عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۵
گفتیم بشکفیم دو روزی در این چمن
دیدیم روی عالم و بد شد شگون ما
چون شعله پرتب است درون و برون ما
تبخاله می‌زند لب خنجر ز خون ما
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸
خنده می‌بینی ولی از گریه دل غافلی
خانه ما اندرون ابرست و بیرون آفتاب
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱
امشب از شعله آهم جگر غم می‌سوخت
بر من و زندگی من دل ماتم می‌سوخت
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۳
غمهای مرده در دل ما زنده کرد هجر
گویا شب فراق تو روز قیامت است
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵
ره نمی‌یابد اجل هم بر سر بالین ما
بس که ماتمخانه ما از غم هجران پر است
نیستم آگه که آتش بر دل شوقم که زد
لیک می‌دانم که بازم سینه از پیکان پر است
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۸
باز هر شب دل به تنگ از ناله ‌زار خودست
سینه‌ام درمانده آه شرربار خودست
دوستان بر بستر مرگم خراب افکند باز
نرگس مستی که خود پیوسته بیمار خودست
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۲
گر لذت داغ جگر اینست فصیحی
افسوس که در هر سر مویم جگری نیست
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۴
هر نگه کز موجه خون جگر بیرون فتاد
بی‌جمال دوست سوی چشم گریان بازگشت
نوبهاران از در این باغ و بستان بازگشت
خنده نومید از لب گلهای خندان بازگشت
وای بر یعقوب ما کز بعد چندین انتظار
کاروان مصر از نزدیک کنعان بازگشت
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۰
ناله‌های نوگرفتاران غم را لذتی‌ست
ورنه این یک مشت پر مقصود صیادم نبود
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۱
تا سر مژگان تماشا دیده بر هم چیده بود
چون تو رفتی گویی این بیچاره خوابی دیده بود
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۳
مسکین فصیحی دوش جان می‌داد و می‌نالید غم
کامشب چراغ زندگی ما را ز بالین می‌رود
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۵۴
لبی کز نازکی بار تبسم بر نمی‌تابد
به خون غلطم که امروزش به دشنام آشنا کردم
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۰
چمن پیرای صبحم کیمیای خار و خس دارم
به هر شاخ ترنجی آفتابی پیش‌رس دارم
پر پروانه‌ام در حسرت پرواز گم بادا
اگر امید دودی از چراغ هیچ کس دارم
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۲
خار ترم که تازه ز باغم دروده‌اند
محروم بوستانم و مردود آتشم
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۶
جان اگر از ناتوانی بر لب آید باک نیست
ناله‌ام از ضعف اگر بر لب نیاید چون کنم
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۷۶
چون نعش من برند برون از سرای من
محنت برهنه‌پای دود از قفای من
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۷۹
ای که درد دل خونین‌کفنی می‌شنوی
خبر از درد نداری سخنی می‌شنوی
غم رسوایی خود آن قدرم نیست که تو
طعن خلقی ز برای چو منی می‌شنوی
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۵
سوز غم تو کرد قضا سرنوشت ما
ای در غم تو شعله آتش بهشت ما
این ابر ناوک تو همانابه سینه داشت
کالماس جای سبزه بر آمد ز کشت ما
دوزخ به پشت گرمی ایام هجر تو
خویشی گرفت با گل و آب سرشت ما
زاهد به عشق کوش که محراب صومعه
افتد به سجده پیش زمین کنشت ما
اشراق بوی باده ملائک برد ز هوش
جائی اگر نهند بنائی ز خشت ما
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۱۱
آنکه در آتش غم سوخت دل خام من است
وآنکه او را غم کس نیست دلارام من است
توکه ته جرعه جام تو بود کوثر عشق
چه خبر داری ازین شعله که آشام من است
گرمی آتش دوزخ خوی خجلت ریزد
بی تو پیش تف این جرعه که در جام من است
چهره افروخته بادت که خوش افروخته ای
شعله ها در بن هر مو که بر اندام من است
ای که گوئی ز چه دل کعبه غم ساخته ای
چکنم طوف بلا گرد در و بام من است
به فسون لب پر شهد تو شیرین نشود
تلخی زهر جفای تو که در کام من است
خبر از عیش کسم نیست همی میدانم
کآتش دل می و غم نقل و بلا جام من است
دوست شد دشمن و این بوالعجبی نیست ز دوست
بوالعجب بخت بد تیره سرانجام من است
عنکبوت غمم اشراق خیال رخ اوست
هیچ دانی تو چه عنقاست که در دام من است
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۳۵
گفتی که شد دردت فزون صبر است و بس درمان تو
صبر از کجا و جان من ای جان ودل قربان تو
افتادم اندر چنگ غم چون خس که در آتش فتد
باری عجب درمانده ام دست من و دامان تو
دل بیخود و من بی خبر ترسم که آخر بر دهد
یکباره بر باد بلا خاکسترم هجران تو
گر خود شود در زیر گل خاک استخوانهای تنم
چون سبزه روید همچنان از خاک من پیکان تو
از درد یار ای دل کسی هرگز چنین افغان کند
حاشا که امشب درد را دل خون شد از افغان تو
اشراق در جان تا به کی بر رغم ما آتش زنی
ما را چه غم سیل بلا گو سر بنه در جان تو