عبارات مورد جستجو در ۱۱۸۹ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١۶
اهل دنیا سه فرقه بیش نیند
چون طعام اند و همچو دارو و درد
فرقه ئی چون طعام در خورند
که از ایشان گزیر نتوان کرد
باز جمعی چو داروی دردند
که بدان گه گهست حاجت مرد
باز جمعی چو درد با ضررند
تا توانی بگرد درد مگرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١٨
اگر اقلیم قناعت شودت زیر نگین
پادشاهان جهان جمله گدای تو شوند
دست نفس تو چو کوته شود از شاخ مراد
عارفان طالب خاک کف پای تو شوند
از طمع روی بگردان و قناعت بگزین
تا بزرگان جهان طالب رای تو شوند
پیشه کن جود و تواضع که بتحقیق و یقین
عالم معتقد صدق و صفای تو شوند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٢۶
ایدل آسوده همی باش که باکی نبود
گر بروی تو حسودی بحسد می نگرد
صبر کن بر حسد و حاسد و دلشاد بزی
کان بد اندیش خود از رنج حسد جان نبرد
غم مخور کز حسد آتشکده ئی شد دل او
که گهی برق زند صاعقه اندر گذرد
آتش ار هیچ نیابد که خورش سازد از آن
کارش اینست که خون دل خود را بخودد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٢٩
اقبال را بقا نبود دل بر او مبند
عمری که در غرور گذاری هبا بود
ور نیست باورت ز من اینک تو خود ببین
اقبال را چو قلب کنی لابقا بود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٣۶
بدان گروه بخندد خرد که بر بدنی
که روح دامن ازو درکشید میگریند
همه مسافر و آنگه ز جهل خویش مقیم
بر آنکه پیش بمنزل رسید میگریند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٣٨
بزیارت بر اصحاب مناصب کم رو
گر نخواهی که ز اعزاز تو چیزی کاهند
همچو باران که نخواهند که بسیار شود
ور نیاید ز خدایش بتضرع خواهند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۵۶
ترا فضل بر دیگران بیش از آن نیست
که تو میدهی چیز و او میستاند
چو ندهی و نستاند آن فضل بر خاست
چو اوئی و بر او چه رجحان بماند
طمع چون بریدم من از مال خواجه
زنش غر که خود را کم از خواجه داند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۶٢
چه گویم گردش گردون دون را
که خس را بر سر اوج آسمان برد
جوانمردان و آدم زادگان را
ز بهر نانشان آب از رخان برد
کسان را داد مال و جاه دنیا
که ننگ آید مرا خود نامشان برد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٧٠
چون جامه چرمین شمرم صحبت نادان
زیرا که گران باشد و تن گرم ندارد
از صحبت نادان بترت نیز بگویم
خویشی که توانگر شد و آزرم ندارد
زین هر دو بتر دان تو شهی را که در اقلیم
با خنجر خونریز دل نرم ندارد
زین هر سه بتر نیز بگویم که چه باشد
پیری که جوانی کند و شرم ندارد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٧٨
در باب من ز روی حسد یک دو نا شناس
دمها زدند و کوره تزویر تافتند
بر کارگاه خبث طبیعت که هستشان
یکچند سال حلیت تلبیس بافتند
تا در شب ضلال بسعی کمان چرخ
موی غرض بناوک حیلت شکافتند
ظنشان چنان فتاد که غمها به من رسد
از بسکه بهر غمز بهر سو شتافتند
رغما لا نفهم همه نیکی بمن رسید
و ایشان جزای فعل بد خویش یافتند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٨٩
در جهان کهن از عامه نو کیسه بسی است
که یکی ز آنهمه بر خوان پدر کاسه ندید
دست کفچه مکن ایدل که ترا خوان ننهد
آنکه خود را بجز از کاسه سر کاسه ندید
مطلب جود از انکس که همه عمر ز بخل
دست همکاسه جز از صورت بر کاسه ندید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣١٨
هر که را داد نعمتی ایزد
او ازو نی چشاند و نه چشد
ملک الموت را بقا بادا
تا ز قهرش بیکنفس باشد
وانکه آنرا بسان جان دارد
بستاند بدیگری بخشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٢١
غلام همت آنم که همچو باد سحر
ز بار معصیت خود چو بید میلرزد
بگوی زاهد مغرور را که مدت عمر
برسم اهل ریا طاعتی همی ورزد
که بیش رنجه مدار و مرنج بهر جنان
که دیده ئی پس مردن ز خاک سر بر زد
بخاکپای قناعت که نزد ابن یمین
جهان به رنجش آزاده ئی نمیارزد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣۶
کسیکه اهل خرد باشد آن سزد از وی
که همچو روغن از آب از شراب بگریزد
ور اتفاق فتد ساعتیش با احباب
که بی حجاب به بنت العنب در آویزد
اگر ضعیف شرابست اندکی نوشد
و گر نه مزج کند ورنه زود برخیزد
ز نیکنامی و مردی فتاده باشد دور
بر اینکه ابن یمین گفت چونکه بستیزد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧۴
هر کرا با خود مصاحب میکنی
بنگرش تا خویشتن چون میزید
گر بقدر حال سامانیش هست
میل او کن کو بقانون میزید
ور نباشد رونقی در کار او
ز آنکه حد-اوست افزون میزید
سالها گر تربیت خواهیش کرد
همچنان باشد که اکنون میزید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨١
همی شد رهی دی بنزد بزرگی
بدان تا دمی حق صحبت گذارد
یکی گفت ضایع چرا میکنی عمر
چگونه کسی تخم در شوره کارد
برو ترک او گیرو بنشین بکنجی
که این صحبت الا ندامت نیارد
نه او خود رساند بتو هیچ خیری
نه شر کسی از تو هم باز دارد
خردمند ازینگونه کس را که او هست
وجود و عدم هر دو یکسان شمارد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠۵
باشد لئیم در نظر عقل چون شبه
بیقیمت و کریم بود پر بها چو در
چون قدر هر یکی بر دانا مقررست
بشنو نصیحتی ز من ای نامدار حر
با مردم کریم بپیوند و دوست باش
وز مردم لئیم چو از دشمنان ببر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢٣
در باب تواضع آنچه دانی
با خلق جهان بجای می آر
کافزوده کند ترا تواضع
نزدیک کریم طبع مقدار
اما چو لئیم طبع باشد
افتد ز تواضعت به پندار
بروی نظر از تکبر افکن
و آن جزء ادب تمام بشمار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٣٨
صاحبا بنده اگر جرمی کرد
ناوک قهر تو در شست مگیر
ور بمستی ادبی کوش نداشت
خرده زو نیست و گر هست مگیر
بشنو از شعر امیر الشعراء
یکدو بیت و سخنش پست مگیر
مست گوید همه بیهوده سخن
سخن مست تو بر مست مگیر
هر که او گیرد بر دست شراب
هر چه او گیرد بر دست مگیر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۵٣
من نیم در بند افزونی طلب کردن ولی
رأی شه داند که باشد از کفافی ناگزیر
چون ترا بر مرد خواهد داد ایزد دسترس
پایمردی کن بلطف ابن یمین را دستگیر