به قدمگاه رجایش برسان
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ الآیة...
آه از آن روزى که بینى خلق را حیران شده
جانها بر لب رسیده دیدها گریان شده
روزى و چه روزى، کارى و چه کارى، روز بازارى و چه روز بازارى، داوریگاه دنیا بسى دیدهاى، باش تا بداوریگاه قیامت رسى، درگاه پادشاهان بسى دیدهاى باش تا درگاه عزت ذو الجلال بینى، دیوان مظالم سلاطین بسى دیدهاى باش تا دیوان مظالم قیامت بینى، سراپرده هیبت زده، بساط جلال گسترده ایوان کبریاء بر کشیده، میزان عدل در آویخته، صراط راستى باز کشیده، فرادیس جمال آراسته، دوزخ هیبت بر آشفته. رب العالمین گفت بترسید از چنین روز که جهانیان را همه از دور آدم تا منتهى عالم از خاک بیرون آرند و بمحشر رانند، فصل و قضا را و ثواب و عقاب را. همانست که جاى دیگر گفت عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا، و مصطفى ع گفت «یعرض الناس یوم القیمة ثلاث عرضات فاما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک تطایر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله»
یکى را بینى از خاک بر آمده و چون خاکستر از میان آتش، یکى چون در شاهوار از میان صدف. بزرگان دین گفتهاند که فردا این رویها همه رنگ دلها گیرد، هر کرا امروز دل سیاه است، فردا روى وى سیاه بود وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى، فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى
و هر کرا امروز دل روشن است و بنور معرفت آراسته، فردا آن روشنایى بر ظاهر افتد و رنگ رویش آفتاب وار در عرصه کبرى بتابد، جمال روى بلال در آن عالم چنان تابد که جمال روى یوسف درین عالم، چه زیان اگر ظاهر سیاه مىنماید، دلى هست چون شمع رخشان و خورشید تابان، چه باشد اگر کیسه تهى بود و وطن خراب، سرى دارد آبادان، و اللَّه بوى نگران. پیرى را پرسیدند که فردا درویشان بمحشر چگونه شوند؟ گفت پیشروان باشند. ماندگان لشکر نبینى که چون کاروان روى فاپس کند هر چه خر لنگ بود همه در پیش افتد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ اگر در معاملات درى ببست یکى بر گشاد، اگر در ربوا فرو بست چه زیان که در سلم بر گشاد. چنین است سنت خداوند عز و جل، اگر راهى بر بندد صد میدان در پیش نهد، اگر از یک لقمه باز زند صد نواله در پیچید.
گر در مستى حمایلت بشکستم
صد گوى زرین بدل خرم بفرستم
نیکبخت اوست که کار خود با خداى گذارد، و از حول و قوت خویش بیرون آید تا کار وى بسازد، چنانک باید بنده خود را نشاید و بکار نیاید، چنانک خداى وى را شاید و بکار آید، نبینى که برداشت خصومت را و صلاح معاش بندگان را کیفیت معاملات ایشان را در آموخت، و راه احتیاط و استظهار بایشان نمود، و دبیران را و گواهان عدل را بر اثبات حقوق بگماشت، تا خصومت از میان بندگان منقطع شود و برادروار با یکدیگر زندگانى کنند. این بشارتى عظیم است و اشارت بآنک فردا در قیامت رحمت کند بر بندگان و همین کرم نماید، و خصومت از میان ایشان بردارد. و ذلک فیما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حکایة عن اللَّه عز و جل «تواهبوا فیما بینکم فقد وهبت منکم مالى علیکم».
آه از آن روزى که بینى خلق را حیران شده
جانها بر لب رسیده دیدها گریان شده
روزى و چه روزى، کارى و چه کارى، روز بازارى و چه روز بازارى، داوریگاه دنیا بسى دیدهاى، باش تا بداوریگاه قیامت رسى، درگاه پادشاهان بسى دیدهاى باش تا درگاه عزت ذو الجلال بینى، دیوان مظالم سلاطین بسى دیدهاى باش تا دیوان مظالم قیامت بینى، سراپرده هیبت زده، بساط جلال گسترده ایوان کبریاء بر کشیده، میزان عدل در آویخته، صراط راستى باز کشیده، فرادیس جمال آراسته، دوزخ هیبت بر آشفته. رب العالمین گفت بترسید از چنین روز که جهانیان را همه از دور آدم تا منتهى عالم از خاک بیرون آرند و بمحشر رانند، فصل و قضا را و ثواب و عقاب را. همانست که جاى دیگر گفت عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا، و مصطفى ع گفت «یعرض الناس یوم القیمة ثلاث عرضات فاما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک تطایر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله»
یکى را بینى از خاک بر آمده و چون خاکستر از میان آتش، یکى چون در شاهوار از میان صدف. بزرگان دین گفتهاند که فردا این رویها همه رنگ دلها گیرد، هر کرا امروز دل سیاه است، فردا روى وى سیاه بود وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى، فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى
و هر کرا امروز دل روشن است و بنور معرفت آراسته، فردا آن روشنایى بر ظاهر افتد و رنگ رویش آفتاب وار در عرصه کبرى بتابد، جمال روى بلال در آن عالم چنان تابد که جمال روى یوسف درین عالم، چه زیان اگر ظاهر سیاه مىنماید، دلى هست چون شمع رخشان و خورشید تابان، چه باشد اگر کیسه تهى بود و وطن خراب، سرى دارد آبادان، و اللَّه بوى نگران. پیرى را پرسیدند که فردا درویشان بمحشر چگونه شوند؟ گفت پیشروان باشند. ماندگان لشکر نبینى که چون کاروان روى فاپس کند هر چه خر لنگ بود همه در پیش افتد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ اگر در معاملات درى ببست یکى بر گشاد، اگر در ربوا فرو بست چه زیان که در سلم بر گشاد. چنین است سنت خداوند عز و جل، اگر راهى بر بندد صد میدان در پیش نهد، اگر از یک لقمه باز زند صد نواله در پیچید.
گر در مستى حمایلت بشکستم
صد گوى زرین بدل خرم بفرستم
نیکبخت اوست که کار خود با خداى گذارد، و از حول و قوت خویش بیرون آید تا کار وى بسازد، چنانک باید بنده خود را نشاید و بکار نیاید، چنانک خداى وى را شاید و بکار آید، نبینى که برداشت خصومت را و صلاح معاش بندگان را کیفیت معاملات ایشان را در آموخت، و راه احتیاط و استظهار بایشان نمود، و دبیران را و گواهان عدل را بر اثبات حقوق بگماشت، تا خصومت از میان بندگان منقطع شود و برادروار با یکدیگر زندگانى کنند. این بشارتى عظیم است و اشارت بآنک فردا در قیامت رحمت کند بر بندگان و همین کرم نماید، و خصومت از میان ایشان بردارد. و ذلک فیما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حکایة عن اللَّه عز و جل «تواهبوا فیما بینکم فقد وهبت منکم مالى علیکم».
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ خداى راست هر چه در آسمانهاست و هر چه در زمین وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ و اگر پیدا کنید آنچه در دلها دارید و باز نمائید بکردار، أَوْ تُخْفُوهُ یا نهان دارید در دل و پیدا نکنید بکرد یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ شمار کند اللَّه با شما بآن فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ تا بیامرزد ان را که خواهد وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ و عذاب کند آن را که خواهد وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۲۸۴) و خداى بر همه چیز تواناست.
آمَنَ الرَّسُولُ استوار گرفت و گروید پیغامبر بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ بآنچه فرو فرستادند بوى مِنْ رَبِّهِ از خداوند وى وَ الْمُؤْمِنُونَ و گرویدگان همه کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ هر یکى بگروید بخداى وَ مَلائِکَتِهِ و فریشتگان وى وَ کُتُبِهِ و نامهاى وى وَ رُسُلِهِ و فرستادگان وى لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ جدا نکنیم میان یکى از پیغامبران وى و میان دیگران وَ قالُوا و گفت رسول و مؤمنان همه سَمِعْنا وَ أَطَعْنا بشنیدیم و فرمانبردار آمدیم غُفْرانَکَ رَبَّنا آمرزش تو خواهیم از تو خداوند ما وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ (۲۸۵) و بازگشت با توا است.
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها بر ننهد خداى بر هیچ تن مگر توان آن لَها ما کَسَبَتْ هر تن راست آنچه بکردار کند از نیکى وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ و بر هر تن است از بدى آنچه کند رَبَّنا رسول گفت و مؤمنان خداوند ما لا تُؤاخِذْنا مگیر ما را إِنْ نَسِینا اگر فراموش کنیم أَوْ أَخْطَأْنا یا بى قصد خطایى کنیم رَبَّنا خداوند ما وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً بر ما منه گرانبارى در فرمان و در پیمان کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا چنانچه بریشان نهادى که پیش از ما بودند رَبَّنا خداوند ما وَ لا تُحَمِّلْنا بر ما منه ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ چیزى که تاوستن نیست ما را و از آن وَ اعْفُ عَنَّا و فراخ فرا گذار از ما وَ اغْفِرْ لَنا و بیامرز ما را وَ ارْحَمْنا و ببخشاى بر ما أَنْتَ مَوْلانا تو خداى مایى یار و مهربانى فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ (۲۸۶) یارى ده ما را بر گروه کافران.
آمَنَ الرَّسُولُ استوار گرفت و گروید پیغامبر بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ بآنچه فرو فرستادند بوى مِنْ رَبِّهِ از خداوند وى وَ الْمُؤْمِنُونَ و گرویدگان همه کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ هر یکى بگروید بخداى وَ مَلائِکَتِهِ و فریشتگان وى وَ کُتُبِهِ و نامهاى وى وَ رُسُلِهِ و فرستادگان وى لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ جدا نکنیم میان یکى از پیغامبران وى و میان دیگران وَ قالُوا و گفت رسول و مؤمنان همه سَمِعْنا وَ أَطَعْنا بشنیدیم و فرمانبردار آمدیم غُفْرانَکَ رَبَّنا آمرزش تو خواهیم از تو خداوند ما وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ (۲۸۵) و بازگشت با توا است.
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها بر ننهد خداى بر هیچ تن مگر توان آن لَها ما کَسَبَتْ هر تن راست آنچه بکردار کند از نیکى وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ و بر هر تن است از بدى آنچه کند رَبَّنا رسول گفت و مؤمنان خداوند ما لا تُؤاخِذْنا مگیر ما را إِنْ نَسِینا اگر فراموش کنیم أَوْ أَخْطَأْنا یا بى قصد خطایى کنیم رَبَّنا خداوند ما وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً بر ما منه گرانبارى در فرمان و در پیمان کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا چنانچه بریشان نهادى که پیش از ما بودند رَبَّنا خداوند ما وَ لا تُحَمِّلْنا بر ما منه ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ چیزى که تاوستن نیست ما را و از آن وَ اعْفُ عَنَّا و فراخ فرا گذار از ما وَ اغْفِرْ لَنا و بیامرز ما را وَ ارْحَمْنا و ببخشاى بر ما أَنْتَ مَوْلانا تو خداى مایى یار و مهربانى فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ (۲۸۶) یارى ده ما را بر گروه کافران.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ و هر که نتواند از شما، طَوْلًا از پى طولى، أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ که بزنى کند آزاد زنان گرویدگان را، فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ وى را حلالست که کنیزکى بزنى کند، مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ ازین کنیزکان شما که گرویدگاناند، وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِکُمْ و خداى داناتر دانایى است بایمان شما، بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ شما همه از یکدیگراید در عقد دین بهم، فَانْکِحُوهُنَّ کنیزکان را بزنى کنید، بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ بدستورى خداوند ایشان. وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ و بایشان دهید کاوینهاى ایشان، بِالْمَعْرُوفِ بداد و در خور، الْمُحْصَناتِ کنیزکان پاک بنکاح پاک، غَیْرَ مُسافِحاتٍ نه نابکاران پلیدکاران، وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ و نه بر هواى دل بىنکاح دوست گیران، فَإِذا أُحْصِنَّ چون آن کنیزکان شوى کردند، فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ اگر زنا کنند، فَعَلَیْهِنَّ بر ایشانست، نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ نیمه آن حدّ که بر آزاد زنانست، ذلِکَ این نکاح کنیزک، لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ آن کس را حلالست که از آفت عزبى و تباهى دین ترسد، وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ و اگر صبر کنید شما را آن بهتر و نیکوتر، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۵) و خداى آمرزگار است و مهربان.
یُرِیدُ اللَّهُ میخواهد خداى، لِیُبَیِّنَ لَکُمْ که پیدا کند شما را راه پسندیده از ناپسندیده، وَ یَهْدِیَکُمْ و شما را نماید، سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ راههاى نیکان که پیش از شما بودند، وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ و شما را از ناپسند توبه دهد، و از شما توبه پذیرد، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۲۶) و اللَّه داناست راست دانش.
وَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ و خداى میخواهد که شما را با خود آرد، وَ یُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ و ایشان که درین جهان گرد بایستهاى ناپسندیده میگردند، میخواهند، أَنْ تَمِیلُوا مَیْلًا عَظِیماً (۲۷) که شما از راه راستى بگردید بگشتنى بزرگ.
یُرِیدُ اللَّهُ میخواهند خداى، أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ که بار از شما سبک کند، وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً (۲۸) و آدمى را ضعیف آفریدند
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ
مالهاى یکدیگر در میان یکدیگر بناشایست مخورید، إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً مگر که بازرگانى بود، عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ از هم داستانى دلهاى شما. وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ و خویشتن را بمکشید، و در خون خود مبید إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً (۲۹) خداى بشما مهربانست.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ و هر که در خون خویش شود. عُدْواناً وَ ظُلْماً بشوخى و افزونى جستن و ستمکارى، فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً او را بآتش رسانیم سوختن را، وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (۳۰) و آن بر خداى آسان است.
یُرِیدُ اللَّهُ میخواهد خداى، لِیُبَیِّنَ لَکُمْ که پیدا کند شما را راه پسندیده از ناپسندیده، وَ یَهْدِیَکُمْ و شما را نماید، سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ راههاى نیکان که پیش از شما بودند، وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ و شما را از ناپسند توبه دهد، و از شما توبه پذیرد، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۲۶) و اللَّه داناست راست دانش.
وَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ و خداى میخواهد که شما را با خود آرد، وَ یُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ و ایشان که درین جهان گرد بایستهاى ناپسندیده میگردند، میخواهند، أَنْ تَمِیلُوا مَیْلًا عَظِیماً (۲۷) که شما از راه راستى بگردید بگشتنى بزرگ.
یُرِیدُ اللَّهُ میخواهند خداى، أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ که بار از شما سبک کند، وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً (۲۸) و آدمى را ضعیف آفریدند
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ
مالهاى یکدیگر در میان یکدیگر بناشایست مخورید، إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً مگر که بازرگانى بود، عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ از هم داستانى دلهاى شما. وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ و خویشتن را بمکشید، و در خون خود مبید إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً (۲۹) خداى بشما مهربانست.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ و هر که در خون خویش شود. عُدْواناً وَ ظُلْماً بشوخى و افزونى جستن و ستمکارى، فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً او را بآتش رسانیم سوختن را، وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (۳۰) و آن بر خداى آسان است.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ الایة دیدهاى باید پاک، از غشاوت غیبت نجات یافته، و از سرمه توحید مددى تمام یافته، تا نظاره اسرار صنایع ربوبیت در عالم خلقیت از وى درست آید، و آن آثار رحمت و آیات و رایات قدرت و دلالات و امارات حکمت بیند درین باغ و بستان، و انواع و الوان درختان، تا در هر جز وى از اجزاء مخلوقات و مقدورات صد هزار صنایع و بدایع و ودایع بیند نهاده، که یکى بیکى نماند.
سهلها معطر، بحرها معنبر، خاکها منور، باغها مزخرف، گلها ملون. یکى سرخ چون چون خون دل مشتاقان، یکى زرد چون روى زاهدان، یکى سپید چون دل مؤمنان، یکى لعل چون جان عاشقان. این همه تأثیر یک نظر حق است که هر سال یک بار بزمین نگرد. چون از آن یک نظر این همه عجائب و لطائف پدید آید، از سیصد و شصت نظر بدل دوستان گویى چه اثر نماید، و چه اعجوبه و چه لطیفه پدید آرد! وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ بندگان را میگوید که حق این نعمت بشناسید، و بشکر آن قیام نمائید، و با درویشان مواسات کنید، تا نعمت بماند، و درویش بیاساید، و دوستى حق شما را حاصل شود. به داود وحى آمد که: یا داود! خواهى که بمن نزدیک شوى، و ترا بدوست گیرم، رو درویشان را باز جوى، شکستگان را بنواز، و بایشان تقرب کن، بلقمهاى نان، بشربتى آب، تا ایشان ترا دوست دارند، و بدل خود راه دهند. اى داود! من بر دل ایشان اطلاع کنم، هر که را در دل ایشان بینم، او را بدست خود گیرم.
وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ بر ذوق جوانمردان طریقت اسراف آنست که حظ نفس در آن است و گرچه حبهاى بود یا ذرهاى. بموسى وحى آمد که یا موسى! خواهى که همه آن رود که مراد تو بود، حظ نفس خود در باقى کن، و مراد خود فداء مراد ازلى کن. تو بندهاى و بنده را مراد نیست، و حظ خود دیدن سیرت جوانمردان نیست، و از خود باز رستن جز کار صدیقان نیست:
تا با تو تویى ترا به خود ره ندهند
چون بىتو شدى زدیده بیرون ننهند.
وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً این باز نعمتى دیگر است، و بر بندگان منتى دیگر، که شما را نه خود باغ و بستان و انواع درختان و میوههاى الوان آفریدم و ساختم، که چهار پایان و جانوران را هم آفریدم، و شما را مسخر کردم، و منافع شما در آن نهادم، چنان که جایها در قرآن از آن منافع خبر داد، و منت نهاد، گفت: وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَکُوبُهُمْ وَ مِنْها یَأْکُلُونَ، وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ، وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فِیها دِفْءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ، وَ لَکُمْ فِیها الایة. جاى دیگر گفت: لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً گفتا: و نه خود حیوانات شما را مسخر کردم، که جمادات هم مسخر شما کردم: وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ. آن گه در افضال و انعام بیفزود، و همه فراهم گرفت و گفت: هر چه محدثات است و مخلوقات در آسمان و زمین، شما را مسخر کردم: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ. این از بهر آنست که من خداوندى بىنیازم، بهیچ چیز و بهیچ کس حاجت و نیاز ندارم. هر چه آفریدم براى بندگان و رهیگان آفریدم: هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً. بنده من! این همه نعمت و نواخت از ما بین، و شکر از ما کن. فضل ما بین نه فعل خود. عون ما بین نه جهد خود. نعمت ما بطاعت ما بکاردار، و شیطان را خوار دار، که او ترا دشمن است و راهزن.
اینست که رب العزة گفت: کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ آن گه پس ازین آیت لختى نعمتهاى خود بتفصیل یاد کرد، و محرمات و محللات از هم جدا کرد، و هر یکى را گروهى نامزد کرد، که ایشان را آن روزى کرد: طیبات حلال مؤمنان پاک را، و خبیثات حرام دشمنان ناپاک را: الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ و الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ. آن گه هر دو را حوالت با صفت خود کرد، و درین آیت اشارت کرد که: فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ. گفت: ما را هم رحمت است و هم بأس و شدت. رحمت از مؤمنان دریغ نیست، و بأس و شدت از دشمنان دور نیست. روزى پاک مؤمنانرا برحمت ما است، و رزق خبیث دشمنان را از نقمت ما است، و ما آن کنیم که خود خواهیم، کس را بر حکم ما اعتراض نه، و بر صنع ما چون و چرا نه.
آنچه کنیم بحجت خداوندى و کردگارى و جبارى کنیم، که حجت بالغه بحقیقت ما را است، و حکم روان و عزت بیکران ما را سزا است. اینست که گفت جل جلاله: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ قال النصر ابادى: الخلق کلهم منعهم شدة الحاجة عن معانى رؤیة الحجة، و لو سقط عنهم الحاجات، لکشف لهم براهین الحجة، و قال: رؤیة الحاجة حسنة، و رؤیة الحجة احسن منها.
سهلها معطر، بحرها معنبر، خاکها منور، باغها مزخرف، گلها ملون. یکى سرخ چون چون خون دل مشتاقان، یکى زرد چون روى زاهدان، یکى سپید چون دل مؤمنان، یکى لعل چون جان عاشقان. این همه تأثیر یک نظر حق است که هر سال یک بار بزمین نگرد. چون از آن یک نظر این همه عجائب و لطائف پدید آید، از سیصد و شصت نظر بدل دوستان گویى چه اثر نماید، و چه اعجوبه و چه لطیفه پدید آرد! وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ بندگان را میگوید که حق این نعمت بشناسید، و بشکر آن قیام نمائید، و با درویشان مواسات کنید، تا نعمت بماند، و درویش بیاساید، و دوستى حق شما را حاصل شود. به داود وحى آمد که: یا داود! خواهى که بمن نزدیک شوى، و ترا بدوست گیرم، رو درویشان را باز جوى، شکستگان را بنواز، و بایشان تقرب کن، بلقمهاى نان، بشربتى آب، تا ایشان ترا دوست دارند، و بدل خود راه دهند. اى داود! من بر دل ایشان اطلاع کنم، هر که را در دل ایشان بینم، او را بدست خود گیرم.
وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ بر ذوق جوانمردان طریقت اسراف آنست که حظ نفس در آن است و گرچه حبهاى بود یا ذرهاى. بموسى وحى آمد که یا موسى! خواهى که همه آن رود که مراد تو بود، حظ نفس خود در باقى کن، و مراد خود فداء مراد ازلى کن. تو بندهاى و بنده را مراد نیست، و حظ خود دیدن سیرت جوانمردان نیست، و از خود باز رستن جز کار صدیقان نیست:
تا با تو تویى ترا به خود ره ندهند
چون بىتو شدى زدیده بیرون ننهند.
وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً این باز نعمتى دیگر است، و بر بندگان منتى دیگر، که شما را نه خود باغ و بستان و انواع درختان و میوههاى الوان آفریدم و ساختم، که چهار پایان و جانوران را هم آفریدم، و شما را مسخر کردم، و منافع شما در آن نهادم، چنان که جایها در قرآن از آن منافع خبر داد، و منت نهاد، گفت: وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَکُوبُهُمْ وَ مِنْها یَأْکُلُونَ، وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ، وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فِیها دِفْءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ، وَ لَکُمْ فِیها الایة. جاى دیگر گفت: لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً گفتا: و نه خود حیوانات شما را مسخر کردم، که جمادات هم مسخر شما کردم: وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ. آن گه در افضال و انعام بیفزود، و همه فراهم گرفت و گفت: هر چه محدثات است و مخلوقات در آسمان و زمین، شما را مسخر کردم: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ. این از بهر آنست که من خداوندى بىنیازم، بهیچ چیز و بهیچ کس حاجت و نیاز ندارم. هر چه آفریدم براى بندگان و رهیگان آفریدم: هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً. بنده من! این همه نعمت و نواخت از ما بین، و شکر از ما کن. فضل ما بین نه فعل خود. عون ما بین نه جهد خود. نعمت ما بطاعت ما بکاردار، و شیطان را خوار دار، که او ترا دشمن است و راهزن.
اینست که رب العزة گفت: کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ آن گه پس ازین آیت لختى نعمتهاى خود بتفصیل یاد کرد، و محرمات و محللات از هم جدا کرد، و هر یکى را گروهى نامزد کرد، که ایشان را آن روزى کرد: طیبات حلال مؤمنان پاک را، و خبیثات حرام دشمنان ناپاک را: الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ و الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ. آن گه هر دو را حوالت با صفت خود کرد، و درین آیت اشارت کرد که: فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ. گفت: ما را هم رحمت است و هم بأس و شدت. رحمت از مؤمنان دریغ نیست، و بأس و شدت از دشمنان دور نیست. روزى پاک مؤمنانرا برحمت ما است، و رزق خبیث دشمنان را از نقمت ما است، و ما آن کنیم که خود خواهیم، کس را بر حکم ما اعتراض نه، و بر صنع ما چون و چرا نه.
آنچه کنیم بحجت خداوندى و کردگارى و جبارى کنیم، که حجت بالغه بحقیقت ما را است، و حکم روان و عزت بیکران ما را سزا است. اینست که گفت جل جلاله: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ قال النصر ابادى: الخلق کلهم منعهم شدة الحاجة عن معانى رؤیة الحجة، و لو سقط عنهم الحاجات، لکشف لهم براهین الحجة، و قال: رؤیة الحاجة حسنة، و رؤیة الحجة احسن منها.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ الایة میگوید: نوح را بقوم وى فرستادیم و امت وى همان بودند، و در زیر علم رسالت وى بیش از آن نیامدند، و آن گه در هزار، کم پنجاه سال، که ایشان را دعوت کرد، از هشتاد کم یک مرد که مؤمن بودند عقد هشتاد تمام نشد، و نوح هم چنان دعوت همى کرد، و امید همى داشت، تا آیت آمد که: لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ. نوح چون از ایشان نومید گشت، گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً.
باز مصطفى عربى رسول قرشى (ص) که فرستادند، بکافه خلق فرستادند، و جهانیان را همه از روى دعوت زیر علم نبوت و رسالت وى درآوردند، و فرمان آمد که: یا محمد! نومید مشو که تو رحمت جهانیانى، و امان بندگانى، تا نه بس روزگار بینى گروه گروه از عالمیان روى بعزت اسلام نهاده، و بساط ایمان در عالم گسترده، و خورشید شرع مقدّس از افق دولت نبوت تو برآمده، و بمکان عز تو و جاه و منزلت تو این دین اسلام قوى گشته، و رشته دولت آن با دامن ابد پیوسته: وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً. نوح همى گفت: بار خدایا! از کافران دیّار مگذار، و مصطفى قرشى (ص) همى گفت: بار خدایا! در عالم کفر مگذار. چون سید (ص) این دعا کرد، از حضرت عزت ندا آمد که: یا محمد! دل خوش دار، که اگر از دور فلک یک روز بیش نماند، و آن روز بوقت نماز دیگر رسیده باشد، جبرئیل را فرمایم، تا شاخ آفتاب درین میدان على بگیرد، و نگذارد که شب آید، تا در آن باقى روز شادروان شرع ترا بشرق و غرب باز کشم، نه در هند و ثنى گذارم، نه در روم چلیپایى، نه در هیچ سینه ظلمت شرکى، نه در هیچ دل زحمت شکى، نه در پنجه شیرى قهرى، نه در نیش مارى زهرى، و این کار در نیمه آخر خواهد بود که مصطفى (ص) گفته: «خیر هذه الامة اولها و آخرها».
نوح را بقوم خود فرستادند، گفتند: أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ مصطفى را بخلق فرستادند، گفتند: بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً. از بهر آنکه نوح را بعقوبت فرستادند، و مصطفى را برحمت. نه بینى که در حق نوح بیم فرا پیش داشت، و مغفرت با پس داشت، گفت: أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ، پس بآخر گفت: لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ، و در حق مصطفى بشارت و رحمت فرا پیش داشت و بیم واپس داشت: إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً. چون نوح دعا کرد که: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً»، جبرئیل آمد، گفت: یا نوح! بر دشمنان دعا کردى! دوستان را دعا کن. گفت: از خود بدیگرى نپردازم: رَبِّ اغْفِرْ لِی. گفت: یا نوح! سلطان رحمت دست. کرم فرو گشاده بیفزاى. نوح گفت: «وَ لِوالِدَیَّ» جبرئیل گفت: عقوبت بدان فراوانى خواستى، و رحمت بدین اندکى! گفت: وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً. جبرئیل گفت: بیفزاى که هنوز اندک است، گفت: وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ. سید را گفتند.
یا محمد! تو چه مىگویى؟ گفت ما را در بدایت این کار این ادب درآموختند که: وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، همى گویم: «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات»، لا جرم چون بود مصطفى (ص) همه نصیب خلق بود و همه بامت مشغول بود. رب العالمین وى را نیابت داشت، و بى وى کار وى راست کرد، و خصم وى را جواب داد.
چون دشمنان گفتند: مجنون است و ضالّ، رب العزة گفت: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ، ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى، و نوح که بخود مشغول بود، چون او را گفتند: إِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ، جواب هم خود داد که: یا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلالَةٌ وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ. فشتّان بین من دفع عن نفسه، و بین من دفع عنه ربه.
و همچنین فرق است میان کسى که گوید: لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ، و کسى که حق جلّ جلاله از بهر وى گوید: یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ. إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، آن تفرقت است و این جمع. آن صفت مرید است، و این نعت مراد، و بینهما بون بعید..
أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی هر چند پیغام میرسانم، و نصیحت میکنم، لکن میدانم که خسته قهر ردّ ازلى را لطف نصح ما بکار نیاید، و گفت ما در وى اثر نکند: من اسقطته القسمة لم تنعشه النصیحة.
قوله: أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عجب آنست که شخص رسول را برسولى شگفت میداشتند، و دست تراشیده خود را بخدایى مىپسندیدند، و شگفت نمىداشتند. اینست کمال جهالت و غایت ضلالت! و از این عجبتر آنست که رب العزة جل جلاله با آن تمادى و طغیان ایشان، و آن گفت ناسزاى ایشان نعمت این جهان بایشان روان میدارد، و هیچ باز نگیرد، و نیک خدایى خود با یاد ایشان میدهد که: وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً میگوید: منتهاى من بر خویشتن یاد کنید، که شما را ساکنان زمین کردم، و پس از گروهى که گذشتند شما را جهانداران کردم، و شما را نعمت و دسترس تمام دادم، و آن گه بر خلقت و قوت شما را بر جهانیان افزونى دادم. از حق نعمت بدین تمامى! و از ایشان کفر بدان صعبى! مصطفى (ص) گفت: «ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه عز و جل. یدعون له ولدا و هو یرزقهم و یعافیهم».
آن گه دیگر باره بر سبیل تأکید گفت: فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ، لکن چه سود که دیده حق بین و سمع صواب شنو نداشتند: إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ، أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ؟! چون پذیرد پند دلى که مهر شقاوت در آن زدهاند؟! و چه بیند دیدهاى کش از بینایى محروم کردهاند؟!
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم!
باز مصطفى عربى رسول قرشى (ص) که فرستادند، بکافه خلق فرستادند، و جهانیان را همه از روى دعوت زیر علم نبوت و رسالت وى درآوردند، و فرمان آمد که: یا محمد! نومید مشو که تو رحمت جهانیانى، و امان بندگانى، تا نه بس روزگار بینى گروه گروه از عالمیان روى بعزت اسلام نهاده، و بساط ایمان در عالم گسترده، و خورشید شرع مقدّس از افق دولت نبوت تو برآمده، و بمکان عز تو و جاه و منزلت تو این دین اسلام قوى گشته، و رشته دولت آن با دامن ابد پیوسته: وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً. نوح همى گفت: بار خدایا! از کافران دیّار مگذار، و مصطفى قرشى (ص) همى گفت: بار خدایا! در عالم کفر مگذار. چون سید (ص) این دعا کرد، از حضرت عزت ندا آمد که: یا محمد! دل خوش دار، که اگر از دور فلک یک روز بیش نماند، و آن روز بوقت نماز دیگر رسیده باشد، جبرئیل را فرمایم، تا شاخ آفتاب درین میدان على بگیرد، و نگذارد که شب آید، تا در آن باقى روز شادروان شرع ترا بشرق و غرب باز کشم، نه در هند و ثنى گذارم، نه در روم چلیپایى، نه در هیچ سینه ظلمت شرکى، نه در هیچ دل زحمت شکى، نه در پنجه شیرى قهرى، نه در نیش مارى زهرى، و این کار در نیمه آخر خواهد بود که مصطفى (ص) گفته: «خیر هذه الامة اولها و آخرها».
نوح را بقوم خود فرستادند، گفتند: أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ مصطفى را بخلق فرستادند، گفتند: بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً. از بهر آنکه نوح را بعقوبت فرستادند، و مصطفى را برحمت. نه بینى که در حق نوح بیم فرا پیش داشت، و مغفرت با پس داشت، گفت: أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ، پس بآخر گفت: لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ، و در حق مصطفى بشارت و رحمت فرا پیش داشت و بیم واپس داشت: إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً. چون نوح دعا کرد که: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً»، جبرئیل آمد، گفت: یا نوح! بر دشمنان دعا کردى! دوستان را دعا کن. گفت: از خود بدیگرى نپردازم: رَبِّ اغْفِرْ لِی. گفت: یا نوح! سلطان رحمت دست. کرم فرو گشاده بیفزاى. نوح گفت: «وَ لِوالِدَیَّ» جبرئیل گفت: عقوبت بدان فراوانى خواستى، و رحمت بدین اندکى! گفت: وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً. جبرئیل گفت: بیفزاى که هنوز اندک است، گفت: وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ. سید را گفتند.
یا محمد! تو چه مىگویى؟ گفت ما را در بدایت این کار این ادب درآموختند که: وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، همى گویم: «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات»، لا جرم چون بود مصطفى (ص) همه نصیب خلق بود و همه بامت مشغول بود. رب العالمین وى را نیابت داشت، و بى وى کار وى راست کرد، و خصم وى را جواب داد.
چون دشمنان گفتند: مجنون است و ضالّ، رب العزة گفت: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ، ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى، و نوح که بخود مشغول بود، چون او را گفتند: إِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ، جواب هم خود داد که: یا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلالَةٌ وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ. فشتّان بین من دفع عن نفسه، و بین من دفع عنه ربه.
و همچنین فرق است میان کسى که گوید: لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ، و کسى که حق جلّ جلاله از بهر وى گوید: یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ. إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، آن تفرقت است و این جمع. آن صفت مرید است، و این نعت مراد، و بینهما بون بعید..
أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی هر چند پیغام میرسانم، و نصیحت میکنم، لکن میدانم که خسته قهر ردّ ازلى را لطف نصح ما بکار نیاید، و گفت ما در وى اثر نکند: من اسقطته القسمة لم تنعشه النصیحة.
قوله: أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عجب آنست که شخص رسول را برسولى شگفت میداشتند، و دست تراشیده خود را بخدایى مىپسندیدند، و شگفت نمىداشتند. اینست کمال جهالت و غایت ضلالت! و از این عجبتر آنست که رب العزة جل جلاله با آن تمادى و طغیان ایشان، و آن گفت ناسزاى ایشان نعمت این جهان بایشان روان میدارد، و هیچ باز نگیرد، و نیک خدایى خود با یاد ایشان میدهد که: وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً میگوید: منتهاى من بر خویشتن یاد کنید، که شما را ساکنان زمین کردم، و پس از گروهى که گذشتند شما را جهانداران کردم، و شما را نعمت و دسترس تمام دادم، و آن گه بر خلقت و قوت شما را بر جهانیان افزونى دادم. از حق نعمت بدین تمامى! و از ایشان کفر بدان صعبى! مصطفى (ص) گفت: «ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه عز و جل. یدعون له ولدا و هو یرزقهم و یعافیهم».
آن گه دیگر باره بر سبیل تأکید گفت: فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ، لکن چه سود که دیده حق بین و سمع صواب شنو نداشتند: إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ، أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ؟! چون پذیرد پند دلى که مهر شقاوت در آن زدهاند؟! و چه بیند دیدهاى کش از بینایى محروم کردهاند؟!
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم!
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ این نصب میم در قوم خواهى بنزع خافض نه، یعنى: من قومه، فحذف «من»، کقول الفرزدق:
و منّا الّذى اختیر الرّجال سماحة
وجودا اذا هبّ الرّیاح الزّعازع
۱ الف: پیش فا.
و خواهى کنایت نه از مختاران، و سبعین بدل آن. میگوید: برگزید موسى عمران از قوم خویش هفتاد مرد، و آن آن بود که موسى چون با قوم خویش آمد و گفت: کلّمنى ربّى، طائفهاى از ایشان گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً، فیکلّمنا جهارا و یشهد لک بتکلمه ایّاک. موسى ازین گفت ایشان بحق نالید. ربّ العزّة گفت: اى موسى! از ایشان هفتاد مرد برگزین که خیار ایشان باشند تا بطور آیند، و سخن ما بشنوند، و وعدهاى بر آن نهادند که کى روند. پس موسى هفتاد مرد برگزید، و با خویشتن به طور برد، و هارون با وى، و یوشع بن نون را بر بنى اسرائیل گماشت، و خلیفه خود کرد، تا باز آید. پس چون بطور رسیدند، موسى بفرمان حق بر کوه شد، و میغ گرد کوه درگرفت، چنان که موسى ناپدید شد، و موسى هر گه که با حق سخن گفتى، نور بر پیشانى وى افتادى، چنان که هیچ کس طاقت آن نداشتى که در وى نگرستى. چون حق جل جلاله با موسى در سخن آمد، ایشان همه بسجود افتادند، و مىشنیدند کلام حق که با موسى میگفت، و امر و نهى که مىفرمود که این کن و آن مکن. پس چون فارغ گشت، آن میغ از سر وى باز شد، و موسى پیش ایشان باز آمد، گفتند: «یا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً». فصاح بهم جبرئیل، فموّتوا عن آخرهم ثمّ احیاهم اللَّه.
گفتهاند که: این هفتاد مرد بسن بالاى بیست سال بودند، و بچهل سال برنگذشته، از آنکه هر چه کم از بیست سال بود هنوز با وى جهل صبى بود و نقص کودکى، و هر چه بالاى چهل است با وى ضعف پیرى بود و نقصان عقل. کلبى گفت: از آن هفتاد، شصت مرد پیر بودند و بیش از آن پیر بدست نمىآمد. ربّ العزّة وحى کرد بموسى که ده جوان برگزین از ایشان. موسى ده جوان برگزید، بامداد که برخاستند همه پیران بودند، و گفتهاند که: از هر سبطى شش کس برگزیدند، جمله هفتاد و دو بودند. موسى گفت: هفتاد مرد مرا فرمودهاند دو کس بجاى مانید، تا هفتاد راست شود، هیچ کس رغبت نکرد که از ایشان واپس بود و بماند، و باین معنى خلاف کردند و جدال در گرفتند. موسى گفت: هر آن کس که نشیند بفرمان و نیاید، ثواب وى هم چندان است که آید و موافقت کند. کالب بن یوفنا و یوشع بن نون هر دو بیستادند و نرفتند، و موسى ایشان را فرمود که روزه دارید، و پاک شوید، و غسل کنید، و جامهها بشوئید. پس ایشان را بفرمان حق بر آن وعدهاى که از حق یافته بود بطور سینا برد.
اینست که رب العالمین گفت: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا.
ابن عباس گفت: آن هفتاد مرد که بمیقات اول رفتند و گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً دیگراند، و این هفتاد مرد أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ دیگر. روایت کنند از
على بن ابى طالب (ع)، قال: «انما اخذتهم الرجفة من اجل دعویهم على موسى قتل هارون، و ذلک أن موسى و هارون و شبر و شبیر ابنى هارون انطلقوا الى سفح جبل، فنام هارون على سریر، فتوفاه اللَّه، فلمّا مات دفنه موسى، فلمّا رجع موسى الى بنى اسرائیل قالوا این هارون؟ قال: توفاه اللَّه. فقالوا له: بل انت قتلته حسدا على خلقه و لینه. قال: فاختاروا من شئتم. فاختاروا منهم سبعین رجلا، و ذهب بهم، فلمّا انتهوا الى القبر، قالوا: یا هارون! قتلت ام مت؟! فقال هارون: ما قتلنى احد، و لکن توفانى اللَّه، فقالوا: یا موسى! لن تعصى بعد الیوم. «فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ» و هى الموت، و قیل الزلزلة. و قیل النار، و هى الصاعقة. فقال موسى: یا رب! ما اقول لبنى اسرائیل اذا رجعت الیهم؟ یقولون انت قتلتهم. فأحیاهم اللَّه و جعلهم انبیاء.
و عن على بن ابى طالب (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم الجمعة نزل امین اللَّه جبرئیل الى المسجد الحرام فرکز لواه بالمسجد الحرام، و غدا سائر الملائکة الى المساجد الّتى یجمع فیها یوم الجمعة، فرکزوا الویتهم و رایاتهم بأبواب المساجد. ثمّ نشروا قراطیس من فضّة و أقلاما من ذهب، ثم کتبوا الاول فالاول من بکر الى الجمعة. فاذا بلغ من فى المسجد سبعین رجلا قد بکروا طووا القراطیس، فکان اولئک السبعون کالذین هم اختارهم موسى من قومه، و الّذین اختارهم موسى من قومه کانوا انبیاء».
و عن انس، قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا راح منّا الى الجمعة سبعون رجلا کانوا کسبعین من قوم موسى، الذین وفدوا الى ربّهم او أفضل».
قتاده گفت: أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ لانّهم لم یزایلوا فوقهم حین عبدوا العجل، و لم یأمروهم بالمعروف و لم ینهوهم عن المنکر. ابن عباس گفت: اختارهم موسى لیدعوا ربهم، فکان فیما دعوا ان قالوا: اللّهم اعطنا ما لم تعط احدا بعدنا، فکره اللَّه ذلک من دعائهم.
أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ گفتهاند که «لو» بمعنى لیت است. میگوید: کاشکى چنان خواستى تو که ایشان را و مرا بیکبار در خانه هلاک کردى.
سخنى ضجرانه است. موسى به تنگدلى همى گفت. و قیل: لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ اى قبل خروجنا للمیقات، فکان بنو اسرائیل یعاینون ذلک و لا یتهمونى. زجاج گفت: ان شئت امّتهم من قبل ان تبتلیهم بما اوجب علیهم الرجفة، و قیل: ان شئت اهلکتهم عند اتخاذ العجل و لم تمهلهم الى المصیر الى المیقات، «و ایاى» اى: و أهلکتنى حین قتلت القبطى بمصر. أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا فراء گفت: ایشان در آن رجفه بنمردند، و رجفه نه مرگ است بلکه زلزله است در زمین، و رعده و قلقله در تن، یعنى که از آن هیبت و از آن بیم لرزه بر اندام ایشان افتاد، و نزدیک بود که مفاصل ایشان از هم جدا گشتى. موسى چون ایشان را چنان دید بر ایشان رحمت کرد، و از بیم مرگ ایشان برخاست، و گریستن درگرفت، و همى نالید، و دعا همى کرد و همى گفت: أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا؟! این استفهام بمعنى دعا است، اى: لا تهلکنا بما فعل السفهاء منّا. ما را هلاک مکن بآنچه تنى چند ازین نادانان کردند. موسى میدانست که اللَّه تعالى عادلتر از آن است که کسى را بجنایت دیگرى گیرد، اما این سخن چنان است که عیسى گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ الایة. و قیل: هذا استفهام یتضمن معنى قوله: وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً، و السفهاء هم الّذین عبدوا العجل. موسى ظن برده بود که آن عقوبت رجفه که بایشان رسید از پرستش گوساله بود، و نه چنان بود، که آن از گفت قوم بود که گفته بودند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً، یا از آن دعاء مکروه که گفته بودند: اللهم اعطنا ما لم تعط احدا بعدنا. بان یقول «فَعَلَ السُّفَهاءُ» بمعنى قال است.
إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ یعنى ان الکائنات الا اختبارک. نیست این بودنیها که مىبود مگر آزمایش تو، و قیل: تلک الفتنة الّتى وقع فیها السفهاء لم تکن الا اختبارک و ابتلاؤک.
و روا باشد که «هى» کنایت از عقوبت نهند، یعنى ما هى الا عذابک. تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ من سلم منها فهو سعید، و من بقى فیها فهو شقى. أَنْتَ وَلِیُّنا مدبر امرنا فَاغْفِرْ لَنا ذنوبنا، وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرِینَ.
وَ اکْتُبْ لَنا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً اى: اوجب لنا فى هذه الدّنیا توفیق الطاعة و اسباغ النعمة، وَ فِی الْآخِرَةِ الجنة و الرؤیة و الثواب. موسى خیر دو جهانى خواست درین آیت. همانست که مصطفى (ص) گفت: «سلوا اللَّه الیقین و العافیة».
وصیتى جامع است، خیر دنیا و آخرت در ضمن آن، فان ملاک امر الآخرة الیقین، و ملاک امر الدّنیا العافیة، فکل طاعة لا یقین معها هدر، و کل نعمة لم تصحبها العافیة کدر. إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ اى تبنا و رجعنا و ملنا الیک. من هاد یهود، اذا مال، و قیل: من التهود فى السیر و هو التمکث. قالَ عَذابِی اى قال اللَّه: عذابى، أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ یعنى الکفار، وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ اى عمّت فى الدنیا الکفّار و المؤمنین، و خص بها المؤمنون فى العقبى، و هذا معنى قوله: فَسَأَکْتُبُها اى فسأوجبها، لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ، فیجب له الثواب للمتقین من اللَّه، و لا یجب لا حد شىء على اللَّه، یجب منه لصدقه فى قوله، و لا یجب علیه شىء لغیره فى ذاته.
عطیه گفت: وسعت کل شىء لکن لا تجب الا للذین یتقون میگوید: رحمت وى بهر چیز رسیده است امّا واجب نگشت مگر متقیان را، که کافران بطفیل مؤمنان در دنیا روزى میخورند، و ببرکت مؤمنان بلاها از ایشان مندفع میشود، و فردا در قیامت رحمت همه مؤمنانرا باشد على الخصوص، و ایشان را واجب گردد، و کافر در عذاب بماند، این چنان باشد که کسى بچراغ دیگرى میرود، و بآن روشنایى منفعت میگیرد، چون صاحب چراغ آن چراغ ببرد طفیلى در ظلمت بماند.
ابو روق گفت: وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ یعنى الرحمة الّتى قسمها بین الخلائق، یعطف بها بعضهم على بعض. و عن سلمان الفارسى، قال: قال رسول اللَّه (ص): «ان اللَّه تعالى خلق مائة رحمة یوم خلق السماوات و الارض، کل رحمة منها طباق ما بین السماء و الارض، فأهبط منها رحمة الى الارض فبها یتراحم الخلائق، و بها تعطف الوالدة على ولدها، و بها یشرب الطیر و الوحوش من الماء، و بها یعیش الخلائق، فاذا کان یوم القیامة انتزعها من خلقه، ثمّ افاض بها على المتقین، و زاد تسعا و تسعین رحمة». ثم قرأ: وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ
اى: أجمعها و أضمّ جزءها المنزل بین الخلق الى التسعة و التسعین جزءا عنده للذین یتقون «کتب» نزدیک عرب ضم است، و الکتیبة الجیش المتضامة. قال ابن عباس: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ. جعلها اللَّه لامة محمد (ص).
و عن ابو سعید الخدرى انّ النّبی (ص) قال: «افتخرت الجنّة و النار، فقالت النّار: یا ربّ! یدخلنى الجبابرة و الملوک و الاشراف، و قال الجنّة: یا ربّ! یدخلنى الفقراء و الضعفاء و المساکین. فقال اللَّه للنار: انت عذابى اصیب بک من اشاء، و قال للجنّة: انت رحمتى وسعت کلّ شىء، و لکلّ واحدة منکما ملؤها».
ابن جریح گفت و بو بکر هذلى که: چون این آیت فرو آمد که: وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ ابلیس سر برآورد و شادى نمود و نشاط کرد، گفت: انا من ذلک الشیء.
رب العالمین ابلیس را وا بیرون کرد بآنچه گفت: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ. جهودان و ترسایان طمع کردند، گفتند: نحن نتّقى و نؤتى الزکاة و نؤمن ربّنا. ربّ العالمین از ایشان بستد و ایشان را محروم کرد به آنچه گفت: الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ امّت محمد را بآن مخصوص کرد، و بایشان داد. قال نوف البکالى الحمیرى: لمّا اختار موسى قومه سبعین رجلا لمیقات ربّه قال اللَّه لموسى: اجعل لکم الارض مسجدا و طهورا، تصلون حیث ادرکتکم الصّلاة الا عند مرحاض او حمّام او قبر، و أجعل السکینة فى قلوبکم، و أ جعلکم تقرؤن التوراة عن ظهور قلوبکم، یقرأها الرجل منکم و المرأة و الحرّ و العبد و الصغیر و الکبیر، فقال ذلک موسى لقومه، فقالوا: لا نرید أن نصلّى الا فى الکنائس، و لا نستطیع حمل السّکینة فى قلوبنا، و نرید ان نکون کما کانت فى التابوت، و لا نستطیع أن تقرأ التوراة عن ظهر قلوبنا، و لا نرید أن نقرأها الا نظرا. فقال اللَّه تعالى: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ الى قوله: «المفلحون»، فجعلها لهذه الامّة. فقال موسى: یا رب! اجعلنى نبیّهم. فقال: نبیّهم منهم.
قال: یا رب! اجعلنى منهم. فقال: انّک لن تدرکهم. فقال موسى: یا رب اتیتک بوفد بنى اسرائیل، فجعلت وفادتنا لغیرنا، فأنزل اللَّه: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ. فرضى موسى، فقال نوف: الا تحمدون ربّا حفظ غیبکم و أجزل لکم سهمکم، و جعل وفادة بنى اسرائیل لکم.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ یعنى محمدا (ص). امّى نادبیر است که نه خواند و نه نویسد، و کان نبیّنا (ص) امّیّا لا یکتب و لا یقرأ و لا یحسب. قال اللَّه تعالى: وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ، و قال (ص): «انّا امّة امیة لا نکتب و لا نحسب»، و قیل: منسوب الى ام القرى و هى مکّة. بعضى مفسران گفتند که: رسول (ص) از دنیا بیرون نشد تا بنوشت.
الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً اى: وصفه و اسمه مکتوبا عندهم فى التوراة و الانجیل. عمر خطاب از ابو مالک پرسید که: صفت و نعت رسول خدا در تورات چیست؟
و کان ابو مالک من علماء الیهود، فقال: صفته فى کتاب بنى هارون الذى لم یبدّل و لم یغیر، احمد من ولد اسماعیل بن ابراهیم، و هو آخر الانبیاء، و هو النّبیّ العربى الذى یأتى بدین ابراهیم الحنیف. یأتزر على وسطه، و یغسل اطرافه، فى عینیه حمرة و بین کتفیه خاتم النبوة، مثل زر الحجلة، لیس بالقصیر و لا بالطویل، یلبس الشملة، و یجتزئ بالبلغة، و یرکب الحمار، و یمشى فى الاسواق، معه حرب و قتل و سبى، سیفه على عاتقه، لا یبالى من لقى من النّاس، معه صلاة لو کانت فى قوم نوح ما اهلکوا بالطوفان، و لو کانت فى عاد ما اهلکوا بالرّیح، و لو کانت فى ثمود ما اهلکوا بالصّیحة. مولده بمکّة، و منشأه بها، و بدو نبوته بها، و دار هجرته بیثرب بین حرة و نخل و سبخة. هو امّى لا یکتب بیده، و هو الحمّاد یحمد اللَّه على کلّ شدّة و رخاء. سلطانه بالشام. صاحبه من الملائکة جبرئیل. یلقى من قومه اذى شدیدا، ثمّ یدال علیهم فیحصدهم حصد الجرین، تکون له وقعات بیثرب منها له و منها علیه، ثم تکون له العاقبه.
و فى الانجیل ان المسیح (ع) قال للحواریّین: انا اذهب و سیأتیکم الفارقلیط روح الخلق الّذى لا یتکلّم من قبل نفسه، انّه یدبّر لجمیع الخلق، و یخبرکم بالامور المزمعة و یمدحنى و یشهد لى.
یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ میگوید: این پیغامبر امّى ایشان را باسلام و شریعت و مکارم الاخلاق میفرماید، و از منکر و فساد و مساوى الاخلاق باز میزند.
وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ و آن حلالها که اهل جاهلیت بر خود حرام کرده بودند چون بحائر و سوائب و وصائل و حوامى، وى حلال و گشاده میگرداند، و قیل: یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ اى: ما حرم علیهم فى التوراة من لحوم الإبل و شحوم البقر و الغنم، وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ و آنچه خبائث است چون گوشت خوک و مردار و خون و ربا و جمله محرّمات بر ایشان بسته میدارد و حرام میکند، یعنى که شریعت وى بر این صفت است.
وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ بر قراءة شامى «آصارهم» على الجمع، عرب مواثیق را اواصر خوانند، یکى از آن اصرة، معنى آنست که از ایشان فرو نهند آن عهدهاى گران و بارهاى عظیم که بر بنى اسرائیل بود که در تورات بایشان فرموده بودند چون قتل نفس در توبه و بریدن اعضاء که بوى گناه کردند، و جامه که پلید شد از میان جامه بر آوردن و بریدن، و در قتلها که کردند قصاص نه دیت و نه عفو. این تشدیدها باغلال ماننده کرد، یعنى: للزومها کلزوم الغل فى العنق، چنان که غلّ در گردن آویخته بود، و از آن جدا نبود، این مواثیق و عهود بر ایشان نهاده بودند و لازم کرده، و گفتهاند: اغلال اینجا محرّماتاند و مناهى که بر بنى اسرائیل بود، که عیسى مریم گفت: وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ من آن را آمدهام که بعضى از حرام کردهها بر شما حلال کنم، و این غل همان است که عجم میگویند دست فلان کس فرو بستند. دست فلان کس بر گردن بسته، یعنى که او را از تصرف منع کردند، و از مراد محروم، فَالَّذِینَ آمَنُوا من الیهود بِهِ اى بمحمّد وَ عَزَّرُوهُ اى عظّموه وَ نَصَرُوهُ. و أصل التعزیر المنع، یعنى نصروه بمنعهم کلّ من اراد کیده، وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ اى القرآن. و سمّاه نورا لانّه یبین للنّاس امور دینهم و دنیاهم و آخرتهم و عقباهم، و «مع» یدلّ على البقاء، اى انزل علیه و بقى معه، أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الظّافرون بالامانى، الباقون فى النعیم.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً این خطاب با عرب است، و اهل کتاب و عجم داخل است در جمیع. میگوید: اى جهانیان! من رسول خداام بشما همگان. قال ابن عباس: بعث اللَّه محمدا الى الاحمر و الاسود، فقال یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً، و قال رسول اللَّه (ص): «بعثت الى النّاس کافة»، و کان النّبی یبعث الى قومه خاصة.
و عن ابى ذر، قال: قال رسول اللَّه (ص): «اعطیت خمسا لم یعطهنّ احد قبلى: نصرت بالرّعب من مسیرة شهر، و جعلت لى الارض مسجدا و طهورا، و احل لى المغنم و لم یحلّ لاحد قبلى، و بعثت الى الاحمر و الاسود، و قیل لى سل تعطه».
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى سلطانها و ما فیها، و تصریف ذلک و تدبیره، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لا ینبغى ان تکون الالوهیّة و العبادة الا له، دون سائر الانداد و الاوثان. یُحیِی وَ یُمِیتُ یقدر على انشاء خلق کلّ ما یشاء و احیائه و افنائه اذا یشاء.
فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی ینبئ عن اللَّه ما کان و ما یکون. یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ کَلِماتِهِ التوراة و الانجیل، و سائر کتب اللَّه، وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ.
روى عبد اللَّه بن عمرو بن العاص، قال: خرج علینا رسول اللَّه (ص) یوما کالمودّع، فقال: انا محمد النبىّ الامّى. انا محمد النّبی الامّى. انا محمد النّبی الامّى و لا نبى بعدى. اوتینا فواتح الکلم و خواتمه، و علّمتکم خزنة النّار و حملة العرش، فاسمعوا و أطیعوا ما دمت فیکم، فاذا ذهب بى فعلیکم کتاب اللَّه، احلّوا حلاله و حرّموا حرامه».
و منّا الّذى اختیر الرّجال سماحة
وجودا اذا هبّ الرّیاح الزّعازع
۱ الف: پیش فا.
و خواهى کنایت نه از مختاران، و سبعین بدل آن. میگوید: برگزید موسى عمران از قوم خویش هفتاد مرد، و آن آن بود که موسى چون با قوم خویش آمد و گفت: کلّمنى ربّى، طائفهاى از ایشان گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً، فیکلّمنا جهارا و یشهد لک بتکلمه ایّاک. موسى ازین گفت ایشان بحق نالید. ربّ العزّة گفت: اى موسى! از ایشان هفتاد مرد برگزین که خیار ایشان باشند تا بطور آیند، و سخن ما بشنوند، و وعدهاى بر آن نهادند که کى روند. پس موسى هفتاد مرد برگزید، و با خویشتن به طور برد، و هارون با وى، و یوشع بن نون را بر بنى اسرائیل گماشت، و خلیفه خود کرد، تا باز آید. پس چون بطور رسیدند، موسى بفرمان حق بر کوه شد، و میغ گرد کوه درگرفت، چنان که موسى ناپدید شد، و موسى هر گه که با حق سخن گفتى، نور بر پیشانى وى افتادى، چنان که هیچ کس طاقت آن نداشتى که در وى نگرستى. چون حق جل جلاله با موسى در سخن آمد، ایشان همه بسجود افتادند، و مىشنیدند کلام حق که با موسى میگفت، و امر و نهى که مىفرمود که این کن و آن مکن. پس چون فارغ گشت، آن میغ از سر وى باز شد، و موسى پیش ایشان باز آمد، گفتند: «یا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً». فصاح بهم جبرئیل، فموّتوا عن آخرهم ثمّ احیاهم اللَّه.
گفتهاند که: این هفتاد مرد بسن بالاى بیست سال بودند، و بچهل سال برنگذشته، از آنکه هر چه کم از بیست سال بود هنوز با وى جهل صبى بود و نقص کودکى، و هر چه بالاى چهل است با وى ضعف پیرى بود و نقصان عقل. کلبى گفت: از آن هفتاد، شصت مرد پیر بودند و بیش از آن پیر بدست نمىآمد. ربّ العزّة وحى کرد بموسى که ده جوان برگزین از ایشان. موسى ده جوان برگزید، بامداد که برخاستند همه پیران بودند، و گفتهاند که: از هر سبطى شش کس برگزیدند، جمله هفتاد و دو بودند. موسى گفت: هفتاد مرد مرا فرمودهاند دو کس بجاى مانید، تا هفتاد راست شود، هیچ کس رغبت نکرد که از ایشان واپس بود و بماند، و باین معنى خلاف کردند و جدال در گرفتند. موسى گفت: هر آن کس که نشیند بفرمان و نیاید، ثواب وى هم چندان است که آید و موافقت کند. کالب بن یوفنا و یوشع بن نون هر دو بیستادند و نرفتند، و موسى ایشان را فرمود که روزه دارید، و پاک شوید، و غسل کنید، و جامهها بشوئید. پس ایشان را بفرمان حق بر آن وعدهاى که از حق یافته بود بطور سینا برد.
اینست که رب العالمین گفت: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا.
ابن عباس گفت: آن هفتاد مرد که بمیقات اول رفتند و گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً دیگراند، و این هفتاد مرد أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ دیگر. روایت کنند از
على بن ابى طالب (ع)، قال: «انما اخذتهم الرجفة من اجل دعویهم على موسى قتل هارون، و ذلک أن موسى و هارون و شبر و شبیر ابنى هارون انطلقوا الى سفح جبل، فنام هارون على سریر، فتوفاه اللَّه، فلمّا مات دفنه موسى، فلمّا رجع موسى الى بنى اسرائیل قالوا این هارون؟ قال: توفاه اللَّه. فقالوا له: بل انت قتلته حسدا على خلقه و لینه. قال: فاختاروا من شئتم. فاختاروا منهم سبعین رجلا، و ذهب بهم، فلمّا انتهوا الى القبر، قالوا: یا هارون! قتلت ام مت؟! فقال هارون: ما قتلنى احد، و لکن توفانى اللَّه، فقالوا: یا موسى! لن تعصى بعد الیوم. «فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ» و هى الموت، و قیل الزلزلة. و قیل النار، و هى الصاعقة. فقال موسى: یا رب! ما اقول لبنى اسرائیل اذا رجعت الیهم؟ یقولون انت قتلتهم. فأحیاهم اللَّه و جعلهم انبیاء.
و عن على بن ابى طالب (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم الجمعة نزل امین اللَّه جبرئیل الى المسجد الحرام فرکز لواه بالمسجد الحرام، و غدا سائر الملائکة الى المساجد الّتى یجمع فیها یوم الجمعة، فرکزوا الویتهم و رایاتهم بأبواب المساجد. ثمّ نشروا قراطیس من فضّة و أقلاما من ذهب، ثم کتبوا الاول فالاول من بکر الى الجمعة. فاذا بلغ من فى المسجد سبعین رجلا قد بکروا طووا القراطیس، فکان اولئک السبعون کالذین هم اختارهم موسى من قومه، و الّذین اختارهم موسى من قومه کانوا انبیاء».
و عن انس، قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا راح منّا الى الجمعة سبعون رجلا کانوا کسبعین من قوم موسى، الذین وفدوا الى ربّهم او أفضل».
قتاده گفت: أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ لانّهم لم یزایلوا فوقهم حین عبدوا العجل، و لم یأمروهم بالمعروف و لم ینهوهم عن المنکر. ابن عباس گفت: اختارهم موسى لیدعوا ربهم، فکان فیما دعوا ان قالوا: اللّهم اعطنا ما لم تعط احدا بعدنا، فکره اللَّه ذلک من دعائهم.
أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ گفتهاند که «لو» بمعنى لیت است. میگوید: کاشکى چنان خواستى تو که ایشان را و مرا بیکبار در خانه هلاک کردى.
سخنى ضجرانه است. موسى به تنگدلى همى گفت. و قیل: لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ اى قبل خروجنا للمیقات، فکان بنو اسرائیل یعاینون ذلک و لا یتهمونى. زجاج گفت: ان شئت امّتهم من قبل ان تبتلیهم بما اوجب علیهم الرجفة، و قیل: ان شئت اهلکتهم عند اتخاذ العجل و لم تمهلهم الى المصیر الى المیقات، «و ایاى» اى: و أهلکتنى حین قتلت القبطى بمصر. أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا فراء گفت: ایشان در آن رجفه بنمردند، و رجفه نه مرگ است بلکه زلزله است در زمین، و رعده و قلقله در تن، یعنى که از آن هیبت و از آن بیم لرزه بر اندام ایشان افتاد، و نزدیک بود که مفاصل ایشان از هم جدا گشتى. موسى چون ایشان را چنان دید بر ایشان رحمت کرد، و از بیم مرگ ایشان برخاست، و گریستن درگرفت، و همى نالید، و دعا همى کرد و همى گفت: أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا؟! این استفهام بمعنى دعا است، اى: لا تهلکنا بما فعل السفهاء منّا. ما را هلاک مکن بآنچه تنى چند ازین نادانان کردند. موسى میدانست که اللَّه تعالى عادلتر از آن است که کسى را بجنایت دیگرى گیرد، اما این سخن چنان است که عیسى گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ الایة. و قیل: هذا استفهام یتضمن معنى قوله: وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً، و السفهاء هم الّذین عبدوا العجل. موسى ظن برده بود که آن عقوبت رجفه که بایشان رسید از پرستش گوساله بود، و نه چنان بود، که آن از گفت قوم بود که گفته بودند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً، یا از آن دعاء مکروه که گفته بودند: اللهم اعطنا ما لم تعط احدا بعدنا. بان یقول «فَعَلَ السُّفَهاءُ» بمعنى قال است.
إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ یعنى ان الکائنات الا اختبارک. نیست این بودنیها که مىبود مگر آزمایش تو، و قیل: تلک الفتنة الّتى وقع فیها السفهاء لم تکن الا اختبارک و ابتلاؤک.
و روا باشد که «هى» کنایت از عقوبت نهند، یعنى ما هى الا عذابک. تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ من سلم منها فهو سعید، و من بقى فیها فهو شقى. أَنْتَ وَلِیُّنا مدبر امرنا فَاغْفِرْ لَنا ذنوبنا، وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرِینَ.
وَ اکْتُبْ لَنا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً اى: اوجب لنا فى هذه الدّنیا توفیق الطاعة و اسباغ النعمة، وَ فِی الْآخِرَةِ الجنة و الرؤیة و الثواب. موسى خیر دو جهانى خواست درین آیت. همانست که مصطفى (ص) گفت: «سلوا اللَّه الیقین و العافیة».
وصیتى جامع است، خیر دنیا و آخرت در ضمن آن، فان ملاک امر الآخرة الیقین، و ملاک امر الدّنیا العافیة، فکل طاعة لا یقین معها هدر، و کل نعمة لم تصحبها العافیة کدر. إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ اى تبنا و رجعنا و ملنا الیک. من هاد یهود، اذا مال، و قیل: من التهود فى السیر و هو التمکث. قالَ عَذابِی اى قال اللَّه: عذابى، أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ یعنى الکفار، وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ اى عمّت فى الدنیا الکفّار و المؤمنین، و خص بها المؤمنون فى العقبى، و هذا معنى قوله: فَسَأَکْتُبُها اى فسأوجبها، لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ، فیجب له الثواب للمتقین من اللَّه، و لا یجب لا حد شىء على اللَّه، یجب منه لصدقه فى قوله، و لا یجب علیه شىء لغیره فى ذاته.
عطیه گفت: وسعت کل شىء لکن لا تجب الا للذین یتقون میگوید: رحمت وى بهر چیز رسیده است امّا واجب نگشت مگر متقیان را، که کافران بطفیل مؤمنان در دنیا روزى میخورند، و ببرکت مؤمنان بلاها از ایشان مندفع میشود، و فردا در قیامت رحمت همه مؤمنانرا باشد على الخصوص، و ایشان را واجب گردد، و کافر در عذاب بماند، این چنان باشد که کسى بچراغ دیگرى میرود، و بآن روشنایى منفعت میگیرد، چون صاحب چراغ آن چراغ ببرد طفیلى در ظلمت بماند.
ابو روق گفت: وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ یعنى الرحمة الّتى قسمها بین الخلائق، یعطف بها بعضهم على بعض. و عن سلمان الفارسى، قال: قال رسول اللَّه (ص): «ان اللَّه تعالى خلق مائة رحمة یوم خلق السماوات و الارض، کل رحمة منها طباق ما بین السماء و الارض، فأهبط منها رحمة الى الارض فبها یتراحم الخلائق، و بها تعطف الوالدة على ولدها، و بها یشرب الطیر و الوحوش من الماء، و بها یعیش الخلائق، فاذا کان یوم القیامة انتزعها من خلقه، ثمّ افاض بها على المتقین، و زاد تسعا و تسعین رحمة». ثم قرأ: وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ
اى: أجمعها و أضمّ جزءها المنزل بین الخلق الى التسعة و التسعین جزءا عنده للذین یتقون «کتب» نزدیک عرب ضم است، و الکتیبة الجیش المتضامة. قال ابن عباس: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ. جعلها اللَّه لامة محمد (ص).
و عن ابو سعید الخدرى انّ النّبی (ص) قال: «افتخرت الجنّة و النار، فقالت النّار: یا ربّ! یدخلنى الجبابرة و الملوک و الاشراف، و قال الجنّة: یا ربّ! یدخلنى الفقراء و الضعفاء و المساکین. فقال اللَّه للنار: انت عذابى اصیب بک من اشاء، و قال للجنّة: انت رحمتى وسعت کلّ شىء، و لکلّ واحدة منکما ملؤها».
ابن جریح گفت و بو بکر هذلى که: چون این آیت فرو آمد که: وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ ابلیس سر برآورد و شادى نمود و نشاط کرد، گفت: انا من ذلک الشیء.
رب العالمین ابلیس را وا بیرون کرد بآنچه گفت: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ. جهودان و ترسایان طمع کردند، گفتند: نحن نتّقى و نؤتى الزکاة و نؤمن ربّنا. ربّ العالمین از ایشان بستد و ایشان را محروم کرد به آنچه گفت: الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ امّت محمد را بآن مخصوص کرد، و بایشان داد. قال نوف البکالى الحمیرى: لمّا اختار موسى قومه سبعین رجلا لمیقات ربّه قال اللَّه لموسى: اجعل لکم الارض مسجدا و طهورا، تصلون حیث ادرکتکم الصّلاة الا عند مرحاض او حمّام او قبر، و أجعل السکینة فى قلوبکم، و أ جعلکم تقرؤن التوراة عن ظهور قلوبکم، یقرأها الرجل منکم و المرأة و الحرّ و العبد و الصغیر و الکبیر، فقال ذلک موسى لقومه، فقالوا: لا نرید أن نصلّى الا فى الکنائس، و لا نستطیع حمل السّکینة فى قلوبنا، و نرید ان نکون کما کانت فى التابوت، و لا نستطیع أن تقرأ التوراة عن ظهر قلوبنا، و لا نرید أن نقرأها الا نظرا. فقال اللَّه تعالى: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ الى قوله: «المفلحون»، فجعلها لهذه الامّة. فقال موسى: یا رب! اجعلنى نبیّهم. فقال: نبیّهم منهم.
قال: یا رب! اجعلنى منهم. فقال: انّک لن تدرکهم. فقال موسى: یا رب اتیتک بوفد بنى اسرائیل، فجعلت وفادتنا لغیرنا، فأنزل اللَّه: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ. فرضى موسى، فقال نوف: الا تحمدون ربّا حفظ غیبکم و أجزل لکم سهمکم، و جعل وفادة بنى اسرائیل لکم.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ یعنى محمدا (ص). امّى نادبیر است که نه خواند و نه نویسد، و کان نبیّنا (ص) امّیّا لا یکتب و لا یقرأ و لا یحسب. قال اللَّه تعالى: وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ، و قال (ص): «انّا امّة امیة لا نکتب و لا نحسب»، و قیل: منسوب الى ام القرى و هى مکّة. بعضى مفسران گفتند که: رسول (ص) از دنیا بیرون نشد تا بنوشت.
الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً اى: وصفه و اسمه مکتوبا عندهم فى التوراة و الانجیل. عمر خطاب از ابو مالک پرسید که: صفت و نعت رسول خدا در تورات چیست؟
و کان ابو مالک من علماء الیهود، فقال: صفته فى کتاب بنى هارون الذى لم یبدّل و لم یغیر، احمد من ولد اسماعیل بن ابراهیم، و هو آخر الانبیاء، و هو النّبیّ العربى الذى یأتى بدین ابراهیم الحنیف. یأتزر على وسطه، و یغسل اطرافه، فى عینیه حمرة و بین کتفیه خاتم النبوة، مثل زر الحجلة، لیس بالقصیر و لا بالطویل، یلبس الشملة، و یجتزئ بالبلغة، و یرکب الحمار، و یمشى فى الاسواق، معه حرب و قتل و سبى، سیفه على عاتقه، لا یبالى من لقى من النّاس، معه صلاة لو کانت فى قوم نوح ما اهلکوا بالطوفان، و لو کانت فى عاد ما اهلکوا بالرّیح، و لو کانت فى ثمود ما اهلکوا بالصّیحة. مولده بمکّة، و منشأه بها، و بدو نبوته بها، و دار هجرته بیثرب بین حرة و نخل و سبخة. هو امّى لا یکتب بیده، و هو الحمّاد یحمد اللَّه على کلّ شدّة و رخاء. سلطانه بالشام. صاحبه من الملائکة جبرئیل. یلقى من قومه اذى شدیدا، ثمّ یدال علیهم فیحصدهم حصد الجرین، تکون له وقعات بیثرب منها له و منها علیه، ثم تکون له العاقبه.
و فى الانجیل ان المسیح (ع) قال للحواریّین: انا اذهب و سیأتیکم الفارقلیط روح الخلق الّذى لا یتکلّم من قبل نفسه، انّه یدبّر لجمیع الخلق، و یخبرکم بالامور المزمعة و یمدحنى و یشهد لى.
یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ میگوید: این پیغامبر امّى ایشان را باسلام و شریعت و مکارم الاخلاق میفرماید، و از منکر و فساد و مساوى الاخلاق باز میزند.
وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ و آن حلالها که اهل جاهلیت بر خود حرام کرده بودند چون بحائر و سوائب و وصائل و حوامى، وى حلال و گشاده میگرداند، و قیل: یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ اى: ما حرم علیهم فى التوراة من لحوم الإبل و شحوم البقر و الغنم، وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ و آنچه خبائث است چون گوشت خوک و مردار و خون و ربا و جمله محرّمات بر ایشان بسته میدارد و حرام میکند، یعنى که شریعت وى بر این صفت است.
وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ بر قراءة شامى «آصارهم» على الجمع، عرب مواثیق را اواصر خوانند، یکى از آن اصرة، معنى آنست که از ایشان فرو نهند آن عهدهاى گران و بارهاى عظیم که بر بنى اسرائیل بود که در تورات بایشان فرموده بودند چون قتل نفس در توبه و بریدن اعضاء که بوى گناه کردند، و جامه که پلید شد از میان جامه بر آوردن و بریدن، و در قتلها که کردند قصاص نه دیت و نه عفو. این تشدیدها باغلال ماننده کرد، یعنى: للزومها کلزوم الغل فى العنق، چنان که غلّ در گردن آویخته بود، و از آن جدا نبود، این مواثیق و عهود بر ایشان نهاده بودند و لازم کرده، و گفتهاند: اغلال اینجا محرّماتاند و مناهى که بر بنى اسرائیل بود، که عیسى مریم گفت: وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ من آن را آمدهام که بعضى از حرام کردهها بر شما حلال کنم، و این غل همان است که عجم میگویند دست فلان کس فرو بستند. دست فلان کس بر گردن بسته، یعنى که او را از تصرف منع کردند، و از مراد محروم، فَالَّذِینَ آمَنُوا من الیهود بِهِ اى بمحمّد وَ عَزَّرُوهُ اى عظّموه وَ نَصَرُوهُ. و أصل التعزیر المنع، یعنى نصروه بمنعهم کلّ من اراد کیده، وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ اى القرآن. و سمّاه نورا لانّه یبین للنّاس امور دینهم و دنیاهم و آخرتهم و عقباهم، و «مع» یدلّ على البقاء، اى انزل علیه و بقى معه، أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الظّافرون بالامانى، الباقون فى النعیم.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً این خطاب با عرب است، و اهل کتاب و عجم داخل است در جمیع. میگوید: اى جهانیان! من رسول خداام بشما همگان. قال ابن عباس: بعث اللَّه محمدا الى الاحمر و الاسود، فقال یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً، و قال رسول اللَّه (ص): «بعثت الى النّاس کافة»، و کان النّبی یبعث الى قومه خاصة.
و عن ابى ذر، قال: قال رسول اللَّه (ص): «اعطیت خمسا لم یعطهنّ احد قبلى: نصرت بالرّعب من مسیرة شهر، و جعلت لى الارض مسجدا و طهورا، و احل لى المغنم و لم یحلّ لاحد قبلى، و بعثت الى الاحمر و الاسود، و قیل لى سل تعطه».
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى سلطانها و ما فیها، و تصریف ذلک و تدبیره، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لا ینبغى ان تکون الالوهیّة و العبادة الا له، دون سائر الانداد و الاوثان. یُحیِی وَ یُمِیتُ یقدر على انشاء خلق کلّ ما یشاء و احیائه و افنائه اذا یشاء.
فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی ینبئ عن اللَّه ما کان و ما یکون. یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ کَلِماتِهِ التوراة و الانجیل، و سائر کتب اللَّه، وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ.
روى عبد اللَّه بن عمرو بن العاص، قال: خرج علینا رسول اللَّه (ص) یوما کالمودّع، فقال: انا محمد النبىّ الامّى. انا محمد النّبی الامّى. انا محمد النّبی الامّى و لا نبى بعدى. اوتینا فواتح الکلم و خواتمه، و علّمتکم خزنة النّار و حملة العرش، فاسمعوا و أطیعوا ما دمت فیکم، فاذا ذهب بى فعلیکم کتاب اللَّه، احلّوا حلاله و حرّموا حرامه».
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۲۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: خُذِ الْعَفْوَ فرمان آمد از خداوند کریم مهربان، بار خداى همه بار خدایان، کریم و لطیف در نام و در نشان، بمحمّد خاتم پیغامبران، و مقتداى جهانیان، که: اى سیّد! در گذار گناه از گناهکاران، و بپوش عیب ایشان، و برکش قلم عفو بر جریده بدکاران. اى سید! از ما گیر خلق پسندیده، و فعل ستوده، گفتار براستى و با خلق آشتى. در صحبت یار نیکان، و در خلوت تیمار بر ایشان. اى سیّد! من که خداوندم بردبارم، و بردباران را دوست دارم. از دشمن ناسزا میشنوم، و شوخى وى در خلوت مىبینم، و پرده بر وى میدارم، و بعقوبت نشتابم، و توبه و عفو بر وى عرضه میکنم، و بدرگاه خود باز میخوانم که: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ.
و فى بعض الآثار: یقول اللَّه تعالى: نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فأعطیتکم، بارزتمونى فأمهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم. فان رجعتم الى قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم.
بندگان من! رهیگان من! مرا بآواز خواندید، بلبّیک جواب دادم. از من نعمت خواستید عطا بخشیدم. به بیهوده بیرون آمدید مهلت دادم. فرمان من بگذاشتید رعایت از شما برنداشتم. معصیت کردید ستر بر شما نگه داشتم. با این همه گر بازآئید بپذیرم، ور برگردید باز آمدن را انتظار کنم. انا اجود الاجودین و اکرم الاکرمین.
و فى الخبر: اذا تاب الشیخ یقول اللَّه عزّ و جلّ: الان! اذ ذهبت قوتک، و تقطعت شهوتک. بلى انا ارحم الراحمین، بلى انا ارحم الراحمین.
چون این آیت فرو آمد که خُذِ الْعَفْوَ، رسول خدا دانست که عفو از خصائص سنت حق است جل جلاله، و خود گفته بود علیه الصلاة و السلام که: «المؤمن یأخذ من اللَّه خلقا حسنا».
این خلق نیکو از حق گرفت، و این سنت پسندیده بر دست گرفت تا بحدى رسید که روز احد آن چندان رنج و اذى دید از مشرکان، و با این همه میگفت: «اللّهمّ اهد قومى فانّهم لا یعلمون».
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مصطفى (ص) گفت: «رأیت عدوّ اللَّه ابلیس ناحلا مهموما، فقلت: یا عدوّ اللَّه! ممّ نحو لک؟ قال من صهیل فرس الغازى، و اذان المؤذّنین، و کسب درهم من الحلال، و قول العبد: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم.
آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم صلوات اللَّه و سلامه علیه گفت: وقتى آن سر اشقیا، مهجور مملکت، ابلیس را دیدم نزار و ضعیف و درمانده، سر بجیب مهجورى فرو برده، گفتم یا عدوّ اللَّه! این ضعف و نحافت تو از چیست؟ گفت: اى محمّد! این ضعف و گداختگى و درماندگى من از چهار چیز است. هر گه که از آن چهار چیز یکى روى نماید چنان گداخته شوم که نمک در آب گدازد، و شمع در آتش: یکى آواز اسب غازیان در صف جهاد با کافران. دوم آواز مؤذنان در وقت اذان. سوم کسب کردن حلال بشرط شریعت و مقتضى ایمان، چهارم گفتار بنده مؤمن که گوید: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم.
فرمان آمد که اى سیّد! هر که با دشمن حرب کند، زره باید و خفتان، جوشن و برگستوان خود و مغفر، خیل و لشکر. اى سیّد! امت تو در معرکه شیطان قرار گرفتهاند، فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ زره ایشان، إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ جوشن ایشان، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ خود ایشان، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ برگستوان ایشان. چون با زین سلاح و عدّت بحرب ابلیس آیند، لا جرم از وساوس و نزغات وى ایمن شوند: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا.
و در خبر است: «انّ لکلّ ملک حمى، و انّ حمى اللَّه محارمه».
هر پادشاهى را در دنیا حمایتگاهى است، و خداوند عالم را جل جلاله سه حمایتگاه است: یکى توحید و شهادت، چنان که گفت: لا اله الا اللَّه حصنى.
دیگر حرم مکّه: وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً. سه دیگر گفتار اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم. آهوى دشتى و مرغ هوایى که سایه حرم بر فرق وى افتاد از خصمان ایمن گشت، قال النّبیّ (ص): «مکة حرام بتحریم اللَّه، لا یختلى خلاها و لا یعضد شوکها و لا ینفّر صیدها».
توحید و شهادت محل حصن و امن پادشاه است عزّ جلاله. اگر زنّار دارى، بتپرستى، هزار سال بت را سجود برده و آتش پرستیده، چون یک قدم بر بساط توحید و شهادت نهاد از آتش عقوبت ایمن گشت، و مستحق رضوان اکبر شد.
قال النّبی (ص): «اذا قالوها عصموا منى دماءهم و اموالهم».
أَعُوذُ بِاللَّهِ حصار و حمایتگاه مولى است. هر بندهاى که فتنه دیو است و سخره شیطان، و در بند همزات و غمزات ابلیس، چون چنگ نیاز و افلاس درین عروه وثقى زد که: اعوذ باللّه من الشّیطان الرجیم، ابلیس را بطاعت و ایمان وى کار نه، و هیچ دشمن را در حمایتگاه او قرار نه.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ الایة چون توفیق در راه مرد آید کید شیطان در وى اثر نکند. در روزگار عمر خطاب جوانى از نماز خفتن بازگشته، زنى براه وى آمد، خود را بر وى عرضه کرد. او را در فتنه افکند و رفت. جوان بر اثر زن میرفت تا بدر سراى آن زن رسید. آنجا ساعتى توقف کرد. این آیت فرا زبان وى آمد: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ. چون این آیت برخواند، بیفتاد و بیهوش شد. آن زن در وى نگرست، او را بر آن حال دید، دلتنگ شد. کنیزک خود را برخواند، و هر دو او را برگرفتند، و بدر سراى آن جوان بردند، و او را بخوابانیدند، و خود بازگشتند. این جوان پدرى پیر داشت، بیرون آمد از سراى خویش، او را چنان دید برگرفت او را، و در خانه برد. چون بهوش باز آمد، پدر از حال وى پرسید، گفت: یا ابت لا تسئلنى. مپرس که مرا چه حال افتاد. آن گه قصه در گرفت. چون اینجا رسید که آیت بر خواند شهقهاى زد، در آن حال از دنیا بیرون شد کالبد خالى کرده. پس آن گه عمر خطاب را ازین قصّه خبر کردند بعد از دفن وى، گفت: چرا خبر نکردید پیش ازین تا من او را بدیدمى. آن گه برخاست و رفت تا بسر خاک وى، فنادى: یا فلان! «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ». سه بار گفت چنین، و از میان خاک جواب آمد سه بار: قد اعطانیهما ربّى یا عمر! وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ سماع حقیقت استماع قرآن است، و سماع روزگار مرد را بیش از آن زندگى دهد که روح قالب دهد. سماع چشمهایست که از میان دل برجوشد، و تربیت او از عین صدق است، و صدق مر سماع را چنان است که جرم آفتاب مر شعاع را، و تا ظلمات بشریّت از پیش دل برنخیزد، حقیقت آفتاب سماع روا نبود که بر صحراء سینه مرد تجلى کند. و بدان که سماع بر دو ضرب است: سماع عوام دیگر است و سماع خواصّ دیگر. حظّ عوام از سماع صوت است و نغمت آن، و حظّ خواص از سماع لطیفهایست میان صوت و معنى و اشارت آن. عوام سماع کنند بگوش سر و آلت تمییز و حرکت طباع، تا از غم برهند، و از شغل بیاسایند. خواص سماع کنند بنفسى مرده و دلى تشنه و نفسى سوخته، لا جرم بار آورد ایشان را نسیم انسى و یادگار ازلى و شادى جاودانى.
و گفتهاند: حقیقت سماع یادگار نداء قدیم است که روز میثاق از بارگاه جبروت و جناب احدیت روان گشت که: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»؟ بسمع بندگان پیوست، و ذوق آن بجان ایشان رسید. ندایى که مستودع آن در جهان است، و مستقر آن در جان است. آنچه شاهد است نشان است، و آنچه عبارت است عنوان است. آنچه در خبر گمان است، در وجود عیان است، هفت اندام رهى بنداء دوست نیوشان است، نداء دوست نه اکنونى است که جاودان است.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ یاد کنندگان اللَّه سه مرداند: یکى بزبان یاد کرد دل از آن بىخبر، یکى بزبان و دل یاد کرد امّا کارش بر خطر، که گفتهاند: «و المخلصون على خطر عظیم». یکى بزبان خاموش و دل درو مستغرق، چنان که پیر طریقت گفت: الهى! چه یاد کنم که خود همه یادم! من خرمن نشان خود فرا باد نهادم! و کیف اذکره من لست انساه؟! اى یادگار جانها! و یاد داشته دلها! و یاد کرده زبانها! بفضل خود ما را یاد کن، و بیاد لطفى ما را شاد کن.
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ اشارت است بنقطه جمع، «لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ» خبر است از نعت تفرقه. عندیت کرامت ایشان را اثبات کرده، و احکام عبودیت بر ایشان نگه داشته، تا بنده روان باشد میان جمع و تفرقت. جمع حقیقت را نشان است و تفرقت شریعت را بیان است. لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً اشارت بآن است، و اللَّه اعلم بالصّواب.
و فى بعض الآثار: یقول اللَّه تعالى: نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فأعطیتکم، بارزتمونى فأمهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم. فان رجعتم الى قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم.
بندگان من! رهیگان من! مرا بآواز خواندید، بلبّیک جواب دادم. از من نعمت خواستید عطا بخشیدم. به بیهوده بیرون آمدید مهلت دادم. فرمان من بگذاشتید رعایت از شما برنداشتم. معصیت کردید ستر بر شما نگه داشتم. با این همه گر بازآئید بپذیرم، ور برگردید باز آمدن را انتظار کنم. انا اجود الاجودین و اکرم الاکرمین.
و فى الخبر: اذا تاب الشیخ یقول اللَّه عزّ و جلّ: الان! اذ ذهبت قوتک، و تقطعت شهوتک. بلى انا ارحم الراحمین، بلى انا ارحم الراحمین.
چون این آیت فرو آمد که خُذِ الْعَفْوَ، رسول خدا دانست که عفو از خصائص سنت حق است جل جلاله، و خود گفته بود علیه الصلاة و السلام که: «المؤمن یأخذ من اللَّه خلقا حسنا».
این خلق نیکو از حق گرفت، و این سنت پسندیده بر دست گرفت تا بحدى رسید که روز احد آن چندان رنج و اذى دید از مشرکان، و با این همه میگفت: «اللّهمّ اهد قومى فانّهم لا یعلمون».
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مصطفى (ص) گفت: «رأیت عدوّ اللَّه ابلیس ناحلا مهموما، فقلت: یا عدوّ اللَّه! ممّ نحو لک؟ قال من صهیل فرس الغازى، و اذان المؤذّنین، و کسب درهم من الحلال، و قول العبد: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم.
آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم صلوات اللَّه و سلامه علیه گفت: وقتى آن سر اشقیا، مهجور مملکت، ابلیس را دیدم نزار و ضعیف و درمانده، سر بجیب مهجورى فرو برده، گفتم یا عدوّ اللَّه! این ضعف و نحافت تو از چیست؟ گفت: اى محمّد! این ضعف و گداختگى و درماندگى من از چهار چیز است. هر گه که از آن چهار چیز یکى روى نماید چنان گداخته شوم که نمک در آب گدازد، و شمع در آتش: یکى آواز اسب غازیان در صف جهاد با کافران. دوم آواز مؤذنان در وقت اذان. سوم کسب کردن حلال بشرط شریعت و مقتضى ایمان، چهارم گفتار بنده مؤمن که گوید: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم.
فرمان آمد که اى سیّد! هر که با دشمن حرب کند، زره باید و خفتان، جوشن و برگستوان خود و مغفر، خیل و لشکر. اى سیّد! امت تو در معرکه شیطان قرار گرفتهاند، فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ زره ایشان، إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ جوشن ایشان، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ خود ایشان، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ برگستوان ایشان. چون با زین سلاح و عدّت بحرب ابلیس آیند، لا جرم از وساوس و نزغات وى ایمن شوند: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا.
و در خبر است: «انّ لکلّ ملک حمى، و انّ حمى اللَّه محارمه».
هر پادشاهى را در دنیا حمایتگاهى است، و خداوند عالم را جل جلاله سه حمایتگاه است: یکى توحید و شهادت، چنان که گفت: لا اله الا اللَّه حصنى.
دیگر حرم مکّه: وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً. سه دیگر گفتار اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم. آهوى دشتى و مرغ هوایى که سایه حرم بر فرق وى افتاد از خصمان ایمن گشت، قال النّبیّ (ص): «مکة حرام بتحریم اللَّه، لا یختلى خلاها و لا یعضد شوکها و لا ینفّر صیدها».
توحید و شهادت محل حصن و امن پادشاه است عزّ جلاله. اگر زنّار دارى، بتپرستى، هزار سال بت را سجود برده و آتش پرستیده، چون یک قدم بر بساط توحید و شهادت نهاد از آتش عقوبت ایمن گشت، و مستحق رضوان اکبر شد.
قال النّبی (ص): «اذا قالوها عصموا منى دماءهم و اموالهم».
أَعُوذُ بِاللَّهِ حصار و حمایتگاه مولى است. هر بندهاى که فتنه دیو است و سخره شیطان، و در بند همزات و غمزات ابلیس، چون چنگ نیاز و افلاس درین عروه وثقى زد که: اعوذ باللّه من الشّیطان الرجیم، ابلیس را بطاعت و ایمان وى کار نه، و هیچ دشمن را در حمایتگاه او قرار نه.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ الایة چون توفیق در راه مرد آید کید شیطان در وى اثر نکند. در روزگار عمر خطاب جوانى از نماز خفتن بازگشته، زنى براه وى آمد، خود را بر وى عرضه کرد. او را در فتنه افکند و رفت. جوان بر اثر زن میرفت تا بدر سراى آن زن رسید. آنجا ساعتى توقف کرد. این آیت فرا زبان وى آمد: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ. چون این آیت برخواند، بیفتاد و بیهوش شد. آن زن در وى نگرست، او را بر آن حال دید، دلتنگ شد. کنیزک خود را برخواند، و هر دو او را برگرفتند، و بدر سراى آن جوان بردند، و او را بخوابانیدند، و خود بازگشتند. این جوان پدرى پیر داشت، بیرون آمد از سراى خویش، او را چنان دید برگرفت او را، و در خانه برد. چون بهوش باز آمد، پدر از حال وى پرسید، گفت: یا ابت لا تسئلنى. مپرس که مرا چه حال افتاد. آن گه قصه در گرفت. چون اینجا رسید که آیت بر خواند شهقهاى زد، در آن حال از دنیا بیرون شد کالبد خالى کرده. پس آن گه عمر خطاب را ازین قصّه خبر کردند بعد از دفن وى، گفت: چرا خبر نکردید پیش ازین تا من او را بدیدمى. آن گه برخاست و رفت تا بسر خاک وى، فنادى: یا فلان! «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ». سه بار گفت چنین، و از میان خاک جواب آمد سه بار: قد اعطانیهما ربّى یا عمر! وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ سماع حقیقت استماع قرآن است، و سماع روزگار مرد را بیش از آن زندگى دهد که روح قالب دهد. سماع چشمهایست که از میان دل برجوشد، و تربیت او از عین صدق است، و صدق مر سماع را چنان است که جرم آفتاب مر شعاع را، و تا ظلمات بشریّت از پیش دل برنخیزد، حقیقت آفتاب سماع روا نبود که بر صحراء سینه مرد تجلى کند. و بدان که سماع بر دو ضرب است: سماع عوام دیگر است و سماع خواصّ دیگر. حظّ عوام از سماع صوت است و نغمت آن، و حظّ خواص از سماع لطیفهایست میان صوت و معنى و اشارت آن. عوام سماع کنند بگوش سر و آلت تمییز و حرکت طباع، تا از غم برهند، و از شغل بیاسایند. خواص سماع کنند بنفسى مرده و دلى تشنه و نفسى سوخته، لا جرم بار آورد ایشان را نسیم انسى و یادگار ازلى و شادى جاودانى.
و گفتهاند: حقیقت سماع یادگار نداء قدیم است که روز میثاق از بارگاه جبروت و جناب احدیت روان گشت که: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»؟ بسمع بندگان پیوست، و ذوق آن بجان ایشان رسید. ندایى که مستودع آن در جهان است، و مستقر آن در جان است. آنچه شاهد است نشان است، و آنچه عبارت است عنوان است. آنچه در خبر گمان است، در وجود عیان است، هفت اندام رهى بنداء دوست نیوشان است، نداء دوست نه اکنونى است که جاودان است.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ یاد کنندگان اللَّه سه مرداند: یکى بزبان یاد کرد دل از آن بىخبر، یکى بزبان و دل یاد کرد امّا کارش بر خطر، که گفتهاند: «و المخلصون على خطر عظیم». یکى بزبان خاموش و دل درو مستغرق، چنان که پیر طریقت گفت: الهى! چه یاد کنم که خود همه یادم! من خرمن نشان خود فرا باد نهادم! و کیف اذکره من لست انساه؟! اى یادگار جانها! و یاد داشته دلها! و یاد کرده زبانها! بفضل خود ما را یاد کن، و بیاد لطفى ما را شاد کن.
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ اشارت است بنقطه جمع، «لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ» خبر است از نعت تفرقه. عندیت کرامت ایشان را اثبات کرده، و احکام عبودیت بر ایشان نگه داشته، تا بنده روان باشد میان جمع و تفرقت. جمع حقیقت را نشان است و تفرقت شریعت را بیان است. لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً اشارت بآن است، و اللَّه اعلم بالصّواب.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آمد بشما پندى از خداوند شما وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ و شفا و آسانى آن را که در دلها بود وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ (۵۷) و راه نمونى و مهربانى گرویدگان را.
قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ گوى بفضل خداى و رحمت او فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا بآن شاد باشید و خرّم هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۵۸) فضل خداى به است از آنچه شما گرد میکنید در دنیا.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ گوى چه بینید ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ آنچه اللَّه شما را فرستاد از آسمان از روزى فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالًا شما فرا ایستادید و از آن بخویشتن حرام ساختید و حلال ساختید قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ گوى اللَّه شما را دستورى داد أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ (۵۹) یا بر اللَّه دروغ مىسازید.
وَ ما ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ چه مىپندارند ایشان که بر خداى مىدروغ سازند یَوْمَ الْقِیامَةِ روز رستاخیز.
إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ اللَّه با فضل است بر مردمان وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ (۶۰) لکن بیشتر ایشان از اللَّه بآزادى نه اند نه با او آشنااند.
وَ ما تَکُونُ فِی شَأْنٍ در هیچ کار نباشى تو وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ و ازین قرآن هیچ چیز نخوانى وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ و هیچ کار نکنید إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً مگر ما بر شما گواه باشیم إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ آن گه که مىباشید در کار و میروید در آن وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ و دور نیست و غائب از خداوند تو مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ هام سنگ یک ذره فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ نه در زمین و نه در آسمان وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ و نه کم از ذرهاى و نه مه از آن إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۶۱) مگر که در نوشتهایست پیداى، روشن درست.
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ آگاه بید که اولیاى خدا آنند که باو گروند لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۶۲) ور ایشان فردا نه بیم است و نه اندوهگن باشند.
الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که باو بگرویدند وَ کانُوا یَتَّقُونَ (۶۳) و آزرم میداشتند و پرهیزگار بودند.
لهمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ ایشان را بشارت است درین جهان و در آن جهان تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ بدل کردن نیست سخنان خداى را و وعدهاى او رالِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۶۴) آنست پیروزى بزرگوار.
وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ اندوهگن مکناد ترا سخن ایشان إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً خدایى اللَّه راست بهمگى و توانایى در همه کار و توانستن با همه کس هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۶۵) او شنواست دانا.
أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ آگاه بید که اللَّه راست هر چه در آسمان و زمین چیز و کس است وَ ما یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَکاءَ بچه چیزى مىپىبرند ایشان که جز از اللَّه انبازان مىخوانند إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ بر چه اعتماد میکنند جز از پندار که پى مىبرند وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (۶۶) و جز از دروغ روشن که میگویند.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ اوست که شما را شب آفرید لِتَسْکُنُوا فِیهِ تا درو بیارامید وَ النَّهارَ مُبْصِراً و روز روشن آفرید تا درو بینند إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ در آن نشانهاى روشن است توانایى و دانایى اللَّه را لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ (۶۷) ایشان را که بشنوند.
قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً گفتند: که اللَّه فرزند گرفت سُبْحانَهُ پاکى و بى عیبى و بىفرزندى اللَّه راست هُوَ الْغَنِیُّ او بىنیاز است و پاک است لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ او راست هر چه در «هفت» آسمان و «هفت» زمین است إِنْ عِنْدَکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا نیست بنزدیک شما این سخن را هیچ عذر و هیچ حجت أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۶۸) بر خداى چیزى مىگویید که آن را ندانید.
قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ بگوى ایشان که بر خداى دروغ مىسازند لا یُفْلِحُونَ (۶۹) نیک نیابند.
مَتاعٌ فِی الدُّنْیا یک چند ایشان را درین جهان فرا دارند ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ و آن گه بازگشت ایشان با ما ثُمَّ نُذِیقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِیدَ و آن گه بچشانیم ایشان را عذاب سخت بِما کانُوا یَکْفُرُونَ (۷۰) بآنچه حق فرا مىپوشیدند و کافر مىشدند.
قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ گوى بفضل خداى و رحمت او فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا بآن شاد باشید و خرّم هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۵۸) فضل خداى به است از آنچه شما گرد میکنید در دنیا.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ گوى چه بینید ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ آنچه اللَّه شما را فرستاد از آسمان از روزى فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالًا شما فرا ایستادید و از آن بخویشتن حرام ساختید و حلال ساختید قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ گوى اللَّه شما را دستورى داد أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ (۵۹) یا بر اللَّه دروغ مىسازید.
وَ ما ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ چه مىپندارند ایشان که بر خداى مىدروغ سازند یَوْمَ الْقِیامَةِ روز رستاخیز.
إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ اللَّه با فضل است بر مردمان وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ (۶۰) لکن بیشتر ایشان از اللَّه بآزادى نه اند نه با او آشنااند.
وَ ما تَکُونُ فِی شَأْنٍ در هیچ کار نباشى تو وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ و ازین قرآن هیچ چیز نخوانى وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ و هیچ کار نکنید إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً مگر ما بر شما گواه باشیم إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ آن گه که مىباشید در کار و میروید در آن وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ و دور نیست و غائب از خداوند تو مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ هام سنگ یک ذره فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ نه در زمین و نه در آسمان وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ و نه کم از ذرهاى و نه مه از آن إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۶۱) مگر که در نوشتهایست پیداى، روشن درست.
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ آگاه بید که اولیاى خدا آنند که باو گروند لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۶۲) ور ایشان فردا نه بیم است و نه اندوهگن باشند.
الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که باو بگرویدند وَ کانُوا یَتَّقُونَ (۶۳) و آزرم میداشتند و پرهیزگار بودند.
لهمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ ایشان را بشارت است درین جهان و در آن جهان تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ بدل کردن نیست سخنان خداى را و وعدهاى او رالِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۶۴) آنست پیروزى بزرگوار.
وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ اندوهگن مکناد ترا سخن ایشان إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً خدایى اللَّه راست بهمگى و توانایى در همه کار و توانستن با همه کس هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۶۵) او شنواست دانا.
أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ آگاه بید که اللَّه راست هر چه در آسمان و زمین چیز و کس است وَ ما یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَکاءَ بچه چیزى مىپىبرند ایشان که جز از اللَّه انبازان مىخوانند إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ بر چه اعتماد میکنند جز از پندار که پى مىبرند وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (۶۶) و جز از دروغ روشن که میگویند.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ اوست که شما را شب آفرید لِتَسْکُنُوا فِیهِ تا درو بیارامید وَ النَّهارَ مُبْصِراً و روز روشن آفرید تا درو بینند إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ در آن نشانهاى روشن است توانایى و دانایى اللَّه را لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ (۶۷) ایشان را که بشنوند.
قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً گفتند: که اللَّه فرزند گرفت سُبْحانَهُ پاکى و بى عیبى و بىفرزندى اللَّه راست هُوَ الْغَنِیُّ او بىنیاز است و پاک است لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ او راست هر چه در «هفت» آسمان و «هفت» زمین است إِنْ عِنْدَکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا نیست بنزدیک شما این سخن را هیچ عذر و هیچ حجت أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۶۸) بر خداى چیزى مىگویید که آن را ندانید.
قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ بگوى ایشان که بر خداى دروغ مىسازند لا یُفْلِحُونَ (۶۹) نیک نیابند.
مَتاعٌ فِی الدُّنْیا یک چند ایشان را درین جهان فرا دارند ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ و آن گه بازگشت ایشان با ما ثُمَّ نُذِیقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِیدَ و آن گه بچشانیم ایشان را عذاب سخت بِما کانُوا یَکْفُرُونَ (۷۰) بآنچه حق فرا مىپوشیدند و کافر مىشدند.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ گفتهاند نام نوح سکن بود او را نام نوح نهادند لکثرة نیاحته على قومه بعد ما اغرقوا. قوم وى اولاد قابیل بودند چون بر ایشان دعا کرد تا رب العزّة ایشان را بطوفان غرق کرد نوح بعد از آن پشیمانى خورد و بر ایشان نوحه کرد و بسیار بگریست. از بس که بگریست و نوحه کرد او را نوح نام نهادند، و این نوحه کردن و گریستن وى بر قوم خویش از خبر هامة بن الهیم معلوم شد، و ذلک ما
روى عمر بن الخطاب قال: بینما نحن قعود مع رسول اللَّه (ص) على جبل من جبال تهامة اقبل شیخ بیده عصا فسلّم على النبىّ ص فردّ علیه السّلام و قال: من انت؟
قال: انا هامة بن الهیم بن لا قیس بن ابلیس فقال النّبی (ص) فما بینک و بین ابلیس الّا ابوان، فکم اتى لک من الدّهر؟ قال: قد افنیت الدّنیا عمرها الّا قلیلا، قال على ذلک کنت و انا غلام ابن اعوام أفهم الکلام و امرّ بالاکام و آمر بافساد الطّعام و قطع الارحام.
فقال النّبی (ص): بئس لعمر اللَّه الشیخ المتوسم و الشّاب المتلوم فقال ذرنى من الاستعذار انى تائب الى اللَّه عزّ و جلّ کنت مع نوح فى مسجده مع من آمن به من قومه فلم ازل اعاتبه على دعوته على قومه حتّى بکى علیهم و ابکانى، و قال: لا جرم انّى على ذلک من النّادمین و اعوذ باللّه ان اکون من الجاهلین. قال قلت: یا نوح انّى ممّن اشرک فى دم السّعید الشّهید هابیل بن آدم فهل تجد لى عند ربک من توبة؟ فقال یا هامة همّ بالخیر و افعله قبل الحسرة و النّدامة انّى قرأت فیما انزل اللَّه تعالى علىّ انّه لیس من عبد تاب الى اللَّه بالغ ذنبه ما بلغ الّا تاب اللَّه علیه، فقم و توضأ و اسجد للَّه قال: ففعلت فى ساعة ما امرنى به، قال فنودى ارفع رأسک فقد نزلت توبتک من السّماء قال فخررت للَّه ساجدا. و کنت مع هود فى مسجده مع من آمن به من قومه فلم ازل اعاتبه على دعوته على قومه حتى بکى علیهم و ابکانى، و قال: لا جرم انّى على ذلک من النّادمین و اعوذ باللّه ان اکون من الجاهلین. و کنت مع صالح فى مسجده مع من آمن به من قومه فلم ازل اعاتبه على دعوته على قومه حتى بکى علیهم و ابکانى و کلّهم یقول انا على ذلک من النّادمین و اعوذ باللّه ان اکون من الجاهلین. و کنت زوارا لیعقوب و کنت من یوسف بالمکان المبین. و کنت القى الیاس فى الاودیة و انا القاه الان و انّى لقیت موسى بن عمران و علّمنى التوریة و قال لى ان لقیت عیسى بن مریم فاقرءه منّى بالسّلام و انّ عیسى قال ان لقیت محمدا فاقرأه منّى السّلام فارسل رسول اللَّه (ص) عینیه فبکى ثمّ قال و على عیسى السّلام ما دامت الدّنیا و علیک السّلام یا هامة لادائک الامانة. قال هامة قلت یا رسول اللَّه افعل بى ما فعل موسى علّمنى التوریة قال فعلّمه رسول اللَّه الواقعة و المرسلات و عم یتساءلون و اذا الشمس کورت و المعوذتین و قل هو اللَّه احد و قال ارفع الینا حاجتک یا هامة و لا تدع زیارتنا. قال عمر بن الخطاب فقبض رسول اللَّه و لم ینعه الینا فلست ادرى ا حىّ هو ام میّت.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ اى اقرأ یا محمد على اهل مکة خبر نوح إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ و هم ولد قابیل إِنْ کانَ کَبُرَ اى عظم و ثقل عَلَیْکُمْ مَقامِی طول مکثى فیکم و تَذْکِیرِی و وعظى ایّاکم بِآیاتِ اللَّهِ بحججه و بیّناته و تخویفى ایّاکم عقوبة اللَّه فعزمتم على قتلى و طردى فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ فافعلوا ما شئتم و هو قوله فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ اى احکموا امرکم و اعزموا علیه و ادعوا شُرَکاءَکُمْ آلهتکم فاستعینوا بها لتجمع معکم. این سخن بر سبیل تهدید گفت ایشان را که در دل کنید و آهنگ کنید و کار سازید و انبازان خویش را یار گیرید، رویس از یعقوب فاجمعوا خواند بوصل، شرکاؤکم برفع اى فاجمعوا امرکم انتم و شرکاؤکم. کار و حیلت خود گرد کنید شما و انبازان شما همه ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً اى خفیّا مبهما من قولهم غمّ الهلال على النّاس، اذا اشکل علیهم یعنى لیکن امرکم غمّة ظاهرا منکشفا تتمکنون فیه ما شئتم لا کمن یکتم امرا و یخفیه فلا یقدر ان یفعل ما یرید ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ یعنى اقضوا ما انتم قاضون کقول السّحرة لفرعون فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ اى اعمل ما انت عامل وَ لا تُنْظِرُونِ لا تمهلونى و لا تؤخروا امرى. این آیت تقویت دل مصطفى است و تسلیت وى بآنچه رنج و اذى که از کافران و مشرکان قریش بوى میرسید، میگوید: یا محمد سبیل تو سبیل پیغامبران گذشته است، در نگر به نوح پیغامبر که چنان واثق بود بنصرت و معونت و تقویت ما که با قوم خویش میگفت: شما هر چه توانید از کید و مکر خویش در قصد قتل من بسازید و آشکارانه پنهان در آن بکوشید و مرا هیچ درنگ مدهید اگر بر من دست یابید و خدایان خویش را بیارى گیرید این همه بآن گفت که دانست که دریشان نفع و ضر نیست و جز بارادت و مشیّت اللَّه هیچ چیز نیست و وعده دادن بنصرت پیغامبران راست است که در آن خلف نیست.
فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ اى اعرضتم عن قولى و ابیتم ان تقبلوا نصحى فَما سَأَلْتُکُمْ على الدّعوة و تبلیغ الرّسالة مِنْ أَجْرٍ جعل و عوض اى فَما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فاوجب التولّى او فاتنى ذلک الاجر بتولیکم إِنْ أَجْرِیَ اى ما اجرى و ثوابى، إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ المستمسکین لامر اللَّه.
فَکَذَّبُوهُ یعنى نوحا فَنَجَّیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ اى جعلنا الّذین معه فى الفلک سکان الارض خلفاء عن الهالکین. وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الّذین انذرتهم الرّسل فلم یؤمنوا منذرین در همه قرآن ایشاناند که آگاه کردند و نپذیرفتند و بترسانیدند و نترسیدند.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ اى من بعد نوح رُسُلًا إِلى قَوْمِهِمْ یعنى هودا و صالحا و شعیبا فَجاؤُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بالامر و النّهى و الدّلالات الواضحات فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا اى هؤلاء الآخرون بِما کَذَّبُوا بِهِ اوّلوهم مِنْ قَبْلُ و قد علموا انّ اللَّه سبحانه اغرقهم بتکذیبهم. میگوید: کافران پسین بر آن نیستند که ایمان آرند و تصدیق کنند آنچه کافران پیشین یعنى قوم نوح تکذیب کردند، و میدانند که غرق و هلاک ایشان بکفر و ضلالت بود و تکذیب پیغامبران و آن گه در کفر و تکذیب بر پى ایشان میروند از آن که در علم اللَّه کافراناند و در حکم ازل بیگانگان. و گفتهاند معنى آیت آنست که کافران روز میثاق اگر چه بزبان اقرار دادند، تکذیب پیغامبران در دل داشتند بعد از آن چون اللَّه پیغامبران را فرستاد کافران بر آن نبودند که ایشان را تصدیق کنند بخلاف آن تکذیب که آن روز در دل داشتند و در لوح محفوظ هم چنان نبشتند.
کَذلِکَ اى کما طبعنا على قلوبهم نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ المجاوزین امر اللَّه ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ اى من بعد هلاکهم مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ و هو الولید بن مصعب وَ مَلَائِهِ اى اشراف قومه بِآیاتِنا التّسع فَاسْتَکْبَرُوا تعظّموا ان یجیبوه الى الایمان وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ مشرکین یقال اجرم اى اتى بالجرم و اکتسب الجرم و هو الذّنب العظیم، الّذى یقطع الوصلة من جرمه اى قطعه.
فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ اتاهم بالرّسالة مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا الّذى آتینا به لَسِحْرٌ مُبِینٌ اى بین. میگوید: چون موسى پیغام رسانید. و رسالت حقّ بگزارد قوم وى گفتند این سحرى روشن است، پر دیوى پیدا. موسى ایشان را جواب داد أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ الّذى اتاکم من عند اللَّه سحر. سخنى راست و کارى درست که بشما آمد، از نزدیک خدا مىگویید که سحر است آن گه موسى گفت أَ سِحْرٌ هذا وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ کقول اللَّه تعالى أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ موسى گفت: کیف یکون هذا سحرا و السّاحر لا یفلح اى لا یفوز بما یرید و لا یفلح فى الدّنیا و الآخرة. چون تواند بود که این سحر است و ساحر هرگز بمراد نرسد و در دنیا و آخرت فلاح نیابد و آمن نبود قالُوا أَ جِئْتَنا فرعون و قوم او موسى را گفتند أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا لتصدّنا عَمَّا کان بعید آباءَنا و کانت لفرعون اصنام صغار صنعها لهم و امرهم بعبادتها وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیاءُ اى الملک و العزّ و السّلطان فى ارض مصر و قرأ ابو بکر یکون، بالیاء وَ ما نَحْنُ لَکُما بِمُؤْمِنِینَ.
قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِی بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ
این قصه مبسوط است شرح آن جایها در قرآن. فَلَمَّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ. اى الّذى جئتم به سحر على وجه الاخبار. برین قرائت موضع ما رفع است بابتدا و جِئْتُمْ بِهِ من صلته و السّحر خبر الابتداء و دخلت الالف و الّلام السّحر لانّه جواب کلام سبق. این جواب ایشان است که گفتند إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ آنچه تو آوردى یا موسى سحر است، موسى جواب داد و گفت نه چنانست که شما مىگویید. بلکه سحر آنست که شما آوردید و بر قرائت ابو جعفر و ابو عمر آلسّحر بهمزة ممدودة بر معنى استخبار ماى ابتداست و جِئْتُمْ بِهِ خبر ابتدا و سخن اینجا بریده گشت میگوید بر سیل توبیخ اىّ شىء جئتم به؟ چه چیز است این که آوردید و ساختید؟ پس گوید بابتدا السّحر و اینجا وقف کند و جواب وى محذوف بود تقدیره آلسّحر هو الّذى جئتم به، سحر است آنچه شما آوردید إِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ آرى اللَّه آن را تباه کند، نیست گرداند. إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ بل یمحقه و یظهر فضیحة صاحبه وَ یُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ یظهره بالدّلائل الواضحة بِکَلِماتِهِ اى بوعده و بامره وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ.
فَما آمَنَ لِمُوسى إِلَّا ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ گرویدگان بموسى در آن زمان همه نوجوانان بودند در ایّام استضعاف و تسخیر فرعون زاده بودند بموسى مىگرویدند بر بیم و ترس از فرعون و قوم او که ایشان را بعذاب از دین باز پس آرد که فرعون مردى گردنکش بود متکبّر و متطاول در زمین مصر، گزاف کار گزاف گویى، و گزاف کارى وى آن بود که بنده بود و دعوى خدایى کرد. ابن عباس گفت إِلَّا ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ یعنى من قوم موسى من بنى اسرائیل و کانوا ستّمائة الف و ذلک انّ یعقوب رکب الى مصر فى اثنین و سبعین انسانا فتوالدوا بمصر حتّى بلغوا ستّمائة الف. کلبى و جماعتى مفسّران گفتند: مِنْ قَوْمِهِ این ها، با فرعون شود و معنى ذریّة آنست که نفرى اندک از قوم فرعون بموسى بگرویدند و هم امرأة فرعون و مؤمن آل فرعون و خازن فرعون و ما شطته. و گفتهاند: هفتاد کس بودند از آل فرعون که مادران ایشان از بنى اسرائیل بودند و پدران ایشان قبطیان فجعل الرّجل یتبع امّه و اخواله. قال الفراء سمّوا ذرّیة لانّ آباءهم کانوا من القبط و امّهاتهم من بنى اسرائیل کما یقال: لاولاد فارس الذین سقطوا الى الیمن الأبناء لانّ امّهاتهم من غیر جنس آبائهم، یرید الفراء انّهم یسمّون ذریّة و هم رجال مذکورون لهذا المعنى قال الفراء و انما قال عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ فذکر بالجمع و فرعون واحد لانّ الملک اذا ذکر یفهم منه هو و اصحابه کما یقال قدم الخلیفة یراد هو و من معه و یجوز ان یکون اراد ب: فرعون آل فرعون کقوله وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ و نظائرها.
قوله: وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِی الْأَرْضِ هذا کقوله: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ و إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ و لهذا قال تعالى فى موضع آخر تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً. قالَ مُوسى لمؤمنى قومه یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا ثمّ دعوا فقالوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ اى لا تطهرهم و لا تسلّطهم علینا فیروا انّهم خیر منّا فیزدادوا طغیانا و یقولوا لو کانوا على حقّ ما سلّطنا علیهم فیفتتنوا و قال مجاهد لا تعذبنا بعذاب من عندک فیقول قوم فرعون لو کانوا على حقّ لما عذّبوا و یظنّوا انّهم خیر منّا فیفتتنوا و قیل لا تسلّطهم علینا فنرتاب وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِکَ مِنَ الْقَوْمِ الْکافِرِینَ
قال النبى ص: «الرّاحمون یرحمهم الرّحمن ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السماء»
و قال ص: «لما قضى اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده فوق العرش انّ رحمتى غلبت غضبى»
قوله لما قضى اللَّه الخلق اى خلقهم کقوله فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ اى خلقهنّ و روى انّ رسول اللَّه ص کان فى بعض الاسفار فمرّ بامرأة تخبز و معها صبىّ لها فقیل لها انّ رسول اللَّه ص یمرّ فجاءت و قالت یا رسول اللَّه بلغنى انک قلت انّ اللَّه سبحانه ارحم بعبده من الوالدة بولدها فهو کما قیل لى فقال: نعم. فقالت: فانّ الامّ لا تلقى ولدها فى هذا التّنور فبکى رسول اللَّه ص فقال: انّ اللَّه لا یعذب بالنّار الّا من انف ان یقول لا اله الّا اللَّه و فى بعض کتب اللَّه یا بن آدم کما ترحم کذلک ترحم و کیف ترجو ان یرحمک اللَّه و انت لا ترحم النّاس.
روى عمر بن الخطاب قال: بینما نحن قعود مع رسول اللَّه (ص) على جبل من جبال تهامة اقبل شیخ بیده عصا فسلّم على النبىّ ص فردّ علیه السّلام و قال: من انت؟
قال: انا هامة بن الهیم بن لا قیس بن ابلیس فقال النّبی (ص) فما بینک و بین ابلیس الّا ابوان، فکم اتى لک من الدّهر؟ قال: قد افنیت الدّنیا عمرها الّا قلیلا، قال على ذلک کنت و انا غلام ابن اعوام أفهم الکلام و امرّ بالاکام و آمر بافساد الطّعام و قطع الارحام.
فقال النّبی (ص): بئس لعمر اللَّه الشیخ المتوسم و الشّاب المتلوم فقال ذرنى من الاستعذار انى تائب الى اللَّه عزّ و جلّ کنت مع نوح فى مسجده مع من آمن به من قومه فلم ازل اعاتبه على دعوته على قومه حتّى بکى علیهم و ابکانى، و قال: لا جرم انّى على ذلک من النّادمین و اعوذ باللّه ان اکون من الجاهلین. قال قلت: یا نوح انّى ممّن اشرک فى دم السّعید الشّهید هابیل بن آدم فهل تجد لى عند ربک من توبة؟ فقال یا هامة همّ بالخیر و افعله قبل الحسرة و النّدامة انّى قرأت فیما انزل اللَّه تعالى علىّ انّه لیس من عبد تاب الى اللَّه بالغ ذنبه ما بلغ الّا تاب اللَّه علیه، فقم و توضأ و اسجد للَّه قال: ففعلت فى ساعة ما امرنى به، قال فنودى ارفع رأسک فقد نزلت توبتک من السّماء قال فخررت للَّه ساجدا. و کنت مع هود فى مسجده مع من آمن به من قومه فلم ازل اعاتبه على دعوته على قومه حتى بکى علیهم و ابکانى، و قال: لا جرم انّى على ذلک من النّادمین و اعوذ باللّه ان اکون من الجاهلین. و کنت مع صالح فى مسجده مع من آمن به من قومه فلم ازل اعاتبه على دعوته على قومه حتى بکى علیهم و ابکانى و کلّهم یقول انا على ذلک من النّادمین و اعوذ باللّه ان اکون من الجاهلین. و کنت زوارا لیعقوب و کنت من یوسف بالمکان المبین. و کنت القى الیاس فى الاودیة و انا القاه الان و انّى لقیت موسى بن عمران و علّمنى التوریة و قال لى ان لقیت عیسى بن مریم فاقرءه منّى بالسّلام و انّ عیسى قال ان لقیت محمدا فاقرأه منّى السّلام فارسل رسول اللَّه (ص) عینیه فبکى ثمّ قال و على عیسى السّلام ما دامت الدّنیا و علیک السّلام یا هامة لادائک الامانة. قال هامة قلت یا رسول اللَّه افعل بى ما فعل موسى علّمنى التوریة قال فعلّمه رسول اللَّه الواقعة و المرسلات و عم یتساءلون و اذا الشمس کورت و المعوذتین و قل هو اللَّه احد و قال ارفع الینا حاجتک یا هامة و لا تدع زیارتنا. قال عمر بن الخطاب فقبض رسول اللَّه و لم ینعه الینا فلست ادرى ا حىّ هو ام میّت.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ اى اقرأ یا محمد على اهل مکة خبر نوح إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ و هم ولد قابیل إِنْ کانَ کَبُرَ اى عظم و ثقل عَلَیْکُمْ مَقامِی طول مکثى فیکم و تَذْکِیرِی و وعظى ایّاکم بِآیاتِ اللَّهِ بحججه و بیّناته و تخویفى ایّاکم عقوبة اللَّه فعزمتم على قتلى و طردى فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ فافعلوا ما شئتم و هو قوله فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ اى احکموا امرکم و اعزموا علیه و ادعوا شُرَکاءَکُمْ آلهتکم فاستعینوا بها لتجمع معکم. این سخن بر سبیل تهدید گفت ایشان را که در دل کنید و آهنگ کنید و کار سازید و انبازان خویش را یار گیرید، رویس از یعقوب فاجمعوا خواند بوصل، شرکاؤکم برفع اى فاجمعوا امرکم انتم و شرکاؤکم. کار و حیلت خود گرد کنید شما و انبازان شما همه ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً اى خفیّا مبهما من قولهم غمّ الهلال على النّاس، اذا اشکل علیهم یعنى لیکن امرکم غمّة ظاهرا منکشفا تتمکنون فیه ما شئتم لا کمن یکتم امرا و یخفیه فلا یقدر ان یفعل ما یرید ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ یعنى اقضوا ما انتم قاضون کقول السّحرة لفرعون فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ اى اعمل ما انت عامل وَ لا تُنْظِرُونِ لا تمهلونى و لا تؤخروا امرى. این آیت تقویت دل مصطفى است و تسلیت وى بآنچه رنج و اذى که از کافران و مشرکان قریش بوى میرسید، میگوید: یا محمد سبیل تو سبیل پیغامبران گذشته است، در نگر به نوح پیغامبر که چنان واثق بود بنصرت و معونت و تقویت ما که با قوم خویش میگفت: شما هر چه توانید از کید و مکر خویش در قصد قتل من بسازید و آشکارانه پنهان در آن بکوشید و مرا هیچ درنگ مدهید اگر بر من دست یابید و خدایان خویش را بیارى گیرید این همه بآن گفت که دانست که دریشان نفع و ضر نیست و جز بارادت و مشیّت اللَّه هیچ چیز نیست و وعده دادن بنصرت پیغامبران راست است که در آن خلف نیست.
فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ اى اعرضتم عن قولى و ابیتم ان تقبلوا نصحى فَما سَأَلْتُکُمْ على الدّعوة و تبلیغ الرّسالة مِنْ أَجْرٍ جعل و عوض اى فَما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فاوجب التولّى او فاتنى ذلک الاجر بتولیکم إِنْ أَجْرِیَ اى ما اجرى و ثوابى، إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ المستمسکین لامر اللَّه.
فَکَذَّبُوهُ یعنى نوحا فَنَجَّیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ اى جعلنا الّذین معه فى الفلک سکان الارض خلفاء عن الهالکین. وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الّذین انذرتهم الرّسل فلم یؤمنوا منذرین در همه قرآن ایشاناند که آگاه کردند و نپذیرفتند و بترسانیدند و نترسیدند.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ اى من بعد نوح رُسُلًا إِلى قَوْمِهِمْ یعنى هودا و صالحا و شعیبا فَجاؤُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بالامر و النّهى و الدّلالات الواضحات فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا اى هؤلاء الآخرون بِما کَذَّبُوا بِهِ اوّلوهم مِنْ قَبْلُ و قد علموا انّ اللَّه سبحانه اغرقهم بتکذیبهم. میگوید: کافران پسین بر آن نیستند که ایمان آرند و تصدیق کنند آنچه کافران پیشین یعنى قوم نوح تکذیب کردند، و میدانند که غرق و هلاک ایشان بکفر و ضلالت بود و تکذیب پیغامبران و آن گه در کفر و تکذیب بر پى ایشان میروند از آن که در علم اللَّه کافراناند و در حکم ازل بیگانگان. و گفتهاند معنى آیت آنست که کافران روز میثاق اگر چه بزبان اقرار دادند، تکذیب پیغامبران در دل داشتند بعد از آن چون اللَّه پیغامبران را فرستاد کافران بر آن نبودند که ایشان را تصدیق کنند بخلاف آن تکذیب که آن روز در دل داشتند و در لوح محفوظ هم چنان نبشتند.
کَذلِکَ اى کما طبعنا على قلوبهم نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ المجاوزین امر اللَّه ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ اى من بعد هلاکهم مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ و هو الولید بن مصعب وَ مَلَائِهِ اى اشراف قومه بِآیاتِنا التّسع فَاسْتَکْبَرُوا تعظّموا ان یجیبوه الى الایمان وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ مشرکین یقال اجرم اى اتى بالجرم و اکتسب الجرم و هو الذّنب العظیم، الّذى یقطع الوصلة من جرمه اى قطعه.
فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ اتاهم بالرّسالة مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا الّذى آتینا به لَسِحْرٌ مُبِینٌ اى بین. میگوید: چون موسى پیغام رسانید. و رسالت حقّ بگزارد قوم وى گفتند این سحرى روشن است، پر دیوى پیدا. موسى ایشان را جواب داد أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ الّذى اتاکم من عند اللَّه سحر. سخنى راست و کارى درست که بشما آمد، از نزدیک خدا مىگویید که سحر است آن گه موسى گفت أَ سِحْرٌ هذا وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ کقول اللَّه تعالى أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ موسى گفت: کیف یکون هذا سحرا و السّاحر لا یفلح اى لا یفوز بما یرید و لا یفلح فى الدّنیا و الآخرة. چون تواند بود که این سحر است و ساحر هرگز بمراد نرسد و در دنیا و آخرت فلاح نیابد و آمن نبود قالُوا أَ جِئْتَنا فرعون و قوم او موسى را گفتند أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا لتصدّنا عَمَّا کان بعید آباءَنا و کانت لفرعون اصنام صغار صنعها لهم و امرهم بعبادتها وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیاءُ اى الملک و العزّ و السّلطان فى ارض مصر و قرأ ابو بکر یکون، بالیاء وَ ما نَحْنُ لَکُما بِمُؤْمِنِینَ.
قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِی بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ
این قصه مبسوط است شرح آن جایها در قرآن. فَلَمَّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ. اى الّذى جئتم به سحر على وجه الاخبار. برین قرائت موضع ما رفع است بابتدا و جِئْتُمْ بِهِ من صلته و السّحر خبر الابتداء و دخلت الالف و الّلام السّحر لانّه جواب کلام سبق. این جواب ایشان است که گفتند إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ آنچه تو آوردى یا موسى سحر است، موسى جواب داد و گفت نه چنانست که شما مىگویید. بلکه سحر آنست که شما آوردید و بر قرائت ابو جعفر و ابو عمر آلسّحر بهمزة ممدودة بر معنى استخبار ماى ابتداست و جِئْتُمْ بِهِ خبر ابتدا و سخن اینجا بریده گشت میگوید بر سیل توبیخ اىّ شىء جئتم به؟ چه چیز است این که آوردید و ساختید؟ پس گوید بابتدا السّحر و اینجا وقف کند و جواب وى محذوف بود تقدیره آلسّحر هو الّذى جئتم به، سحر است آنچه شما آوردید إِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ آرى اللَّه آن را تباه کند، نیست گرداند. إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ بل یمحقه و یظهر فضیحة صاحبه وَ یُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ یظهره بالدّلائل الواضحة بِکَلِماتِهِ اى بوعده و بامره وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ.
فَما آمَنَ لِمُوسى إِلَّا ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ گرویدگان بموسى در آن زمان همه نوجوانان بودند در ایّام استضعاف و تسخیر فرعون زاده بودند بموسى مىگرویدند بر بیم و ترس از فرعون و قوم او که ایشان را بعذاب از دین باز پس آرد که فرعون مردى گردنکش بود متکبّر و متطاول در زمین مصر، گزاف کار گزاف گویى، و گزاف کارى وى آن بود که بنده بود و دعوى خدایى کرد. ابن عباس گفت إِلَّا ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ یعنى من قوم موسى من بنى اسرائیل و کانوا ستّمائة الف و ذلک انّ یعقوب رکب الى مصر فى اثنین و سبعین انسانا فتوالدوا بمصر حتّى بلغوا ستّمائة الف. کلبى و جماعتى مفسّران گفتند: مِنْ قَوْمِهِ این ها، با فرعون شود و معنى ذریّة آنست که نفرى اندک از قوم فرعون بموسى بگرویدند و هم امرأة فرعون و مؤمن آل فرعون و خازن فرعون و ما شطته. و گفتهاند: هفتاد کس بودند از آل فرعون که مادران ایشان از بنى اسرائیل بودند و پدران ایشان قبطیان فجعل الرّجل یتبع امّه و اخواله. قال الفراء سمّوا ذرّیة لانّ آباءهم کانوا من القبط و امّهاتهم من بنى اسرائیل کما یقال: لاولاد فارس الذین سقطوا الى الیمن الأبناء لانّ امّهاتهم من غیر جنس آبائهم، یرید الفراء انّهم یسمّون ذریّة و هم رجال مذکورون لهذا المعنى قال الفراء و انما قال عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ فذکر بالجمع و فرعون واحد لانّ الملک اذا ذکر یفهم منه هو و اصحابه کما یقال قدم الخلیفة یراد هو و من معه و یجوز ان یکون اراد ب: فرعون آل فرعون کقوله وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ و نظائرها.
قوله: وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِی الْأَرْضِ هذا کقوله: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ و إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ و لهذا قال تعالى فى موضع آخر تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً. قالَ مُوسى لمؤمنى قومه یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا ثمّ دعوا فقالوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ اى لا تطهرهم و لا تسلّطهم علینا فیروا انّهم خیر منّا فیزدادوا طغیانا و یقولوا لو کانوا على حقّ ما سلّطنا علیهم فیفتتنوا و قال مجاهد لا تعذبنا بعذاب من عندک فیقول قوم فرعون لو کانوا على حقّ لما عذّبوا و یظنّوا انّهم خیر منّا فیفتتنوا و قیل لا تسلّطهم علینا فنرتاب وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِکَ مِنَ الْقَوْمِ الْکافِرِینَ
قال النبى ص: «الرّاحمون یرحمهم الرّحمن ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السماء»
و قال ص: «لما قضى اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده فوق العرش انّ رحمتى غلبت غضبى»
قوله لما قضى اللَّه الخلق اى خلقهم کقوله فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ اى خلقهنّ و روى انّ رسول اللَّه ص کان فى بعض الاسفار فمرّ بامرأة تخبز و معها صبىّ لها فقیل لها انّ رسول اللَّه ص یمرّ فجاءت و قالت یا رسول اللَّه بلغنى انک قلت انّ اللَّه سبحانه ارحم بعبده من الوالدة بولدها فهو کما قیل لى فقال: نعم. فقالت: فانّ الامّ لا تلقى ولدها فى هذا التّنور فبکى رسول اللَّه ص فقال: انّ اللَّه لا یعذب بالنّار الّا من انف ان یقول لا اله الّا اللَّه و فى بعض کتب اللَّه یا بن آدم کما ترحم کذلک ترحم و کیف ترجو ان یرحمک اللَّه و انت لا ترحم النّاس.