عبارات مورد جستجو در ۱۵۱۳ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۳۳۳ - ایضا له
کرده یی ژار با من انعامی
که کم و کیف آن تو خود دانی
رسم پارم همی دهی امسال
یا از آن داده هم پشیمانی
یا تمامست این کرم امسال
کآن پارینه باز نستانی؟
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۳۳۹ - وله ایضا
دوستی دارم چون ناخن گیر
بس منافق صفت و دشمن روی
هم قطعیت فکن و هم دو زبان
هم بکون در هل و هم آهن روی
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
در عشق اگر دمی قرارت باشد
با صحبت نیکوان چه کارت باشد؟!
سر تیز چو خار باش،تا یار چو گل
گه در بر و گاه در کنارت باشد
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹
ز نقش کینه چو پاک است لوح سینه ما
به دوستی که تو هم دل بشو ز کینه ما
ز خیره‌چشمی خود سوختم که یار امروز
هنوز در عراق است از نگاه دینه ما
ز اشتیاق خدنگ تو بعد مردن هم
شود نشانه تیر استخوان سینه ما
بلا بود دل آسوده درد عشق کجاست
که سنگ تازه کند عهد آبگینه ما
امید خوش‌دلی از ما مجوی ای همدم
که عشق داده به طوفان غم سفینه ما
توانگریم ز اسباب غم چنان قدسی
که روزگار بود مفلس از قرینه ما
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵
چو نمی‌کنی نگاهی به ستم مران خدا را
نکنی اگر نوازش مشکن دل گدا را
همه حیرتم که هرگز چو نبوده آشنایی
به جهان که گفته چند این سخنان آشنا را
چو شدی تمام خواهش چه زنی در اجابت؟
به دم فسرده هرگز نبود اثر دعا را
شده قاصد آنچنان کم به میان دوست‌داران
که ز مصر سوی کنعان نفتد گذر صبا را
نفسی ز من نگشتی دل نازک تو غافل
به تو گر خدای دادی دل مهربان ما را
ز طراوت جمالت به هزار دیده مرغان
نکنند فرق از هم به چمن گل و گیا را
غم عشق را به صد جان چو کنند بیع قدسی
ندهی ز دست ارزان گهر گران‌بها را
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۸
چه رنجش است کزان تندخو نمی‌آید؟
کدام فتنه که از دست او نمی‌آید؟
به کینه جوی من ای آنکه محرم رازی
بگو بدی ز نکویان نکو نمی‌آید
ره نشاط من از شش جهت چنان بستند
که سوی من طرب از هیچ سو نمی‌آید
اگر هوای ملاقات دوستان داری
تو خود بیا، که ز ما جستجو نمی‌آید
برای باده‌گساران در این بهار چرا
پیام سبزه ز اطراف جو نمی‌آید
مگر ز گلشن غم نکهتی رسد، ورنه
ز بوستان طرب هیچ بو نمی‌آید
پسر چه شد که سبک‌روح‌تر بود ز پدر؟
به بزم، گردش جام از سبو نمی‌آید
غلام همت آن عارفم که چون قدسی
ز پایه‌ای که ندارد، فرو نمی‌آید
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۲
عشق خواهی، خنده را بر لب کش و دلتنگ باش
آشتی کن با غم و با عافیت در جنگ باش
دشمن خود باش، اما دوست شو با دیگران
بر سر یاران گل و بر شیشه خود سنگ باش
عشق خواهی، بی شکستی کی شود کارت درست
در کف معشوق دل، بر روی عاشق، رنگ باش
پهلوی مجنون رو و فارغ نشین از ننگ و نام
شهر بر دیوانه صحرانشین گو تنگ باش
اهل مجلس را به هر نوعی که باشد، می نواز
بر لب ساقی می و در دست مطرب چنگ باش
باعث اندوه و شادی، اختلاط مردم است
آشنا با کس مشو، فارغ ز صلح و جنگ باش
شوق هرجا مجلس‌آرایی نماید، باده شو
عشق هرگه نغمه‌پردازی کند، آهنگ باش
قرب و بعد آرزو دارند هریک لذتی
در بیابان طلب، گه گام و گه فرسنگ باش
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۳
هستیم با تو بر سر عهد قدیم خویش
ما گم نکرده‌ایم ره مستقیم خویش
در بیخودی ز جور تو کردم شکایتی
شرمنده‌ام بسی ز گناه عظیم خویش
هرگز به بخت تیره خود برنیامدم
کافر زبون مباد به دست غنیم خویش
گر دیر کرد پرسش ما یار، عیب نیست
بیمار عشق، ناز کشد از حکیم خویش
شکر خدا که کوی خرابات منزل است
گر کعبه ره نداد مرا در حریم خویش
در حیرتم که از چه مرا کشت نکهتش
آن گل که مرده زنده کند از شمیم خویش
از ما مدار نکهت پیراهنی دریغ
گل کی کند مضایقه‌ای در نسیم خویش
از قرب و بعد، شکر و شکایت نمی‌کنم
شستم در آب، دفتر امید و بیم خویش
زان توبه کرده‌ای که شرابت نمی‌دهند
قدسی مباش غره به نفس سلیم خویش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
جان نیست که در آتش جانانه نسوخت
بی گرمی باده هیچ پیمانه نسوخت
عاشق همه آن کند که معشوق کند
تا درنگرفت شمع، پروانه نسوخت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۸
نزدیکان را گر چو چراغ افروزند
در بزم وصال و هم ملال اندوزند
پیراهن فانوس شود تیره ز دود
هرچند که از برای نورش دوزند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۲
آن قوم که با عشق نه از یک جایند
مستغرق عشقند و هوس‌پیمایند
ماهی و نهنگ عین دریا نشوند
هرچند تمام عمر در دریایند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۴
از حرف هوس، صدق سخن، لاف شود
با عشق، حصیرباف زرباف شود
چون الفت عشق با خرد درگیرد؟
گازر به هوای تیره کی صاف شود؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۵
گیرم فلکت قرین آمال شود
چون بحر که از حباب پامال شود
هرگاه پدر به طفل کشتی گیرد
خود می‌افتد که طفل خوشحال شود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۹
ای دوست چنین ز دوست‌داران مگذر
چون سیل که بگذرد بهاران، مگذر
هرچند گذشتگی عنان تو گسست
از خود بگذر ولی ز یاران مگذر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۶
آمیخته‌ام به خلق، چون شهد به شیر
نگذشته مرا دشمنی کس به ضمیر
با خصم ز بس یگانگی ورزیدم
بر خویش زند، چو بر من اندازد تیر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۱
عشق ارچه بود ز بود، نابودش بیش
آخر باشد ز عقل، بهبودش بیش
از خوف طریق عشق، اندیشه مکن
هر راه که پرخطر بود، سودش بیش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۶
در عشق تو دل به شرم خواهد بودن
سختی منما که نرم خواهد بودن
افسرده مشو، که در صف محشر هم
بازار من و تو گرم خواهد بودن
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۵۹
الهی کشیدید آنچه کشیدیم همه نوش گشت چون آوای قبول شنیدیم دانی که هرگز در مهر شکیبا نبودیم و بهر کوی که رسیدیم حلقهٔ در دوستی تو گرفتیم و بهر راه که رفتیم بر بُوی تو آن راه بُریدیم، دل رفت مبارک باد، گر جان برود در راه پسندیدیم.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۵۶
الهی چون عزیزان به ناز پرورده، ما را فراموش کنند، تو بر ما رحمت کن.
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۵۰
یار بگزید بی وفایی را
رفت و ببرید آشنایی را
همه غمها جدا جدا بکشم
جز غم و غصه جدایی را
شنى لله مرا ز روی نکوست
من نکو می کنم گدایی را
خانه را گر نبات از نو چراغ
چه کند دیده روشنایی را
زاهد از شهر عشق رخ کشید
عقل بینید روستایی را
بر تو از دست نارسانی ماست
که گریدیم پارسایی را
گفتمش خاک راه تست کمال
گفت بگذارخودستایی را