عبارات مورد جستجو در ۷۰ گوهر پیدا شد:
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۵
خونم ار بر خاک ریزی نقض پیمان کی شود
خاکم ار زین در برون ریزی پریشان کی شود
گرمی اهل محبت از دم گرم منست
ناله ام تا نشنود بلبل غزلخوان کی شود
شوربختی را چه سازم چاره نتوان ساختن
چون نمک بر ریش آید در نمکدان کی شود
بازوی ما دلخراشان را کمندی لازم است
هرچه دست ما رسد در وی گریبان کی شود
پشت پا زن بر هوس آنگه هوای عشق کن
تا بت خو نشکند کافر، مسلمان کی شود
هیچ کس بر روی بستر کسب جمعیت نکرد
بر سر کو تا نخوابد دل به سامان کی شود
داروی غم گریه مستانه می شد پیش ازین
آن هم از کیفیت افتادست درمان کی شود
بنده نتوان کرد ما آزادگان را جز به مهر
جنس ما بسیار کم یابست ارزان کی شود
تنگدستی چون تو کی یابد «نظیری » قرب دوست
آن چنان نوباوه یی هرگز فراوان کی شود
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۲
به امید توام خرسند ازین پس
نخواهم گشت حاجتمند ازین پس
به بهتان گناهم سوخت دشمن
به عصیانم نمی سوزند ازین پس
اگر در دل ملالی یابم از تو
نخواهم تن به ناخن کند ازین پس
دلم از خانمان برکنده عشقت
ندارم مهر بر فرزند ازین پس
به بند نیستی دیدم دهانت
به هستی نیستم دربند ازین پس
بر از آغوش شمشادت گرفتم
ز صرصر نشکنم پیوند ازین پس
کنون خوش وقت باید بود با هم
که داند زندگی تا چند ازین پس
به تعلیم خردمندان نبودم
بسم نابخردان را پند ازین پس
شکر در مصر ارزان شد «نظیری »
به کنعان می فرستم قند ازین پس
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
چون طایر باد از قفس آزادیم
دوران گرهی نزد که ما نگشادیم
تاری ز کمند کس نبردیم نشان
در دام کسی پری گرو ننهادیم
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۴
اگر بگسستی از ما، غم نداریم
کزین بکسیختن ما کم نداریم
نداری گر سر پیوند ما تو
برو آسوده زی ما هم نداریم
بر ابرو گر تو از اندیشه ما
نهی خم، ما بر ابرو خم نداریم
اگر دینار و درهم نیست ما را
از این ره نیز دل درهم نداریم
بلند اقبال : بخش چهارم
بخش ۱۲ - در نصیحت
دلا حاجت خود بردوست بر
که مأیوسی آرد زجای دگر
روا نیست حاجت به کس بردنت
که باشد نکوتر از او مردنت
طمع را چه خوش باشدار سر بری
اگر نان نباشد به خوان خون خوری
بکن فرش از خاک اگر فرش نیست
کسی کو نشد فرشش از خاک کیست
نباشد اگر مرکب تندرو
که پا هست بی زحمتکاه وجو
نداری اگر سیم وزر نیست بیم
ز رخ ساز زر اشک خود گیر سیم
پی خوردن آبت ار کاسه نیست
تو را داده یزدان دوکف بهر چیست
گرت شانه نبود چه اندوه از آن
که انگشت از شانه دارد نشان
چراغ ار نباشد به شبهای تار
مخورغم که باشد چنین درمزار
نداری اگر خانه زر نگار
توانی به ویرانه گیری قرار
به بر گر نداری بتی مه جبین
برو با غم و درد شو همنشین
صابر همدانی : غزلیات
شمارهٔ ۵
از چه بر دنیا و اهلش اتکا باشد مرا؟
نیستم اعمی که حاجت بر عصا باشد مرا
مهربانی را طمع هرگز ندارم از رقیب
از گدا، کی انتظار کیمیا باشد مرا؟
با خسان همدم نمی گردم بمانند حباب
حیف باشد زندگی صرف هوا باشد مرا
گر همای همت من اوج گیرد نه سپهر
زیر پا افتاده ی چون بوریا باشد مرا
در مقام دوستی گر جان کسی خواهد ز من
تکیه بر او رنگ تسلیم و رضا باشد مرا
فکر (صائب) خاص (گلچین) و (امیر) و (صابر) است
حاش لله کاندر این دعوی خطا باشد مرا
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۴۶۶
خرد گو بیم کمتر ده که آزادم ز تأییدش
به فتوای جنون دیگر نخواهم کرد تقلیدش
جنون در لجّه‌ای آواره دارد کشتی شوقم
که بیم صد خطر می‌جوشد از هر موج امیدش
من و سیر گلستانی که هنگام خزان در وی
توانم میوة خورشید چید از سایة بیدش
به خون عیش شستم دست خواهش اندر آن کشور
که ماتم می‌برد گلگونه از رخسارهٔ عیدش
صفای باطن صافی‌دلان باده از ما پرس
که با خشت سر خم فارغم از جام جمشیدش
فلک گر در غبار خاطر ما دامن آلاید
به آب صبح نتوان شست گرد از روی خورشیدش
ز آباد دو عالم کرده خوش ویرانهٔ غم را
بنازم همّت فیّاض و این اندازهٔ دیدش
لبیبی : قطعات و قصاید به جا مانده
شمارهٔ ۶ - ابیات منقول در مجمع الفصحاء
بنده شاعران اکنونم
آنشان باد جمله در . . .ونم
آن من نیز هم به . . . یکی
زانکه من از میانه بیرونم
آن من . . . و آن ایشان ریش
زانکه من شاعر دگرگونم
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۴۵ - قطعه
هزار شکر که هرچند خامه فرسودم
دهان به مدح و به ذم کسی نیالودم
مرا نبود طمع خلق را کرم زین رو
من از معاملهٔ هجو و مدح آسودم
به هیچ قیمت نفروختم جواهر خویش
به کس برای صلت هیچ مدح نسرودم
خلاف آنکه به اَندُه زید ز طالع بد
من از مساعدت بخت خویش خوشنودم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۲۸
وقت ساغر زدن، به فتوی ما
روز ابر است یا شب مهتاب
ما چو آب از پی چمن ندویم
سیرگاه خودیم چون گرداب