عبارات مورد جستجو در ۷۹۹ گوهر پیدا شد:
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۵۴ - قبضه بند
قبضه بند امرد برای کشتنم خنجر کشید
آمده دامان خود را چون سپر بر سر کشید
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۵۸ - شب باز
دلبر شب باز با من دوش صورتها نمود
همره خود خانه آوردم به هر صورت که بود
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۰۴ - کاتب
شوخ کاتب کرد امشب بر کف دستم رقم
نیست در خاطر تو را اندیشه از لوح و قلم
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۸
شکر می‌ریزد از دیوان حافظ
زهی نطق شکر افشان حافظ
متاع معرفت گر کس بخواهد
بگو آن می‌خر از دکان حافظ
بیانش جان محض و محض جانست
هزاران آفرین بر جان حافظ
به هر کس بنگری در دست دارد
گل خوشبویی از بستان حافظ
طمع بر چشمهٔ حیوان چه بندی
بنوش از چشمه حیوان حافظ
ز دامان‌ها برد آلودگی این
بود از پاکی دامان حافظ
حریفان سخن‌پرداز دانند
به میدان سخن جولان حافظ
غزل گفتن به ذوق اهل عرفان
به عالم ختم شد بر شأن حافظ
صغیر از بند غم یابد رهایی
گشاید هر زمان دیوان حافظ
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۴
بتو حیران شدن از چشم تر‌ آموخته‌ام
روش مردم صاحب نظر‌ آموخته‌ام
زان زمانم که پدر برده بمکتب تا حال
الف قد تو زیبا پسر‌ آموخته‌ام
غیر عشق تو بعالم چو ندیدم هنری
جهدها کرده‌ام و این هنر‌ آموخته‌ام
گرد هم باغ جنان را بیکی گندم خال
مکنم عیب که کار پدر‌ آموخته‌ام
گشته‌ام بیخبر از خویش و در این بیخبری
چه خبرها که من بی خبر‌ام وخته‌ام
تو نیاموز به من سوختن ای پروانه
هر چه باشد ز تو من بیشتر‌ آموخته‌ام
خویش را ساخته‌ام محترم از زردی رخ
این طریقی است که آنرا ز زر‌ آموخته‌ام
سفری کرده‌ام از عالم هستی چو صغیر
هر چه‌ آموخته‌ام زین سفر‌ام آموخته‌ام
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹
رفت سوی خانه چون بنمود روی خویش را
تا نماید بر غریبان راه کوی خویش را
در نیابم لذتی از همزبانیهای یار
بس که می یابم پریشان، گفت وگوی خویش را
آن پری از من گریزان است و من از انفعال
می کنم پنهان ز مردم جست وجوی خویش را
بس که ورزیدم به او بیگانگی، نزدیک شد
کآشنای خود کنم، بیگانه خوی خویش را
با وجود وصل، در دل حسرت دیدار ماند
بس که یار از ناز برمی تافت روی خویش را
عالمی شد همچو میلی آهوی سر در کمند
چون گشوده از هم کمند مشکبوی خویش را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۰
ترا به کام رقیبان شنوده آمده‌ام
سر هزار شکایت گشوده آمده‌ام
دگر ز کف ندهم دامن وصال ترا
که خویش را به فراق آزموده آمده‌ام
ازان ستیزه‌گریها که دیدم و رفتم
کنون ز شوق تغافل نموده آمده‌ام
ز هجر و وصل فزاید زمان زمان غم دل
به جان ز دست دل غم فزوده آمده‌ام
به جرم هجر ضروری، کم التفات مباش
که عذرخواه گناه نبوده آمده‌ام
منم که در سر میدان عشق چون میلی
ز خصم، گوی محبت ربوده آمده‌ام
میرزا قلی میلی مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵
وه که در کوی تو از بی‌اعتباری‌های خویش
آیدم صد خنده بر امیدواری‌های خویش
بعد ایامی که دل یک لحظه در بزم تو بود
شرمساری‌ها کشید از بی‌قراری‌های خویش
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۲
دلخوشی نمی داند، راه خانه ما را
غم ز روی هم خیزد، آب و دانه ما را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۳۱
بس که در هر سخنم صد غلط آید به زبان
لب به حرفی نگشودم که پشیمان نشوم
من کم از شانه نیم در ره غیرت، ز چه رو
بهر جمعیت زلف تو پریشان نشوم؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۶۴
هرگز نمی گیرد کسی جز درد، بازوی مرا
در کنج تنهایی، زغم، چون دست بر رو می زنم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۵۰
تن ما سرشته خون، دل ما چکیده غم
چه عجب که در جوانی، قد ما شود خمیده
دل ما ز دام آن گل، نکشد به سوی دیگر
به قفس نشسته رنگی که ز روی ما پریده
قدح شراب گلگون، چو گرفته بوسه از وی
نگزیده گر لبش را، لب خویش را گزیده
به دو سطر شکوه، صد جا دل نامه شد شکسته
نشنید پند ما را، قلم زبان بریده
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۵۸
در باغ گیتی، شد قسمت من
رزق معلق، چون سردرختی
تخم چنارم گویی، که دارد
دستم کسالت، پایم کرختی
طغرای مشهدی : ساقی‌نامه
بخش ۹ - ساز سفر
به تکلیف آن هندوی چاپلوس
گزیدم سفر از گلستان طوس
چو فارغ ز طی منازل شدم
به غمخانه هند، داخل شدم
دلم گشت عازم که تا پای تخت
کنم راه سر برسیاهی بخت
چو زنگی شب در دم صبح عید
سیه هندوی بخت شد ناپدید
سراسیمه گشتم درین پهن دشت
چه گویم چها بر سر من گذشت
ز بنگاله تا احمدآباد و سند
شدم کوچه پیمای هر شهر هند
ولی برنخوردم به یک مرد راست
ز کج طینتان گر بنالم رواست
خصوصاً ز بازاریان دغل
که بی جنس، گیرند نقد از بغل
ز بقال هرکس متاعی خرید
بجز کشمکش چون ترازو ندید
نگویی به قصاب کاین گوشت چند
که خواهد به افسون ترا پوست کند
چو علاف گیرد ز من نقد هوش
به گندم نمایی شود جوفروش
ز طباخ او گرم تلواسه ام
که ترسم کند خاک در کاسه ام
پنیر از ترشرویی ماست بند
شود سرکه، شیرین بود گر چو قند
به گازر دهم هرکجا رخت خود
بشویم ازان دست، چون بخت خود
مراکفشگر بخیه سان نیش زد
ندانم چه بر قالب خویش زد
به زرگر چو فرمایم انگشترین
کند قید در خانه ام چون نگین
کمانگر نشان داد از قاتلم
کمان خواستم، تیر زد بر دلم
به تلخی کشد کارم از تیرگر
بود گر نی تیر او نیشکر
به شمشیرگر چون شوم سینه صاف؟
که در بند می خواهدم چون غلاف
کشم چون در اشک در تار آه
رباید ز من جوهری از نگاه
نگین کن چه سانم نسازد غمین؟
که ننشست نقشم به او چون نگین
سیاهی فروشم مرکب چو داد
سیه کار شد خامه ام چون مداد
شد از دست نجار او لخت لخت
دل ساده لوحم چو ساق درخت
درین ملک کافسرده برگ و نوا
ندیدم ز کس گرمیی، جز هوا!
دلم شد ز گرمی درین دشت دور
به ته خانه خاک، راضی چو مور
به چشمم درین باغ پرداغ و درد
گل چنپه ماند به زنبور زرد
درین عرصه، اسبم چه جوید خوید؟
که چون اسب شطرنج، کاهی ندید
به هند جگرخوارم افتاد کار
دلم چون نگردد ز دستش فگار؟
زکثرت مثل در همه عالم است
که هندوستان جنگل آدم است
سراپا شدم چشم چون قرص نیل
بزرگی ندیدم درو غیر فیل!
ولی او هم از تنگدستی چو تاک
کند زین چمن برسر خویش خاک ...
مغنی بیا ای عمل سنج ذوق
که یابد ز کارت نوا، گنج ذوق
دم صبح شد، شغل خود ساز کن
سر دفتر نغمه را باز کن
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۲
دردم و نوش مراد از نیش نشتر خورده‌ام
خضرم و آب حیات از نوک خنجر خورده‌ام
دایه‌ام عشق‌ست اگر آتش مزاجم باک نیست
گرچه از خاکم ولیکن شیر آذر خورده‌ام
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
چون اخگرت از شعله بجوشد ز مسام
خامی تو هنوز ای به هستی بدنام
می‌سوز مگر پخته شوی زآن که بود
خاکستر پخته بهتر از شعله خام
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۵۹
با یار به سیر هند آماده شدم
برگشتم و زین تعلق آزاده شدم
نارفته به هند واژگون شد کارم
آن ماه مخطط شد و من ساده شدم
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
برسید کاینات بی حد صلوات
بر زوج بتول و نفس احمد صلوات
بر هر سه خلیفه . . . . . .
بر هر دو نبیره محمد صلوات
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۹
افتاده به روزگار کارم چکنم
وز زندگی خویش بعام چکنم
با آنکه تمام عین استعدادم
در چشم زمانه خوار و زارم چکنم
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۶
دی با یاری بسوی گرمابه شدم
وندر قدمش روان چو خونابه شدم
از گرمی گرمابه من زار ضعیف
چون ماهی خشک بر سر تابه شدم