عبارات مورد جستجو در ۸۹۹ گوهر پیدا شد:
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
دست تو، کزو گنج گهر می زاید
بحری است، که یک دم از سخاناساید
وز باد، سماع اگر بجنبد شاید
کز جنبش باد، بحر در موج آید
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
بر شاخ شکر، لعل تو دُرها پرورد
بر چهره ی من، مهر تو زرها پرورد
عُمان عقیق موج، یعنی چشمم
از بهر نثار تو، گهرها پرورد
سید حسن غزنوی : قصاید
شمارهٔ ۹۶
برآنم که امروز چون داد خواهی
نهم قصه ای در چنین بارگاهی
ببارم ز پالونه دیده آبی
برآرم ز آیینه سینه آهی
کس این قصه ننهد ولیکن توان خورد
چنین توشه برسر شاه راهی
جهاندار شاها چو رای بلندت
بیفزود من بنده را پایگاهی
چو عیسی به کیوان پریدم ز خاکی
چو یوسف به ایوان رسیدم ز چاهی
بر آن داشت او یار بی مایه را
که جوید ز خصمیش آبی و جاهی
فرو جمله گردد ز اشعار بنده
سه قطعه ز مدح تو چون پادشاهی
برون برد در هر سه نام دگر کس
درآورد و در نشر این بود ماهی
زده بیت یا صد مرا خود چه نقصان
ز کهدان جمشید کم گیر گاهی
ولیکن به حق خدائی که بر حق
بپرورد شاهی چو بهرام شاهی
بیفزود از فرق او تاج قدری
بیاراست از ذات او صدر گاهی
کزین گونه مکری بدین نوع غدری
نکرده است هیچ آدمی هیچ گاهی
برون برد زینی برآورد شینی
چون زینها که گفتم ندارد گناهی
نه چون من بود هر که دارد ثنائی
نه در تو رسد هر که یابد کلاهی
چه ماند به طاوس اگر زشت مرغی
نهد چون مگس بر سفیدی سیاهی
مرا از ثناهای خورشید ذاتت
بر این نیست جز صبح صادق گواهی
در ابواب علمم هنوز اختلافی
در انواع فضلم هنوز اشتباهی
تو شاها میندیش ازینها که گفتم
همان دان که هستم یکی داد خواهی
من از خاندان مانده مظلوم و آنگه
همه ذمیان را به عدلت پناهی
برای رضای خدائی که دادت
چو افلاک ملکی چو انجم سپاهی
که تنبیه او را به جائی رسانی
کزو عالمی را بود انتباهی
به اقبال خود سرخ رویم همی کن
که بنده گل و رای شاهی است ماهی
چو باغ هنر یافت جوئی ز آبی
نباید که سربرکشد هر گیاهی
سید حسن غزنوی : مقطعات
شمارهٔ ۶
اکفی الکفاة مشرق و مغرب رشید دین
کامد فلک به زیر و محلش ز بر نشست
چون خیزران دو تا شد تا بار همتش
بر پشت قبه فلک شیشه گر نشست
وی چون ز شرطه سوی حرم شد کلیم وار
گامی دو سه بر اسبک خادم مگر نشست
آخر نه سیدی که سوار براق بود
بر لاشه برهنه بس مختصر نشست
عیسی که نقره خنگ سپهر ست مرکبش
زو هیچ کم نشد که بر آن لاشه خر نشست
اندر جهان که شیر سوار است آفتاب
بر ثور و بر حمل کرمی کرد اگر نشست
اسبک نشاط پایگه خاص می کند
کاسب رکاب خواهش از طبع خور نشست؟
بر آخر جفای غلامان نیارمد
هر مرکبی که خواجه ممدوح برنشست
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
آن سبزه که از گلت برون می آید
مشکیست که نقش بند خون می آید
گفتم که نقینه مگر مصر گذشت؟
خود موکب بغداد کنون می آید
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۷
ای سر تا پا به تازگی سرو سهی
از جمله نیکوان به خوبی تو بهی
بر حسن و جمال بیش می افزاید
چشم آر و را چو خاک بر روی نهی
فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۹۸
نی همین صد روزن از تیر تو بر جسم من است
سایه ام را هم ازو صد داغ چون من بر تن است
بی رخت از غیر می خواهم بدوزم دیده را
این که می بینی بچشمم نیست مژگان سوزن است
چون نیندازم برون خود را ز پیراهن چو مار
بر تنم ماریست هر تاری که در پیراهن است
سنبلت را باد اگر برداشت از رویت مرنج
مزرع حسن رخت را خوشه چین خرمن است
از مسیحا نیست کم در روح بخش بوی گل
غنچه بهر آن مسیحا مریم آبستن است
هست شاهد بر جفاهای زلیخای هوا
یوسف گل را که چندین چاکها بر دامن است
سوخت از سر تا قدم خود را فضولی بهر دوست
شمع بزم دوست شد او را چه باک از دشمن است
فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۸
با عارض تو شمع کشیدی زبان بحث
وز گرمیش گرفته زبان در میان بحث
گفتند غنچه با دهنت بحث می کند
معلوم می شود هنر او زمان بحث
دی زد دم از دهان تو ذره که نیست باد
ما را ازو نبود اگر چه گمان بحث
آنی که با عذار تو گل کرده بحث لیک
از خجلتی که دیده عرق کرده آن بحث
مه خورده تیر رشک ز حسن تو بر جگر
با ابرویت هلال شکسته کمان بحث
بحث است کار چشم و دلم بهر تیغ تو
خون است در میانه ایشان نشان بحث
از مدرسه مجوی فضولی فراغتی
کانجا مقام مدعی است و مکان بحث
فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۵
بسی بی داد در عشق از بتان سیمتن دیدم
ز بی داد بتان کافر نبیند آنچه من دیدم
گذشتم سر بسر بر ماجرای لیلی و مجنون
بیان حسن تو شرح بلای خویشتن دیدم
نشانی از خود و تمثالی از تو یافتم هر جا
کشیده صورت شیرین و نقش کوهکن دیدم
ز چاک پیرهن گفتم که بینم آن تن نازک
لطافت بین که چون کردم نظر هم پیرهن دیدم
تو کاکل می گشادی دوش من نظاره می کردم
ز دلهای حزین صد مبتلا در هر شکن دیدم
هزاران زاهد از رشک رخت شد بت پرست اما
هزاران برهمن را هم زرشک بت شکن دیدم
فضولی شمع اگر بر گریه ام خندد عجب نبود
که من هم مدتی برگریه های شمع خندیدم
نسیمی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
این کاسه چو کوزه نبات است نگر
با خاصیت آب حیات است نگر
هرگونه طعامی که از او نوش کنی
زان دلبر شیرین حرکات است نگر
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۴ - مطایبه
ای فتنه کفر و خصم ایمان
غارتگر کافر و مسلمان
دیدار تو آفت خرد شد
چو بسمله در فرار شیطان
یا زهر هلاکی از دو بادام
جانداروی مرگی از دو مرجان
حصنی است بگرد جان ز عشقت
ستوارتر از دز اسدخان
پیوسته غمت به مرگ همچون
آغاز صیام و سلخ شعبان
خواب از مژه ام گریخت چون آب
از شمر، کویر حوض سلطان
قصاب اگر خورد غم پیه
دارد بز بینوا غم جان
دشنام تو را شرف کند حرز
چون حامله حرز ام صبیان
خالت بکنار لب چو دیوی است
اندر پی خاتم سلیمان
از دست غمت به دل زنم سنگ
چون سنگ زن بلاد کاشان
زلف تو در آفتاب رویت
چون خرمت مشک شد پریشان
با باد فرستیش به هر سوی
همچون بوجار دشت لنجان
دیدی بذغال روسیاهی
ماند از پس رفتن زمستان
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۷ - ترجمه از عربی در نکوهش جنگ
جنگ در اول بود بسان عروسی
دلبر و دلجوی و دلفریب و دلارا
روئی دارد به روشنی رخ نوروز
هر که قدش دید گشت مست تماشا
لیک در آخر چو گشت تفته تنورش
و آتش کین زد همی زبانه ببالا
گرگی بین درشت بینی و بد شکل
خوکی دندان شکسته زالی شمطا
نه کند از غمزه هوش مرد به تاراج
نه برد از بوسه جان خلق به یغما
تاراج آرد روان مرد دلاور
یغما سازد تن مجاهد برنا
هر که قدش دید کوژپشت زمین شد
هر که رخش دید پشت کرد به هیجا
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۲۷
گرفتن زن و افعی بسی بود آسان
خلاف داشتن آن که مشکل آید و سخت
زنان بگردن گردان بسخره طوق زنند
چو مار گرزه که پیچد همی بشاخ درخت
اگرت هیچ خرد باشد از زنان بگریز
وز آشیانه ماران سبک برون کش رخت
ز زهر مار بتر قهر یار دان که از اوست
نتیجه کوتهی عمر با سیاهی بخت
شبی که خسبد یک زخم خواجه کدبانو
بخشم کوبد بر فرق کدخدا یک لخت
خنک روان سنائی که تاج دولت را
نشد پذیره ز بهرام شه بتاج وبه تخت
غم عروس و غم و ام مرد را شکند
خوش آنکه زین دو غم آرامگاه دل پردخت
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۶۶
شاهین تیز پنجه زرین پرم پرید
خواب از درون دیده و هوش از سرم پرید
در جنگ اژدها نپریدی کک نرم
اینک زبانگ مرغ خروس نرم پرید
چون کودکی که گفت به همسایه کای عمو
از آشیان بام شما کفترم پرید
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۷۶ - در نعت حضرت رسالت
آن درختی که چون ز خاک برست
سایه بر هفتم آسمان گسترد
آشکار است از شکوفه آن
که بر زندگی ببار آورد
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۰
ز تیز کیان فایده است آن بروت
که چون بادگیر کشد تیغ تیز
بدست بزرگان ز بس ریخت آب
نباشد چنو در جهان آبریز
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۱۹ - قبا
ای گشته قبای حسن بر قد تو راست
قدت سروی که گلشن جان آراست
گر بر تنت این قبا بپوشی نه عجب
سروی و ز برک بر تن سرو قباست
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۳۹ - خربوزه
چون یار روان بسوی من خربزه داشت
از بوسه لعلم طلب جایزه داشت
آن خربزه بس خوش مزه و شیرین بود
اما طعمش بیشتر از آن مزه داشت
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۵۵
ای آنکه دلم ز عشق شیدا سازی
انگور دهی باده تمنا سازی
گر جهد کنی شراب گردد انگور
ور صبر کنی ز غوره حلوا سازی
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۷۹
ای غمزه تو چو گرگ و چشم تو چو میش
میشت نکند ز چنگ گرگان تشویش
این بره چو گوسفند اسمعیل است
کامد به خلیل فدیه کودک خویش